سيري در كتاب شناختي نهج البلاغه(2)

مؤلف گرانقدر بعد از نگارش يك مقدمه كوتاه كه در آن هدف از تاليف و چگونگي آن را توضيح مي دهد يك مقدمه نسبتاً طولاني را پي مي گيرد. در اين مقدمه ابتدا درباره ي شخصيت بارز حضرت از جنبه هاي گوناگون و از زبان بزرگان به گفتگو مي پردازد.
يکشنبه، 13 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيري در كتاب شناختي نهج البلاغه(2)

سيري در كتاب شناختي نهج البلاغه(2)
سيري در كتاب شناختي نهج البلاغه(2)


 

نويسنده: فاطمه نقيبي




 

پيرامون مقدمه ي كتاب «اصحاب الامام اميرالمؤمنين و الرواه عنه»
 

مؤلف گرانقدر بعد از نگارش يك مقدمه كوتاه كه در آن هدف از تاليف و چگونگي آن را توضيح مي دهد يك مقدمه نسبتاً طولاني را پي مي گيرد. در اين مقدمه ابتدا درباره ي شخصيت بارز حضرت از جنبه هاي گوناگون و از زبان بزرگان به گفتگو مي پردازد.
ايشان اعتراف مي كند كه در طول تاريخ نوابغ زيادي سربرآوردند كه از مردم زمان خود گوي سبقت ربودند و در اين نبوغ از ديگران ممتاز شدند، ولي در هيچيك از آنان همه ي نمونه هاي كامل و برجسته جمع نشده است در حالي كه حضرت در امتيازات والا و كامل انساني از ديگران ممتاز شده است و در شخصيت ايشان «محاسن الاضداد» جمع شده است كه در هيچيك از افراد در طول تاريخ وجود ندارد. چرا كه او نابغه ي حيات، خلقت و انسانيت است.
در ادامه ايشان چنين مي نويسد:
«از اين رو براي انسان سخت و يا ناممكن است- هر اندازه هم از نظر علمي، عقلي، بيان و فصاحت قوي بوده و داراي سعي و دقت فراوان هم باشد- به تمامي ابعاد شخصيت امام (ع) احاطه پيدا نمايد. و هر اندازه بخواهد در اين راه قدم بردارد، عجز او را نشانده، تعجب وي را فرا مي گيرد و ضعف براو حاكم مي شود».
آنگاه ايشان گفته اي قابل تعمق را از زبان «نَظّام» نقل مي كند:
«صحبت كردن درباره ي شخصيت عل بن ابيطالب (ع) كار دشواري است، اگر حق او را بخواهد ادا نمايد غلو كرده است و اگر از حق او كم گذارد اسائه ادب نموده است و منزلت ما بين اين دو بسي دقيق و دست نيافتني است مگر براي آن كس كه در دين حاذق باشد».
مؤلف در ادامه به بحث درباره ي شخصيت علمي- فكري حضرت پرداخته و چنين مي نويسد:
«اگر بخواهيم از جنبه ي علمي و فكري به زندگي امام (ع) بنگريم وي را عالم و مجتهدي رباني و كامل مي يابيم كه بر فراز منابر و در ملاعام مي فرمايد:
«سلوني قبل ان تفقدوني، فلانا بطرق السماء اعلم منّي بطرق الارض
بپرسيد از من قبل از آنكه مرا از دست بدهيد، پس به راههاي آسمان از راههاي زمين داناترم».
و چه كسي جرات مي كند كه چنين كلامي را بگويد مگر آنكه از خود مطمئن باشد كه جواب هر سؤالي را مي دهد هر اندازه هم مشكل و دقيق باشد و يا اينكه اين سؤال چه علمي از علوم را شامل مي شود و به چه جنبه اي نظر دارد و چه كسي جرات بيان اين گفته را دارد تا زماني كه مورد تاييد الهي نباشد؟! چنانچه بر روي منبر از او درباره ي مسافت مشرق و مغرب سؤال مي شود و ايشان پاسخ مي دهد كه سير آن يك روز بستگي دارد به خورشيد و ... كه از نظر علمي اين جوابي است دقيق و قانع كننده. و تاريخ نه قبل و نه بعد از ايشان كسي را نديده است كه خود را در برابر انبوهي از سؤالات قرار دهد و شجاعانه در برابر همه بانگ برآورد كه «بپرسيد از من...». مگر همتاي ايشان، پيامبر گرامي اسلام (ص) كه پيوسته همين گفته را بيان مي فرمود. چراكه اميرالمؤمنين (ع) از پيامبر (ص) علم و كرامت و غيره را به ارث برد و هر دوي ايشان در مكارم و مناقب و تمام ارزشها همتاي هم مي باشند.
و چگونه غير از اين باشد؟ در حالي كه آن بزرگوار باب شهر علمي است كه نبي اكرم (ص) هزار باب از علم را به ايشان آموخت كه از هر بابي هزاران باب ديگر درآمد و در روايتي است كه ايشان فرمود: پيامبر هزار باب از علم را به من آموخت كه از هر بابي هزاران باب ديگر منشعب شد».
مؤلف گرانقدر داستان دلنشين ديگري را در اين باره نقل مي كند كه امام (ع) روزي بر منبر كوفه قرار گرفت در حالي كه سپر رسول خدا (ص) را پوشيده و شمشير ايشان را بسته بود و عمامه او را بر سر داشت، در اين حال شكم خود را برهنه نمود و فرمود: «از من بپرسيد قبل از آنكه مرا از دست بدهيد چرا كه در ميان اعضاي بدنم علم زيادي نهفته است، اين ظرف علم است، اين بزاق دهان رسول الله است كه پيامبر جرعه جرعه به من چشانده است پس به خدا قسم اگر تكيه گاهي برايم قرار دهيد تا بر روي آن بنشينم، قطعاً اهل تورات را از روي توراتشان و اهل انجيل را از روي انجليشان فتوا مي دهم تا آنكه خدا تورات و انجيل را به زبان آورد و آن دو مي گويند: علي راست گفت و شما را نسبت به آنچه كه در ما نازل شده است فتوا داد در حالي كه «شما كتاب تلاوت مي كنيد چرا در آن تعقل نمي كنيد؟» (1)
آنگاه مؤلف محترم به نقل قول برخي بزرگان از متقدمين مانند ابن مسعود تا متاخرين چون ابن ابي الحديد معتزلي شارح بزرگ نهج البلاغه مي پردازد. وي از قول عبدالله بن مسعود درباره ي حضرت چنين مي نويسد:
«عبدالله بن مسعود مي گويد: علماي زمين سه نفرند، عالمي در شام، عالمي در حجاز، پس عالم شام ابوالدرداء و عالم حجاز علي بن ابيطالب (ع) و عالم عراق برادر شما (يعني خود ابن مسعود) مي باشند و عالم مردم عراق و مردم شام محتاج به عالم حجازند ولي عالم حجاز به آن دو احتياجي ندارد». و «سعيد بن مسيب» مي گويد:
«هيچ كس از صحابه چنين نبود كه بگويد: از من بپرسيد، مگر علي بن ابيطالب و زماني كه از او سوالي مي شد مانند سكه اي گداخته بودو...». و ابن ابي الحديد هم مي گويد:
«اما فضايل حضرت از نظر جلالت و بزرگي و شهرت و شيوع به جايي رسيده است كه زبان قاصر از ذكر آن است همان طوري كه «ابوالعيناء» به «عبدالله بن يحيي بن خاقان»- وزير متوكل و معتمد- چنين گفت: «درباره ي وصف فضل تو چون مخبري مرا مي بيني كه از روشنايي روز روشن و ماه درخشان خبر مي دهد كه از ديد ناظر مخفي نمانده است پس يقين مي دانم كه چنانچه گفته ام تمام شود به عجز مي نشيند و از رسيدن به مقصود باز مي ماند، بنابراين به جاي ثناي تو، دعاي براي تو را اختيار كردم و اوصاف تو را به علم مردم از تو واگذار كردم».
ابن ابي الحديد در ادامه چنين مي نويسد: «و چه بگويم درباره ي مردي كه دشمنان او به فضلش اقرار كرده اند و نتوانستند مناقب او را انكار و فضايل او را كتمان كنند. با آنكه سلطه بني اميه بر اسلام در شرق و غرب زمين سايه افكند و با هر حيله اي سعي در خاموش كردن نور حضرت نموده، و عليه او دشمن كرده و عيوب و نواقصي را به ايشان نسبت دادند، وي را بر روي منابر لعن كردند و مادحان حضرتش را تهديد، بلكه حبس كرده و آنها را كشتند و از هر روايتي كه متضمن فضيلتي براي حضرتش بود و سبب ترفيع ذكر او مي شد منع كردند تا آنجا كه از اينكه نام كسي هم نام ايشان باشد جلوگيري كردند؛ ولي اين امر جز به علو و برتري حضرت نانجاميد و مانند مشكي است كه هر اندازه پوشيده شود بوي آن منتشر مي شود و هرگاه پنهان شود بيشتر مطرح مي شود و مانند خورشيدي است كه هرگز با باد پوشيده نمي ماند و چون روشنايي روز است كه اگر از ديد يك چشم پنهان بماند ولي چشمهاي بسياري آن را مي بينند.
و چه بگويم درباره ي مردي كه هر فضيلتي به او مي بالد و به واسطه ي او ارجمند مي گردد و هر پراكندگي در او جمع مي گردد و هر گروهي جذب او گشته اند، پس او رئيس فضايل و منبع آن است و صاحب نابترين و پيشگام آن است؛ و آشكار كننده ي عصاره ي فضايل است كه هر كه در اين فضايل بعد از ايشان درخشيد از او به دست‌ آورده و تبعيت از ايشان كرده است و پاي در قدم ايشان نهاده است. و مي داني كه شريفترين علم همان علم الهي است چراكه شرف علم بسته به شرف معلوم است و معلوم علم الهي اشرف موجودات است، از اين رو علم الهي بالاترين علم است، و اين علم از كلام حضرتش گرفته شده است و از او آغاز و به سوي او منتهي مي شود.
و از اين علومند: علم فقه كه حضرت اصل و اساس آن است و هر فقيهي در اسلام به او منتسب مي شود و از فقه ايشان استفاده مي نمايد:
و اما اصحاب ابوحنيفه مانند: ابويوسف، محمد و غير از آنها همگي از ابوحنيفه اين علم را فراگرفته اند.
و اما شافعي، از محمدبن حسن آموخت، بنابراين فقه او هم به ابوحنيفه مي رسد و امام احمد بن حنبل، كه از شافعي آموخت، پس فقه او هم به ابوحنيفه مي رسد و ابوحنيفه از جعفر بن محمد(ع) آموخت و جعفر «امام صادق (ع)» از پدرش (ع) آموخت و اين امر بالاخره به امام علي(ع) مي رسد. و اما مالك بن انس از ربيعه آموخت و ربيعه از عكرمه و عكرمه از عبدالله بن عباس و عبدالله بن عباس از علي بن ابيطالب (ع) آموخت.
چنانچه بخواهي فقه شافعي را هم به مالك نسبت دهي كه از او آموخته باشد باز همين خواهد شد و فقهاي اربعه همگي اينهايند.
و اما فقه شيعه كه كاملاً مشخص است كه به حضرت بر مي گردد، فقهاء صحابه هم كه يكي عمر بن خطاب و ديگري عبدالله بن عباس است هر دو از علي (ع) آموخته اند. درباره ي عبدالله بن عباس كه كاملاً مشخص است و اما درباره ي عمر براي هر كسي روشن است كه در بسياري از مسائل كه براي او و ديگر صحابه مشكل مي نمود به حضرتش مراجعه مي كردند و اين گفته ي عمر است كه بارها مي گفت: «اگر علي نبود عمر هلاك مي شد» و نيز اين گفته كه: «مشكلي باقي نمي ماند مگر آنكه ابوالحسن براي حل آن مشكل نباشد» و يا اين بيان: «با بودن علي در مسجد هيچ كس جرات فتوا دادن به خود نمي داد»، در اين حال مشخص است كه باز هم فقه به حضرت مي رسد.
عامه و خاصه از پيامبر اكرم (ص) روايت كرده اند: «قاضي ترين شما علي است» و قضا همان فقه است، پس در اين صورت حضرتش فقيه ترين است.
و نيز همگي روايت كرده اند آن زمان كه پيامبر (ص) حضرت را براي قضاوت به يمن فرستاد در حق ايشان چنين دعا كرد: «خدايا قلبش را هدايت و زبانش را ثابت گردان» به طوري كه حضرت (ع) فرمود: «بعد از آن هرگز در قضاوت ما بين دو چيز شك نكردم». (2)
و از ديگر علوم علم تفسير قرآن است كه از حضرت گرفته شده است و از ايشان منشعب گشت. چنانچه به كتب تفسير مراجعه كني صحت اين مطلب را در مي يابي، چرا كه اكثر تفاسير از ايشان و از عبدالله بن عباس است و همه از وضعيت ابن عباس در همراهي حضرت و اختصاص وي به ايشان باخبرند چراكه ابن عباس شاگرد و فارغ التحصيل مكتب حضرت است و به او گفته شد: «علم تو در برابر علم پسر عمويت چگونه است؟»او گفت: «مانند قطره اي از باران در برابر دريايي بيكران» و از ديگر علوم نحو و عربي است و همگي مي دانند كه ايشان (ع)اين علم را ابداع نموده است و به ابوالأسود دوئلي انشا و املا نمود و اصول و كليات آن را آموخت كه از آن جمله اين گفته بود: «كلام در سه چيز خلاصه مي شود: اسم و فعل و حرف» و از آن جمله تقسيم كلمه به معرفه و نكره و تقسيم وجوه اعراب به رفع- نصب- جر- جزم بود و اين امر از معجزات است، چراكه فكر بشري به اين حصر دست نمي يابد و به اين استنباط راه پيدا نمي كند.
و چنانچه متوجه ويژگيهاي انساني و فضايل نفساني و ديني شوي، قطعاً آن بزرگوار را عصاره ي اين جلوه ها و آشكاركننده ي خوبيها مي يابي. (3)
در ادامه، مؤلف محترم درباره ي شخصيت حضرت و ذريه هاي آن بزرگوار يعني ائمه هدات (ع) صحبت مي كند. وي در اين ميان مي نويسد:
«صحبت كردن درباره ي شخصيت حضرت، خارج از توان است و رسيدن به نهايت آن و غور در آن دست نيافتني است و اين حالت تنها درباره ي اميرالمؤمنين (ع) صادق است و نيازي به دليل آوردن نيست چراكه تاريخ در طول قرون متمادي بعد از رحلت نبي اكرم (ص) چنان سرگردان و حيران در اين باره است كه قادر به گفتن آخرين كلمه نيست... چرا كه عقل بشري از معرفت ذات او و رسيدن به عمق آن و آگاهي از سرشت حضرت كه با نمونه هاي كامل انساني، و اخلاقي عجين شده است، ناتوان است و حضرتش به هنگام معرفي خويش بر اين امر صحه گذاشت با گفتن اين كلام صادق:
«لينحدر عنّي السيل و لايرقي اليّ الطير». من آن كوه بلند سيل پرورم كه سيل علوم و معارف از دامنم مي ريزد و هيچ پرنده اي را ياران صعود به شاخسار علم من نيست. (4)
در ادامه آمده است:
«اگر فرض نماييم كه خداي سبحان بعد از رسول خدا (ص) مستقيماً در وجود حضرت اسرار امامت و وديعه هاي خلافت الهي را قرار نداده است و زمام حكومت اسلامي را به عهده ي ايشان نگذاشته بود باز هم شايسته تقديس و تعظيم مي بود؛ چراكه خطبه ها، رساله ها، نامه ها، كلمات، علم بسيار، حكمت بليغ و بيان فاخر و ... را به عالم عرضه كرد علاوه بر آنكه فرزنداني را به دنيا تقديم نمود كه داراي چنين ويژگيهايي اند: پيشوايان خلق و داعيان به سوي حق و رهبر و رهنماي بزرگ، واليان و حاميان دين خدا و اهل ذكر و فرمانداران از جانب خدا، آيات باقي و برگزيدگان خاص ربوبي، سپاه و نيروي الهي و مخزن علم رباني و حجت هاي بالغه و طريق روشن حضرت حق اند (5).
در ادامه، مؤلف محترم هم چنان از صفات و زواياي شخصيتي اين بزرگواران سخن مي راند و از سجاياي اخلاقي و صفات منحصر به فرد آنان و رسالتشان مي نويسد تا در معرفي مكتب ايشان و دستاوردهاي اين مكتب و شرايط حاكم در زمان حياتشان چنين مي گويد:
«هر يك از ائمه هدات به تنهايي از جامعيت برخوردارند و هر يك مكتب فكري كاملي هستند كه درهاي علم و سرچشمه هاي معرفت و راههاي حكمت را به سوي بشريت گشودند... در اين حال، انسانيت و بشريت به آنان روي آورده، ملتها و قبايل متوجه آنان شده و در مجالس فكري آنان حضور يافته و از سرچشمه هاي علمي مستمر و جوشان آن سيراب گشتند...
بديهي است هزاران صحابه و تابعين و نخبگان در طول سه قرن اول اسلام از اميرالمؤمنين و اولاد ايشان يعني ائمه (ع) علم آموختند به طوري كه ايشان درهاي خود را كاملاً به سوي طالبان علم و حديث و قوانين اسلامي گشودند؛ عليرغم وجود محدوديتهاي موجود در حكومت امويها و عباسيها و سلطه پيشوايان جور و فساد و ستم و استيلاي آنان بر مسندهاي اسلامي... و زمان آنان محكوم به ستم، ترس، فشار، تبعيد، آوارگي و قتل بود، ولي آل محمد(ع) در برابر اين سختيها مقاومت كردند و با قلوب مطمئن و معتقد به آنچه خدا به صابران وعده داده است با آن شدائد كنار آمدند.
... و در اينجاست كه مي توان به صراحت گفت كه حاكميت سياسي نقش فعالي در تسلط بر نظام تاريخ و جريان و سرانجام آن بازي نمود، بنابراين تاريخ حريت خود را در اداي نقش خود را از دست داد و در ايفاي وظيفه اش به صورت درست ناتوان شد، چرا كه حريت و استقلال خود را از دست داده و درست و نادرست با هم مخلوط گشت، پس تاريخ با قلم ديگري شروع به نوشتن كرد و مطابق آنچه حاكمان سلطه گر مي خواستند عمل كرد نه با آنچه خود مي خواست».
در جاي ديگري چنين آمده است:
«شكي نيست كه پيروان و راويان اميرالمؤمنين (ع) بيشتر از آن هستند كه در اين كتاب گنجانده شده است، با اين وجود دگرگونيهاي سياسي كه در تمدنهاي اسلامي اتفاق افتاد و مردم را از علي بن ابيطالب به جهت زنده ماندن يا تسليم شدن در برابر عوامل ديگري دور نمود و علت اصلي اين امر كه در بحثهاي بعدي خواهد آمد دليل روشني است بر آنچه كه گفتيم و اين امر عجيبي نيست چرا كه حاكميتهاي غير ديني در برابر آل محمد(ع) و شيعيان و مكتبشان موضع سرسختانه، مخربانه، خصمانه گرفتند و افراد خبيث و دشمن را بر عليه آنان تشويق كردند...».
مؤلف محترم در اين بين كه به وضعيت موجود در زمان حيات هر يك از ائمه اطهار (ع) و نيز شيعيان و محبان آنان مي پردازد و موقعيت آن را به روشني ترسيم مي كند بيان جالب و قابل توجهي دارد كه به شبهه اي كه احتمالاً در ذهن خواننده نسبت به دستاوردهاي پديد‌ آمده از اين مكتب نقش مي بندد، پاسخ مي دهد:
«... علي رغم همه ي اين فشارها و تاريكي ها و ... هزاران صحابه، تابعين و بزرگان علم و حديث از اين مكتب بيرون آمده اند و بهترين علما، متفكرين، برگزيدگان ادب و شعر و بزرگان فقها، روايت، درايه، خطابه، فصاحت و نحو را به دنيا عرضه كردند.
در واقع مكتب امام اميرالمؤمنين (ع) دانشگاهي اسلامي و منبعي پويا براي علم و سرچشمه فياضي است كه بر افكار و قلوب، انواع علم و معارف اسلامي را عرضه كرد و زندگي را سرشار از پويايي فكري و مناعت علمي از زمان رسول گرامي اسلام (ص) و ديگر زمانها نمود، پس به واسطه ي آن، علم شكوفا شده، ارزشها، الگوها و تعاليم جاوداني به بار نشست و خوبيهاي آن آشكار شد؛ پس همه ي امتها و گروهها به ثمر و نهال و بهره برداري و لذت از آن روي آوردند- با وجود اختلاف در زبانها، رنگها و اعتقاداتشان چراكه علم بدون استثناء براي استفاده ي همه ي انسانهاست.
ولي حقيقت اين است كه تمدن علمي اسلامي و تفكر عربي در كمال، رشد، پيشرفت و جاودانگي و ... خود مديون اين مكتب و استاد و باني و پايه گذار اوليه ي آن مي باشد، همو كه پيوسته باب شهر علم پيامبر گرامي اسلام (ص) بوده است، چراكه اين مدرسه در برنامه هايش استقلال روحي نبوي، مجد علمي علوي، ميراث فكري حيدري را در پيش گرفته است و هنوز هم پيرو همان راه ارزشمند جاودانه ي تاريخ مي باشد...
و همه ي آن تلاشهاي دشمنانه بي اثر شد چراكه خداي سبحان مي خواست كه هيچ نيرو، حاكم و حكومتي در محو نام آنان يا پنهان كردن آثارشان قدرت پيدا نكند...».

- اصحاب اميرالمؤمنين (ع) و راويان آن حضرت
 

مؤلف گرانقدر در بخش دوم اين مقدمه به بحثي درباره ي تعداد اصحاب اميرالمؤمنين (ع) و راويان آن حضرت مي پردازد. مؤلف در اينجا اذعان مي دارد كه براي يك پژوهشگر ارائه گزارش از تعداد و اسامي دقيق يا حتي تخميني راويان حضرت بسي مشكل است. آنگاه دلايل اين سختي را چنين بيان مي كند: «اين امر نه تنها مربوط به جنگها و كشته هاي آن زمان نيست كه در زمان ما هم شمارش تعداد معين قربانيان به جهت اختلاف آمار ممكن نيست. چرا كه هر يك از دو طرف جنگ در گزارش تعداد كشته هاي طرف مقابل مبالغه كرده و در عوض از تعداد قربانيان خود كم مي كند تا بدين وسيله پيروزي را نصيب خود نمايد و در مقابل سبب تضعيف و تزلزل هسته دشمن گردد».
در ادامه، مؤلف محترم وارد دلايل اصلي اين موضوع مي شود و خود اعتراف مي كند كه نبايد به راحتي و اختصار و اشاره از آنها گذشت. ايشان از ظلم تاريخ و فراز و نشيبهاي آن در محو آثار گروهي از انسانها چنين مي گويد: «به هر حال، در طول تاريخ با تمام ظلم و تاريكي آن، گروه نفاق و دشمن كه ادامه حيات دنيوي فاني خود را در سلطنت و تخت مي ديد و براي هيچ يك از آنان آتش غضب پروردگار و برافروخته شدن شعله هاي انتقام و لعنت الهي مهم نبود، آثار جوانان مؤمن و موحدي را از بين بردند كه به خاطر خدا و نزول بركات او طالب شهادت شدند و جان خود را براي رسيدن به بهشت غفران الهي و سايه سار رضوان او فدا نمودند و با قلبي مجهز به سلاح ايمان و مملو از توكل خدا و ... جنگيدند.
و هر كدام از اين دو گروه چه آنكه هدفش در حيات و جهاد و غايت آرزويش فقط خداوند متعال بود و چه آنكه خداوند را سپر و نردباني در حيات خود براي رسيدن به تخت پادشاهي و تسلط بر جامعه قرار داد؛ هر دو دشمن يكديگر در راه خداوند متعادل بودند ولي يكي از اين دو خداوند را غايت و نهايت خود و ديگري وسيله اي براي رسيدن به سلطنت خود قرار داد، با يقين به اينكه موازنه ي ما بين اين دو هدف و غايت از جمله حوادث ظالمانه تاريخ و زشتيهاي اين دنياست كه براي زشتي هاي آن پاياني ندارد».
آنگاه مؤلف درباره ي اين زشتيها با تاسف چنين مي نويسد:
«از ظلم و تاريكي اين دنياي برنده همين بس كه در حق مردي كه دشمنانش به فضل او اعتراف كردند و نتوانستند به انكار و كتمان مناقب ايشان بپردازند، بني اميه به عنوان حاكم اسلامي بر شرق و غرب زمين مستولي شدند، در حالي كه مي كوشيدند با هر ترفندي نور حضرت را خاموش كرده و تحريكاتي بر عليه ايشان نموده و عيب و نقصي به ايشان نسبت دهند، وي را بر سر منابر لعن كرده و مادحين او را تهديد، بلكه حبس كرده و يا بكشند و از نقل روايتي كه متضمن فضيلتي براي ايشان شده يا سبب علو نام او باشد منع كردند، تا آنجا كه حتي از نامگذاري به اسم ايشان برحذر داشتند، ولي تمام اين كارها جز رفعت نام آن بزرگوار چيز ديگري به همراه نداشت. حضرت همانند مُشكي است كه هر اندازه پوشيده شود عطر خود را منتشر مي سازد...».
در اينجا مؤلف محترم به بحث و بررسي احوال راويان و اصحاب حضرت مي پردازد و از ظلم تاريخ درباره ي آنان سخن مي گويد:
«و همين وضعيت درباره ي ياران و پيروان و اصحاب او (حضرت) وجود داشت. هم از اين جهت و هم از جهت ديگر؛ اينكه تاريخ و سازندگان آن براي گروهي كه هيچ شاني را نداشت و در حيات خود هيچ نيكي نداشت، برج و باروها ساخت و در فلوتها به نام آنها دميد و به يادشان طبلها نواخت و آثار و مفاخري به آنان نسبت داده شد و بدون هيچ ميزاني مورد مدح و ستايش قرار گرفتند. در حالي كه تاريخ با كمال زشتي روات و اصحاب اميرالمؤمنين (ع) را كنار زده، آنان را به هر فتنه اي متهم نمود، و هر زشتي اي به آنان نسبت داد- چنانچه در بخش بعدي از آن صحبت مي كنيم- از اين رو، آراء و اقوال مورخين درباره ي تعداد اصحاب و روات علي (ع) متفاوت شد».
آنچه در منابع تاريخي در اين باره آمده است از اين قرار است:
در اين قسمت مؤلف از متون پيشين تاريخي و رجالي نمونه هاي متعددي را نسبت به گزارش تعداد جنگجويان كشتگان جنگهاي جمل- صفين- نهروان ذكر مي كند و اختلاف آراي در اين زمينه را مورد بررسي قرار مي دهد.
براي نمونه طبق آنچه كه محمدبن جرير طبري در تاريخ خود آورده است كشته هاي جنگ جمل را ده هزار نفر ذكر كرده است كه نصف آنها از اصحاب علي و نصف ديگر از اصحاب عايشه بودند... و نصر بن مزاحم در كتاب خود «وقعه صفين» چنين گفته است: كشتگان از اصحاب علي هفتصد تا هزار نفر بودند و از اهل شام در جنگ صفين چهل و پنج هزار نفر و از اهل عراق در اين جنگ بيست و پنج هزار نفر بودند و .. و قتاده در «المناقب» گفته است كه تعداد كشتگان در آن جنگ ششصد هزار نفر بودند و ابن سيرين تعداد آنها را هفتاد هزار نفر نوشته است.
و همين طور به نقل از منابع مختلف درباره ي تعداد گوناگون كشتگان اصحاب جمل مي نويسد كه در مجموع اختلافات آشكاري بين اين گزارشات ديده مي شود.
آنگاه مؤلف آشكارا بيان مي دارد كه تاريخ تعداد اصحاب اميرالمؤمنين (ع) را به جز همين تعداد كمي كه در اين كتاب آمده است ثبت نكرده است و شايد ثبت شده است ولي بر اثر طوفانهاي حوادث مقطعي كه بر بلاد اسلامي گذشته است نام و اثر آنها در تاريخ به كلي محو شده است و اين گونه ميراث ارزشهاي فرهنگي و فكري از بين رفت.
در اين بين، مؤلف با طرح سوالي قابل توجه بود كه غالباً از ذهن بسياري از خوانندگان مي گذرد بحث را اين گونه ادامه مي دهد: «با آنكه لشگريان اميرالمؤمنين(ع) از صحابه و تابعين داراي پيشينه خوبي از نظر ارزشهاي انساني بودند و نيز شناخت كاملي از ابعاد وجودي اين بزرگ مرد داشته اند و از روحيات زشت و خبيث امويان و معاويه با خبر بودند به طوري كه احاديثي از پيامبر (ص) درباره ي معاويه از آنان شنيده شده است كه در كتب صحاح و سنن موجود است و به اين امر يقين كامل داشتند كه عل (ع) مجسمه دادخواهي و معاويه مجسمه گمراهي است و در عين حال پيروزي در تمام وقايع با علي (ع) بود كه نه تنها در زمان خود ايشان بلكه در عهد نبوي هم چنين بود ولي چگونه است كه تعداد اين لشگريان از سپاه معاويه به مراتب كمتر است؟!!
و اما در پاسخ، مؤلف چنين مي نويسد: «رهبر لشكر حق و حقيقت در ميدانهاي جهاد بر ذخاير جنگي و تعداد زياد سپاه يا برندگي سلاح- آن چنانكه متداول است- تكيه نمي كند، بلكه ذخاير اين سپاه از جهت زيادي ايمان و عقيده و تثبيت آن است و به ميزان و علو انسانيت آنان بستگي دارد، بنابراين آن رهبري كه از اين ذخاير به سپاه خود بهره ي وافر برساند مي تواند به ميزان اين بهره و توشه كه از آن به «ايمان» تعبير مي شود، مقاومت كند.
و بدين مطلب در آيه 65سوره ي انفال اشاره شده است: «اي رسول مؤمنان را به جنگ ترغيب كن كه اگر بيست نفر از شما صبور باشيد بر دويست نفر از دشمنان غالب خواهند شد و اگر صد نفر بوده بر دو هزار نفر كافران غلبه خواهند كرد...».
بنابراين، فقدان عقيده در كفار و در مقابل ثبوت آن در مؤمنين همان چيزي است كه سبب مي شود يكي نفر از بيست نفر مؤمنين برابر با ده نفر از دويست نفر كافران برابر شوند تا آنجا كه طبق حكم آيه بيست نفر از آنان بر دويست نفر از اينان غلبه خواهند كرد. بنابراين، مؤمنين در ميدان هاي جهاد با سلاح عقيده و ايمان به خدا كه همان قوت معنوي است كه هيچ چيزي ياراي مقاومت با آن را ندارد از همه پيشي مي گيرند، چراكه بر علم و ادراك صحيح بنا شده است به طوري كه آنها را به ارزشهاي معنوي چون شهامت، شجاعت، داوري، استقامت و ... وصف مي كنند و با يقين به اينكه بر يكي از اين دو نيكي قرار دارند كه اگر كشته شوند در بهشتند و اگر بكشند نيز در بهشتند چراكه مرگ در نگاه آنان چنن نگاه ماديون بدان نيست كه مگر را مساوي نيستي بدانند.
در اينجا مؤلف اتكاي گروه باطل را بر هواهاي نفساني و اعتمادشان در ظاهر به شيطان و ايادي او دليل ديگري براي شكست آنها مي شمرد و مي گويد: «آنانكه بر هواي نفساني تكيه مي كنند به سوي هدف واحدي جمع نمي شوند و اين امر نهايتاً به پيروزي و جاودانگي و بقا نمي رسد و اگر هم در برخي مواقع برسد تا زماني جاودانه است كه مرگ كه در نظر آنها نيستي است به وقوع نپيوندد و چه نادرند كساني كه بر هواهاي نفساني خود استوارند و تا زماني كه به مرگ نزديك مي شوند هم چنان بر فكر خود استوار باشند؛ بلكه با وزيدن كمترين باد مخالفي، رو به كجي مي نهند، چنانچه تاريخ اسلام از انهدام سپاه مشركين در جنگ بدر ثابت كرد... .
خلاصه آنكه لشگريان عقيده آناني اند كه بر ذخائر جنگي از نظر فراواني نفرات يا تندي سلاح تكيه نمي كنند، بلكه بر ذخائر ايمان و حيات معنوي تكيه مي زنند كه با نگاهي به غزوه هاي پيامبر (ص) مانند غزوه بدر، احد، خندق و خيبر كه عجيب ترين آنهاست صحت اين مطلب روشن شود چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم بدين مطلب اشاره فرموده است. (6)
از اين جهت اصحاب اميرالمؤمنين (ع) با تعداد كمي كه بودند به پيروزي و رستگاري و ... رسيدند، ولي اصحاب معاويه و عايشه و خوارج با وجود فراواني ذخاير جنگي دچار خذلان و سستي و... شدند و در آن هنگام كه پرچمهاي نابودي و شكست بالا مي رفت لشگر (معاويه) همگي فرياد زدند: اي معاويه قوم عرب از بين رفت... سپس به حيله و نيرنگي كه باعث نجات آنها از ورطه هلاكت شد دست يازيدند، قرآنها را بر نيزه كردند و فرياد زدند كه شما را بر آنچه در قران است مي خوانيم و آن حَكم ما بين شما و ما باشد.
در اين هنگام امام اميرالمؤمنين (ع) خطبه ي زيبايي بيان فرمودند كه مؤلف قسمتي از آن را آورده است.
اين بيان كه در نهج البلاغه، خطبه ي 122 آمده است در زماني ايراد شده است كه خوارج در مخالفت خود در مسئله حكميت پافشاري داشتند و امام به لشگرگاه آنان آمد و سخنان شيوايي درباره ي جنگ صفين بيان فرمود كه بخشي از آن چنين است:
«... مگر آن وقت كه از روي حيله و مكر و خدعه و فريب قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند نگفتيد: برادران ما هستند و اهل آيين ما؟ از ما مي خواهند كه از آنان بگذريم و راضي به حكومت كتاب خدا شده اند، پس نظر ما اين است كه حرفشان را قبول كنيم و دست از آنان برداريم اما من به شما گفتم كه اين امر ظاهرش ايمان است و باطنش دشمني، آغازش رحمت است و پايانش ندامت، بر همين حال باقي باشيد و از راهي كه پيش گرفته ايد منحرف نشويد و در جهاد دندانها را رويهم فشار دهيد و به هر صدايي اعتماد نكنيد، چه اينكه اينها صداهايي است كه اگر پاسخش را گوييد گمراه مي كند و اگر رهايش سازيد، خوار و ذليل مي گردد، متاسفانه وضع چنان شد كه شما راي حكميت را به آنها داديد... .

پي نوشت ها :
 

1- اشاره به قسمتي از آيه قرآن است: «و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون»، بقره/ 44.
2- الغدير، 95/3.
3- شرح ابن ابي الحديد/ ج1، ص 16-20.
4- نهج البلاغه، خ3.
5- بخشي از زيارت جامعه كبيره.
6- آيات 25 و 26 سوره بقره.
 

منبع: سالنماي النهج 1-5



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
ولایتمداری حقیقی از نظر شهید نصرالله چگونه بود؟
play_arrow
ولایتمداری حقیقی از نظر شهید نصرالله چگونه بود؟
تصویر منتشر نشده از شهید سید حسن نصرالله در آغوش رهبر انقلاب
play_arrow
تصویر منتشر نشده از شهید سید حسن نصرالله در آغوش رهبر انقلاب
واکنش احتمالی ایران به ترور شهید سید حسن نصرالله
play_arrow
واکنش احتمالی ایران به ترور شهید سید حسن نصرالله
ایران با تمدنی غنی نسبت به کشورهای غربی، رفتار بسیار متفاوتی دارد!
play_arrow
ایران با تمدنی غنی نسبت به کشورهای غربی، رفتار بسیار متفاوتی دارد!
غم و اندوه پس از اعلام خبر شهادت سیدمقاومت در فرودگاه بیروت
play_arrow
غم و اندوه پس از اعلام خبر شهادت سیدمقاومت در فرودگاه بیروت
ارتباط امام‌ خمینی (ره) با سید حسن نصراالله (ره) و لبنان
ارتباط امام‌ خمینی (ره) با سید حسن نصراالله (ره) و لبنان
روش و آداب ختم صلوات حضرت زینب (سلام الله علیه)
روش و آداب ختم صلوات حضرت زینب (سلام الله علیه)
لحظه اعلام خبر شهادت سیدحسن نصرالله در حرم رضوی
play_arrow
لحظه اعلام خبر شهادت سیدحسن نصرالله در حرم رضوی
پیغام مهم آیت‌الله بهجت به سید حسن نصرالله
play_arrow
پیغام مهم آیت‌الله بهجت به سید حسن نصرالله
ویدیویی مربوط به دستور ترور سید حسن نصرالله توسط نتانیاهو
play_arrow
ویدیویی مربوط به دستور ترور سید حسن نصرالله توسط نتانیاهو
تصویری تاریخی از سید حسن نصرالله
play_arrow
تصویری تاریخی از سید حسن نصرالله
پیام تسلیت پرتال فرهنگی راسخون
پیام تسلیت پرتال فرهنگی راسخون
لحظه اعلام شهادت سیدحسن نصرالله در شبکه خبر
play_arrow
لحظه اعلام شهادت سیدحسن نصرالله در شبکه خبر
استوری پیام رهبر انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان
play_arrow
استوری پیام رهبر انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان
حزب الله سرافراز / استوری پیام رهبر انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان
play_arrow
حزب الله سرافراز / استوری پیام رهبر انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان