سيري در كتاب شناختي نهج البلاغه(3)

مؤلف محترم در بخش سوم اين مقدمه درباره ي آراء رجال حديثي پيرامون راويان اميرالمؤمنين (ع) بحث مفصلي را بيان مي كند. ايشان در ابتدا تقسيم بندي كلي اي ما بين كتب رجالي شيعيان و اهل سنت درباره ي وضعيت راويان و محدثان دارد. وي درباره ي كتب رجالي شيعه مي نويسد:
يکشنبه، 13 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيري در كتاب شناختي نهج البلاغه(3)

سيري در كتاب شناختي نهج البلاغه(3)
سيري در كتاب شناختي نهج البلاغه(3)


 

نويسنده: فاطمه نقيبي




 

آراء رجال حديثي درباره ي راويان امام (ع)
 

مؤلف محترم در بخش سوم اين مقدمه درباره ي آراء رجال حديثي پيرامون راويان اميرالمؤمنين (ع) بحث مفصلي را بيان مي كند. ايشان در ابتدا تقسيم بندي كلي اي ما بين كتب رجالي شيعيان و اهل سنت درباره ي وضعيت راويان و محدثان دارد. وي درباره ي كتب رجالي شيعه مي نويسد:
«و اما كتب رجالي شيعه از دو دسته روايان شيعه و سني بدون جرح آنان سخن گفته است چراكه نگاه آنان به راوي يك نگاه واقعي و به دور از تعصبات كوركورانه است. پس اگر حديثي از طريق اهل سنت نقل شده باشد و شرايط صحت و توثيق را داشته باشد آن را قبول و ستايش مي كنند و چنانچه با راوي شيعه كه شروط لازم را ندارد روبرو شوند به عنوان مجهول الحال، ضعيف و غيره از او ياد مي كنند. پس معيار شناخت راوي با هر عقيده اي هم كه باشد، از روي عقل و حقيقت و منطق و فهم است.
ولي سيره ي برخي رجاليان حديثي اهل سنت عكس اين حالت مي باشد. چنانچه در كتب رجالي بررسي دقيق صورت گيرد معلوم مي شود كه راويان شيعه مورد جرح و قدح، بدگويي و نسبت دادن غلو و شايعه پراكني و بالاخره با تمام نيرو كوبيدن احاديث آنها بر ديوار است. زماني كه ائمه شيعه ي اثني عشري مورد مدح و ذم قرار گرفتند، وضعيت راويان آنان كاملاً روشن است».
مؤلف گرانقدر در اينجا تعصبات سخت و تعارض عقيده را بدون جايگاه علمي دانسته كه حقيقت را نمي تواند كتمان كند و امكان نفوذ در ژرفاي علم و واقعيت را پيدا نمي كند كه اينها را همگي مولود حسد، بغض، غضب، شهوات، جهل و ... بدگويان و متعصبان بر مي شمرد.
بعد از توضيح مختصري درباره ي وضعيت راويان شيعي، مؤلف براي نمونه به ذكر دو مورد از اين تعصبان و بغض و حسد برخي رجاليان مي پردازد كه اولين مورد درباره ي گمانهاي باطل نسبت به ساحت مقدس ائمه اطهار و ذريه ي پاك علي بن ابيطالب (ع) مي باشد و دومين مورد مربوط به راويان آنان است.
مورد اول: محمدبن حبان بن احمد ابو حاتم تميمي (متوفي 354 ه) در كتاب «المجروحين» مي نويسد:
«علي بن موسي الرضا از پدرش چيزهاي عجيب نقل مي كند كه اباصلت و ديگران هم از او نقل مي كنند. گويي او دچار وهم و خطا شده است. از پدرش موسي بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علي از پدرش علي بن الحسين از پدرش حسين بن علي از پدرش علي و از رسول خدا (ص) كه فرمود: شنبه روز ماست و يكشنبه براي شيعيان ما و دوشنبه براي بني اميه و سه شنبه براي پيروان آنان و چهارشنبه براي بني عباس و پنجشنبه براي ياران آنها و جمعه براي همه مردم است و در آن روز نبايد سفر رفت». تا آنجا كه مي نويسد: :«علي بن موسي الرضا در طوس، آخر روز شنبه در سال 203 ه.ق از دنيا رفت و مأمون با آب انار ايشان را مسموم و قلبش را دچار بيماري كرد».
آنگاه محقق اين كتاب «الهرز، محمود ابراهيم زيد...». در حاشيه آن برگرفته ابن ابي حاتم تعليقه مي زند:
«علي بن موسي بن جعفر بن محمد هاشمي علوي الرضا يكي از ائمه اثنا عشري است كه شيعيان به عصمت آنان و وجوب اطاعتشان عقيده دارند كه مأمون او را وليعهد خود كرد و بعد از خودش خلافت را به او سپرد و زماني كه از دنيا رفت قبر الرشيد را در طوس شكافت و از روي تبرك او را در آنجا دفن كرد. ابن طاهر گفته است كه از پدرش چيزهاي عجيبي نقل كرده است و ذهبي عقيده دارد كه در آنچه به علي موسي الرضا نسبت داده شده است دروغ گفته شده است. چراكه بايستي سندش اثبات شود و گرنه دروغ است و نسخه هاي ديگر را بايد ديد. ولي او درباره جدش جعفر صادق (ع) دروغ نگفته است زيرا «ابوصلت هروي» يكي از متهمان از او نقل كرده است و «مهدي قاضي» هم از او نسخه اي دارد و «ابو احمد بن سليمان طائي» هم نسخه ي بزرگي در اين باره دارد و «داود بن سليمان قزويني» هم در اين زمينه نسخه اي دارد».
محقق، گفته ي خود را در تعليقه اش بر كتاب ابن حبان چنين ادامه مي دهد:
«مأمون با آب انار وي را مسوم كرد» ابن حبان اين خبر مقطوع آورده است و در اصطلاح علماي حديث خبر اين قتل قطعي نمي شود مگر با رؤيت يا شهادت قطعي آن. در حالي كه ابن حبان جز گمان و ظن در اين باره نداشته است، و گرنه چگونه پيش او ثابت شد كه مأمون خود اين كار كرده است يا دستور آن را داده است». (1)
مؤلف پس از بيان مطالب مذكور اذعان مي دارد كه در صدد پاسخگويي به چنين گمانهايي نيست و اين حرفها پس از وفات پيامبر (ص)از بوقهاي امويها و رسانه هاي گروهي عباسيها و شيپورهاي وهابيت درآمده است و سبب اين دروغ پردازيها و افترها و دروغها و ... شده است.
آنگاه وي حرفهاي محقق كتاب مذكور مبني بر عدم يقين نسبت به قتل علي بن موسي الرضا توسط مأمون را جاهلانه پنداشته و ناشي از عدم اطلاع وي از تاريخ بر مي شمرد و چنين مي نويسد:
«بلكه اين يقيني است كه بزرگان تاريخ از مذاهب اربعه آن را نقل كرده اند و گفتارشان درباره ي قتل امام (ع) بدون استثنا به اجماع رسيده است». سپس ايشان نمونه هايي بر صحت گفته خويش مي آورد:
1) ابوالفرج علي بن الحسين اموي اصبهاني (متوفي 356) مي گويد:
«منصور بن بشير نقل مي كند كه مأمون به او دستور داد كه ناخنها را بلند كند، پس چنين كرد آنگاه چيزي شبيه تمبر هندي برايش آورد و به او دستور داد كه آن را پودر كرده و همه را با دستانش خمير كند پس چنين كرد. آنگاه مأمون به نزد علي الرضا رفته و به او گفت: حالت چطور است؟ فرمود: اميدوارم خوب باشد پس به ايشان گفت: آيا امروز يكي از رفقا نزد شما آمد؟ فرمود: خير، پس مأمون غضبناك شده و بر سر نوكرانش فرياد زد و به ايشان گفت: پس آب انار را امروز بگير كه در اين آب چيزي است كه تو را بدان نياز است. آنگاه دستور داد انار آوردند و او را به ابن بشير داد و گفت: آب آن را با دستت بگير پس چنين كرد و مأمون با دست خود آن را به رضا نوشانيد و همين سبب وفات او شد و پس از دو روز از دنيا رفت». (2)
مانند اين قضيه در كتاب «مرآه الجنان» امام عبدالله بن اسعد يافعي يمني مكي (متوفي 768 ه/ ج2/ ص12) آمده است و نيز در كتاب «الفصول المهمه» امام علي بن محمد بن احمد بن صباغ مالكي مكي (متوفي 855/ ص 262) آمده است.
مورخ علي بن الحسين مسعودي (متوفي 436ه) در كتاب «مروج الذهب/ ج4/ ص5» مي گويد:
«مأمون در زمان خلافتش علي بن موسي الرضا را در طوس مسموم كرد و همانجا دفن شد در حالي كه حضرت در آن روز 46سال و 6 ماه داشت». سبط ابن جوزي حنفي (متوفي 654 ه) در كتاب خود «تذكره الخواص/ ص 355» و نيز سيد شبلنجي شافعي در كتاب «نورالابصار/ ص 160» و ديگران در منابع تاريخي مهم ديگر شبيه به اينها را نقل كرده اند.
مؤلف پس از ذكر موارد فوق با طرح سؤالي از خواننده خود چنين توضيح مي دهد:
«و آيا بعد از اين شواهد، جايي براي ظن و گمان باقي است؟! به طوري كه در اصطلاح علما تواتر را در اين مورد مي بينم. چراكه خبر متواتر خبري است كه گروهي كه تعدادشان بيش از اندازه شود از آن خبر دهند، به طوري كه عادتاً اتفاق بر كذب آن محال باشد و به هنگام انتشار خبر از آنان، توطئه ايشان بر آن خبر ناممكن باشد، پس در آن شك و شبهه اي راه ندارد و هرگاه اين گونه باشد صدق آن قطعي و موجب علم و ضرورت است».
مؤلف پس از آنكه درباره ي ريشه ي اصلي تمام اين گمانها و توهينها سخن مي گويد به مورد دوم اين نسبتهاي ناروا كه گريبانگير راويان شيعه و ناقلان فضايل علي بن ابيطالب (ع) در طول تاريخ اسلام شده است به نگارش مي پردازد:
«اما نسبت به راويان شيعه و آناني كه در فضايل حضرت سخن گفته اند: نصيب اينان از توهين و عيب جويي و نكوهش كمتر از ائمه آنان- اهل بيت (ع)- نبوده است. بنابراين، فرهنگ معاجم رجال و كتب حديثي لبريز از اسامي راويان شيعه اثني عشري است كه به دنبال خود نكوهش، افترا، طرد و دشمني را به همراه دارند و بلاي بزرگ زماني است كه راوي درباره ي فضيلت و منقبت اميرالمؤمنين (ع) حديثي از زبان رسول خدا (ص) نقل كند و در آن حال به دروغگويي، غلو، فسق، طرد و ... متهم مي شود».
مؤلف اين امر را محدود به دو يا سه كتاب ندانسته، بلكه به ادعاي او اثر‌ آن را در تمام كتب رجالي و حديثي مي توان يافت.
وي دليل اينكه بسياري از احاديث با مرگ محدث از بين رفت چنين برمي شمرد: «كمترين كلمه اي كه موجب عدم اعتبار راوي در نزد آنان شده است و در زمره ي مجروح و ضعيف و مجهول درمي آيد، «شيعه بودن» است. بنابراين تشيع در نزد آنان از اموري است كه راوي را از اعتبار ساقط كرده و جزو مطرودين قرار مي گيرد و احاديث وي كنار گذاشته مي شود برخلاف زماني كه راوي فاسق، منافق، فاسد يا مفسد، دروغگو و ... باشد و يا از آنها باشد كه بر سر سفره ي حاكمان جور و پيشوايان ضاله نشسته است. پس عناوين مذكور تاثيري در وثاقت وي در ضبط حديث و عدالت او نمي گذارد، با توجه به اينكه اكثر آنها از كساني اند كه روايات رجال مجهول و متروك و يا افراد با عقيده ي نادرست و بدعت گذار و متهم به چنين بدعتي را نقل كرده اند و از ميان ايشان تعدادي اقرار به اين مطلب كرده اند كه چنين اند و احاديث ديگري را به خود نسبت دادند».
هيچ يك از آنچه گفته شد به اندازه اي كه راوي از فضايل علي بن ابي طالب (ع) بگويد به راوي ضرر نمي رساند و او را مورد اتهام و جرح قرار نمي دهد. از اين رو ناقلان اين گونه فضايل دم فروبستند. از جمله ي ايشان «عبدالرزاق بن همام بن نافع امام حميري» يكي از كساني كه به اجماع بزرگان حديث در راس برجستگان ثقات و عالمان است.
«حافظ شمس الدين ذهبي» در كتابش درباره ي او مي گويد كه امام حميري مي داند كه هر كس فضايل علي بن ابيطالب را نقل كند مورد توهين و تهمت و كذب قرار مي گيرد و از آن كسي كه حرف نمي زند مگر اهلش. آنگاه ذهبي درباره ي امام حميري مي نويسد: «او يك چيزهايي مي دانست ولي جرات ابراز آن را نداشت. از اين رو سخن گفتن درباره ي فضايل امام (ع) «جرات» ناميده مي شود.
نظير همين امر براي «حافظ ابو ازهر نيشابوري (متوفي 263 ه) اتفاق افتاده است. زماني كه به نقل از عبدالرزاق حديثي درباره ي فضل علي (ع) نقل كرد، به يحيي بن معين اين خبر رسيد؛ در مجلسي كه گروهي از اهل حديث از جمله ابو ازهر حضور داشتند، يحيي بن معين گفت: اين دروغگوي نيشابوري كه اين حديث را از عبدالرزاق نقل كرده است كيست؟ ابو ازهر برخاست و گفت: آن شخص منم، پس يحيي بن معين خنديد و گفت: اما تو كه دروغگو نيستي ولي در رابطه با اين حديث تقصير به عهده ي كسي ديگر است. در اين حال ابو ازهر گفت: «با عبدالرزاق به سوي ده او مي رفتيم و در راه با او بودم، پس به من گفت: اي ابو ازهر! آيا در نزد تو اين حديث است كه به غير از تو براي ديگري نقل كرده ام؟ گفتم: از اين حديث برايم بگو: او گفت: حديث از ابن عباس است، پيامبر (ص) به علي نگاه كرد و فرمود: «اي علي تو سرور دنيا و آخرت هستي، دوستدار تو دوستدار من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست واي بر كسي كه بعد از من با تو دشمني ورزد». (3)
از اين رو «امام حافظ احمد بن محمد بن صديق حسني مغربي» مي گويد:
«عيب جويي به خاطر تشيع و رد حديث به واسطه ي اين امر عقلاً و نقلاً باطل است:
دليل اول: مسلم است كه ملاك صحت حديث بر دو چيز است نه سه چيز و آن دو «ضبط و عدالت» است پس اگر كسي واجد اين دو صفت شد حديثش صحيح است زيرا ضبط از خطا و خلل ايمن مي كند و عدالت از دروغگويي و دروغ پردازي باز مي دارد. اما «ضبط» بدين معناست كه راوي، هوشيار و آگاه باشد و نيز جرات بي جا نداشته باشد تا آنجا كه از پيش خود چيزي را كه نزد محدثين باطل كننده است، بياورد و نيز از كتابي كه در آن خلل وارد است بدون آنكه بفهمد سخن بگويد.
و اما «عدالت»: مراد از آن در حقيقت راستي راوي و اجتناب او از دروغ است آن طور كه در روايت رسول خدا (ص) آمده است نه مطلق دروغ و نه غير آن از گناهان ديگر. چراكه عدالت اجزايي دارد، گاهي فردي در چيزي عادل است و در چيزي ديگري نيست و ملاك صحت حديث رعايت عدالت در مورد آن است و امانت داشتن در نقل آن مي باشد. و از آنجا كه همين مقدار هم در همگان تحقق پيدا نمي كند و رعايت رسيدن بدين مرتبه خود ملزوم تقوي و اجتناب از ديگر معاصي است، مجبور شدند كه شروط كامل عدالت را چنين بدانند:
«ملكه اي كه بر ملازمت تقوي و اجتناب اعمال بد و رعايت اعلاي مروت استوار باشد».
كه در شرط اخير اختلاف است؛ آنگاه اين تعريف يك بار ديگر كامل تر شد به طوري كه شروط ديگري به آن اضافه شد:
«از آنهايي نباشد كه به تكروي، يكه تازي و زياده گويي بپردازد و نيز ايستاده بول كند و به خريد و فروش جيوه بپردازد، متولي اموال يتيمان باشد، با آهنگ قرائت كند و ... و نيز در اعتقاد خطا برود، مانند ارجاء گري، قدريه، ناصبي، تشيع و ديگر مذاهب».
و با چنين توسعه اي كه در ملاك عدالت داده شد نزديك بود باب عدالت بسته شود و روايات مقبول از بين برود، به ويژه با شرط اخيري كه گذاشتند (يعني تشيع)، چراكه اغلب آنهايي كه بعد از صحابه از راويان حديث و حاملان دين در طبقه اول- دوم و سوم راويان قرار دارند از اين دسته اند و به جز اندكي بقيه از نسبت دادن به يكي از اين مذاهب فوق در امان نماندند، به جز آنكه در اين نسبتها متفاوت جلوه كردند، برخي متوسط، برخي به غلو و برخي به افراط و برخي ديگر به اعتدال در اين مسير متهم شدند و نيز كسي كه در اعتقاد خود به سوي يكي از اين دو مذاهب دعوت كرده باشد و در آن معروف شد و كسي كه متوسط بوده و دعوت هم بدان نكرده و مشهور نشده است؛ ولي اگر تمام اينها مورد جرح قرار گيرند و رواياتشان مردود شناخته شود بيشتر احاديث نبوي از بين مي رود و نزديك است بدين وسيله روايات موثق كنار گذاشته شود، چنانچه ابن جرير در بخشي كه آن را براي «جرح» عكرمه- مولاي ابن عباس- جمع كرده بود مي نويسد:
اگر چنين باشد كه هر كسي مدعي مذهبي از مذاهب مردود باشد و آن ادعا براي او ثابت گردد و به دنبال آن عدالتش ساقط و گواهي اش باطل شود، بدينسان لازم مي آيد كه اكثر محدثين را كنار گذاشت، چراكه كسي از ميان ايشان نيست مگر آنكه مردم به او آنچه مي خواستند نسبت دادند. (4)
و ذهبي در شرح حال «ابان بن تغلب» در كتاب الميزان (5) مي نويسد:
«او شيعه پايبندي بود ولي راستگو بود و ما راستي او را پذيرفتيم، ولي بدعت او را به وي بر مي گردانيم و احمد بن حنبل، ابن معين و ابوحاتم وي را توثيق نموده اند و ابن عدي درباره ي او مي گويد: «در تشيع غلو مي كرده است» و سعدي مي گويد:« منحرفي آشكار است» پس مي توان گفت: چگونه كسي را كه بدعت گذار است موثق دانسته ايد در حالي كه حد وثاقت عدالت و اتقان است پس چگونه بدعت گذار، عادل باشد؟
و جواب اين است: بدعت بر دو نوع است. بدعت صغري مانند: غلو شيعه يا شيعه ي بدون غلو و تعصب و اين موضوع درباره ي تابعين ديندار و پرهيزكار و صادق وجود دارد و اين فساد آشكاري است. در اينجا كلام ذهبي پايان مي يابد».
در اينجا حافظ مغربي به توضيح مبسوطي درباره ي ملاك كذب و صدق خبر پرداخته، چنين مي گويد: «روشن است كه رد حديث از اين نظر است كه خود آن خبر كذب است و نه به جهت امر ديگري، چنانچه قبول هر حديثي هم به جهت صدق آن حديث است و نه چيز ديگري. پس اگر يك سني مذهب حديث كذب بگويد مردود است و عدالت و سني بودن او كذب وي را تبديل به صدق نمي كند چنانچه اگر دروغگوي بدعت گذار حديث درستي را نقل كند حديثش قابل قبول است و دروغگويي و بدعت وي صدق او را كذب نمي كند و از نظر عقل غير از اين محال است جز اينكه غالباً رسيدن به حقيقت كذب و صدق ممكن نيست و از اين رو در هر دو مورد، ظن كفايت مي كند و اين امر با اتصاف راوي به صدق و كذب مشخص مي شود، پس آن كس كه به صدق شناخته شده باشد گمان به صدق حديثش نيز وجود دارد و آنكه به كذب شناخته شده باشد گمان به كذب حديثش هم وجود دارد. و آن انگيزه اي كه باعث اجتناب از كذب است ترس از خداي متعال به وسيله انجام دستورات او و دوري از منهيات اوست و غالباً گمان به وجود نمي آيد مگر شخص چنين حالتي داشته باشد، زيرا كسي كه ترس او وي را از انجام حرام باز ندارد، قطعاً جرات بر گفتن حديث دروغ هم خواهد داشت. بنابراين، گمان صدق نسبت به حديث او نيست، از اين رو عدالت همان ملازمت تقوي معنا مي شود كه مانعي بين شخص و ساير خلافهاست. گاهي كذب از روي وهم و اشتباه صورت مي گيرد چنانچه از روي قصد و عمد هم صورت مي گيرد، از اين رو به عدالت، ضبط هم اضافه مي شود تا گمان اتفاق افتادن كذب از روي خطا و وهم منتفي باشد، چنانچه به وسيله همين امر گمان صدور كذب از روي قصد هم منتفي است. ولي اعتقاد راوي نسبت به اينكه اعمال هر فرد در ايمان او هم دخالت دارد يا اينكه امور در مقدرات الهي جاري نيست يا اينكه «علي» برتر از ابوبكر و عمر و شايسته تر از آن دو در خلافت است يا اينكه راوي از پيشوايان ظلم و غير آن باشد هيچ كدام از اين اعتقادات گمان بر صدق خبر يا عدم آن به دست نمي دهد».
و اما نشانه هاي بدعت راوي كه از جمله ي آن علامت تشيع است از دسيسه هاي ناصبي هاست كه حافظ مغربي در اين قسمت بدان اشاره مي كند و در ادامه مي نويسد:
«و اما اين بدعت از دسيسه هاي ناصبي هايي است كه آن را ما بين اهل حديث به زور وارد كردند تا بدين وسيله به ابطال آنچه كه در فضل علي (ع) نقل شده است، برسند و از اين رو، روايت كردن درباره ي فضايل امام را علامت تشيع راوي و بدعت او قرار دادند و هر آنچه روايت كرده است مردود شمرده شد اگر چه از ثقات هم باشد. در نتيجه اين امر، هيچ حديثي در باب فضل حضرت درست نيست چنانچه برخي پرده ي حيا را دريدند، كساني از ناصبي هاي غالي مانند: ابن تيميه و نظير او كه بدين موضوع تصريح كردند و زماني كه عرصه بر آنان تنگ شد و براي وارد كردن طعن در حديثي كه متواتر بود و يا در صحيحين آمده بود درمانده شدند چاره ي ديگري انديشيدند كه عبارت باشد از «تأويل» يعني «برگرداندن كلام از ظاهر الفاظ آن» چنانچه «حريز بن عثمان» نسبت به حديث «تو نسبت به من به منزله هارون به موسي هستي» انجام داد و نيز ابن تيميه- با وجود اعتراف به اين دسته از احاديث- نسبت به روايات فضايل علي (ع) انجام داد».
حافظ مغربي بعد از چند صفحه درباره ي دلايل طعن تضعيف راوي و ذكر نمونه هايي از آن چنين آورده است:
«گوينده ي حديث درباره ي فضل علي و راوي آن متهم به تشيع اند، بلكه به محض اينكه حديثي درباره ي فضايل باشد از بزرگترين اسباب طعن در ميان راويان آنان است اگرچه متهم به تشيع نگردد ولي كسي كه چنين احاديثي را روايت كند از طعن و جرح آنان در امان نمي ماند اگرچه هم از موثقترين ثقات و عادلترين عادلان باشد و از «ابوزرعه» نقل شده كه گفته است: «چه بسيار كساني كه به وسيله اين حديث مورد رسوايي قرار گرفتند به طوري كه اگر كسي اين حديث را نقل كند به ضعف او حكم مي كنند اگرچه هم نزد ايشان به ثقه بودن معروف باشد و دليل ضعف فقط روايت كردن از فضل علي (ع) است تا آنجا كه گروه زيادي از حفاظ مشهور بدين وسيله تضعيف شدند و به حكم رافضي و تشيع طرد شدند؛ مانند: محمد بن جرير طبري به جهت صحيح شمردن حديث «موالات» و حاكم صاحب مستدرك براي صحيح دانستن حديث «طير» و حديث «موالات» و حافظ بن سقا براي املاي حديث «طير» به طوري كه به هنگام املاي به وي حمله كردند و او را از جا بلند و جايگاهش را شستند و حافظ حسكاني براي صحيح شمردن حديث «رد الشمس» و حافظ بن مظفر براي نگارش كتابي درباره ي فضايل عباس، ابراهيم بن عبدالعزيز بن ضحاك براي اينكه پس از پايان املاي بخشهايي درباره ي فضايل ابوبكر و عمر (رضي الله عنهما) مي گويد:
حال از علي يا عثمان شروع كنيم؟، روشن است كه به خاطر همين جمله از او جدا شدند و وي را ضعيف شمردند با اينكه بيان مساله خلافت ديگر مستحق چنين عملي نبود چنانچه ذهبي مي گويد:
«بلكه دارقطني را به شيعه بودن نسبت دادند و اين امر بسيار بعيد است زيرا وي ديوان سيد حميري را از حفظ كرد و نيز درباره ي شافعي كه به جهت موافقتش با شيعه در مسائل فرعي كه شيعه آن را درست دانسته و بدعت نمي شمرد نظير: بسم الله را آشكار گفتن و قنوت در نماز صحيح و انگشتر در دست راست كردن و دوستي او با اهل بيت كه شافعي (رضي الله عنه) بدان در اشعار مشهورش اشاره كرده است، به تشيع متهم شد».
و «مسعودي» را ضعيف شمرده و به تشيع او حكم كردند به جهت اين گفته اش در كتاب «مروج الذهب»:
«و اموري كه سبب فضل اصحاب رسول خدا (ص) مي شد، سبقت در ايمان آوردن، هجرت، ياري پيامبر، خويشاوندي با ايشان، قناعت، جان نثاري براي ايشان، عالم بودن نسبت به قرآن و تنزيل، جهاد در راه خدا، ورع، زهد، قضاوت، حكم و علم كه نصيب علي (ع) از اين امور بيش از ديگران است چه رسد به اينكه از ديگران در داشتن فضايلي چون برادري، ولايت و منزلت جدا مي شود». (6)
روشن است كه اعتراف به اينكه هر چه مسعودي در اينجا مي گويد حق است و شكي در آن نيست.
حافظ مغربي پس از شروع به ذكر نام كساني كه به دليل نقل روايات مربوط به فضايل ضعيف شمرده شده اند كرده و چنين مي نويسد:
«عده اي به جهت روايت حديث «طير» ضعيف شمرده شده اند نظير: ابراهيم بن باب بصري، احمد بن سعيد بن فرقد جدي، حماد بن يحيي بن مختار... (7) و ديگران. ذهبي از اين اشخاص نام برده است و به دليل اينكه از روي تبعيت و مستقلاً حديث «طير» را روايت كرده اند آنها را ضعيف دانسته است با آنكه در «تذكره» خود بر قطعيت اين حديث اعتراف كرده است. پس به دليل روايت اين حديث عده اي را ضعيف شمرده است كه نام تعدادي از آنها از اين قرار است: احمد بن عمران بن سلمه، احمد بن سلمه كوفي و ... و ديگران.
و به دليل نقل حديث «شمس» عده اي ضعيف شمرده شدند كه خارج از شمارش است از جمله: حسن بن محمد بن يحيي، اسماعيل بن اياس بن عفيف و ... و محمد بن علي بن نعمان كه او كسي است كه با ابوحنيفه مناظره كرد، ابوحنيفه در حالي كه حرف نعمان را انكار مي كرد به او گفت: «از چه كسي حديث «ردالشمس» را درباره ي علي نقل كردي؟ و او گفت: از همان كسي كه تو از او احديث «ساريه الجبل» را نقل كرده اي و در اين هنگام ابوحنيفه درمانده شد. ذهبي هم چنين، ابراهيم بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب را به دليل روايت حديث «شمس» ضعيف دانسته است.و اين گفته حافظ را قانع نكرد، لذا در «تعجيل المنفعه»مي گويد:
«ذهبي در مغني چنين گفت ولي برا گفته خود سندي نياورده است. (8)
و اين چنين بسياري را ضعيف شمردند و هيچ دليلي جز روايت فضايل وجود ندارد و دليل اين امر اين است كه رافضي در زمان آن ها رواج داشت و آنان تصور مي كردند كه با قبول اين گونه احاديث به ترويج بدعت رافضي ها مي انجامد بنابراين براي بستن اين باب بيش از اندازه در انكار كسي كه چيزي در اين رابطه بياورد مي كوشيدند با آن كه بسياري از‌ آنان دچار بدعت ناصبي ها شده بودند...». (9)
و حافظ مغربي در قسمت ديگري از كتاب خود درباره ي تحولات اهل حديث و چگونگي برخورد آنان با احاديث و دليل عمده ي اين مسئله به بحث خود چنين ادامه مي دهد: «ائمه حديث هر آنچه كه در فضل علي (ع) وارد شده است باطل شمردند و هر كس چيزي در اين رابطه روايت مي كرد به تشيع، ضعف، انكار شناخته مي شد اگرچه حديث به حد تواتر هم رسيده باشد به طوري كه اگر كسي به دنبال ساخته هاي آنان در اين رابطه برود چيزهاي بسيار عجيبي خواهد ديد و دليل اين امر همان است كه «ابن قتيبه» در كتابش بنام «الرّد علي الجهميه» مي نويسد:
«به تحقيق گروهي را ديدم آن زمان كه مشاهده كردند غلو رافضي ها را درباره ي علي و مقدم دانستن ايشان و ادعاي شراكت او در نبوت با پيامبر (ص)و نيز علم غيب ائمه از فرزندانش و اين گونه ادعاها و نيز امور پنهاني كه به كذب و كفر مي رسد و باعث جهالت فراوان بود و نيز دشنام دادن آنان نسبت به برگزيدگان سلف و دشمني كردن و بيزاري جستن از آن بزرگان، در اين وقت آن گروه هم به مقابله با رافضي ها برخاستند و غلو نمودن درباره ي آخري يعني علي (كرم الله وجهه) و گرفتن حقش و هر چه كه خواستند درباره اش گفتند و اگرچه مستقيماً به او ظلم نكردند، ولي با ريختن خون ناحق به وي ظلم نمودند و به ايشان نسبت دادند كه در قتل عثمان جزو طرفداران اين مسئله بوده است و از روي جهلشان به جاي پيشواي هدايتگر، وي را پيشواي فتنه معرفي كردند و نام خليفه را به جهت اختلاف مردم بر او واجب ندانسته در حالي كه به دليل اجماع مردم بر خلافت يزيد بن معاويه نام خليفه را بر او لازم دانستند و هر كسي از او (علي) ياد مي كرد متهم به بدي مي شد و تعدادي از محدثين بر آن شدند كه از ذكر فضايل ايشان (كرم الله وجهه) يا ظاهر كردن آنچه لازم است دروي كنند در حالي كه تمام اين احاديث داراي سند و مخارج صحيحي بودند و پسرش حسين (ع) را خارجي و شكافنده ي اتحاد مسلمين كه ريختن خونش حلال است اعلام كردند و مابين او و (علي) و اهل شورا تساوي قرار دادند چراكه به نظر آنها اگر عمر در ايشان فضلي مي ديد بر اعضاي شورا مقدم مي داشت و اصلاً امر خلافت را به شورا نمي گذاشت.
و هر كسي كه از ايشان ذكري يا روايتي در زمينه فضايلش مي گفت به غفلت سپرده مي شد تا آنكه تعداد زيادي از محدثين بر آن شدند كه درباره ي ايشان حديثي نگويند بلكه به جمع فضايل- وضع شده ي - عمرو بن عاص و معاويه توجه كردند گويي كه قصد آنان اين دو نفر نيست بلكه اوست. پس اگر گفته شود: «علي برادر رسول خدا (ص) و پدر دو سبط حسن و حسين است و اصحاب كساء: علي- فاطمه- حسن و حسين اند چهره ها بر جا مانده و چشمها به حالت انكار در مي آيند و ضمير دروني آنها آشكار مي شود. و اگر كسي اين فرمايش پيامبر (ص) را باز گويد: «من كنت مولاه فعلي مولاه و انت مني بمنزله هارون من موسي» و نظير اين فرمايشات، به سند اين گونه احاديث مي پردازند تا آن را نقض كنند و حق آن بزرگوار را از روي دشمني با رافضي ها بگيرند و به خاطر آنها، به علي (ع) هر آنچه در ايشان نيست نسبت مي دهند كه اين عين جهل است».
اينها از مهمترين دلايلي است كه متقدمين عصر ابن قتيبه و پيش از او در صدد طعن بر فضايل علي (ع) برآمدند. و امام احمد در اين باره به هنگامي كه پسرش عبدالله از علي و معاويه مي پرسد، اشاره مي كند: «بدان كه علي داراي دشمنان زيادي است كه به دنبال پيدا كردن چيزي در او بودند ولي نيافتند پس به سراغ كسي آمدند كه با او در جنگ بود و او را كشت و با مكر و حيله به او روي آوردند».؛ «سلفي» نيز در «طيورات» چنين مي گويد كه چه كسي با اين وضعيت مي تواند فضايل علي را قبول نمايد و آن را صحيح بشمرد در حالي كه در درون بسياري از حافظان به خصوص بصريها و شاميها دشمني علي و خاندانش نهفته است.
ابن قيم در «اعلام الموقعين» به مطلبي نظير اين اشاره مي كند، آنجا كه از فتوا دهندگان صحابه سخن مي گويد: «و اما درباره ي علي بن ابيطالب (ع) آنكه فتاوايش منتشر شد ولي خدا بكشد شيعه را كه با دروغ بستن به ايشان اكثر آنچه را كه مي دانستند هم خراب كردند، از اين رو آن دسته اهل حديث كه مورد قبولند به حديث و فتواي ايشان اعتماد نمي كنند مگر آنكه از طريق اهل بيت ايشان و يا ياران عبدالله بن مسعود نقل شده باشد. او (رضي الله عنه و كرم وجهه) از نبود حاملان علم كه بتواند علم خود را به ايشان بسپارد شكايت مي نمايد. چنانچه فرمود: «اينجاست علم اگر حمله اي برايش مي يافتم». (10) و در اينجا كلام حافظ مغربي به پايان مي رسد.
و در اين قسمت مؤلف ادامه مي دهد:
«و همين امر نشانگر آن است كه آنان از روي دشمني با شيعه و سركوب آنان نه تنها از علم حضرت بهره نجستند كه از فضل حضرت هم سخني به ميان نياوردند.
و شمس الدين ذهبي و صدها مثل او از اهل حديث از طرفداران بني اميه و بني عباس و وهابيت با نگاهي به حديثي درباره ي فضايل حضرت غيرمعقولانه با آن برخورد مي كردند و سب و لعن بر راوي آن را از حد اعتدال مي گذراندند و تنها تحت پوشش اينكه اين حديث وضع شده است چنين مي كردند. براي نمونه درباره ي «ابوصلت عبدالسلام بن صالح هروي» گفته شده است: مرد صالحي بود و فقط شيعه با استقامتي بوده است (11) و سپس ذيل حديثي در مستدرك 126/3 مي گويد: به خدا قسم عبدالسلام بن صالح نه ثقه و نه امين بود. و چگونه مي توان مابين اين دو گفته متناقض را جمع كردد؟!
و همين طور درباره ي ابن حجر شيح الاسلام عسقلاني مي يابيم. در سرگذشت «جعفر بن محمد فقيه» مي گويد: «حديث در باب» وضع شده است.(12) سپس ابن حجر خود ردي بر اين گفته مي زند:
«براي اين حديث طرق زيادي در مستدرك حاكم آمده است كه كمترين آنها اين است كه اين حديث اصل دارد پس درست نيست كه آن را وضع شده بدانيم». (13)
در قسمت ديگري مؤلف ادامه مي دهد: اكثر احاديث ساختگي درباره ي فضايل صحابه در عصر معاويه بن ابي سفيان صورت گرفت چنانچه «ابن عرفه» معروف به «نفطويه» كه از بزرگان محدثين است در تاريخ خود مي نويسد: اكثر احاديث موضوع درباره ي فضايل صحابه در ايام بني اميه به جهت نزديكي به آنها ساخته شد...».
در اينجا مؤلف به بحث مذكور پايان مي دهد و به ذكر حديثي از امام محمدباقر (ع) مي پردازد كه حضرت درباره ي مظلوميت ائمه اطهار عليهم السلام و شيعيان و محبين آنان و از ظلمهايي كه تا آن زمان بر ايشان و پيروانشان شده است سخن گفته است.
آنگاه رشته سخن را به دست ابن ابي الحديد داده است (14) كه او از حيله ها و ترفندهاي معاويه مي گويد كه در مخالفت با علي (ع) و كاشتن بذر دشمني او در دلها و در عوض رواج فضايلي براي صحابه و مناقب عثمان و از بين بردن شيعيان و محبان حضرت دست به چه فعاليتهاي گسترده اي زد و چگونه به فرمانداران خود در تمام بلاد اسلامي دستور داد كه جلوي كوچكترين امري كه سبب انتشار فضل و منقبت و دوستي حضرت و رواج شيعه گري مي شد گرفته شود. و در نهايت پيامد چنين حركتهايي در طول تاريخ اسلام چه بوده است و از اين جهت چه ضربه اي به پيكره ي اسلام وارد شد.
«ولا تحسبن الله غافلاً عما يعمل الظالمون إنّما يؤخرهم ليوم تشخص فيه الأبصار، مهطعين مقنعي رؤسهم لا يرتد اليهم طرفهم و أفئدتهم هواء». (15)
و هرگز مپندار كه خدا از كردار ظالمان غافل است بلكه كيفر آنان را به تاخير مي اندازد تا آن روزي كه چشمهايشان در آن روز خيره و حيران است، در آن روز سخت آن ستمكاران همه شتابان سر به بالا كرده و چشمها واله مانده و دلهايشان از شدت عذاب به اضطراب است.

پي نوشت ها :
 

1- كتاب المجروحين، 106/2.
2- مقاتل الطالبيين، 377.
3- ميزان الاعتدال، 609/2.
4- فتح الملك الاعلي، 83.
5-ميزان الاعتدال، 5/1.
6- مروج الذهب، 39/2 چ بولاق.
7- براي رعايت اختصار از ذكر نام اشخاص خودداري كرديم.
8- تعجيل المنفعه، 14.
9- فتح الملك العلي بصحه حديث باب مدينه العلم عليّ، 141-144.
10- همان.
11- ميزان الاعتدال، 129/2.
12- همان، 415/1.
13- لسان الميزان، 122/2.
14- شرح ابن ابي الحديد، ج 1/ 439-46.
15- سوره ي ابراهيم، 42-43.
 

منبع: سالنماي النهج 1-5



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
ولایتمداری حقیقی از نظر شهید نصرالله چگونه بود؟
play_arrow
ولایتمداری حقیقی از نظر شهید نصرالله چگونه بود؟
تصویر منتشر نشده از شهید سید حسن نصرالله در آغوش رهبر انقلاب
play_arrow
تصویر منتشر نشده از شهید سید حسن نصرالله در آغوش رهبر انقلاب
واکنش احتمالی ایران به ترور شهید سید حسن نصرالله
play_arrow
واکنش احتمالی ایران به ترور شهید سید حسن نصرالله
ایران با تمدنی غنی نسبت به کشورهای غربی، رفتار بسیار متفاوتی دارد!
play_arrow
ایران با تمدنی غنی نسبت به کشورهای غربی، رفتار بسیار متفاوتی دارد!
غم و اندوه پس از اعلام خبر شهادت سیدمقاومت در فرودگاه بیروت
play_arrow
غم و اندوه پس از اعلام خبر شهادت سیدمقاومت در فرودگاه بیروت
ارتباط امام‌ خمینی (ره) با سید حسن نصراالله (ره) و لبنان
ارتباط امام‌ خمینی (ره) با سید حسن نصراالله (ره) و لبنان
روش و آداب ختم صلوات حضرت زینب (سلام الله علیه)
روش و آداب ختم صلوات حضرت زینب (سلام الله علیه)
لحظه اعلام خبر شهادت سیدحسن نصرالله در حرم رضوی
play_arrow
لحظه اعلام خبر شهادت سیدحسن نصرالله در حرم رضوی
پیغام مهم آیت‌الله بهجت به سید حسن نصرالله
play_arrow
پیغام مهم آیت‌الله بهجت به سید حسن نصرالله
ویدیویی مربوط به دستور ترور سید حسن نصرالله توسط نتانیاهو
play_arrow
ویدیویی مربوط به دستور ترور سید حسن نصرالله توسط نتانیاهو
تصویری تاریخی از سید حسن نصرالله
play_arrow
تصویری تاریخی از سید حسن نصرالله
پیام تسلیت پرتال فرهنگی راسخون
پیام تسلیت پرتال فرهنگی راسخون
لحظه اعلام شهادت سیدحسن نصرالله در شبکه خبر
play_arrow
لحظه اعلام شهادت سیدحسن نصرالله در شبکه خبر
استوری پیام رهبر انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان
play_arrow
استوری پیام رهبر انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان
حزب الله سرافراز / استوری پیام رهبر انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان
play_arrow
حزب الله سرافراز / استوری پیام رهبر انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان