فيل در تاريکي

پست مدرنيسم مفهومي است که امروز در حال تبديل شدن به فرهنگ است.زيرا در همه حوزه ها رسوخ کرده و بر آنها تأثير گذاشته است.فلسفه،معماري،سياست، اقتصاد، حقوق، روابط بين الملل و ...از جمله حوزه هايي هستند که از پست مدرنيسم تأثير پذيرفته اند.پس مدرنيته بيانگر سقوط يا دگرگوني و تحول تند در شيوه هاي مدرنيته سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي است که از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بيستم در بيشتر کشورهاي صنعتي غرب وجه غالب و
سه‌شنبه، 23 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيل در تاريکي

فيل در تاريکي
فيل در تاريکي


 

نويسنده:عبدالشريف ولد بيگي




 
بررسي رويکرد پست مدرنيسم در مطالعات روابط بين الملل و سياست خارجي
پست مدرنيسم مفهومي است که امروز در حال تبديل شدن به فرهنگ است.زيرا در همه حوزه ها رسوخ کرده و بر آنها تأثير گذاشته است.فلسفه،معماري،سياست، اقتصاد، حقوق، روابط بين الملل و ...از جمله حوزه هايي هستند که از پست مدرنيسم تأثير پذيرفته اند.پس مدرنيته بيانگر سقوط يا دگرگوني و تحول تند در شيوه هاي مدرنيته سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي است که از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بيستم در بيشتر کشورهاي صنعتي غرب وجه غالب و مسلط را دارا بود.در اين يادداشت بر آنيم تا تأثير پست مدرنيسم را در حوزه روابط بين الملل بررسي کنيم.به همين منظور نخست کلياتي از مفهوم پست مدرنيسم و ديدگاه هاي نظري مطرح در اين باره و نيز رويکردهاي غالب در مطالعات روابط بين الملل بيان خواهد شد و سپس پست مدرنيسم در روابط بين الملل بررسي خواهد گرديد.
سخن گفتن درباره مفهوم پست مدرنيسم چندان روشن و گويا نيست؛ زيرا اين فضا پر ابهام، غامض و معماگونه است.کريگ اوئنردر توصيف پسامدرنيسم،چنين نوشته است:«پست مدرنيسم اتفاقي است که دقيقاً دردوران سقوط وانحطاط سيطره مدرنيته رخ داده است.»پي يربورديو معتقد است:اگر مدرنيسم به معناي تمايز يافتن ميدان ها باشد، پست مدرنيسم به معناي ادغام شدن دست کم بخشي از ميدان ها در ميدان هاي ديگر است؛برا ي مثال مي توان به رخنه کردن ميدان زيباشناختي در ميدان اجتماعي يا ادغام ميدان زيباشناختي در ميدان اقتصادي اشاره کرد.پذيرش فرهنگ پست مدرنيستي نه فقط به نوع جديدي از سرشت مربوط مي شود، بلکه به سرشت نامتمرکزي ربط دارد که شاکله طبقه بندي کننده آن سست، و مرزهاي آن مبهم مي شود.واقعيت اين است که در بسياري زمينه ها، پست مدرنيسم به اسمي بي مسما تبديل شده است.حتي حاميان اين ايده مانند ريچارد رورتي، نيز به شيوه کاربرد اين واژه در دوره اخير انتقاد کرده اند.دلايل اين ترديد را مي توان با توجه به دلالت هاي ضمني گمراه کننده اين مفهوم دريافت.فرامدرنيسم براي عده اي به معناي جدايي کامل از ايده هاي مدرن مانند عقل، آزادي و استقلال است که با ظهور عصر روشنگري در اروپا گسترش يافتند، اما براي عده اي ديگر، نشان دهنده دوره اي تاريخي پس از مدرنيته است.بازديگراني هستند که فرامدرنيسم را معادل پايان معرفت شناسي(نظريه دانش)و در نتيجه نوعي نهيليسم نسبي گرا مي دانند که همه ادعاهاي دانشي را انکار مي کند و تعهدات سياسي و اخلاقي را زائد مي داند.در همه اين تفسيرها، به نام ميان مدرنتيه و فرامدرنتيه توجه کافي نشده است.فرامدرنيسم انکار مدرنيته نيست، بلکه آرزوهاي فراگير آن را به طور تدريجي محدود مي کند.نظريه پردازان بسياري همچون ميشل فوکو، ژاک دريدا، ژاک لاکان، بودريارد، ويليام کونولي، ژان فرانسوا ليوتار و ريچارد رورتي درباره فرامدرنيسم نظريه پردازي کرده اند و مفروضات نبيادي و جوهري سنت ها و رشته هاي مورد مطالعه شان را محل پرسش قرار داده اند.درباره فرا روايت ها و روايت هاي بزرگ بايد گفت:ليوتار جهان شمولي آنها را زير سؤال برده و احترام و تحمل آن روايت هايي که خارج از چهارچوب دانش مدرن هستند تاکيد کرده است.بنياد ستيزي رورتي سبب شده است که او به تاييد تاريخي و حدوثي بودن خود، زبان و جامعه دست زند.او با خودداري از پذيرش نظريه فراتاريخي، چنين استدلال کرده که لوازم ضروري براي يک نسل ضروري ممکن است براي نسل ديگر تصادفي و تجربي باشد.بدين ترتيب هرچه محصول زمان و شناس است و به وسيله اصل يا منطقي فراگير تعيين نمي شود؛ بنابراين زبان ها، جوامع و بشريت همان چيزي هستند که شده اند و اشيايي ابدي و تغييرناپذير نيستند.همان گونه که رورتي گفته است، هيچ چيز در مردم وجود ندارد مگر آنچه آنها با آن جامعه پذير شده اند؛ يعني توانايي آنها در استفاده از زبان و در نتيجه مبادله باورها و علايق با مردم ديگر.اين آگاهي و فناپذيري بشري مان (يعني اينکه ما موجوداتي فناپذير هستيم که در زمان و مکان خاصي زندگي مي کنيم)، بدين معناست که اشيا اغلب در مقابل تحول، اسيب پذيرند.اين تحول به واسطه اعمال و پروژه هاي ما روي مي دهد و ما به وسيله طرحي جهاني که در پشت سرمان تداوم دارد محدود نشده ايم.دريدا در مخالفت با تفکر جوهرگرا، که بر هويت در مقابل ايهام و «بازي تفاوت ها »تأکيد مي کند، چنين استدلال نموده است.که هيچ گونه انسداد يا تثبيت طبيعي معاني وجود ندارد.هويت فقط مي تواند از راه انکار عامدانه ابهام و مستثني نمودن تفاوت ها به دست آيد، براي دريدا اين انکارها و جداسازي ها در هويت ها (Identities)درمي آميزند و از کامل شدن آنها جلوگيري مي نمايند و در نتيجه اغلب، تهديدي براي واژگون سازي آنها هستند.بدين ترتيب پست مدرنيسم، که در دهه 1980 متولد شد، مفهومي مانند ميشل فوکو، فرانسوا ليوتار و ريچارد رورتي، مباحث نظري گسترده اي در اين باره عرضه کرده اند، موضوع اين است که هنوز حدود و ثغور و ماهيت اين مفهوم به طور کامل روشن نيست.اين ناروشني در پست مدرنيسم و روابط بين الملل (Relations Internationa)هم ديده مي شود.
رويکردهاي مهم در مطالعات روابط بين الملل و سياست خارجي از ابتداي قرن بيستم در مطالعات روابط بين الملل و سياست خارجي رويکردهاي متفاوتي مطرح شد که موارد مهم آن عبارت اند از:رئاليسم، ليبراليسم، نئورئاليسم،نئوليبراليسم،فمينيسم،پست مدرنيسم و مطالعات صلح از آنجا که تشريح همه اين رويکردها در اين مجال ممکن نيست، براي رعايت اختصار به تشريح سه رويکرد رئاليسم،ليبراليسم وفمينيسم بسنده شده و پس از آن رويکرد پست مدرن بررسي گرديده است.

رويکرد رئاليسم
 

نمايندگان رويکرد رئاليسم(Realist approach)گروه وسيعي از نظريه پردازان کلاسيک و استراتژيست هاي جديد را شامل مي شوند که توسيديد، کلازويتز، لئوپولدرنگ، فردريک ماينک، هانس جي مورگنتا، هنري کسينجر و جرج کنان از جمله آنها به شمار مي آيند.واقع گرايان دولت ها را بازيگران اصلي صحنه سياست بين الملل تلقي مي کنند و مدعي اند که بازيگران ديگر، مانند شرکت هاي چند مليتي و سازمان هاي غير حکومتي، فقط در چهارچوب روابط بين الملل عمل مي کنند.اين گروه، با تأکيد بر قدرت و منافع ملي، معتقدند از بين بردن غريزه قدرت فقط نوعي آرمان است و مبارزه بر سر قدرت در محيط فاقد اقتدار مرکزي روي مي دهد.رئاليست ها معتقدند ازطريق سازمان هاي بين المللي و حقوق بين الملل نمي توان صلح برقرار کرد و بايد از تمهيداتي چون موازنه قدرت و بازدارندگي استفاده نمود.نظريه پردازان اين رويکرد تا آنجا پيش مي روند که جنگ ميان کشورها را در سياست بين الملل نتيجه به هم خوردن توازن قدرت مي دانند.پس همه دولت ها براي حفظ ثبات بايد در به حداکثر رساندن قدرت خويش تلاش جدي کنند.بر اين اساس سه محور دولت سالاري، اصل بقا و خودياري، محورهاي اصلي رئاليست ها تلقي مي شوند.

رويکرد ليبراليسم
 

نظريه پردازان رويکرد ليبراليسم(Liberal approach)معتقدند که در انسان ويژگي هايي وجود دارد که او را به سوي تشريک مساعي وانجام دادن کارهاي خيرسوق مي دهد و توجه انسان به رفاه سايرين زمينه هاي پيشرفت و ترقي را درجامعه ملي و بين المللي فراهم مي کند.حاميان اين رويکرد، که ازعصر روشنگري ناشي شده است، مدعي اند وجود انحراف در انسان که خشونت، جنگ و تعارض را سبب مي شود از طبيعت او سرچشمه نمي گيرد،بلکه وجود نهادهاي نامطلوب و نبود امکانات مناسب براي رشد و شکوفايي افراد،زمينه هاي لازم را براي تعقيب رفتارهاي خودخواهانه و آسيب رساندن به ديگران فراهم مي کند.ليبرال ها دولت ها را اصلي ترين بازيگران صحنه سياست بين الملل نمي دانند، بلکه معتقدند افزون بر دولت ها، بازيگران فراملي، مانند سازمان هاي بين المللي، شرکت هاي چند مليتي، انجمن ها و رژيم هاي بين المللي،سهم مهمي در معادلات روباط بين الملل دارند.ليبرال ها منافع ملي دولت ها را در مجموعه يکپارچه اي نمي دانند، بلکه آن را محصول چانه زني ها، بحث و اقناع، مصالحه و مذاکره در يک نظام کثرت گرا تلقي مي کنند.آنان بر اهميت مسائل اقتصادي، تکنولوژيک و زيست محيطي بيش از جنبه هاي نظامي تاکيد مي کنند.اصلاح وضع موجود و تاکيد بر ضرورت تغييرات و دگرگوني هاي فزاينده طي فرايندي تکاملي و همچنين توجه به کسب قدرت از آموزه هاي مهم ليبرال ها به شمار مي آيد؛ البته بايد گفت که رويکرد ليبراليسم در روابط بين الملل سه نوع انترناسيوناليسم ليبرال، ايدئاليسم و نهادگرايي ليبرال را در برمي گيرد که داراي اشتراکات اساسي اند، تفکرات اين رويکرد برگرفته ازانديشه هاي امانوئل کانت است،با اين حال نظريه پردازاني مانند هابسن و فوکوياما ترويج دهنده اين رويکردند.

رويکرد فمينيسم
 

رويکرد فمينيسم (Feminism approach)عکس العملي است به آموزه هاي رويکرد رئاليستي که بر نظريه پردازي هاي روابط بين الملل تسلط يافته بود.فمينيست ها بر اين باورند که مفروضات اصلي رئاليسم،به ويژه موضوع نبود اقتدارمرکزي و مسئله حاکميت، از جمله مواردي است که بيشتر نشان دهنده غلبه ديدگاه مردان و سهم آنان در عرصه سياست بين الملل است.پرسش اصلي فمينيست ها در مطالعات روابط بين الملل اين است که چرا زنان در روابط بين الملل به حاشيه فرستاده شده اند و چرا بيشتر مفاهيم و مدل سازي هاي اين رشته با نگاهي مردانه تجزيه و تحليل مي شود؟
فمينيست ها خواهان فراهم شدن فرصت هايي هستند که تاکنون در اختيار مردان بوده است.آنان معتقدند فقط با به کارگيري اين اصل است که مطالعات روابط بين الملل شکل انساني تري به خود مي گيرد.فمينيست ها بررسي مفاهيم سنتي جنسيتي را رد مي کنند و اين قضيه را که زنان فاقد قابليت ها و توانايي هاي لازم نسبت به اين مردان هستند زير سؤال مي برند.آنان بر اين باورند که در دنياي معاصر تأمين منافع ملي مستلزم همکاري گسترده بين المللي است و به دليل وابستگي متقابل، بسياري از مسائل جهاني از جمله جنگ هسته اي، رفاه اقتصادي و نابودي محيط زيست را نمي توان با قواعد بازي با حاصل جمع صفر حل کرد.البته بايد يادآوري کرد که فمينيست ها گروه گسترده اي را در بر مي گيرند که فمينيست هاي ليبرال سوسياليست ها و فرامدرن ها از نمونه هاي مهم آنان هستند.

رويکرد پست مدرنيسم
 

در اواسط دهه 1980 م بيشتر پژوهشگراني که نظريه بين المللي فرا اثبات گرايي را گسترش مي دادند به تفسيرگرايي افراطي متأثر از فوکو و دريدا روي آوردند.موضوع هايي که در اين رهيافت مطرح مي شد از نظر دامنه به نوعي محدود بود، بنابراين نويسندگان موضوع هايي در حوزه مسائل استراتژيک و دفاعي، جنگ، خشونت، تروريسم و مفاهيم صلح را بررسي مي کردند.تعدادي نيز به حوزه هاي تحليل سياست خارجي يا سازمان هاي بين المللي توجه مي نمودند.
يکي از پيامدهاي رويکرد پست مدرنيسم (postmodernism Approach)کشف دوباره کثرت گرايي است.بسياري از پسامدرنيسم ها عقيده مارکسيسم به واقعيت واحد يا توضيح واحد و تمايل آن به درنظر گرفتن ويژگي هاي ذاتي براي طبقات را رد مي کنند.ايده هاي آنها بيشتر منعکس کننده دل مشغولي هاي کثرت گرايي است.
پست مدرن ها معتقدند دانش، ساخت اجتماعي دارد؛ بدين معنا که هيچ فرد يا گروه و حزب واحدي نمي تواند همه چيز را بداند و علم را مي توان به شيوه هاي گوناگون سازماندهي کرد؛ بنابراين آنها معتقدند مطلوب آن است که از دانش خرافه زدايي گردد و به وسيله گستره اي از ذهنيت هاي اجتماعي به آن توسعه تکثرگرا (pluralist)داده مي شود.پست مدرنيسم درصدد است ساختارهايي مانند دولت و نظام بين الملل را، که رئاليست ها آن را ماهيت (Nature)بين الملل مي دانند، در هم شکند.همچنين پست مدرن ها بر اين باورند که ديدگاه محدود و جزئي رئاليسم نسبت به روابط بين الملل سبب مي گردد مفهوم آن در حد مدلي ساده (simple model)و يکپارچه تقليل داده شود.آنچه پست مدرنيسم را از رهيافت هاي ديگر متمايز مي کند اين است که روايتگران ان از روش هاي گوناگون در مطالعه روابط بين الملل استقبال مي کنند، اما با توضيح رفتارهاي بين الملل به شکل ساده و تقليل يافته آن مخالفت مي ورزند.همين رويکرد سبب شده است عده اي به اين باور برسند که رهيافت پست مدرن به کثرت گرايي بيش از حد ديدگاه ها در گفت و گو منجر خواهد شد و البته اين امر خالي از اشکال نيست.اين رهيافت (Approach)پرسش هايي را مطرح مي کند درباره اينکه چه کساني مي توانند در حوزه روابط بين الملل شرکت کنند، ايا همه ديدگاه ها در گفت و گو موقعيتي برابر دارند و آيا اساساً هر گفت و گويي مجاز است.پيامد اين دل مشغولي ها اين است که اين تعداد گفت و گوها نمي تواند بي وقفه به خود باز گردد.هدف گفت و گو نمي تواند فقط نقد گفتمان هاي مسلط باشد؛ زيرا اين امر سبب تحديد و فروبستگي امکانات و انجام دادن گفت و گويي عينيت يافته مي شود.
همچنين پست مدرنيسم در روابط بين الملل به معناي آغاز گفت و گويي است بر اساس پذيرش اين فرض که جهان چند پاره است و کنار گذاشتن اين اعتقاد که يک روش ثابت علمي و متقن ما را در فهم جهان ياري مي دهد يا دسته اي از مسائل کليدي و ممتاز وجود دارد که روابط بين الملل را شکل مي دهند.اگر اين دو فرض مد نظر باشد، در آن صورت نظريه انتقادي و جريان فکري غالب حداقل از نظر شکل، اگر نه هميشه از نظر محتوا، به هم نزديک خواهند شد و اين شايد اولين نشانه آن باشد که دوران پست مدرن در حقيقت فرا رسيده است.نبود واقعيت منحصر به فرد و عيني مهم ترين محور فرامدرنيسم در روابط بين الملل است.به اين معنا که قاتلان به اين رويکرد معتقدند چندگانگي و کثرت تجربه ها و برداشت ها در حوزه سياست خارجي ويژگي عصر فرامدرن است تا جايي که متون و معاني مخفي و گفتمان هاي متنوع در اين عصر گسترش چشمگيري يافته است.فرامدرنيسم بر اين اعتقاد است که هيچ داور نهايي براي تشخيص حقيقت وجود ندارد و آميزش زبان و قدرت سبب مي شود تفسير جديدي از روابط بين الملل عرضه شود.
در واقع رويکرد فرامدرنيسم در روابط بين الملل در پاسخ به رويکردهاي رئاليسم وايدئاليسم مطرح شد.به اين ترتيب ارکان اصلي اين دو رويکرد در رهيافت فرامدرنيسم به نقد کشيده شد.انتقاد اصلي فرامدرنيسم به رئاليست ها اين است که آنان ادعاهاي خود را به سادگي توجيه مي کنند.با اين حال بين ارکان پست مدرنيسم و فمينيسم اشتراکاتي وجود دارد که بر محور استفاده از همه ايده ها و ظرفيت ها براي برقراري صلح در روابط بين الملل مي چرخد.
مفهوم پست مدرن در حوزه روابط بين الملل کاملا گويا نيست و به عبارت ديگر براي بيان تحولات نظام بين الملل در دوران بعد از جنگ سرد نتوانسته است الگويي (pattern)مناسب عرضه کند.اگر در قرن بيستم رويکردهاي رئاليسم و ليبراليسم با نظريه پردازان صاحب نامي، در تحليل رخدادهاي اين قرن تا حدودي موفق عمل کرد، اما اين وضع در رويکرد پست مدرن آشکارا ديده نشد و نظريه پردازان آن بيشتر با نقد نظريه هاي دوران مدرن و عصر روشنگري کوشيدند خود را اثبات کنند.اين در حالي است يک نظريه بايد داراي چهارچوب مشخص فکري و نظري باشد و با استفاده از آن بکوشد رويدادها را تحليل کند؛ حال آنکه بسياري از انديشمندان معتقدند پست مدرن ها داراي اين ويژگي نيستند؛ براي مثال شاخص هاي رويکرد رئاليسم که بيشتر آنها بر مدار قدرت (power)، منافع ملي (interests National)و موازنه قدرت(Balance of power)تعريف شده اند، گوياست.همچنين شاخص هاي رويکرد ليبراليسم، مانند تأکيد بر مشارکت به وسيله سازمان ها و نهادهاي بين المللي، تاکي بر اقتصا سياسي و خوش بيني به ذات انسان ها، هم گويا و فهم شدني است.اما اين وضعيت براي پست مدرن ها حکايت ديگري دارد.پست مدرن ها شاخص گويايي براي بررسي تحولات پيراموني (surrounding Developments)ندارند و همين اصل سبب شده است بسياري پست مدرنيسم را بازي کلمات و به کار گيري واژه هاي دهن پرکن بنامند.
منبع:زمانه شماره94




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.