عربي نزد مأمون آمد و گفت: مردي غريب و فقيرم. مأمون گفت: همه انسان ها، اين حال را دارند و فقير هستند، خداوند مي فرمايد: «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد* اي مردم شما به خدا نيازمنديد و خداست که بي نياز ستوده است».(1)عرب گفت: مي خواهم به حج بروم. مأمون پاسخ داد: نيت خوبي داري و يکي از واجبات الهي را انجام مي دهي، چنان که خداوند فرمود: «ولله علي الناس حج البيت*و براي خدا حج آن خانه بر عهده مردم است».(2)برو به سلامت.عرب گفت: استطاعت ندارم.
عربي نزد مأمون آمد و گفت: مردي غريب و فقيرم. مأمون گفت: همه انسان ها، اين حال را دارند و فقير هستند، خداوند مي فرمايد: «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد* اي مردم شما به خدا نيازمنديد و خداست که بي نياز ستوده است».(1)
عرب گفت: مي خواهم به حج بروم. مأمون پاسخ داد: نيت خوبي داري و يکي از واجبات الهي را انجام مي دهي، چنان که خداوند فرمود: «ولله علي الناس حج البيت*و براي خدا حج آن خانه بر عهده مردم است».(2)برو به سلامت.
عرب گفت: استطاعت ندارم. مأمون جواب داد: پس حج از تو ساقط است، زيرا خداوند فرموده: « من استطاع اليه سبيلا*[البته بر] کسي که استطاعت داشته باشد به سوي آن راه يابد».(3)
اعرابي که عاجز شده بود، گفت: اي امير! من براي گرفتن پول نزد تو آمدم نه براي موعظه و اندرز. مأمون خنديد و هزار درهم به او داد.
فقط سوت مي زدم
دکتر کاوياني، زماني که مدير کل کارگزيني وزارت دارايي وقت بود، گاهي به اتاق هاي کارمندان سرکشي مي کرد. يک روز وارد اتاق يکي از کارمندان شد، با عصبانيت گفت: آقا اين چه طرز کارمند بودن است؛ چرا وقتي کار مي کنيد سوت مي زنيد؟ کارمند به سادگي پاسخ داد: جناب آقاي مدير کل اين طور نيست، بنده فقط سوت مي زدم؛ کار نمي کردم!
دعا کن خدا گندمت را آرد کند
مردي به ظاهر عابد، مقداري گندم به آسياب برد، تا آرد کند. آسيابان گفت: امروز وقت ندارم، برو فردا بيا. عابد گفت: من مردي عابد و زاهد و با خدايم؛ اگر گندم مرا آرد نکني و دلم بشکند، دعا خواهم کرد تا خدا آسيابت را خراب کند. آسيابان جواب داد: اگر راست مي گويي دعا کن خدا گندمت را آرد کند تا محتاج من نباشي.
همت نادر شاه
روزي نادر شاه با سيد هاشم خارکش (از عرفاي نجف) ملاقاتي داشت. نادرشاه به سيد هاشم گفت: شما واقعاً همت کرديد که از دنيا گذشتيد. سيد هاشم جواب داد: بر عکس! همت شما کرديد که از آخرت گذشتيد.
ضرر نکردي
در زمان يکي از خلفاي عباسي، شخصي را بخاطر کم فروشي به 50 ضربه تازيانه محکوم کرده بودند. محکوم هزار درهم به مأمور اجرا داد تا تازيانه ها را بجاي بدن او به زمين بزند. مأمور چهل و نه ضربه را به زمين زد و آخرين ضربه را محکم بر بدن محکوم فرود آورد. مرد محکوم در حالي که به شدت از درد به خود مي پيچيد با اعتراض گفت: من هزار درهم به تو دادم که تازيانه ها را بر زمين بزني، چرا يک ضربه را بر بدن من زدي؟ مأمور جواب داد: خواستم به تو ثابت کنم که در اين معامله ضرر نکردي.
نسل ميمون
استاد در جلسه درسي راجع به پيدايش انسان و خلقت بشر، براي بچه ها صحبت مي کرد، که همه انسان ها فرزندان آدم و از نسل او هستند. يکي از بچه ها که پدرش معلم علوم طبيعي بود و نظريه تکامل انسان از ميمون را از پدرش شنيده بود، گفت: استاد! پدر من مي گويد ما از نسل ميمون هستيم. استاد جواب داد: پسر جان! امور خانوادگي شما به ما مربوط نمي شود.
پي نوشت ها :
1. سوره فاطر آيه 15
2. سوره آل عمران آيه 97
3. سوره آل عمران آيه 97
منبع: نشريه نسيم وحي شماره 28
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.