غيبت و انتقاد

اگر عشق بورزيد، مي گويند که سبک مغزيد، اگر شاد باشيد، مي گويند که ساده لوح و عقب مانده ايد، اگر سخاوتمند و نوع دوست باشيد، مي گويند که مشکوکيد، اگر گناهان ديگران را ببخشيد، مي گويند ضعيف هستيد، اگر تلاش کنيد که جمع صفات را در خود گرد آوريد، مردم ترديد نخواهند کرد که شياد و حقه بازيد.
شنبه، 12 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غيبت و انتقاد

غيبت و انتقاد
غيبت و انتقاد


 





 

اگر عشق بورزيد، مي گويند که سبک مغزيد، اگر شاد باشيد، مي گويند که ساده لوح و عقب مانده ايد، اگر سخاوتمند و نوع دوست باشيد، مي گويند که مشکوکيد، اگر گناهان ديگران را ببخشيد، مي گويند ضعيف هستيد، اگر تلاش کنيد که جمع صفات را در خود گرد آوريد، مردم ترديد نخواهند کرد که شياد و حقه بازيد.
لئو بوسکاليا
* اي بنده خدا، در گفتن عيب کسي شتاب مکن، شايد خدايش بخشيده باشد و برگناهان کوچک خود ايمن مباش براي آنها کيفر داده شوي.
«حضرت علي (ع)»
 

گلچيني از باغ معرفت
 

* آن کس که بيناي عيب خويش باشد و چشمان خويش را براي عيب ديگران به کار نيندازد از خردمندترين مردم است.
«حضرت علي (ع)»
* از مردم نمام (سخن چين) بترس که هر چه وي به ساعتي بشکافد، به عمري نتوان دوخت.
«قابوسنامه»
* اشرار از کساني هستند که عيوب مردم را جست وجو کنند و به آن بچسبند و نيکويي آنان را ناديده و فراموش گذارند.
«افلاطون»
* اگر محاسن دشمنان خود را بر زبان برانيم بهتر از آن ست که معايب دوستان را بگوييم.
«لرد آويبوري»
* در وظيفه خود استقامت جستن و خاموش ماندن بهترين پاسخ به تهمت است.
«واشنگتن»
* سخن در ميان دو دشمن چنان گوي که چون دوست گردند، شرم زده نگردي.
«سعدي»
* شخصي که غيبت مردم کند همانند زنبوري که نيش مي زند ولي عسل نمي دهد.
غيبت کسان مجوي و نان ممسک را مخور و آنچه را که خود ننهاده اي برمگير.
«خواجه عبدالله انصاري»
* کاشکي مي دانستم چه کسي مرا غيبت مي کند؟ چه کسي مرا دشمن مي دارد؟ چه کسي بد مي گويد؟ تا او را سيم و زر فرستادمي که چون کار من کند، از مال من نيز خرج کند.
«تذکره الاولياء»
* مردم بزهکار دوست دارند غيبت ديگران را آشکار سازند تا براي تباهکاري هاي خود عذر و بهانه اي جويند.
«حضرت علي(ع)»
*مردمان را عيب نهاني آشکار مکن که ايشان را رسوا کني و خود را بي اعتماد.
«سعدي»
* مردم را در غيبت همان گوي که در روي تواني گفت.
«خواجه عبدالله انصاري»
* زياد عيب رفيق خود را جست وجو مکن و گرنه هميشه بي رفيق خواهي ماند زيرا احدي خالي از عيب نيست.
«امام صادق (ع)»
* هيچ چيز نمي تواند به اندازه انتقاد و عيب جويي روسا در کُشتن استعداد افراد موثر باشد.
«ديل کارنگي»
* عيب جويي خطرناک است زيرا که غرور آدمي را مي شکند و نفرت و کينه او را تحريک مي کند.
«ديل کارنگي»
* از برفي که بر پشت بام همسايه ات نشسته است شکايت مکن، اگر پيشگاه خانه ات کثيف و پوشيده از برف است.
«کنفوسيوس»
* چنان انتقاد کنيم که منفور نگرديم.
«ديل کارنگي»
* قبل از انتقاد و عيب جويي از مخاطب، از بعضي خطاهاي خود صحبت کنيد.
* اگر مي بيني کسي بر روي تو لبخند نمي زند، علت را در لبان فرو بسته ي خود جستجو کن.
* اگر تمامي مردم مي دانستند که هر يک چه در غياب هم مي گويند مسلماً چهار نفر دوست در دنيا باقي نمي ماند.
«پاسکال»
* کاه را در چشم ديگران مي بيند ولي کوه را در چشم خود نمي بيند.
«قره العيون»
* اگر سر به زير باشي مي گويند احمق است؛ اگر غمگين باشي مي گويند عاشق است؛ اگر مالت را با حساب خرج کني، مي گويند خسيس است؛ اگر دست و دل باز باشي، مي گويند ولخرج است؛ اگر خوش لباس باشي، مي گويند ژيگولو است؛ اگر بد لباس بپوشي، مي گويند شلخته است؛ اگر پولدار باشي، مي گويند اهل زد وبند است؛ اگر بي قيد باشي، مي گويند لات آسمان جل است؛ اگر بخندي، مي گويند هميشه نيشش باز است؛ اگر اخم کني، مي گويند عبوس و بداخلاق است؛ اگر خوش سر و زبان باشي، مي گويند چاخان است اگر... اگر...
حالا شما به من بگوئيد لطفاً آخر با کدام ساز اين مردم بايد رقصيد که خوششان بيايد.
«مجيد شيخ الاسلامي - سبزواري»
* نرخ گوهر نشکند هرگز به طعن مشتري.
«خواجه عبدالله انصاري»

آشنايي با فرهنگ ملل
 

* انتقاد آسان است و هنر دشوار.
«مثل فرانسوي»
* اگر به عيب افراد توجه کني هرگز دوست پيدا نخواهي کرد.
«مثل عربي»
* از کسي بد گفتن به منزله بد گفتن از خويش است.
«مثل افغاني»
* کي شود دريا به پوز سگ نجس.
«مولوي»
***
آنکه عيب تو گفت، يار تو اوست
وانکه پوشيده داشت، مار تو اوست

 

«اوحدي»
***
اي که از مسواک هر دم مي کني دندان سفيد
پاک کن از غيبت مردم دهان خويش را

«صائب»
***
پذيرفتن انتقاد صادقانه کار دشواري است، مخصوصاً از طرف قوم و خويشان، دوستان و آشنايان و غريبه ها!
Honest criticism is hard to take, particularly from a relative, a friend an acquaintancer or a stranger.
اگر مي خواهيد از شما انتقاد نکنند کاري نکنيد، چيزي نگوييد، چيزي نباشيد!
To escape criticism, do nothing, say nothing, be nothing.
 

جاودانه ها
 

ابوريحان بيروني، رياضي دان و فيلسوف بزرگ ايراني به سال 362 هجري قمري در خوارزم به دنيا آمد. او پس از چند سال کسب علم در گرگان، دوباره به دربار خوارزم و توسط سلطان محمود غزنوي به غزنين برده شد. وي در جنگهاي سلطان محمود به هند سفر کرد و زبان سانسکريت را آموخت و دايره معلوماتش را گسترش داد. از آثار مهم او مي توان التفهيم را نام برد.
روزي اطرافيان سلطان به او گفتند ابوريحان مي تواند طالع هر کس را بر حسب علوم و نجوم مشخص کند. سلطان محمود گفت اين امر غير ممکن است. پس به ابوريحان گفت من از کدام در اين قصر بيروم مي روم، ابوريحان محاسبه کرد و جواب را بر روي کاغذي نوشت. سلطان محمود دستور داد ديوار را خراب کردند و از آن جا خارج شد، چون بازگشت و نامه را گشود ديد بر آن نوشته شده سلطان از ميان شکاف ديوار عبور خواهند کرد. پس دستور داد ابوريحان را از ديوار قصر به پايين پرتاب کنند. وزير داناي سلطان دستور داد تا پايين ديوار کاه و پنبه بريزند تا ابوريحان آسيب نبيند. ابوريحان با خود گفت: عجب است حاکمان احمق که قدرت دانش را حتي در جهت منافع خود هم به کار نمي بندند و آن را بازيچه مي دانند.

با هم بينديشيم
 

هانس کريستين اندرسن، نويسنده تواناي دانمارکي اولين کسي است که داستانهاي متناسب با خصوصيات و روحيات کودکان را به رشته تحرير در آورد. يکي از داستانهاي زيبايي که هانس نوشت، افسانه خانه قديمي است. اين افسانه به روحي اشاره مي کند که درحقيقت سايه خود افراد است. مردي به شوخي به سايه اش مي گويد آزادي، برو و براي خودت زندگي کن و سايه اش هم مي رود. پس از سالها مرد دانشمند مي شود. روزي جواني که سايه نداشته نزد او مي آيد و مي گويد سايه اوست. جوان از پيرمرد مي خواهد تا او تبديل به سايه جوان شود و پي مرد هم پس از مدتي قبول مي کند اما مرد جوان به سايه اش هم رحم نمي کند و زماني که مي خواهد با شاهزاده اي ازدواج کند، دستور قتل سايه خود را مي دهد تا کسي از رازش با خبر نشود.
***
يکي به سوي حکيمي رفت و گفت: فلان کس در حق تو چيز گفته است. گفت: از اين گفتني سه خيانت کردي، اول برادري را در من ناخوش کردي، دوم دل فارغ مرا مشغول نمودي، سوم خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدي.
«کيمياي سعادت»
***
مي گويند زن ملا صورتش آبله اي بود و دماغش بزرگ و پهن. يک روز به شوهرش گفت: زني زيباتر از من ديده اي؟ گفت نه، تو فرشته اي که از آسمان افتاده و دماغش کوفته شده و چند تا ريگ هم رفته توي صورتش.
«شوخ طبعي ملا نصرالدين»
***
يکي از بزرگان را گفت: پارسايي را چه گويي در حق فلان عابد که ديگران در حق وي به طعنه سخنها گفته اند. گفت: بر ظاهرش عيب نمي بينم و در باطنش غيب نمي دانم.

 

هر که را جامه پارسايي بيني
پارسا و نيکمرد انگار

ور نداني که در نهانش چيست
محتسب را درون خانه چه کار
***
دزدي در شب، خانه فقيري را مي جست و چيزي نمي يافت. فقير از خواب بيدار شد و گفت: اي مردک آن چه تو در تاريکي مي جويي، ما در روز روشن مي جوييم و نمي يابيم!
***
راهبي در ميان مردمش بسيار محبوب بود و همه مردم با هر چيزي که او مي گفت، بسيار شادمان مي شدند. به جز پطروس که هيچ فرصتي را از دست نمي داد تا به سخنان او به مخالفت و تضاد پرداخته و تعاليم و آموزشهاي وي را نقض کند. ديگران همه از اين طرز رفتار پطروس احساس انزجار و تنفر داشتند، اما نمي توانستند کاري بکنند تا تغييري در اين وضعيت حاصل شود. تا اينکه يک روز، پطروس از دنيا رفت. در حين خاکسپاري، همه مردم متوجه شدند که راهب عميقاً غمگين و ناراحت مي باشد.
کسي از وي پرسيد:
- براي چه اين قدر ناراحت و غمگين هستيد؟ او در طول زندگيش کاري نمي کرد مگر عيب و ايراد وارد کردن به تمام چيزهايي که شما مي گفتيد. راهب گفت:
- من به خاطر دوستم که هم اکنون در آسمانهاست متاسف نيستم. من بيشتر به خاطر خودم متاسفم. زمانيکه هر کس از من مدح و ستايش مي کرد او مرا به مبارزه مي طلبيد و من مجبور بودم هر روز کارم را بهبود بخشم. حالا که او رفته است، از آن مي ترسم که روند رشد و پيشرفت در کارم متوقف گردد.
 

دروغ
 

يکي از رسول خدا پرسيد که مومن زنا مي کند؟ فرمود باشد که... پرسيد شراب مي خورد؟ فرمود باشد که... پرسيد دزدي مي کند؟ فرمود باشد که... پرسيد دروغ مي گويد؟ فرمود نه.
کيمياي سعادت

 

منبع:کتاب گنجينه ما و شما




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.