تاریخ و فلسفه تاریخ
نویسنده: برکلی ادینس
مترجم: نصر الله صالحی
مترجم: نصر الله صالحی
نوشتار حاضر به سبک و سیاق مدخلهای دایره المعارف ها به نحو مختصر اما مفید و جامع به سه مقوله تاریخ، روششناسی و فلسفه تاریخ پرداخته است. بخش اول به گرایشهای مختلف در علم تاریخ، ارتباط تاریخ با علوم اجتماعی و انسانی، تإثیر جنگها و انقلابها در پیدایش نسل جدیدی از مورخان، هدف و انگیزه مورخ از تاریخ نگاری و وظایف مورخان در امر خطیر تاریخ نگاری و... اختصاص دارد.
مولفان درمبحث بعدی ضمن اشاره به شروط لازم در بهره گیری از منابع به ویژه عنایت به نقد درونی و نقد بیرونی منابع، بر ضرورت روشمند بودن مطالعات تاریخی تإکید ورزیدهاند و سپس به مسإله عینیت تاریخی پرداخته و در نهایت به این سوال پاسخ دادهاند که آیا میتوان تاریخ نهایی یک دوره را نوشت یا نه؟
در سومین و آخرین بخش مقاله مبحث فلسفه تاریخ و به تعبیر دقیقتر به چهار نحله فلسفه نظری تاریخ یعنی نحله های پوزیتیویستی، ایده آلیستی، مارکسیستی و تاریخی گری یا مکتب اصالت تاریخ پرداخته شده است و در نهایت مقاله با پرداختن به علت پیدایش فلسفه علم تاریخ از اواسط قرن نوزدهم میلادی خاتمه مییابد.
تاریخ عبارت است از حوادث و تجارب گذشته بشر. به عبارت دقیقتر، تاریخ در حکم حافظه ای است که حوادث و تجارب گذشته بشر تا حد زیادی به واسطه آثار مکتوب در آن، حفظ شده است. تاریخ در معنای معمول و متداول، به حاصل کار مورخانی اطلاق میشود که در صددند با اتکا بر آثار مکتوب اصیل یا “منابع”، جریان وقایع و رویدادها را در قالب گزارشهای روایی بازسازی کنند. به کمک آثار مکتوب میتوان دوران تاریخی را از ادوار پیش از تاریخ متمایز ساخت. فهم و شناخت دوران پیش از تاریخ تنها از راه تحقیقات باستانشناسی امکان پذیر است.
موضوع اصلی مورد مطالعه تاریخ subject-matter گذشته ای است که دارای اهمیت باشد، در این معنا میتوان افعال و اعمال افراد ونهادهایی که بر تجربه بشر و سیر تحول تمام جوامع تإثیر گذاشتهاند را واجد اهمیت تلقی کرد. تاریخ در مفهوم سنتی عمده معطوف به اقدامات حکومتها، فرمانروایان و جنگ وستیز میان آنهابوده است؛ یعنی تاریخ سیاسی و دیپلماتیک. در یکصدسال گذشته، حوزه و دامنه علایق تاریخ گسترش یافته و تاریخ، افکار و عقاید و الگوها وتمایلات موجود در حیات اجتماعی واقتصادی که به طور کامل بر جامعه تإثیر میگذارند یا آن رامتمایز میکنند را نیز شامل شده است.
تاریخ به طور متعارف و معمول، از دیدگاه کشوری معین یا تمدنی خاص نوشته شده ومطالعه میگردد. اصطلاح “تاریخ جهانی” عمده به تمدن اروپایی یا غربی اطلاق میشده است؛ تمدنی که پیشینه آن از شرق نزدیک باستان آغاز و تا دوران استیلای واقعی بر جهان، در دوران جدید، ادامه مییابد. افول قدرتهای اروپایی درمیانه قرن بیستم وظهور دولتهای جدید در آسیا و آفریقا توجه غربیان را هر چه بیشتر به سابقه و پیشینه تاریخ تمدنهای دیگر جلب کرده است.
به طور معمول، مطالعات وتحقیقات تاریخی درباره یک تمدن یایک کشور ویا یک منطقه خاص، از لحاظ زمانی در قالب قرون “باستان”، “وسطی”، “جدیدمتقدم” (early modern)، “جدید” (با تفکیک به دوره های کوچکتر)، و از لحاظ مو ضوع پژو هش در قالب تاریخ سیاسی، دیپلماسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و فکری انجام میشود.
تاریخ پژوهی را یا در زمره شاخه ای از علوم انسانی یا به عنوان شعبه ای از علوم اجتماعی در نظر میگرفتهاند. اما در حقیقت، تاریخ از لحاظ روش وموضوع تحقیق به هر دو رشته فوق تعلق دارد. تاریخ اگر به عنوان شعبه ای از علوم اجتماعی در نظر گرفته شود باتمام مقولات متنوع تجارب بشری سرو کار پیدا میکند؛ مقولاتی که هر یک در واقع به گونه ای مجزا در حوزه علوم سیاسی، اقتصادی، جامعهشناسی و مردمشناسی مورد بحث و بررسی قرار میگیرند. از این نظر تاریخ دارای سه مشخصه بارز است:
تاکید بر بعد کرونولوژیک حوادث، وجود رابطه متقابل میان جنبه های مختلف تجارب اجتماعی، البته با تا کید بر تبیینهای چند عاملی و توجه و اعتنای ویژه به حوادث و رویدادهای خاص و واحد؛ یعنی تک تک افراد ونهادهایی که دارای اهمیت اجتماعی بودهاند.
علم تاریخ برای محرز ساختن سلسله حقایق عینی درباره انسان و جامعه میبایست از معیارهای علوم اجتماعی تبعیت کند، در عین حال تحلیل و تفسیری که مورخان از گذشته ارائه میکنند، متضمن نوعی درک شهودی و تصوری است، از این رو کار آنان تا حد زیادی هم سنگ هنر دانسته شده است. روایت تاریخی نوعی از ادبیات است.
افزون بر آن بخش اعظم مضمون مطالعات تاریخی، به ناچار با حوادث و تجارب انسانی که با فعالیتهای فکری و فرهنگی سروکار دارد، ربط پیدا میکند. مطالعات و تحقیقات تاریخی با اهداف و مقاصد مختلفی از جمله ارضای کنجکاوی صرف و کسب آگاهی انجام میگیرد که این امر به نوبه خود زمینه و شالوده هر نوع فعالیت علمی است. مطالعه و تحقیق در تاریخ اغلب به منظور کسب “عبرتهایی” است که میبایست از تاریخ گرفت، اگر چه به سادگی نمیتوان بر کارآیی تجارب گذشته بشری در شرایط و موقعیتهای جدید عصر حاضر صحه گذاشت. تقریبا در همه جا تعلیم تاریخ به دانشآموزان مدارس با هدف القای فضایل مدنی و شهروندی و ایجاد حس میهن دوستی قرین است. این کاربرد تاریخ در حکومتهای دیکتاتوری صراحتا جنبه تبلیغی مییابد؛ یعنی مطابق با خواستها و امیال حکومت تلاش میشود تا گذشته به گونه ای تعمدی نامطلوب وانمود گردد. نگرشها و طرز تلقیهای متفاوت از تاریخ - نگرش توإم با غرور، یا شرم ساری ویا نگرش غرض آلود، میتواند نقش عمده ای در خط مشی سیاسی ملل و یا در نوع روابط میان آنها ایفا کند. برای نمونه، بعد از حوادث فجیع و سخت نظیر جنگها و انقلابها طبقه ای از مورخان شکل میگیرد که تلاش میکنند به گونه ای “تجدید نظر طلبانه” حوادث و رویدادها را در پرتو واقع بینی هرچه بیشتر مورد فهم و ارزیابی مجدد قرار دهند.
تاریخ از نظر تنوع تجارب انسانی و ماهیت تمدن و نیز برای کسب دانش به منظور فایق آمدن بر مسایل پیچیده تحقیقی سهمی اساسی و اجتناب ناپذیر در تجربه آموزشی افراد دارد. تاریخ برای دیگر شاخه های علوم اجتماعی و برای سیاست مداران به نحوی آشکار اطلاعات و داده های قابل ملا حظه و نیز تجاربی را فراهم میکند که به دست آوردن آنها درعصر حاضر ناممکن است.
یک خطای رایج و عام در استفاده از تاریخ آن است که تصور میشود که آینده بنابر “قوانین” مسلم تاریخ به طور تام از پیش معین و مقدر شده است. تاریخ خود مبین آن است که حوادث و تجارب انسانی تا حد بسیار زیادی تابع اتفاق و انتخاب بوده و به همین دلیل آینده به طور کامل قابل پیش بینی نیست. اما تاریخ میتواند اساس و ریشه بسیاری از مسایل عصر حاضر راتبیین کند وبه سیاست مداران عواقب احتمالی تصمیمات گرفته شده توسط آنها را نشان دهد.
تحقیق و پژوهش با استناد به “منابع اصیل ودست اول” نظیر: یادداشتها و اسناد موجود در بایگانیها، گزارشها وخاطرات شاهدان عینی، یادداشتهای روزانه و نامهها، روزنامهها و دیگر کتابها و نشریات معاصر صورت میگیرد. مورخ میبایست مواد و مصالحی را که در اختیار دارد در قالب موضوع تحقیقی خود به گونه ای طبقه بندی کند که بتواند با بررسی دقیق و همه جانبه آنها سیر حوادث و رویدادها رابنا به درجه اهمیتشان به نحوی سامان دهد که در مرحله تإلیف، روایتی معقول و معنادار بیافریند. حاصل کار یک پژوهش تاریخی که مستقیما با اتکا به “منابع دست اول” صورت میگیرد معمولا در شکل مقاله های علمی، وتک نگاریها یا کتابهای تخصصی وبه تعبیری، به شکل “مطالعات تاریخی یا مراجع دست دوم” نمود خواهد یافت. سرانجام این که ممکن است تنظیم وتدوین اطلاعات و آگاهیهای تاریخی بنابه فوایدی که برای خوانندگان دارند در شکل کتابهای درسی، مقالات دایره المعارف، یا گزارشهای عامه پسند و به تعبیری “مراجع دست سوم” نمود یابند. مورخین برای این که بتوانند از خلال منابع به نزدیکترین برآورد ممکن از حقایق واقعی actual truth مربوط به گذشته دست یابند، میبایست در تمام مراحل کار تحقیقی با قوه انتقادی و قضاوت عینی عمل کنند. مورخین میبایست مراقب خطای ناشی از پیش داوری ونیز متوجه احتمال نقصان منابع تحقیق خود باشند. هم چنین، مورخین باید تعصبات ملی یا میهن پرستی خود را کنار بگذارند. درنهایت باید گفت که مورخین نمیتوانند کاملا بی طرف باشند زیرا آنها قادر به چشم پوشی از ارزشهای اخلاقی خاص خود نیستند، و نیز این که مسئلهها و فرضیههایی را که مورخان در عمل مطرح میسازند ضرورتا منعکس کننده شرایط زمانی است که تحقیق تاریخی درآن زمان انجام میگیرد. در هر عصری مسایل و رویکردهای جدیدی برای تحقیق در تاریخ پدید میآید و از این روست که هرگز تاریخ نهایی هیچ موضوع و مبحثی نوشته نخواهد شد.
مورخ به عنوان یک عالم میبایست ذهنی انتقادی داشته باشد و نیز ارزش و جایگاه منابع و طرق بهره بردن از آنها را آموخته باشد. مورخ به عنوان یک هنرمند نیازمند کسب تواناییهای ادبی وقدرت تخیل وتصور برای درک و دریافت روابط و مناسبات پیچیده و گسترده موجود در تاریخ است. مورخان بزرگ افراد بسیار متبحری بودند که میتوانستند از دانش خود در جهت مطالعه بسترها، امورتطبیقی، ودرک پیچیدگیها و ارتباط درونی اطلاعات دیگر رشتهها، استفاده نمایند.
برای ارزیابی میزان صحت و اعتبار منابع میبایست به باز بینی، بررسی و مقابله آنها با هم ( “نقد درونی”) و نیز به مقایسه و تطبیق آنها با دیگر اسناد و مدارک مرتبط باموضوع (نقد بیرونی”) پرداخت. این معیار وملاک ارزیابی منابع در واقع اصل و جوهره روش انتقادی است که در قرن نوزدهم مورخ بزرگ آلمانی - لئوپولد فن رانکه - آن را بنا نهاد. بانقد تاریخی است که میتوان به اهدافی همانند افشای اسناد جعلی نظیر “پرو تکل های ریش سفیدان صهیون “ در اوایل قرن بیستم، تجزیه و تحلیل خاستگاه های چندگانه یانحوه تدوین و گردآوری کتاب مقدس، روشن ساختن خطاهای موجود درنسخ خطی ونیز معلوم نمودن کمبودها و فقدان دادهها واطلاعات، و عیان نمودن معانی و مضامین نهفته در متون جامه عمل پوشاند. مورخ با روش انتقادی، از نواقص و معایب موجود در قسمت عمده منابع خود، آگاه میشود؛ نواقصی از قبیل دروغها یا جهت گیریهای عمدی، خطاهای ناشی از حافظه انسانی و حتی فریبی که شاهدان عینی رویدادها را به ناهمدلی با آنها وامی دارد، و در نهایت، نواقص ناشی از فقدان و کمبود منابع یا عدم ثبت گزارشهای موثق و معتبر در همان مرحله وقوع رویدادها.
ترکیب وتلفیق (ستنز) دادهها و آگاهیهای تاریخی در واقع دشوارترین مرحله درتمام مراحل کار تحقیقی است؛ و بالاخره روایت ترکیبی از دغدغه ارائه متعادل و تعدیل، تعمیم و استدلال است. روایت تاریخی خود فی نفسه ابزاری برای ارائه یک تبیین تلفیقی و همبسته است، زیرا تعهد مورخ به ارائه چنین روایتی او را وامی دارد تا داده های تاریخی رادر یک نظم منطقی به گونه ای تدوین نماید که تا حد زیادی مبین واقعیت باشد وبا پر کردن خلإها، به رفع ابهامات بپردازد ونیز تناقضات موجود در داده های در دسترس را اصلاح و رفع کند. در جایی که مورخ بافقدان واقعیتها مواجه است حدس و گمان هوشیارانه در خصوص وقایع محتمل اما فاقد سند، بر سکوت و خاموشی مطلق او ترجیح دارد، اگر چه او باید برای رعایت نهایت دقت وامانت، خواننده را از زیاده روی خود در توسل به حدس قریب به یقین آگاه نماید. معمولا یک مقاله یا تک نگاری علمی در حوزه تحقیقات تاریخی با انبوهی از یادداشتها و مراجع همراه است. این امرتا حدی خواننده را متقاعد میکند که نتایج حاصل از تحقیق تاریخی با اتکا به منابع اصیل و بهره گیری از رإی صاحب نظران بوده است.
از آن جا که تاریخ در بردارنده یک عنصر ذاتا ذهنی است، هرگز حقیقت نهایی هیچ موضوع و مسإله مهمی نوشته نمیشود. مورخان بعدی مسلما با در اختیار داشتن منابع و مراجع دیگر و نیز با علایق، گرایشها، حدسها ونظریات جدید به تحقیق در تاریخ خواهند پرداخت. آنان سوالات جدیدی راطرح خواهند کرد ونیز منابع و مدارک تازه ای کشف خواهند نمود؛ و بالاخره، به دلیل کاستیهای موجود در خود منابع، هیچ گاه حقیقت به طور کامل روشن نخواهد گشت. نسلهای نو و اقوام و ملتهای دیگر همواره این آمادگی را خواهند داشت تا بینشهای جدید و تفسیرهای نوینی از گذشته عرضه نمایند.
ما میتوانیم میان سه نوع بسیار متفاوت از فلسفه نظری تاریخ در قرون 18 و 19 تمایز قایل شویم. این سه عبارتند از: پوزیتیویسم، ایده آلیسم آلمانی و تاریخی گری یا مکتب اصالت تاریخ؛ اگر چه این اصطلاحات تا قرن نوزدهم عملا کاربردی نداشت. نوع چهارم فلسفه نظری تاریخ، مارکسیسم است که عناصر اصلی آن مإخوذ از اندیشه پوزیتیویستی و ایده آلیستی است.
علاوه برآن، پوزیتیویسم بر آن بود که پیشرفت دانش این نکته را آشکار خواهد ساخت که واقعیت تابع قوانین علمی تکامل بوده و ظهور علم جامعه، یعنی آخرین قلمرو شناخت یا دانش که باید اثباتی باشد پایه و اساسی برای سامان علمی جامعه انسانی فراهم خواهد ساخت. متفکرانی با آرمانهای سیاسی گوناگون نظیر مارکی دو کندورسه Marquis de Condorcet، کنت Comte و هربرت اسپنسر Herbert Spencer بر این امر توافق داشتند که این تکامل نه تنها در پیشرفت فنی و مادی، بلکه درآزادی بشر از خرد ستیزهای تاریخ به ویژه جنگ نیز میتواند، خود را نشان دهد.
هگل فرایند تاریخ را مطابق با منطق میدانست. اما منطق در نزد هگل یک فرایند فکری انتزاعی صرف نبود، بلکه یک جنبش عینی، تاریخی بود که به کمک آن، عقل Reason یا ایده مطلق absolute Idea خود را از اندیشه انتزاعی صرف، به واقعیتی عینی که در نهادهای انسانی تجلی پیدا کرده است مبدل میسازد. هگل با کانت در این زمینه هم عقیده بود که فرایند فوق مطابق کنشها و افعال برنامه ریزی شده انسان واقع نمیشود، بلکه به واسطه تضادها و تناقضات ذاتی موجود در جامعه صورت میگیرد. هگل قائل به وجود نوعی تنش یا تصادم دیالکتیکی میان آن چه که واقعا موجود است با آن چه عقلا میبایست موجود باشد، بود. از دید او عقلانیت ناقص نهادهای موجود باعث نفی آنها و ظهور نهادهای جدید خواهد شد و این نهادها هر چند معرف مرتبه عالیتری از عقلانیت هستند، اما در این مرحله نیز نقصان عقلانیت به نوبه خود باعث نفی نهادهای جدید خواهد شد.
هگل مینویسد: “تاریخ جهان” عبارت است از “پیشرفت آگاهی نسبت به آزادی”. اما آزادیای که او بر آن تإکید دارد به طور انتزاعی فاقد معنا است، بلکه این آزادی در نهادهای عینی تاریخی تجسم پیدا میکند. این امر هگل را به نتیجه ای اساسا محافظه کارانه سوق داد مبنی بر این که نهادهای موجود به عنوان محصول تاریخ، معرف عالیترین مرحله عقلانیت به شمار میروند و این که دولت به عنوان محصول این فرایند در واقع “تحقق اندیشه اخلاقی” به شمار میرود.
ماتریالیسم دیالکتیک موجود در نوشته های متإخر مارکس و انگلس به علم گرایی پوزیتیویسم قرن 19 نزدیکتر شد. آنها تلاش کردند تا پیشرفت اجتماعی را در قالبهای ماتریالیستی تبیین کنند، همانند تغییرات قانون مندی که از تناقض بین “زیربنای” اقتصادی جامعه (نیروهای مولد) و “روبنای” شرایط مالکیت، نهادهای سیاسی - اجتماعی، و ایدئولوژی ناشی میشود. این تغییرات به فرجامی انسانی منتهی خواهند شد؛ یعنی تحقق جامعه بی طبقه ای که در آن “تکامل آزادانه هر فرد مبنای تکامل آزادانه همگان خواهد بود”.
مفروضات روش شناختی تاریخ گرایی از سوی شماری از مورخان و نظریه پردازان اجتماعی قرن 19 و 20 نظیر یوهان گوستاودرویزن Johann Gustav Droysen ویلهلم دیلتای Wilhelm Dilthey، ارنست ترولچ Ernst Troeltsch و فردریک ماینکه Friedrich Meinecke شرح و بسط داده شد. آنها استدلال میکردند که چون علوم فرهنگی و تاریخ به اراده و نیات میپردازند، از لحاظ روش اساسا با علوم طبیعی متفاوت اند. اولی در جست جوی فهم و درک شهودی یک پدیده واحد است، در حالی که دومی در پی تعمیم بخشیهای تبیینی از شباهت موجود در رفتار است. هر گونه تلاش برای فرو کاستن تاریخ به یک قالب یا الگو، به منظور به کار بستن مفاهیم و تعمیمها برای افراد تاریخی، در واقع تخلف و نقض واقعیت موجود است. مورخ باید به گونه ای شهودی درباره واقعیت تاریخی به تأمل بپردازد تا گذشته را احیا نموده و به تجربه مجدد در آورد. فرایند فهم و درک، فرایندی است ذهنی که در یک بستر تاریخی رخ میدهد و نه تنها متضمن تواناییها و استعدادهای عقلانی ناظر تاریخی است، بلکه متضمن شخصیت کلی وی در درک شخصیت کلی یا روح موضوع مورد مطالعه تاریخی او است. تمام شناختها و ارزشها جریانی فرهنگی هستند.
این دیدگاه میبایست به ذهنیت باوری اخلاقی و معرفت شناختی منتهی شود. اما در این جا یک بحث نظری در ارتباط با نظریه تاریخ گرایی کلاسیک مطرح میشود؛ و آن این که: فهم تاریخی امکان پذیر است، زیرا مورخ و موضوع مورد مطالعه وی هر دو بخشی از فرایندی هستند که پایه و اساس آن در اراده خداوند، یا از دید نویسندگان متإخر نظیر دیلتای، در “جریان زندگی” است.
اشپنگلر و توین بی تلاش میکردند تا استدلالهای خود را بر زمینه های علمی بنا نهند، از جمله این که: اشپنگلر بر اساس قیاس بین دوره های حیات فرهنگها و ادوار حیاتی موجودات زنده بیولوژیک، و توین بی بر مبنای داده های تجربی استدلال میکردند. با وجود این، استدلال مشابهی را که میتوان علیه پوزیتیویست ها و ایده آلیست های آلمانی انجام داد، مبنی بر این که آنان در صدد انطباق مدارک و شواهد تجربی گزینش شده با طرح از پیش تعیین شده تاریخ بودند، علیه نظریه پردازان ادواری تاریخ نیز اقامه نمود.
با وجود این، نه عقیده به جهت دار بودن تاریخ از بین رفته و نه این برداشت پوزیتیویستی که جهت مذکور در تشکیلات عقلانی حیات نهفته است، زایل شده است. از دید جامعهشناس آلمانی، ماکس وبر، این فرایند عقلانی شدن در کل تاریخ غرب نفوذ کرده است، به این صورت که در سطح فکری، به اسطوره زدایی مداوم و علمی شدن تمام جهان بینیها، و در سطح نهادی، به عقلانی شدن یا دیوان سالاری فزاینده در راستای کارآمدی انجامیده است، اما این تحول معرف هیچ گونه پیشرفت اخلاقی نبوده است. حال عقل نه به عنوان کلید هنجارها، بلکه به مثابه یک ابزار تحلیلی تلقی میشود و همانطور که اشپنگلر نیز گفته است، پیوندهای ما قبل عقلانی، جامعه را نابود میسازد. بنا به نظر یکی دیگر از جامعهشناسان آلمانی، کارل مانهایم، عقلانی شدن کارکردی زندگی مدرن، به رهایی رو به تزاید نیروهای غیرعقلانی منجر میشود. این دیدگاه بدبینانه نسبت به تاریخ در مجادله فروید که تمدن را اساسا در نزاع با طبیعت غریزی انسان میدانست نیز منعکس است. تمدن تمایل انسان را برای کسب لذت سرکوب میکند، اما نفس سرکوب نیروهای مخرب غریزه مرگ که تهدید کننده است را شدت میبخشد.
متفکران نئوفرویدی نظیر نورمن براون Norman Brown و هربرت مارکوزه Marcuse Herbert که تحت تإثیر اندیشه های مارکس جوان بودند، به بیگانگی کامل انسان در یک جامعه بیش از پیش صنعتی اشاره میکردند و درباره امکان تحقق تمدن غیر سرکوبگر اندیشه و تإمل میکردند، اما آنها برخلاف مارکس، بر این عقیده نبودند که در یک جامعه از نظر فنی پیشرفته، با ابزار پیچیده سلطه آن، تناقضات موجود در جامعه مستقر، نیروهای تاریخی آزادیبخشی را خواهد آفرید که موجب تحول آن خواهند شد. دیگران نظیر متفکر فرانسوی، ریمون آرون، کمتر بدبین بودند. آنها گسترش تمدن صنعتی غرب را که عقلانی شدن سازمان اجتماعی را در پی داشت برای کل جهان در نظر میگرفتند. این امر از سوی متفکران پوزیتیویست قرن 19 پیش بینی شده بود، اما متفکران جدید، بر خلاف آنان، امکان کنار گذاشتن بقایای عدم عقلانیت از حوزه سیاسی را زیر سئوال میبردند.
منبع:فصلنامه تاریخ اسلام، شماره 7، پاییز 1380
/ع
مولفان درمبحث بعدی ضمن اشاره به شروط لازم در بهره گیری از منابع به ویژه عنایت به نقد درونی و نقد بیرونی منابع، بر ضرورت روشمند بودن مطالعات تاریخی تإکید ورزیدهاند و سپس به مسإله عینیت تاریخی پرداخته و در نهایت به این سوال پاسخ دادهاند که آیا میتوان تاریخ نهایی یک دوره را نوشت یا نه؟
در سومین و آخرین بخش مقاله مبحث فلسفه تاریخ و به تعبیر دقیقتر به چهار نحله فلسفه نظری تاریخ یعنی نحله های پوزیتیویستی، ایده آلیستی، مارکسیستی و تاریخی گری یا مکتب اصالت تاریخ پرداخته شده است و در نهایت مقاله با پرداختن به علت پیدایش فلسفه علم تاریخ از اواسط قرن نوزدهم میلادی خاتمه مییابد.
تاریخ عبارت است از حوادث و تجارب گذشته بشر. به عبارت دقیقتر، تاریخ در حکم حافظه ای است که حوادث و تجارب گذشته بشر تا حد زیادی به واسطه آثار مکتوب در آن، حفظ شده است. تاریخ در معنای معمول و متداول، به حاصل کار مورخانی اطلاق میشود که در صددند با اتکا بر آثار مکتوب اصیل یا “منابع”، جریان وقایع و رویدادها را در قالب گزارشهای روایی بازسازی کنند. به کمک آثار مکتوب میتوان دوران تاریخی را از ادوار پیش از تاریخ متمایز ساخت. فهم و شناخت دوران پیش از تاریخ تنها از راه تحقیقات باستانشناسی امکان پذیر است.
موضوع اصلی مورد مطالعه تاریخ subject-matter گذشته ای است که دارای اهمیت باشد، در این معنا میتوان افعال و اعمال افراد ونهادهایی که بر تجربه بشر و سیر تحول تمام جوامع تإثیر گذاشتهاند را واجد اهمیت تلقی کرد. تاریخ در مفهوم سنتی عمده معطوف به اقدامات حکومتها، فرمانروایان و جنگ وستیز میان آنهابوده است؛ یعنی تاریخ سیاسی و دیپلماتیک. در یکصدسال گذشته، حوزه و دامنه علایق تاریخ گسترش یافته و تاریخ، افکار و عقاید و الگوها وتمایلات موجود در حیات اجتماعی واقتصادی که به طور کامل بر جامعه تإثیر میگذارند یا آن رامتمایز میکنند را نیز شامل شده است.
تاریخ به طور متعارف و معمول، از دیدگاه کشوری معین یا تمدنی خاص نوشته شده ومطالعه میگردد. اصطلاح “تاریخ جهانی” عمده به تمدن اروپایی یا غربی اطلاق میشده است؛ تمدنی که پیشینه آن از شرق نزدیک باستان آغاز و تا دوران استیلای واقعی بر جهان، در دوران جدید، ادامه مییابد. افول قدرتهای اروپایی درمیانه قرن بیستم وظهور دولتهای جدید در آسیا و آفریقا توجه غربیان را هر چه بیشتر به سابقه و پیشینه تاریخ تمدنهای دیگر جلب کرده است.
به طور معمول، مطالعات وتحقیقات تاریخی درباره یک تمدن یایک کشور ویا یک منطقه خاص، از لحاظ زمانی در قالب قرون “باستان”، “وسطی”، “جدیدمتقدم” (early modern)، “جدید” (با تفکیک به دوره های کوچکتر)، و از لحاظ مو ضوع پژو هش در قالب تاریخ سیاسی، دیپلماسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و فکری انجام میشود.
تاریخ پژوهی را یا در زمره شاخه ای از علوم انسانی یا به عنوان شعبه ای از علوم اجتماعی در نظر میگرفتهاند. اما در حقیقت، تاریخ از لحاظ روش وموضوع تحقیق به هر دو رشته فوق تعلق دارد. تاریخ اگر به عنوان شعبه ای از علوم اجتماعی در نظر گرفته شود باتمام مقولات متنوع تجارب بشری سرو کار پیدا میکند؛ مقولاتی که هر یک در واقع به گونه ای مجزا در حوزه علوم سیاسی، اقتصادی، جامعهشناسی و مردمشناسی مورد بحث و بررسی قرار میگیرند. از این نظر تاریخ دارای سه مشخصه بارز است:
تاکید بر بعد کرونولوژیک حوادث، وجود رابطه متقابل میان جنبه های مختلف تجارب اجتماعی، البته با تا کید بر تبیینهای چند عاملی و توجه و اعتنای ویژه به حوادث و رویدادهای خاص و واحد؛ یعنی تک تک افراد ونهادهایی که دارای اهمیت اجتماعی بودهاند.
علم تاریخ برای محرز ساختن سلسله حقایق عینی درباره انسان و جامعه میبایست از معیارهای علوم اجتماعی تبعیت کند، در عین حال تحلیل و تفسیری که مورخان از گذشته ارائه میکنند، متضمن نوعی درک شهودی و تصوری است، از این رو کار آنان تا حد زیادی هم سنگ هنر دانسته شده است. روایت تاریخی نوعی از ادبیات است.
افزون بر آن بخش اعظم مضمون مطالعات تاریخی، به ناچار با حوادث و تجارب انسانی که با فعالیتهای فکری و فرهنگی سروکار دارد، ربط پیدا میکند. مطالعات و تحقیقات تاریخی با اهداف و مقاصد مختلفی از جمله ارضای کنجکاوی صرف و کسب آگاهی انجام میگیرد که این امر به نوبه خود زمینه و شالوده هر نوع فعالیت علمی است. مطالعه و تحقیق در تاریخ اغلب به منظور کسب “عبرتهایی” است که میبایست از تاریخ گرفت، اگر چه به سادگی نمیتوان بر کارآیی تجارب گذشته بشری در شرایط و موقعیتهای جدید عصر حاضر صحه گذاشت. تقریبا در همه جا تعلیم تاریخ به دانشآموزان مدارس با هدف القای فضایل مدنی و شهروندی و ایجاد حس میهن دوستی قرین است. این کاربرد تاریخ در حکومتهای دیکتاتوری صراحتا جنبه تبلیغی مییابد؛ یعنی مطابق با خواستها و امیال حکومت تلاش میشود تا گذشته به گونه ای تعمدی نامطلوب وانمود گردد. نگرشها و طرز تلقیهای متفاوت از تاریخ - نگرش توإم با غرور، یا شرم ساری ویا نگرش غرض آلود، میتواند نقش عمده ای در خط مشی سیاسی ملل و یا در نوع روابط میان آنها ایفا کند. برای نمونه، بعد از حوادث فجیع و سخت نظیر جنگها و انقلابها طبقه ای از مورخان شکل میگیرد که تلاش میکنند به گونه ای “تجدید نظر طلبانه” حوادث و رویدادها را در پرتو واقع بینی هرچه بیشتر مورد فهم و ارزیابی مجدد قرار دهند.
تاریخ از نظر تنوع تجارب انسانی و ماهیت تمدن و نیز برای کسب دانش به منظور فایق آمدن بر مسایل پیچیده تحقیقی سهمی اساسی و اجتناب ناپذیر در تجربه آموزشی افراد دارد. تاریخ برای دیگر شاخه های علوم اجتماعی و برای سیاست مداران به نحوی آشکار اطلاعات و داده های قابل ملا حظه و نیز تجاربی را فراهم میکند که به دست آوردن آنها درعصر حاضر ناممکن است.
یک خطای رایج و عام در استفاده از تاریخ آن است که تصور میشود که آینده بنابر “قوانین” مسلم تاریخ به طور تام از پیش معین و مقدر شده است. تاریخ خود مبین آن است که حوادث و تجارب انسانی تا حد بسیار زیادی تابع اتفاق و انتخاب بوده و به همین دلیل آینده به طور کامل قابل پیش بینی نیست. اما تاریخ میتواند اساس و ریشه بسیاری از مسایل عصر حاضر راتبیین کند وبه سیاست مداران عواقب احتمالی تصمیمات گرفته شده توسط آنها را نشان دهد.
تحقیق و پژوهش با استناد به “منابع اصیل ودست اول” نظیر: یادداشتها و اسناد موجود در بایگانیها، گزارشها وخاطرات شاهدان عینی، یادداشتهای روزانه و نامهها، روزنامهها و دیگر کتابها و نشریات معاصر صورت میگیرد. مورخ میبایست مواد و مصالحی را که در اختیار دارد در قالب موضوع تحقیقی خود به گونه ای طبقه بندی کند که بتواند با بررسی دقیق و همه جانبه آنها سیر حوادث و رویدادها رابنا به درجه اهمیتشان به نحوی سامان دهد که در مرحله تإلیف، روایتی معقول و معنادار بیافریند. حاصل کار یک پژوهش تاریخی که مستقیما با اتکا به “منابع دست اول” صورت میگیرد معمولا در شکل مقاله های علمی، وتک نگاریها یا کتابهای تخصصی وبه تعبیری، به شکل “مطالعات تاریخی یا مراجع دست دوم” نمود خواهد یافت. سرانجام این که ممکن است تنظیم وتدوین اطلاعات و آگاهیهای تاریخی بنابه فوایدی که برای خوانندگان دارند در شکل کتابهای درسی، مقالات دایره المعارف، یا گزارشهای عامه پسند و به تعبیری “مراجع دست سوم” نمود یابند. مورخین برای این که بتوانند از خلال منابع به نزدیکترین برآورد ممکن از حقایق واقعی actual truth مربوط به گذشته دست یابند، میبایست در تمام مراحل کار تحقیقی با قوه انتقادی و قضاوت عینی عمل کنند. مورخین میبایست مراقب خطای ناشی از پیش داوری ونیز متوجه احتمال نقصان منابع تحقیق خود باشند. هم چنین، مورخین باید تعصبات ملی یا میهن پرستی خود را کنار بگذارند. درنهایت باید گفت که مورخین نمیتوانند کاملا بی طرف باشند زیرا آنها قادر به چشم پوشی از ارزشهای اخلاقی خاص خود نیستند، و نیز این که مسئلهها و فرضیههایی را که مورخان در عمل مطرح میسازند ضرورتا منعکس کننده شرایط زمانی است که تحقیق تاریخی درآن زمان انجام میگیرد. در هر عصری مسایل و رویکردهای جدیدی برای تحقیق در تاریخ پدید میآید و از این روست که هرگز تاریخ نهایی هیچ موضوع و مبحثی نوشته نخواهد شد.
روششناسی:
مورخ به عنوان یک عالم میبایست ذهنی انتقادی داشته باشد و نیز ارزش و جایگاه منابع و طرق بهره بردن از آنها را آموخته باشد. مورخ به عنوان یک هنرمند نیازمند کسب تواناییهای ادبی وقدرت تخیل وتصور برای درک و دریافت روابط و مناسبات پیچیده و گسترده موجود در تاریخ است. مورخان بزرگ افراد بسیار متبحری بودند که میتوانستند از دانش خود در جهت مطالعه بسترها، امورتطبیقی، ودرک پیچیدگیها و ارتباط درونی اطلاعات دیگر رشتهها، استفاده نمایند.
چگونگی بهره گیری از منابع:
برای ارزیابی میزان صحت و اعتبار منابع میبایست به باز بینی، بررسی و مقابله آنها با هم ( “نقد درونی”) و نیز به مقایسه و تطبیق آنها با دیگر اسناد و مدارک مرتبط باموضوع (نقد بیرونی”) پرداخت. این معیار وملاک ارزیابی منابع در واقع اصل و جوهره روش انتقادی است که در قرن نوزدهم مورخ بزرگ آلمانی - لئوپولد فن رانکه - آن را بنا نهاد. بانقد تاریخی است که میتوان به اهدافی همانند افشای اسناد جعلی نظیر “پرو تکل های ریش سفیدان صهیون “ در اوایل قرن بیستم، تجزیه و تحلیل خاستگاه های چندگانه یانحوه تدوین و گردآوری کتاب مقدس، روشن ساختن خطاهای موجود درنسخ خطی ونیز معلوم نمودن کمبودها و فقدان دادهها واطلاعات، و عیان نمودن معانی و مضامین نهفته در متون جامه عمل پوشاند. مورخ با روش انتقادی، از نواقص و معایب موجود در قسمت عمده منابع خود، آگاه میشود؛ نواقصی از قبیل دروغها یا جهت گیریهای عمدی، خطاهای ناشی از حافظه انسانی و حتی فریبی که شاهدان عینی رویدادها را به ناهمدلی با آنها وامی دارد، و در نهایت، نواقص ناشی از فقدان و کمبود منابع یا عدم ثبت گزارشهای موثق و معتبر در همان مرحله وقوع رویدادها.
ترکیب وتلفیق (ستنز) دادهها و آگاهیهای تاریخی در واقع دشوارترین مرحله درتمام مراحل کار تحقیقی است؛ و بالاخره روایت ترکیبی از دغدغه ارائه متعادل و تعدیل، تعمیم و استدلال است. روایت تاریخی خود فی نفسه ابزاری برای ارائه یک تبیین تلفیقی و همبسته است، زیرا تعهد مورخ به ارائه چنین روایتی او را وامی دارد تا داده های تاریخی رادر یک نظم منطقی به گونه ای تدوین نماید که تا حد زیادی مبین واقعیت باشد وبا پر کردن خلإها، به رفع ابهامات بپردازد ونیز تناقضات موجود در داده های در دسترس را اصلاح و رفع کند. در جایی که مورخ بافقدان واقعیتها مواجه است حدس و گمان هوشیارانه در خصوص وقایع محتمل اما فاقد سند، بر سکوت و خاموشی مطلق او ترجیح دارد، اگر چه او باید برای رعایت نهایت دقت وامانت، خواننده را از زیاده روی خود در توسل به حدس قریب به یقین آگاه نماید. معمولا یک مقاله یا تک نگاری علمی در حوزه تحقیقات تاریخی با انبوهی از یادداشتها و مراجع همراه است. این امرتا حدی خواننده را متقاعد میکند که نتایج حاصل از تحقیق تاریخی با اتکا به منابع اصیل و بهره گیری از رإی صاحب نظران بوده است.
مسئله عینیت:
از آن جا که تاریخ در بردارنده یک عنصر ذاتا ذهنی است، هرگز حقیقت نهایی هیچ موضوع و مسإله مهمی نوشته نمیشود. مورخان بعدی مسلما با در اختیار داشتن منابع و مراجع دیگر و نیز با علایق، گرایشها، حدسها ونظریات جدید به تحقیق در تاریخ خواهند پرداخت. آنان سوالات جدیدی راطرح خواهند کرد ونیز منابع و مدارک تازه ای کشف خواهند نمود؛ و بالاخره، به دلیل کاستیهای موجود در خود منابع، هیچ گاه حقیقت به طور کامل روشن نخواهد گشت. نسلهای نو و اقوام و ملتهای دیگر همواره این آمادگی را خواهند داشت تا بینشهای جدید و تفسیرهای نوینی از گذشته عرضه نمایند.
فلسفه تاریخ:
ما میتوانیم میان سه نوع بسیار متفاوت از فلسفه نظری تاریخ در قرون 18 و 19 تمایز قایل شویم. این سه عبارتند از: پوزیتیویسم، ایده آلیسم آلمانی و تاریخی گری یا مکتب اصالت تاریخ؛ اگر چه این اصطلاحات تا قرن نوزدهم عملا کاربردی نداشت. نوع چهارم فلسفه نظری تاریخ، مارکسیسم است که عناصر اصلی آن مإخوذ از اندیشه پوزیتیویستی و ایده آلیستی است.
پوزیتیویسم positivism:
علاوه برآن، پوزیتیویسم بر آن بود که پیشرفت دانش این نکته را آشکار خواهد ساخت که واقعیت تابع قوانین علمی تکامل بوده و ظهور علم جامعه، یعنی آخرین قلمرو شناخت یا دانش که باید اثباتی باشد پایه و اساسی برای سامان علمی جامعه انسانی فراهم خواهد ساخت. متفکرانی با آرمانهای سیاسی گوناگون نظیر مارکی دو کندورسه Marquis de Condorcet، کنت Comte و هربرت اسپنسر Herbert Spencer بر این امر توافق داشتند که این تکامل نه تنها در پیشرفت فنی و مادی، بلکه درآزادی بشر از خرد ستیزهای تاریخ به ویژه جنگ نیز میتواند، خود را نشان دهد.
ایده آلیسم آلمانی German Idealism:
هگل فرایند تاریخ را مطابق با منطق میدانست. اما منطق در نزد هگل یک فرایند فکری انتزاعی صرف نبود، بلکه یک جنبش عینی، تاریخی بود که به کمک آن، عقل Reason یا ایده مطلق absolute Idea خود را از اندیشه انتزاعی صرف، به واقعیتی عینی که در نهادهای انسانی تجلی پیدا کرده است مبدل میسازد. هگل با کانت در این زمینه هم عقیده بود که فرایند فوق مطابق کنشها و افعال برنامه ریزی شده انسان واقع نمیشود، بلکه به واسطه تضادها و تناقضات ذاتی موجود در جامعه صورت میگیرد. هگل قائل به وجود نوعی تنش یا تصادم دیالکتیکی میان آن چه که واقعا موجود است با آن چه عقلا میبایست موجود باشد، بود. از دید او عقلانیت ناقص نهادهای موجود باعث نفی آنها و ظهور نهادهای جدید خواهد شد و این نهادها هر چند معرف مرتبه عالیتری از عقلانیت هستند، اما در این مرحله نیز نقصان عقلانیت به نوبه خود باعث نفی نهادهای جدید خواهد شد.
هگل مینویسد: “تاریخ جهان” عبارت است از “پیشرفت آگاهی نسبت به آزادی”. اما آزادیای که او بر آن تإکید دارد به طور انتزاعی فاقد معنا است، بلکه این آزادی در نهادهای عینی تاریخی تجسم پیدا میکند. این امر هگل را به نتیجه ای اساسا محافظه کارانه سوق داد مبنی بر این که نهادهای موجود به عنوان محصول تاریخ، معرف عالیترین مرحله عقلانیت به شمار میروند و این که دولت به عنوان محصول این فرایند در واقع “تحقق اندیشه اخلاقی” به شمار میرود.
مارکسیسم marxism:
ماتریالیسم دیالکتیک موجود در نوشته های متإخر مارکس و انگلس به علم گرایی پوزیتیویسم قرن 19 نزدیکتر شد. آنها تلاش کردند تا پیشرفت اجتماعی را در قالبهای ماتریالیستی تبیین کنند، همانند تغییرات قانون مندی که از تناقض بین “زیربنای” اقتصادی جامعه (نیروهای مولد) و “روبنای” شرایط مالکیت، نهادهای سیاسی - اجتماعی، و ایدئولوژی ناشی میشود. این تغییرات به فرجامی انسانی منتهی خواهند شد؛ یعنی تحقق جامعه بی طبقه ای که در آن “تکامل آزادانه هر فرد مبنای تکامل آزادانه همگان خواهد بود”.
تاریخ گرایی Historicism
مفروضات روش شناختی تاریخ گرایی از سوی شماری از مورخان و نظریه پردازان اجتماعی قرن 19 و 20 نظیر یوهان گوستاودرویزن Johann Gustav Droysen ویلهلم دیلتای Wilhelm Dilthey، ارنست ترولچ Ernst Troeltsch و فردریک ماینکه Friedrich Meinecke شرح و بسط داده شد. آنها استدلال میکردند که چون علوم فرهنگی و تاریخ به اراده و نیات میپردازند، از لحاظ روش اساسا با علوم طبیعی متفاوت اند. اولی در جست جوی فهم و درک شهودی یک پدیده واحد است، در حالی که دومی در پی تعمیم بخشیهای تبیینی از شباهت موجود در رفتار است. هر گونه تلاش برای فرو کاستن تاریخ به یک قالب یا الگو، به منظور به کار بستن مفاهیم و تعمیمها برای افراد تاریخی، در واقع تخلف و نقض واقعیت موجود است. مورخ باید به گونه ای شهودی درباره واقعیت تاریخی به تأمل بپردازد تا گذشته را احیا نموده و به تجربه مجدد در آورد. فرایند فهم و درک، فرایندی است ذهنی که در یک بستر تاریخی رخ میدهد و نه تنها متضمن تواناییها و استعدادهای عقلانی ناظر تاریخی است، بلکه متضمن شخصیت کلی وی در درک شخصیت کلی یا روح موضوع مورد مطالعه تاریخی او است. تمام شناختها و ارزشها جریانی فرهنگی هستند.
این دیدگاه میبایست به ذهنیت باوری اخلاقی و معرفت شناختی منتهی شود. اما در این جا یک بحث نظری در ارتباط با نظریه تاریخ گرایی کلاسیک مطرح میشود؛ و آن این که: فهم تاریخی امکان پذیر است، زیرا مورخ و موضوع مورد مطالعه وی هر دو بخشی از فرایندی هستند که پایه و اساس آن در اراده خداوند، یا از دید نویسندگان متإخر نظیر دیلتای، در “جریان زندگی” است.
نقد Critique
نظریه های دوری یا چرخه ای Cyclical Theories
اشپنگلر و توین بی تلاش میکردند تا استدلالهای خود را بر زمینه های علمی بنا نهند، از جمله این که: اشپنگلر بر اساس قیاس بین دوره های حیات فرهنگها و ادوار حیاتی موجودات زنده بیولوژیک، و توین بی بر مبنای داده های تجربی استدلال میکردند. با وجود این، استدلال مشابهی را که میتوان علیه پوزیتیویست ها و ایده آلیست های آلمانی انجام داد، مبنی بر این که آنان در صدد انطباق مدارک و شواهد تجربی گزینش شده با طرح از پیش تعیین شده تاریخ بودند، علیه نظریه پردازان ادواری تاریخ نیز اقامه نمود.
گرایشهای جدید Modern Trends
با وجود این، نه عقیده به جهت دار بودن تاریخ از بین رفته و نه این برداشت پوزیتیویستی که جهت مذکور در تشکیلات عقلانی حیات نهفته است، زایل شده است. از دید جامعهشناس آلمانی، ماکس وبر، این فرایند عقلانی شدن در کل تاریخ غرب نفوذ کرده است، به این صورت که در سطح فکری، به اسطوره زدایی مداوم و علمی شدن تمام جهان بینیها، و در سطح نهادی، به عقلانی شدن یا دیوان سالاری فزاینده در راستای کارآمدی انجامیده است، اما این تحول معرف هیچ گونه پیشرفت اخلاقی نبوده است. حال عقل نه به عنوان کلید هنجارها، بلکه به مثابه یک ابزار تحلیلی تلقی میشود و همانطور که اشپنگلر نیز گفته است، پیوندهای ما قبل عقلانی، جامعه را نابود میسازد. بنا به نظر یکی دیگر از جامعهشناسان آلمانی، کارل مانهایم، عقلانی شدن کارکردی زندگی مدرن، به رهایی رو به تزاید نیروهای غیرعقلانی منجر میشود. این دیدگاه بدبینانه نسبت به تاریخ در مجادله فروید که تمدن را اساسا در نزاع با طبیعت غریزی انسان میدانست نیز منعکس است. تمدن تمایل انسان را برای کسب لذت سرکوب میکند، اما نفس سرکوب نیروهای مخرب غریزه مرگ که تهدید کننده است را شدت میبخشد.
متفکران نئوفرویدی نظیر نورمن براون Norman Brown و هربرت مارکوزه Marcuse Herbert که تحت تإثیر اندیشه های مارکس جوان بودند، به بیگانگی کامل انسان در یک جامعه بیش از پیش صنعتی اشاره میکردند و درباره امکان تحقق تمدن غیر سرکوبگر اندیشه و تإمل میکردند، اما آنها برخلاف مارکس، بر این عقیده نبودند که در یک جامعه از نظر فنی پیشرفته، با ابزار پیچیده سلطه آن، تناقضات موجود در جامعه مستقر، نیروهای تاریخی آزادیبخشی را خواهد آفرید که موجب تحول آن خواهند شد. دیگران نظیر متفکر فرانسوی، ریمون آرون، کمتر بدبین بودند. آنها گسترش تمدن صنعتی غرب را که عقلانی شدن سازمان اجتماعی را در پی داشت برای کل جهان در نظر میگرفتند. این امر از سوی متفکران پوزیتیویست قرن 19 پیش بینی شده بود، اما متفکران جدید، بر خلاف آنان، امکان کنار گذاشتن بقایای عدم عقلانیت از حوزه سیاسی را زیر سئوال میبردند.
منبع:فصلنامه تاریخ اسلام، شماره 7، پاییز 1380
/ع