ماکس وبر و عقلانيت مدرن

عقلانيت درحکم جوهره اصلي تمدن غرب مدرن، اگر چه دربسياري از جهات راهگشاي انسان مدرن در مواجهه با محيط بود، از سوي ديگر مي توان تعارضات اساسي ميان انسان و محيط را نيز در رشد عقلانيت مدرن ريشه يابي کرد و اين همان چيزي است که ماکس وبر در مقام يک انديشمند و جامعه شناس مدرن به خوبي به آن اشاره نموده است.
دوشنبه، 7 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماکس وبر و عقلانيت مدرن

ماکس وبر و عقلانيت مدرن
ماکس وبر و عقلانيت مدرن


 

نويسنده:سعيد رضوي




 
عقلانيت درحکم جوهره اصلي تمدن غرب مدرن، اگر چه دربسياري از جهات راهگشاي انسان مدرن در مواجهه با محيط بود، از سوي ديگر مي توان تعارضات اساسي ميان انسان و محيط را نيز در رشد عقلانيت مدرن ريشه يابي کرد و اين همان چيزي است که ماکس وبر در مقام يک انديشمند و جامعه شناس مدرن به خوبي به آن اشاره نموده است.
پيامد روند تاريخي عقلاني شدن فرهنگ غرب که در فرايند سکولاريزاسيون ظاهرگرديد، فقدان معنا بود که توسط انسان مدرن تجربه شد.فرايندي که در آن تلاش عصر روشنگري در از بين بردن اقتدار مذهب سازمان يافته به ثمر نشست و به از بين رفتن عقلانيت ديني منجر شد.عقلانيت سکولار،همان گونه که از نظر فلسفي و فرهنگي سبب بي معنايي زندگي و پوچ گرايي مي شود، ازنظر اجتماعي به فقدان آزادي و«قفس آهنيني»مي انجامد که انسان را در چنبره خود اسير مي کند.همان گونه که فقدان معنا نتيجه عقلاني شدن نظري و راززدايي از جهان و سرانجام، پيامد غلبه عقلانيت علمي و نيز حذف عقلانيت ارزشي و به جاي آن سلطه عقلانيت هدفمند و صرفاً ابزاري است، فقدان آزادي نتيجه روند عقلاني شدن ساختار اجتماعي و سلطه عقلانيت بوروکراتيک است که در تجربه غرب،در قالب ديوان سالاري فراگير دولتي و خصوصي نمايان شد.اگر چه دستگاه ديوان سالاري،که وبر آن را عالي ترين نمونه عقلانيت فني مدرن مي دانست،شکل برتري از سازماندهي جامعه را فراهم مي کند، در عين حال جامعه را به ماشين انساني عظيمي تبديل مي کند که انسان ها همانند اجزا و قطعات يک ماشين،هر کدام براي جايي ساخته شده و فقط در همان جا کارايي دارند و در ساير جاها نه تنها مؤثر نيستند،بلکه مانع کار اين ماشين نيز مي شوند.در اين ماشين عظيم انساني، هر کسي فقط مي تواند در جايگاه اجتماعي از پيش تعيين شده اي قرار گيرد و وظيفه از پيش تنظيم شده اي را انجام دهد.روشن است که هر چند اين محيط مکانيکي موجب افزايش کارايي مي شود، آزادي فردي را از بين مي برد و فرد را به پيچ و مهره اي تبديل مي کند که هر گونه قدرت خلاقيت و ابتکار از وي سلب شده است.
بدون شک وبر به خوبي تشخيص داد که عقلانيت جديد سرانجام به عدم عقلانيت منجر مي شودو ترتيبات و نهادهايي که براي حل مشکلات انسان به وجود آمده بودند،به قفس آهنيني تبديل مي شوند که انسان مدرن را احاطه کرده و تمام وجوه و ابعاد آن را تعيين مي کنند.اما اين فقط تشخيص بيماري زمانه بود و تشخيص بيماري هم فقط نيمي از کار است؛ اما از نيمه ديگر آنکه پيچيدن نسخه درمان و ارائه راهکار براي حل مسأله است، اثري در کار وبر ديده نمي شود.گويا وبر معتقد بود که اين«پوچ گرايي»و«قفس آهنين»سرنوشت محتوم انسان مدرن غربي است و هيچ مفري از آن وجود ندارد.به نظر او اگر کسي بخواهد تمايلات عقلاني اش را حفظ کند يا بايد تقدير زمانه اش را با شهامت بپذيرد و خود را مهياي زندگي کردن در دنياي فاقد معنا و فاقد آزادي نمايد يا از عقلانيت دست برداشته به آغوش کليساهاي سنتي برگردد؛ راه سومي هم وجود ندارد.
تز اساسي وبر اين است که با پيشرفت هر چه بيشتر عقلانيت، دين به حوزه غير عقلاني رانده مي شود.به نظر مي رسد اين داوري مبتني بر تعميم دين شناسي مسيحيت به ساير اديان است.او در بحث از رابطه عقل و دين يا در تقابل علم و دين صرفاً به تجربه مسيحيت غربي تکيه کرده و آن را به سايراديان تعميم داده و از همان زاويه به داوري نشسته است.مسيحيت دو ويژگي عمده و بارز داشت که زمينه تعارض آن با عقل و علم را فراهم کرد؛ يکي رهبانيت بود که موجب دنياستيزي و تحقير دنيا گرديد و برخورداري از نعمات و لذايذ دنيوي را موجب دوري از رضايت الهي قلمداد مي کرد.وبر معتقد است که پيش از دور اصلاحات با اصلاحات مذهبي لوتر، عبارت جزمي «خدا را خوش نمي آيد»که در دستورات ديني آمده و فرمان اصيل الهي تلقي مي شد،درباره فعاليت تاجران به کار مي رفت و آن را حتي برا تأمين ضروريات زندگي، عملي زشت و شرم آور قلمداد مي کرد.در نتيجه اين تلقي ميان دين و دنيا تضاد و منازعه اي حل ناشدني برپا شده بود.براساس اصلاحات مذهبي لوتر، اين رهبانيت نفي، و روحيه ثروت اندوزي حرفه اي مذهبي شد و نشانه تقوا و رضايت و قرب الهي تلقي گشت.ويژگي ديگر وجود برخي آموزه هاي خردستيز درمسيحيت غربي مانند تثليث و تجسد خدا درحضرت مسيح(ع)،بود که از نظر عقلي نمي توان آن را درک کرد؛ از اين رو آباي کليسا شعار خود را تقدم ايمان بر عقل و موضوع ايمان را اموري قرار دادند که از نظر عقلي درک شدني نيستند؛ از اين ور ايمان به گفته وبر؛ ملازم بود با نوعي ايثار فکري که ويژگي تعيين کننده کساني است که با تمام وجود مذهبي اند.با وجود اين دو ويژگي در مسيحيت، تعارض ميان عقل و دين طبيعي به نظر مي رسيد.اما اين تجربه در ادياني که به اعتقادات شرک آميز و خردستيز آلوده نيستند، کاملاً به گونه ديگر بوده است.براي مثال در دين اسلام، از يک سو هيچ گاه سخن از تضاد عقل و دين يا علم و دين به ميان نيامده است.اسلام همواره به خردورزي تأکيد کرده و عقل نه معارض با دين، بلکه آن را يکي از منابع دين به شمار آورده است.مشتقات واژه «عقل»فقط در قرآن مجيد، بدون روايت ها در نزديک به پنجاه آيه آمده که در آن انسان را هم به خردورزي نظري و هم به عقلانيت عملي دعوت کرده است.در اسلام حجيت عقل همانند حجيت وحي است و عقل در حکم پيامبر دروني و پيامبر در حکم عقل بيروني تلقي شده است.عقل حجت باطني الهي و انبيا و ائمه(ع)حجت ظاهري خداوند ناميده شده اند.از سوي ديگر اسلام هرگز دنيا را تحقير نکرده، بلکه آن را آيه و نشانه الهي دانسته و از اين رو،تفکر درآفرينش آسمانها و زمين و تدبر در پديده هاي طبيعي و تاريخي را بهترين عبادت دانسته و تفکر نکردن در اين زمينه را به شدت نکوهش کرده است.اسلام اهتمام به امور دنيا و به دست آوردن آن را به همان اندازه اهتمام به آخرت ارج مي نهد و کسي را که به خاطر دين دنيايش را ترک کند يا به خاطر دنيا دينش را ترک کند، از دايره امت اسلامي بيرون مي داند.رهبانيت در اسلام وجود ندارد و زهد به معناي ترک دنيا امري بسيار مذموم است.همان گونه که اسلام حرص به دنيا و حب بيش از حد آن نيز مذمت کرده است.در اسلام دنيا مزرعه آخرت و جايگاه تکامل و ترقي روحاني و معنوي انسان است، نه متضاد با آن، به گونه اي که ميان آن دو، يکي را بايد انتخاب کرد؛ بر اين اساس هم مي توان دنياي خوبي داشت و هم از آخرت خوبي برخوردار بود؛ بنابراين، تجربه عقب نشيني مسيحيت در مقابل عقلانيت را نمي توان به همه اديان تعميم داد و حکم کرد که با پيشرفت عقلانيت، دين به حوزه غير عقلاني رفته و سرنوشت بشر اين است که يا بايد در جهان عقلاني سکولار و منهاي دين و معنويت زندگي کند، يا از عقلانيت دست شسته به آغوش کليسا بازگردد.بلکه راه سومي وجود دارد و آن بازگشت به دين عقلاني است که از يک سو، برخلاف مسيحيت، ميان دين و دنيا تعارض و تضادي نمي بيند و يکي را فداي ديگري نمي کند و از سوي ديگر عقل را همانند وحي حجت الهي و تبعيت از آن را الزامي مي داند.
علاوه بر اين، وبر در بحث هايش از اين نکته غفلت مي ورزد که آيا گذار از عقلانيت ديني به عقلانيت سکولار گذاري منطقي بود يا صرفاً گذاري رواني.تبيين اين سؤال مستلزم بيان اين نکته است که عقلانيت ديني از سه رکن اساسي تشکيل شده است:1.مفهوم خدا در جايگاه خالق و مدبر هستي که آن را از روي علم، حکمت و آگاهي اداره و تدبير مي کند.2.هدفمندي جهان به اين معنا که آفرينش جهان عبث و بيهوده نيست، بلکه داراي هدف و غايت حکيمانه اي است.هدفمندي جهان، مستلزم تبيين پديده هاي طبيعي بر اساس هدف و غايت آنهاست که تبيين غايي ناميده مي شود.3.نظم اخلاقي حاکم بر جهان به اين معناست که در فرايند جهان نوعي کشش به سوي غير اخلاقي وجود دارد و سرانجام جهان به نيکي ختم مي شود و آينده جهان از آن صالحان خواهد بود.عقلانيت سکولار، همان گونه که پيش تر بيان شد، هر سه مفهوم ياد شده را در بهترين حالت ناديده مي گيرد و در قبال آن موضع لاادري گرايانه اتخاذ مي کند.عقلانيت و علم سکولار با تأکيد بر تبيين پديده هاي طبيعي ازطريق علل طبيعي،و جود علل فوق طبيعي را انکار،و يا جايگزيني تبيين ماشيني به جاي تبيين هاي غايي هدفمندي جهان را نفي مي کند و سرانجام با انکار نظام اخلاقي جهان، ذهني بودن و نسبيت ارزش هاي اخلاقي را مي پذيرد.حال سؤال اين است که آيا عقلانيت علمي مدرن، منطقاً به نفي عقلانيت ديني منجر گرديد يا اينکه صرفاً به دلايل رواني به اينجا منتهي شد؟ ترنس استيس بر اين باور است که گذار از عقلانيت ديني به عقلانيت سکولار، که علم جديد بارزترين مبلغ آن است، گذاري منطقي نبوده بلکه گذاري بوده صرفاً رواني.يعني هيچ يک از نظريه هاي علمي منطقاً نه به نفي علل ماوراء طبيعي منتهي مي شوند و نه به نفي هدفمندي جهان و نظام اخلاقي حاکم بر آن؛ بنابراين علم در اثر فرايند تلقين رواني و نه در اثر الزامات منطقي، چنين نتيجه اي را به بار آورده است.
منبع:نشريه زمانه، شماره 90.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما