شبح دنياي جديد(2)
نقد پست مدرنيسم
با اين ويژگي ها و با اتکا به اصولي که بر شمرديم پست مدرنيسم ادعا مي کند که مبشر آغاز عصر تازه در زمين است.عصري که ازعصر مدرن فراتر مي رود و آن را تعالي مي بخشد و دريچه هاي جهاني ديگر را به روي انسان باز مي گشايد.
اما پست مدرنيسم نيز همانند بسياري ديگر از نظريه هاي علوم انساني تا حدودي توان تبيين وضعيت موجود را دارد و در نوع خود با محدوديت ها و تناقض هاي پيچيده اي رو به روست.يکي از انتقادهايي که به پست مدرن مي شود اين است که نظريه پردازان پست مدرن از مفاهيم رياضي به شکل سطحي استفاده کرده و در واقع از رياضيات سوء استفاده نموده است و از نظريه هاي من درآوردي در بحث هاي فلسفه علوم و نسبيت راديکال بهره گرفته اند.يکي از شعارهاي پست مدرنيسم اين است که کشفيات و دستاوردهاي تازه درحوزه علوم نه تنهاتصوير مفهومي را که انسان جديد از جهان در ذهن داشت، دگرگون کرد، بلکه دگرگوني هاي گسترده فلسفي و شناخت شناسي تازه اي پديد آورد که ثمره آن دگرگوني طبيعت علوم بود.علومي که در حمايت از اين نظريه ها از آنها ياد مي شود عبارت اند از:فيزيک، رياضيات، گرانش کوانتومي و نظريه اي همچون نظريه بحران و نسبيت.اما گاه نظريه پردازان پست مدرن و انديشمنداني که خود را فيلسوفان امروز مي دانند؛ براي وانمود کردن اينکه واضع دستگاه فکري و فلسفي خاصي هستند ونظام فکري آنان از نوع ديگري است، حرف هاي خود را به ضرب و زور اصلاحات علمي به خورد خواننده مي دهند.اين گروه از پست مدرن ها براي استنتاج هاي به ظاهر نظري، پاي نظريه هاي علمي رياضي را به ميدان مي کشند و با بازي زباني و تقليدهاي لفظي، جمله هاي پرطمطراق و دهن پرکني را به هم مي بافند که بر هيچ نظريه و منطق علمي سازگار نيست و هرگز نمي تواند به چيزي جز فضل فروشي، قلمبه گويي و هاج و واج کردن خواننده تعبير شود.
منتقدان مي گويند روشنفکران مشهوري مانند لاکان، کريستوا، ايريگاري، بودريار و دولز به طور مکرر از مفاهيم و واژگان علمي سوء استفاده کرده يا ايده هاي علمي علمي را کاملاً خارج از بافت و زمينه خود به کار برده اند.اين در حالي است که هيچ گونه دليلي براي اين کار اقامه نکرده اند.
دومين حمله منتقدان به بحث نسبيت گرايي معرفت شناختي است؛ يعني اينکه علم مدرن چيزي جز يک اسطوره، يک روايت يا نوعي برساخته اجتماعي نيست.
اگر کسي نسبيت گرايي معرفت شناختي را بپذيرد از تحريف ايده هاي علمي کمتر ناراحت مي شود؛ايده هايي که صرفاً گفتمان ديگري هستند.پست مدرن ها با پيچاندن مطالب، استفاده از زبان مبهم و مغلق، فکر آشفته و پريشان، از مفاهيم علمي سوء استفاده مي کنند.
شايد جدي ترين ايراد درباره آنچه در کل پست مدرنيسم ناميده مي شود بر هم انباشتن ديدگاه هايي است که نه تنها منسجم يا هماهنگ نيستند، بلکه در مواردي يکديگر را نفي مي کنند.اشکال تعريف پسامدرن نه تنها در موضوع ها و دسته بندي آنها و استخراج تعريف هاي جامع و مانع، بلکه در تناقض و تضاد دروني است؛ زيرا زواياي متفاوت آن يکديگر را نفي مي کنند.اظهارات واحکام افراطي برخي، روي احکام هوشيار دهنده ديگر را مي پوشاند و مجموعه اي شيزوفرنيک يا بهتر بگوييم مولتي فرنيک به دست مي دهد که هر يک از وجوه شخصيتي اش در خور تعمق است، ولي مجموعه آن نه دفاع شدني است نه نقد پذير.مي توان اثري مشخص از يک پست مدرن معين را از ديدگاهي متفاوت، مثلا مدرنيسم، نقد و ارزيابي کرد.مي توان باورهاي اوليه آن را زير سؤال برد يا تاييد کرد، اما در ارزيابي اثر ديگر از پسامدرني ديگر و چه بسا همين پسامدرن معين بسياري از باورهاي اويه نقض شوند؛ زيرا انديشه آنها مانند پديده اي سيال لغزنده است که هر لحظه بر اساس موقعيت يا فرصت تغيير شکل و مضمون مي دهد.(4)
منتقدان پست مدرن در ابطال اصول آن داستاني واقعي را بيان مي کنند که ذکر آن در اينجا خالي از لطف نيست.چندي پيش در 1997 م دو دانشمند معتبر، آلن سوکال و ژان بريکمونت، پته بسياري از شبه انديشمنداني پست مدرن را بر آب انداختند و با انتشار کتابي به نام «شيادان روشنفکر»از عوام فريبي بعضي از نظريه پردازان و سردمداران پست مدرنيسم پرده برداشتند.آلن سوکال استاد مشهور فيزيک نظري دانشگاه نيويورک، و ژان بريکمونت استاد فيزيک نظري دانشگاه لوين بلژيک است.وي در1996 م در نشريه معتبر«سوشال تکست» (social text)مقاله اي منتشر کرد.او در اين مقاله با واژگان پيچيده و غلط انداز اما به ظاهر دقيق و حرفه اي نشان داد که انديشمندان پست مدرن مانند ليوتار، بودريار و لاتور چگونه با استفاده از رياضيات رهيافت هاي کهن را مشخص کرده اند.
عده اي در حمايت از او غوغا کردند اما بعد از مدتي سوکال در مقاله ديگري افشا کرد که مقاله اش جز طنز و سرهم بندي کردن يک سلسله واژگان بي ربط و مونتاژ گفته هاي فيلسوفان پست مدرن نبوده و هدفي نداشته است جز دست انداختن و ريشخند کردن کساني که خود را معماران فرهنگ آينده مي دانند.پست مدرنيسم در عرصه هنر حرف هاي بسياري براي گفتن دارد، ولي در عرصه علوم اجتماعي، با ناديده انگاشتن وضعيت مادي، پندار را حاکم کرده است.
تاکنون انتقادهاي بسياري به پست مدرنيست ها وارد شده است.در ميان نظريه پردازان اجتماعي، مشهورترين کسي که پست مدرنيسم را به نقد کشيده يورگن ها برماس(1998م)است.هابرماس يکي از کساني است که دلبستگي شديدي به مدرنيته دارد و نمي خواهد آن را کنار بگذارد و از اين رو حتي خودش را محافظ پروژه مدرنيته معرفي کرده است.گفته اند که کل پروژه او «ديالکتيک روشنگري»جديدي است که هم جنبه تاريک ميراث جنبش روشنگري را مي بيند و توضيح مي دهد و آن را داراي حقانيت مي داند.او از آن بيم دارد که حال و هواي پسامدرن بيانگر روي گرداني از هم مسئوليت هاي سياسي و هم نگراني براي درد و رنج انسان باشد.او به روشنفکران امروز به خاطر«روي آوردن به نيچه(از طريق دريدا وهايدگر)و جستجوي رستگاري در حال و هواي بديمن تجديد حيات آييني يک محافظه کاري جوان»مي تازد.چه بسا اين «نومحافظه کاري و آنارشيسم الهام گرفته از زيبايي شناسي تحت عنوان وداع با مدرنيته صرفاً مي کوشند بارديگر عليه آن شورش کنند.»(5)
با اين همه نبايد آثار پسامدرنيسم را ناديده گرفت.خردورزي صرف در نظر و عمل و تقليل مسئله انسان به هستي خردمند در بطن خود نطفه تشکيل هرم هاي اجتماعي و نخبه گرايي را داشته است.تمرکز سرکوب تفاوت و مزاحم پنداشتن آنها، اجبار در تبعيت از اکثريت، دامن زدن به پذيرش اقتدار، حاکميت و تعميم ايدئولوژي بر همه شئون جهاني و انساني، تخطي ناپذير دانستن امور مسلم، پرستش کارايي در مقابل پويايي زندگي، کمتر انسان متفکري را آزار نداده است.انتقادهايي از اين دست در طول تاريخ با استقبال رو به رو شده است.
پسامدرن با نقد پديده سرکوب و قدرت، لاجرم مرزهاي مشترکي با آنارشيسم اواخر قرن گذشته يافته است که نامقبول نيست.
مسلم است که پيروي کورکورانه از آموزه هاي پست مدرنيسم سبب خواهد شد که روشنفکران جهان سوم، از تکثرگرايي مذمومي پيروي کنند که پيامدي جز نهيليسم معرفتي و آنارشيسم اجتماعي ندارد.
با اين ويژگي ها و با اتکا به اصولي که بر شمرديم پست مدرنيسم ادعا مي کند که مبشر آغاز عصر تازه در زمين است.عصري که ازعصر مدرن فراتر مي رود و آن را تعالي مي بخشد و دريچه هاي جهاني ديگر را به روي انسان باز مي گشايد.
اما پست مدرنيسم نيز همانند بسياري ديگر از نظريه هاي علوم انساني تا حدودي توان تبيين وضعيت موجود را دارد و در نوع خود با محدوديت ها و تناقض هاي پيچيده اي رو به روست.يکي از انتقادهايي که به پست مدرن مي شود اين است که نظريه پردازان پست مدرن از مفاهيم رياضي به شکل سطحي استفاده کرده و در واقع از رياضيات سوء استفاده نموده است و از نظريه هاي من درآوردي در بحث هاي فلسفه علوم و نسبيت راديکال بهره گرفته اند.يکي از شعارهاي پست مدرنيسم اين است که کشفيات و دستاوردهاي تازه درحوزه علوم نه تنهاتصوير مفهومي را که انسان جديد از جهان در ذهن داشت، دگرگون کرد، بلکه دگرگوني هاي گسترده فلسفي و شناخت شناسي تازه اي پديد آورد که ثمره آن دگرگوني طبيعت علوم بود.علومي که در حمايت از اين نظريه ها از آنها ياد مي شود عبارت اند از:فيزيک، رياضيات، گرانش کوانتومي و نظريه اي همچون نظريه بحران و نسبيت.اما گاه نظريه پردازان پست مدرن و انديشمنداني که خود را فيلسوفان امروز مي دانند؛ براي وانمود کردن اينکه واضع دستگاه فکري و فلسفي خاصي هستند ونظام فکري آنان از نوع ديگري است، حرف هاي خود را به ضرب و زور اصلاحات علمي به خورد خواننده مي دهند.اين گروه از پست مدرن ها براي استنتاج هاي به ظاهر نظري، پاي نظريه هاي علمي رياضي را به ميدان مي کشند و با بازي زباني و تقليدهاي لفظي، جمله هاي پرطمطراق و دهن پرکني را به هم مي بافند که بر هيچ نظريه و منطق علمي سازگار نيست و هرگز نمي تواند به چيزي جز فضل فروشي، قلمبه گويي و هاج و واج کردن خواننده تعبير شود.
منتقدان مي گويند روشنفکران مشهوري مانند لاکان، کريستوا، ايريگاري، بودريار و دولز به طور مکرر از مفاهيم و واژگان علمي سوء استفاده کرده يا ايده هاي علمي علمي را کاملاً خارج از بافت و زمينه خود به کار برده اند.اين در حالي است که هيچ گونه دليلي براي اين کار اقامه نکرده اند.
دومين حمله منتقدان به بحث نسبيت گرايي معرفت شناختي است؛ يعني اينکه علم مدرن چيزي جز يک اسطوره، يک روايت يا نوعي برساخته اجتماعي نيست.
اگر کسي نسبيت گرايي معرفت شناختي را بپذيرد از تحريف ايده هاي علمي کمتر ناراحت مي شود؛ايده هايي که صرفاً گفتمان ديگري هستند.پست مدرن ها با پيچاندن مطالب، استفاده از زبان مبهم و مغلق، فکر آشفته و پريشان، از مفاهيم علمي سوء استفاده مي کنند.
شايد جدي ترين ايراد درباره آنچه در کل پست مدرنيسم ناميده مي شود بر هم انباشتن ديدگاه هايي است که نه تنها منسجم يا هماهنگ نيستند، بلکه در مواردي يکديگر را نفي مي کنند.اشکال تعريف پسامدرن نه تنها در موضوع ها و دسته بندي آنها و استخراج تعريف هاي جامع و مانع، بلکه در تناقض و تضاد دروني است؛ زيرا زواياي متفاوت آن يکديگر را نفي مي کنند.اظهارات واحکام افراطي برخي، روي احکام هوشيار دهنده ديگر را مي پوشاند و مجموعه اي شيزوفرنيک يا بهتر بگوييم مولتي فرنيک به دست مي دهد که هر يک از وجوه شخصيتي اش در خور تعمق است، ولي مجموعه آن نه دفاع شدني است نه نقد پذير.مي توان اثري مشخص از يک پست مدرن معين را از ديدگاهي متفاوت، مثلا مدرنيسم، نقد و ارزيابي کرد.مي توان باورهاي اوليه آن را زير سؤال برد يا تاييد کرد، اما در ارزيابي اثر ديگر از پسامدرني ديگر و چه بسا همين پسامدرن معين بسياري از باورهاي اويه نقض شوند؛ زيرا انديشه آنها مانند پديده اي سيال لغزنده است که هر لحظه بر اساس موقعيت يا فرصت تغيير شکل و مضمون مي دهد.(4)
منتقدان پست مدرن در ابطال اصول آن داستاني واقعي را بيان مي کنند که ذکر آن در اينجا خالي از لطف نيست.چندي پيش در 1997 م دو دانشمند معتبر، آلن سوکال و ژان بريکمونت، پته بسياري از شبه انديشمنداني پست مدرن را بر آب انداختند و با انتشار کتابي به نام «شيادان روشنفکر»از عوام فريبي بعضي از نظريه پردازان و سردمداران پست مدرنيسم پرده برداشتند.آلن سوکال استاد مشهور فيزيک نظري دانشگاه نيويورک، و ژان بريکمونت استاد فيزيک نظري دانشگاه لوين بلژيک است.وي در1996 م در نشريه معتبر«سوشال تکست» (social text)مقاله اي منتشر کرد.او در اين مقاله با واژگان پيچيده و غلط انداز اما به ظاهر دقيق و حرفه اي نشان داد که انديشمندان پست مدرن مانند ليوتار، بودريار و لاتور چگونه با استفاده از رياضيات رهيافت هاي کهن را مشخص کرده اند.
عده اي در حمايت از او غوغا کردند اما بعد از مدتي سوکال در مقاله ديگري افشا کرد که مقاله اش جز طنز و سرهم بندي کردن يک سلسله واژگان بي ربط و مونتاژ گفته هاي فيلسوفان پست مدرن نبوده و هدفي نداشته است جز دست انداختن و ريشخند کردن کساني که خود را معماران فرهنگ آينده مي دانند.پست مدرنيسم در عرصه هنر حرف هاي بسياري براي گفتن دارد، ولي در عرصه علوم اجتماعي، با ناديده انگاشتن وضعيت مادي، پندار را حاکم کرده است.
تاکنون انتقادهاي بسياري به پست مدرنيست ها وارد شده است.در ميان نظريه پردازان اجتماعي، مشهورترين کسي که پست مدرنيسم را به نقد کشيده يورگن ها برماس(1998م)است.هابرماس يکي از کساني است که دلبستگي شديدي به مدرنيته دارد و نمي خواهد آن را کنار بگذارد و از اين رو حتي خودش را محافظ پروژه مدرنيته معرفي کرده است.گفته اند که کل پروژه او «ديالکتيک روشنگري»جديدي است که هم جنبه تاريک ميراث جنبش روشنگري را مي بيند و توضيح مي دهد و آن را داراي حقانيت مي داند.او از آن بيم دارد که حال و هواي پسامدرن بيانگر روي گرداني از هم مسئوليت هاي سياسي و هم نگراني براي درد و رنج انسان باشد.او به روشنفکران امروز به خاطر«روي آوردن به نيچه(از طريق دريدا وهايدگر)و جستجوي رستگاري در حال و هواي بديمن تجديد حيات آييني يک محافظه کاري جوان»مي تازد.چه بسا اين «نومحافظه کاري و آنارشيسم الهام گرفته از زيبايي شناسي تحت عنوان وداع با مدرنيته صرفاً مي کوشند بارديگر عليه آن شورش کنند.»(5)
با اين همه نبايد آثار پسامدرنيسم را ناديده گرفت.خردورزي صرف در نظر و عمل و تقليل مسئله انسان به هستي خردمند در بطن خود نطفه تشکيل هرم هاي اجتماعي و نخبه گرايي را داشته است.تمرکز سرکوب تفاوت و مزاحم پنداشتن آنها، اجبار در تبعيت از اکثريت، دامن زدن به پذيرش اقتدار، حاکميت و تعميم ايدئولوژي بر همه شئون جهاني و انساني، تخطي ناپذير دانستن امور مسلم، پرستش کارايي در مقابل پويايي زندگي، کمتر انسان متفکري را آزار نداده است.انتقادهايي از اين دست در طول تاريخ با استقبال رو به رو شده است.
پسامدرن با نقد پديده سرکوب و قدرت، لاجرم مرزهاي مشترکي با آنارشيسم اواخر قرن گذشته يافته است که نامقبول نيست.
مسلم است که پيروي کورکورانه از آموزه هاي پست مدرنيسم سبب خواهد شد که روشنفکران جهان سوم، از تکثرگرايي مذمومي پيروي کنند که پيامدي جز نهيليسم معرفتي و آنارشيسم اجتماعي ندارد.
پينوشتها:
1.لارنس کهون، از مدرنيسم تا پست مدرنيسم، تهران:نشر ني، چ 5، 1385، ص 8.
2.حسين شکويي، انديشه هاي نو در فلسفه جغرافيا، تهران:نشر مؤسسه جغرافيايي و کاتوگرافي گيتاشناسي، چ 5، 1381، ص 136
3.علي اصغر قره باغي، تبارشناسي پست مدرنيسم، تهران:نشر دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1380، ص 22.
4.خسرو پارسا، مجموعه مقالات پسامدرنيسم در بوته نقد، تهران:آگاه، چ 4، 1377، ص 14
5.ديويد لايون، پسامدرنيته، ترجمه محسن حکيمي، تهران:نشر آشيان، 1383، ص 137.
/ج