اصول چهارگانه حكومت از ديدگاه نهج البلاغه(1)
نويسنده: آيت الله ابوالقاسم خزعلي
چكيده
موضوع بحث عبارتي است كه در صدر عهدنامه ي مالك اشتر آمده، و آن كلامي است كه وظايف مالك را بر مبناي محتواي عهدنامه به عنوان ضابطه كلي بيان مي كند، از جمله:
«جبايه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها»
كه خود تفصيلي است براي كلام قبلي: «ولاه مصر»، و اجمالي است براي سخنان بعدي مواد عهدنامه. مالك، اين بزرگ ياور حضرت اميرالمؤمنين (ع) براي اجراي اين دستور آماده مي شود و با آن درايت و تدبيري كه علي (ع) در او سراغ دارد به جنگ نابساماني هاي مصر مي رود، او مي رود نظام مالي آنجا را رونق بخشد و دشمن بدسگال را از مقابل براند و به رشد مردم آن ديار كمر بندد و آهنگ عمران و باروري آن بلاد را نمايد، كه در حقيقت انتظار مردم از يك حكومت صالح، همين است.
نويسنده در اين بحث به مباحثي همچون حكومت، اهداف حكومت، وظايف حاكم و نحوه برخورد با مردم به نحو مستند و مستدل پرداخته است.
مقدمه
«لله ملك السموات و الارض و ما فيهن، الا له الخلق و الامر».
همانا كه آفريدگاري خاص خدا است و فرمانروايي و حكومت نيز خاص اوست.
ولي چون «ابي الله ان يجري الامور الا بالاسباب». سنت او بر اين قرار گرفته است كه كارها از كانال اسباب صورت پذيرد. چون چنين است، حكومت را به بندگان خاص تفويض فرموده است:
«يا داود انا جعلناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله».
داود ترا جانشين خود در زمين قرار دادم، پس ميان مردم حكم به حق كن، از هوي و خواسته ي نفس پيروي مكن كه ترا از راه خدا منحرف مي كند.
آري اسلام، حكومت را حق خدا مي داند و آن را در دست مردم امري تفويضي تلقي مي كند، تفويض به عنوان امانت كه باز هم حكم، حكم خدا است، و اموال در اين راه مال خدا و مردم هم عباد خدا هستند.
اميرالمؤمنين علي (ع) بر اين اماني بودن تاكيد دارد، در نامه هايش اين معني را به عمال و ماموران صدقات خاطرنشان مي كند و بر آن پاي مي فشارد، در نهج البلاغه در نامه هاي (5 و 26 و 40 و 41 و 42 و 71)و در اوائل نيمه دوم عهدنامه دقت كنيد، موضوع روشن خواهد شد. در نامه ي پنجم به «اشعث پسر قيس» مي گويد:
«وَ انَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَهٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ اَمَانَهٌ».
اي اشعث پسر قيس، فرمانداري آذربايجان براي تو نانداني نيست، بلكه امانتي است بر گردنت.
و در نامه ي 26 به تحصيلدار زكات مي فرمايد:
«وَ انَّ اَعْظَمَ الْخِيانَهِ خِيَانَهُ الْاُمَّهِ وَ اَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الْاَئِمَّهِ».
به راستي بزرگترين خيانتها، خيانت به مردم است، و زشت ترين دغليها، دغلي به رهبران است.
در نامه ي 41 به يكي از عمالش - ابن عباس- مي گويد:
«اما بعد فاني كنت اشركتك في امانتي».
ترا در امانت خويش شريك كردم.
و بعد از عبارتي مي گويد: پس تو نه من - پس عمت- را ياري كردي و نه وظيفه ي امانتداري را ادا نمودي.
در نامه ي 42 به عمر بن ابي سلمه عاملش در بحرين مي خوانيم:
«فَلَقَدْ اَحْسَنْتَ الْوِلَايَهَ وَ اَدَّيْتَ الْاَمَانَهَ»
تو تحقيقاً امر ولايت و كارگزاري را خوب انجام دادي و اداي امانت نمودي
و در همين عهدنامه مي فرمايد: «امر معيشت كارمندانت را تأمين كن تا در روزي كه با فرمانت مخالفت مي كنند يا در امانتت خيانت مي ورزند ترا بر آنها حجت باشد».
در نامه ي 71 به منذر بن ابي الجارود كه از خيانتش گزارشي رسيده با پرخاشي تند مي نويسد:
«وَ لَئِن كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقَّاً لَجَمَلُ اَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ».
اگر گزارشي كه از تو به من رسيده، راست باشد هر آينه شتر به كار رفته در كار خاندانت و بند كفشت از تو بهترند.
و اين چنين ادامه مي دهد:
«وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِاَهْلٍ اَنْ يُسَدِّ بِهِ ثَغْرٌ اَوْ يُنْفَذَ بِهِ اَمْرٌ اَوْ يُعْلَي لَهُ قَدْرٌ اَول يُشْرَكَ فِي اَمَانَهٍ».
و كسي كه بر صفت و حالت تو باشد صلاحيت ندارد كه حفاظت مرزي يا اجراي امري را به او واگذراند، و پايه ي بلندش دهند و يا در امانت شريكش كنند.
هدف اين حكومت و جهت اين امانت احياي حق و از ميان بردن باطل است و مي توان گفت حتي عدل را هم كه گاه ضميمه ي حق مي كنند و حق و عدل را با هم به كار مي برند، راهي است براي تمييز و تثبيت حق. كوتاه سخن آنكه هدف حكومت حق است، و برپايي آن، و در روابط مردم، حق يعني آنچه كه استحقاق آن را دارند و بايد بر ميزان قسط به آنها داده شود.
ايشان در نامه ي 66 به ابن عباس مي فرمايد:
«فَلاَ يَكُنْ اَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِي نَفْسِكَ مِنل دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّهٍ اَوْ شِفَاءٌ غَيْظٍ وَ لَكِنْ اِطْفَاءُ بَاطِلٍ اَول اِحْيَاءُ حَقٍّ».
نبايد در نظرت برترين نتيجه ي عملت، دل خوش كردن به لذت باشد يا دل خنك كردن به انتقام. (يعني اين هدفي است حيواني، مناسب طبع درندگان است و مطابق طبع انسان و ارزشهايش نيست).
خداوند در كارهايش حق را تثبيت مي كند و باطل را محو:«ليحق الحق و يبطل الباطل» پس امانتدار او هم بايد چنين باشد. محور، حق است و برپايي آن. اجازه دهيد در اينجا از جلو حق سدي را بردارم، سدي كه از عاطفه ي پرشور و گدازان تغذيه مي كند. عاطفه اي كه به راستي در خور تحسين و شايان هر گونه ارج و قدر، عاطفه ي دلسوزي براي مستضعفان. آن سد جانبداري همه جانبه از مستضعفان و محرومان است، و اين واژه امروز پربارترين واژه است و الهام بخش ترين كلمه در دعوت ها و فراخواني ها، و بجاست كه از اين محرومان تاريخ، از اين هميشه شلاق خورده هاي روزگار، از اين نگون بخت هاي سراسر دوران هاي مستكبران و روزگاران سياه مترفين، حمايت شود، حمايتي كه ديگر گرسنه اي نماند، ديگر محرومي نبينيم. اما چگونه حمايت شوند، حمايت مبهم و چشم بسته و بي ملاك، ابداً هرگز، حمايت در پرتو حق. بله حق، چراكه حق هم غالباً به جانب اينها است، به اكثريت قريب به اتفاق با اينها است، اما ملاك نه اين عاطفه ي سوزان است، بلكه تنها و تنها حق است. حتي بر اين عاطفه يكي دو عاطفه ي ديگر ضميمه كنيد باز هم معيار حق است، اضافه كنيد عاطفه ي حاد ديگري را، عاطفه ي پيوند خويشاوندي را، پيوند نزديك نزديك را، پدر را، مادر را، بلكه عاطفه ي داغتري را عاطفه ي خود دوستي، آنگاه گوش فرا داريم و بشنويم بانگ رساي هدايت را كه فرمود:
«يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو علي انفسكم او الوالدين و الاقربين ان يكن غنياً او فقيراً فالله اولي بهما فلا تتبعوا الهوي ان تعدلوا». (1)
«هان اي مؤمنان! پيوسته عدل را برپا كنيد و براي خدا (به حق) شهادت دهيد گرچه خود يا پدر و مادر يا خويشانتان زيانمند شويد، اگر هم غني يا فقير باشند كار نداشته باشيد، خدا اولي است. مبادا پيروي هوا كنيد و از عدل بمانيد!»
مي بينيم دل سوزاندن براي فقيران هم اگر بر خلاف حق باشد، هوا ناميده مي شود، همانگونه كه طمع بستن در مال غني، به عبارت ديگر نه قدرت ستائي نه نوحه سرائي فقط و فقط حق جوئي و حق گزاري، اينجانب بزگتر از اين امتيازي براي حكومت نمي بينم كه حتي پايبند اين عاطفه ي پرشور هم نمي شود و نداي «و لا تأخذكم بهما رافه في دين الله» و نظريش را سر مي دهد بانگ مي زند كه: اي متنفران از جور، سازش ناپذيران با جائران، از چاه عواطف هم بدر آئيد و تنها براي حق و احقاق حق ره پوئيد.
مسئولان حكومت براي دستيابي به اين هدف موظفند به خود بپردازند خود را پيراسته كرده و بسازند، از غرور و قدرت بهراسند، از مرداب لذت بر حذر باشند، از افتادن در دام هوا بهوش باشند. خود و ارزشهاي خود را سهل و آسان و بي دريغ در انجام واجبات بذل كنند و جز به ثواب الهي دل نبندند و جز از كيفرش بيم ندارند.
با هم بخشي از نامه ي 59 را، كه خطاب به اسود بن قطيبه سرپرست ارتش حلوان است، بخوانيم:
«اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ الْوَالِي اِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعُ ذَلِكَ كَثيِراً مِنَ الْعَدْلِ فَلْيَكُنْ اَمْرُ النَّاسِ عِنْدَكَ فيِ الْحَقِّ سَوَاءً فَاِنَّهُ لَيْسَ فيِ الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ فَاجْتَنِبْ مَا تُنْكِرُ اَمْثَالَهُ وَ ابْتَذِلْ نَفْسَكَ فِيمَا افْتَرَضَ اللهُ عَلَيْكَ رَاجِياً ثَوَابَهٌ وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ». (2)
- اختلاف به رفت و آمد هم گفته مي شود- به راستي كه وقتي خواسته هاي والي اختلاف كند. در دل و رفت و آمد كند، در بسياري از موارد او را از عدل باز مي داردف مي بايد مردم نزد تو در حق برابر باشند (هركه، از هرجا، با هر صفت، با هر سمت، همه جا رعايت عدل كن) جور جانشين عدل نمي شود، جاي عدل خالي مي ماند. پس دوري كن از آنچه امثالش را ناپسند مي شماري و خود را سهل و آسان و بي حساب در اختيار واجبات الهي بگذار. جز به ثوابش دل نبند و جز از عقابش بيم مدار».
اكنون به اصل بحث مي پردازيم:
1- جمع آوري ماليات
اكنون به رهنمود اميرالمؤمنين عليه السلام گوش فرا مي دهيم:
اي مالك! به امر خراج رسيدگي كن به گونه اي كه به صلاح خراج و خرجگزاران باشد، چه اصلاح ديگران در گرو اصلاح خراج و خراج پردازان است، اين اصل است و آنها فرعند، اين مام است و آنها فرزندند. همه بر خوان بي دريغ اين توليدگران ميهمانند و جيره خوار، پس دست ميزبان را بازگذار.
اي مالك اشتر به عمران زمين بيشتر بينديش تا به خراج، بايد بداني كه خراج حاصل نمي شود جز به عمران و هر كه بي عمران به خراج كمر بندد، بلاد را ويران مي كند و مردم را به نابودي مي كشاند و خود نيز ديري نپايد كه از پاي درآيد.
اگر اين توليدگران (و در حقيقت ميزبانان) از سنگيني خراج شكايت كنند يا از بروز حادثه اي سماوي مثل تگرگ، يا از خشكيدن قنات، يا كمي باران به خاطر به زيرآب رفتن يا دير رسيدن آب، كشتزارها ويران شود، از خراجشان بكاه، به گونه اي كه كارشان اصلاح و ضايعه ترميم شود، و اين بر تو گران نيايد كه اين خود يك نوع سرمايه گذاري است كه مالاً كشورت را آباد مي كند و حكومت را شكوه مي بخشد، و در اين صورت مردمان ثناگويت شوند و تو خود نيز از گسترش عدالت دلشاد مي گردي و با اين نوازش كه به منزله ي استراحت جان كوفته ي آنان است، تجديد قوا مي كنند و با اين عدل و نرمشي كه انجام مي دهي اعتمادشان كسب مي شود، و اميد است كه در حوادث ناگوار پشتيبانت گردند و سختي هاي تلخ را به شيريني پذيرا شوند اين عمران است كه آنها را وادار مي كند بار سختي ها را به دوش كشند و البته تنگنايي ها و تنگدستي ها به خرابي منتهي مي گردد، در واقع تنگنايي ها از حرص ولاه براي گرد كردن اموال و نيز اشراف براي انباشتن آن و از بيمناك بودن به آينده ي خود و عبرت نگرفتن از سرنوشت پيشينيان است.
مسئولان نه تنها در حوادث غمخواري و همدردي مي كنند كه در حالات عادي اخذ خراج را با لطفي خاص و با مهرباني هرچه بيشتر انجام مي دهند، آنها مردمان را موشكافي و سئوال پيچ نمي كنند (البته امور اخلاقي بين مردم و مسئولان در سطحي متعال مبادله مي شود) آنها پرداخت خراج را واجب و حقي الهي مي دانند و اينها هم خود را اميني مسئول و واسطه جانشين خدا در زمين، مي شمارند، و حد نازل لطف و مرحمت الهي را بر بندگانش اعمال مي كنند.
اميرالمؤمنين علي عليه السلام به تحصيلدار زكوه (نامه ي 25) مي نويسد:
«به نزد مردم همچنان با آرامش و وقار برو تا در ميانشان قرار بگيري به آنها سلام كن سلام تا (عزت مقام ترا نگيرد) از آن پس به بندگان خدا بگو كه مرا ولي و خليفه ي خدا به سوي شما فرستاده تا اگر از خدا حقي در اموالتان است بگيرم، آيا در اموالتان حقي براي خدا هست؟ علي عليه السلام مي فرمايد: اگر يكي از آنها گفت نه، ديگر مراجعه مكن، و اگر گفت بله همراهش برو، او را نترسان، تهديدش مكن و سخت نگير و تكليف شاق منما، طلا و نقره اي كه مي دهد بگير، اگر دامي دارد بي اجازه بر دامش وارد مشو، چه او سهم بيشتري دارد. وقت ورود متجبر و درشت خو مباش، حيوانات را رم مده و ناراحت مكن و دل صاحبش را ميازار (مي بينيد كه اعمال مهر و عطوفت تا چه حد است) پس مال را به دو بخش تقسيم كن، بگذار او هر كدام را مي خواهد بردارد، باقيمانده را باز به دو بخش تقسيم كند و همچنان آزادش بگذار، و اين كار را ادامه بده تا باقي مانده حق الله باشد! مال الله را به امينان و متعهدان بسپار، مال را مده مگر به آنكه به دينش وثوق داري تا با مال مسلمين مدارا كند، يعني با حيوانات به مدارا رفتار كند علوفه و آب بدهد، خسته شان نكند تا به ولي امر بسپارد».
اميرالمؤمنين اگر خيانتي احساس كند ديگر نه آشنا مي شناسد نه بيگانه، نه حساب فضل مي شناسد نه «عامر» را و نه «منذر بن ابي الجاورد» را و ابن عباس را به باد عتاب مي گيرد و «زياد» تندخو را با بيان تازيانه گونه اش سخت مي كوبد. به «منذر» مي گويد اگر خيانتي كه از تو گزارش شده است درست باشد، شتر در خدمت خانواده ات، شتر آبكش و باركش و بند كفشت از تو بسي بهتر است. به كارگزار خود عتاب مي كند:
«من ترا در امانت شريك كردم و تو از روزگاري كه چهره اش را به من عبوس كرده، استفاده نمودي و كردي آنچه كردي، نه پسر عمت را مساعدت كردي و نه در امانت، مراسم لازم را رعايت نمودي و تو «زياد بن ابيه» اگر خبر شوم كه از غنائم مسلمين چيزي فراچنگ آورده باشي كم يا زياد، چنانت مؤاخذه كنم كه بي پول و سنگين بار و حقير و بي رنگ و رونق گردي».
آري مقتضي اين است كه كسي دستور علي (ع) را بي اهميت تلقي كند.
«اَخَذَ اللهُ عَلَي الْعُلَمَاءِ اَلَّا يُقَارُّوا عَلَي كِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ».
«همانا خدا بر عالماني كه آرام نگيرند در برابر شكمبارگي ستمگر و گرسنگي ستمديده و از كنار جريان بي خيال بگذرد، سخت مي گيرد».
پي نوشت ها :
1- نساء، آيه ي 135.
2- نساء، آيه ي 135.