وابستگان يک معصوم
چکيده
سيره معصومين(عليهم السلام) با بستگان نزديک مانند برادر، خواهر، عمو، عموزاده و ديگران، همراه با محبت، مهرورزي و توجه به رفع مشکلات آنان بوده است. هدايت آنان به خدا و معاد نيز در رفتار ايشان با بستگان وجود داشته است. همدردي با بستگان، پاسخ به احساسات آنان و پند و اندرز آنها، در سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) فراوان به چشم مي خورد. آن بزرگواران پس از فوت بستگان نيز به ياد آنها بوده و به زيارت قبورشان مي رفته اند.
معصومين(عليهم السلام) همان گونه که با پدر و مادر خود رفتار محبت آميز داشتند، نسبت به بستگان درجه دو و سه خود نيز با مهرباني برخورد مي کردند. از بررسي سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) با بستگان نزديکشان به نکات اخلاقي و تربيتي قابل توجه اي دست مي يابيم که بسيار آموزنده هستند:
دعوت بستگان به خداشناسي
اين جريان در سال سوم بعثت روي داد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) طبق دستور خداوند بستگان نزديک را که حدود چهل نفر بودند، در خانه ابوطالب جمع کرد. ابوطالب، حمزه، ابولهب و فرزندان ايشان در جلسه حضور داشتند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) بعد از صرف غذا، پيام خدا را به خويشاوندان ابلاغ کرد و وظيفه خود را انجام داد، اما جز علي بن ابي طالب(عليهم السلام) کسي به آن حضرت جواب مثبت نداد.(2) از اين رفتار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مي يابيم که آن حضرت مأموريت داشته تا ابتدا بستگان خود را به اسلام دعوت کند. در آيه شريفه هم کلمه «أقربين» آمده است که به بستگان نزديک مانند عموها و فرزندان آنان دلالت دارد. اين رفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله) نشان مي دهد که هر کس نسبت به بستگان خويش مسئوليت بيشتري دارد و نبايد از آنها غفلت ورزد؛ بلکه بايد تا آنجا که ممکن است براي هدايت ايشان تلاش نمايد.
آگاه کردن بستگان از حساب آخرت
مهرورزي به بستگان
احترام و تکريم بستگان
هم چنين نقل شده است که امام حسين(عليه السلام) در حضور برادرش، امام حسن(عليه السلام) سخن نمي گفت و هرگز خطابه اي ايراد نکرد و نيز محمد حنفيه در حضور برادرش، امام حسين(عليه السلام) صحبت نمي کرد. اين کار، به خاطر رعايت ادب در برابر برادر بوده است.(7)
درباره رفتار امام علي(عليه السلام) با برادرش، عقيل آمده است که آن حضرت، احترام خاصي براي او قائل بود و هرگاه عقيل نزد او مي آمد، به خوبي از وي استقبال مي کرد. روزي عقيل نزد امام علي(عليه السلام) آمد. آن حضرت به برادرش بسيار احترام کرد و او را تکريم نمود. علي(عليه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبي(عليه السلام) فرمود: عمويت را بپوشان. حسن(عليه السلام) به دستور پدر، با يک دسته لباس همراه با ردايي، عقيل را پوشانيد. هنگام شام، غذا آورد و از او پذيرايي نمود و نسبت به او احترام کردند.(8)
برخي تاريخ نگاران نوشته اند که رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در جايي نشسته بود که ناگهان پدر رضاعي اش آمد؛ حضرت گوشه اي از لباسش را زير پاي او انداخت تا روي آن بنشيند. در آن حال، مادر رضاعي پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيزبه سوي آنها آمد؛ گوشه ديگر لباس را براي او فرش کرد و نشست. سپس برادر رضايي پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد و حضرت ايستاده شد و او را رو به رويش نشانيد.(9) پيامبر(صلي الله عليه وآله) هر جا قوم و فاميلش را مي ديد، از آنها به گرمي استقبال مي کرد. وي ميان بستگان تفاوت نمي گذاشت؛ کوچک و بزرگ، زن و مرد، دور و نزديک و براي هر کسي که ارتباطي با او داشت، احترام قائل بود.
تلاش حل مشکل بستگان
پس از فتح مکه نيز مردم قريش از انتقام جويي مسلمانان وحشت داشتند و همه جا به دنبال پناه گاهي بودند. تعدادي از مردان طايفه بني مخزوم به خانه ام هاني، خواهر علي بن ابي طالب(عليهم السلام) پناه بردند. وقتي امام علي(عليه السلام) از ماجرا باخبر شد، به صورت ناآشنا به در خانه ام هاني رفت و صدا زد: کساني را که داده ايد از خانه بيرون کنيد. ام هاني بيرون آمد، ولي برادر را نشناخت. گفت: اي بنده خدا! اگر از خانه من دور نشوي، به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شکايت خواهم کرد. امام کلاه و روپوش را از صورت برداشت؛ ام هاني او را شناخت و به دست و پاي برادر افتاد و از وي پوزش خواست. ام هاني نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد و داستان جمعي از بني مخزوم و برخورد علي(عليه السلام) را گزارش داد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: کساني را که تو پناه داده اي من هم پناه مي دهم.(11)
ابوجعفر خثعمي مي گويد: امام صادق(عليه السلام) کيسه پولي به من داد و فرمود: «ادفعها الي رجل من بني هاشم ولاتعلمه اني اعطيتک شيئا؛(12) کيسه را به مردي از بني هاشم بده و به او نگو که من چيزي به تو داده ام». خثعمي مي گويد: من پول را به آن مرد دادم. گفت: خدا به او جزاي خير دهد که همواره هزينه زندگي ام را تأمين مي کند.
همدردي با بستگان
توجه به احساسات بستگان
امام سجاد(عليه السلام) روايت کرده است: در شب عاشورا، بيمار بودم و عمه ام زينب (عليهاالسلام) از من پرستاري مي کرد. پدرم حسين(عليه السلام) در خيمه خود نشسته بود، شمشير خود را مرتب مي نمود و اشعاري با خود زمزمه مي کرد که از حوادث فردا حکايت داشت. زينب وقتي آن اشعار را شنيد، نتوانست تحمل کند؛ در حالي که بسيار منقلب بود، خود را به پدر رسانيد و فرياد سرداد: واي بر من، اي کاش من مرده بودم و چنين روزي را نمي ديدم. راستي گويا امروز پدرم علي(عليه السلام)، مادر فاطمه(عليهم السلام) و برادرم حسن(عليه السلام) از دستم مي روند. اي يادگار گذشتگان و اي پناه بازماندگان! اي کاش من زنده نبودم و چنين روزي را بر خود نمي ديدم. آن گاه پدرم حسين(عليه السلام) نگاهي به زينب (عليهاالسلام) کرد و فرمود: «يا اخيه! لايذهبن بحلمک الشيطان؛(15) خواهرم! تحمل داشته باش و صبر پيشه کن که شيطان بردباريت را نربايد». امام در ادامه فرمود:«يا اخيه! اتق الله و تعزي بعزاء الله و اعلمي ان اهل الارض يموتون و ان اهل السماء لا يبقون و ان کل شيء هالک الا وجه الله؛(16) خواهرم! به ذات مقدس خداوند پناه ببر، پرهيزگاري و خدابيني را پيشه کن و در برابر دستورات الهي سر تسليم فرود آر. بدان که تمام اهل زمين و آسمان خواهند مرد و هيچ چيزي در اين جهان هستي باقي و پايدار نيست، جز ذات اقدس پروردگار عالم».
پند و اندرز بستگان
سيره اهل بيت(عليهم السلام) با بستگاني نظير عمو و عموزادگان، بر اساس شخصيت و ميزان شناخت آنان از اسلام، قرآن و باورهاي ديني بوده است. اگر آنان داراي ايمان و تقوا بودند، رفتار نيکي با آنها داشتند؛ وگرنه ميان آنان و غيرمسلمانان ديگر، تفاوت چنداني نمي گذاشتند. سيره پيامبر اسلام(عليهم السلام) با عموهايش ابوطالب، حمزه و ابولهب گواه اين مطلب است. رفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله) با ابولهب که دشمني سرسخت با مسلمانان داشت، مانند رفتار با مشرکان قريش بوده است، اما رفتار آن حضرت با ابوطالب و حمزه، سرشار از محبت و همراه با احترام بود؛ چرا که آنان از ايمان قوي برخوردار بودند و با تمام وجود از پيامبر(صلي الله عليه وآله) دفاع مي کردند.
در فوت بستگان
جابر از امام باقر(عليه السلام) روايت کرده است: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نزد خديجه رفت، در حالي که او براي فوت فرزندش قاسم گريه مي کرد. حضرت فرمود: چرا گريه مي کني؟ عرض کرد: اشک جاري شد و من هم گريه کردم. سپس رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «يا خديجه! اما ترضين اذا کان يوم القيامه ان تجيي الي باب الجنه و هو قائم فياخذ بيدک و يدخلک الجنه وينزلک افضلها؟(19) اي خديجه! آيا راضي نيستي که در روز قيامت فرزندت مقابل در بهشت بايستد و دستت را بگيرد و تو را وارد بهشت کند و در بهترين منزل جاي دهد»؟
امام صادق(عليه السلام) هنگام فوت فرزندان، صبر پيشه مي کرد و هيچ گاه عجز و ناله سر نمي داد و خانواده را نيز به خويشتن داري دعوت مي نمود. زراره مي گويد: فرزندي از امام صادق(عليه السلام) در زمان امام باقر(عليه السلام) مريض شد. امام باقر(عليه السلام) کنار بستر او نشسته بود و از او مواظبت مي کرد. تا آن که کودک درگذشت. امام چشمان و دهان او را بست و فرمود: «انا نجزع ما لم نزل امرالله فاذا نزل امرالله فليس لنا الا التسليم؛(20) تا امر خدا نيامده بي تابي مي کنيم، ولي هنگامي که امر خدا نازل شود، تسليم امر او هستيم».
قتيبه اعشي مي گويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) شرفياب شدم تا از فرزند ايشان که مريض بود، عيادت کنم. جلوي در خانه امام را محزون ديدم، عرض کردم: فدايت شوم! حال بچه چگونه است؟ فرمود: سوگند به خدا او مريض است. سپس وارد خانه شد و بعد از مدتي بيرون آمد؛ در حالي که رنگ او تغيير کرده بود و آثار اندوه در چهره اش مشاهده مي شد، فرمود: آرزو داشتم فرزند صالحي باشد. عرض کردم: فدايت گردم، حال بچه چطور است؟ فرمود: از دنيا رفته است. سپس فرمود: «انا اهل بيت نجزع قبل المصيبه فاذا وقع امر الله رضينا بقضائه و سلمنا لامره؛(21) ما براي جان و مال و فرزندان خويش سلامت و عافيت را مي پسنديم، ولي اگر قضاي الهي پديد آيد، چيزي را بر خواست خدا نمي پسنديم».
در حالي که اسماعيل، فرزند امام صادق(عليه السلام) از دنيا رفته و هنوز بدنش دفن نشده بود، آن حضرت جمعي از اصحابش را فراخواند و سفره اي پهن کرد و بهترين غذاها را آورد. پس از غذا خوردن، يکي از اصحاب پرسيد: سرورم! در اثر مرگ اسماعيل، آثار حزن و اندوه در شما نمي بينم! فرمود:«و مالي لا اکون کما ترون؟ وقد جاء في خبر أصدق الصادقين - يعني جده رسول الله(صلي الله عليه وآله) - الي اصحابه: اني ميت و اياکم ميتون؛(22) چرا چنين نباشم، در حالي که در روايتي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) خطاب به اصحابش آمده است که من مي ميرم و شما نيز خواهيد مرد». آن حضرت هنگام تشييع جنازه اسماعيل به سوي قبرستان فرمود: جنازه را بر زمين گذاريد. تابوت را بر زمين نهادند، حضرت کفن را از صورت اسماعيل برداشت، پيشاني و گودي زير گلوي او را چند بار بوسيد.(23)
پس از فوت بستگان
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است: چون ابوطالب از دنيا رفت، علي(عليه السلام) خبر فوت او را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) داد. آن حضرت از فوت عمو، سخت گريست و به شدت اندوهگين شد. به علي(عليه السلام) دستور غسل و کفن و دفن داد و به او فرمود: هرگاه از غسل و کفن فارغ شدي، به من خبر بده. علي(عليه السلام) به سفارش پيامبر(صلي الله عليه وآله) عمل کرد. وقتي پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد، فرمود: اي عمو! صله رحم کردي و خدا برايت جزاي خير دهد.(26) حضرت چون بالاي بدن ابوطالب قرار گرفت، فرمود: «اما والله لاستغفرن لک و لاشفعن فيک شفاعه يعجب لها الثقلان؛(27) سوگند به خدا، از خدا برايت طلب مغفرت مي نمايم و از تو شفاعت مي کنم؛ شفاعتي که جن و انس را به شگفت وادارد».
پيامبر(صلي الله عليه وآله) نه تنها در غم عمويش ابوطالب، بلکه در غم همسر عمويش فاطمه بنت اسد نيز سخت اندوهگين شد. بعد از ابوطالب، فاطمه بنت اسد در همه ي سختي ها همکار پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود. حضرت در اين باره مي فرمايد: بعد از ابوطالب هيچ کس به من نيکوکارتر از فاطمه بنت اسد نبود؛ جامه ام را بر او پوشاندم تا جامه هاي بهشت بر او پوشانده شود و با او در قبرش خوابيدم، تا خانه قبر بر او آسان و راحت باشد.(28)
رفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله) با علي بن ابي طالب(عليهم السلام) رفتاري ويژه است؛ به گونه اي که هيچ کس چنين رفتاري با عموزداه نداشته است. عبدالله ابن عباس مي گويد: علي(عليه السلام) نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) به سوي علي(عليه السلام) رفت، او را در بغل گرفت و ميان دو چشمانش را بوسيد. عباس پرسيد: آيا او را دوست داري؟ حضرت فرمود: «يا عم! والله لله اشد حباله مني؛(29) عمو! سوگند به خدا، خداوند بيشتر از من او را دوست دارد».
سيره فاطمه زهرا (عليهاالسلام) اين بود که هر هفته به زيارت شهداي احد مي رفت و بالاي قبر حمزه سيدالشهدا مي نشست و برايش دعا مي کرد. امام صادق(عليه السلام) فرمود: حضرت زهرا (عليهاالسلام) هر صبح شنبه، کنار قبور شهداي احد مي رفت و در کنار قبر حمزه سيدالشهدا قرار مي گرفت و از خدا برايش طلب رحمت و آمرزش مي کرد.(30)
پي نوشت ها :
1. شعراء، آيه ي 214.
2. تفسير نمونه، ج15، ص371؛ فروغ ابديت، ج1، ص254.
3. «والله لقد رأيت عقيلا و قد املق حتي استماحني من برکم صاعا و رايت صبيانه شعث الشعور غير الالوان من فقرهم کانما سودت وجوههم بالعظليم و عاودني موکدا و کرر علي القول مرددا، فاصغيت اليه سمعي، فظن اني ابيعه ديني و اتبع قياده مفارقا طريقتي، فاحميت له حديده، ثم ادنيتها من جسمه ليعتربها، فضج ضجيج ذي دنف من المها و کاد ان يحترق (يخرق) من ميسمها، فقلت له: ثکلتک الئواکل يا عقيل! اتثن من حديده احماها انسانها للعيه و تجرني الي نار سجرها جبارها لغضبه! اتثن من الاذي و لا اثن من لظي.» (نهج البلاغه، ترجمه: دشتي، خطبه 224).
4. اصلاحات علوي، ص 121.
5. پرتوي از عظمت حسين(عليه السلام)، ص171.
6. همان.
7. قال الباقر(عليه السلام)،: «ماتکلم الحسين(عليه السلام) بين يدي الحسن(عليه السلام) اعظاما له و لا تکلم محمد الحنفيه بين يدي الحسين(عليه السلام) اعظاما له» (بحارالانوار، ج43، ص319).
8. «قدم عليه العقيل، فقال للحسن(عليه السلام): اکس عمک، فکساه قميصان من قميصه ورداء من ارديته، فلما حضرالعشاء فاذا هو خبز و ملح» (ابن شهر آشوب، ج2، ص109).
9. خاتم النبيين، ج1، ص271.
10. مادر پيامبر، ص198.
11. سيماي پرفروغ، ص178.
12. بحارالانوار، ج47، ص23.
13. «کنا نمشي مع ابي عبدالله(عليهم السلام) وهو يريد ان يعزي ذا قرابه له بمولود له، فانقطع شسع نعل ابي عبدالله(عليهم السلام) فتناول نعله من رجله، ثم مشي حافيا، فنظر اليه ابن ابي يعفور، فخلع نعل نفسه من رجله و خلع الشسع منها و ناولها اباعبدالله(عليهم السلام)، فاعرض عنه کهيئه المغضب، ثم ابي ان يقبله فمشي حافيا حتي دخل علي الرجل الذي اتاه ليعزيه» (بحارالانوار، ج47، ص45).
14. زينب قهرمان دختر علي(عليه السلام)، ص 63.
15. فرهنگ سخنان امام حسين(عليه السلام)، ص 698، حديث 429.
16. همان، ص699.
17. «يا عم اتق الله و لاتدع ماليس لک بحق، اني اعظک ان تکون من الجاهلين. يا عم! ان ابي اوصي الي قبل ان يتوجه العراق وعهد الي في ذلک قبل ان يستشهد بساعه و هذا سلاح رسول الله(صلي الله عليه و آله) (بحارالانوار، ج46، تاريخ امام سجاد(عليه السلام)، ص111).
18. رأيت ابراهيم بن رسول الله(صلي الله عليه و آله) و هو يجود بنفسه، فدمعت عينا رسول الله(صلي الله عليه و آله)، فقال: «تدمع العين و يحزن القلب و لانقول الا ما يرضي ربنا و انا بک يا ابراهيم لمحزونون» (مکارم الاخلاق، ص21).
19. وسائل الشيعه، ج2، ص894.
20. همان، ص919.
21. بحارالانوار، ج47، ص49.
22. اعلام الهدايه، ج8، ص30.
23. تحفه الاحباب، ص20.
24. فقه السيره النبويه، ص146.
25. فروغ ابديت، ج1، ص361.
26. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاعه، ج14، ص76.
27. همان، ج14، ص76.
28. مادرپيامبر، ص200.
29. بحارالانوار، ج41، ص70.
30. عن ابي عبدالله(عليهم السلام) قال: ان فاطمه (عليهاالسلام) کانت تاتي قبور الشهداء في کل غداه سبب فتاتي قبر حمزه و تترحم عليه و تستغفرله (بحارالانوار، ج43، ص90).
/ع