الاغ کليدش را گم کرده
نويسنده: لي جاستيک
مترجم: آرزو رمضاني
مترجم: آرزو رمضاني
الاغ احساس گرسنگي مي کرد. دلش يک خوردني شيرين مي خواست. الاغ پول هايش را در صندوقچه ي کوچکي نگه مي داشت؛ اما الان کليد آن را گم کرده.
الاغ بالا و پايين را گشت. حتي داخل شيشه ي عسل را هم نگاه کرد. او جوراب هاي نشسته اش را پيدا کرد؛ اما باز کليد صندوقچه اش را پيدا نکرد.
الاغ فکر کرد اگر آبنبات بخواهد، بايد پول داشته باشد. الاغ زير تختش به دنبال کليد گشت، اما آن جا نبود.
الاغ يواشکي توي سطل آشغال کوچه را هم گشت. او تپه ي سنگي و درّه ي علفزار را هم گشت؛ اما کليد آن جاها نبود که نبود.
الاغ صندوقش را بالا برد تا به زمين بزند؛ اما يکباره کليدش را ديد که زير صندوقچه چسبيده است. الاغ با خودش گفت: «چرا کليد را زير صندوقچه چسبانده ام؛ يعني جاي بهتري براي قايم کردن کليد نبود؟»
الاغ با خوش حالي کليد را برداشت و در صندوقچه را باز کرد. الاغ خوش حال بود که در صندوق باز شد.
منبع: نشريه ماهک شماره 21
الاغ بالا و پايين را گشت. حتي داخل شيشه ي عسل را هم نگاه کرد. او جوراب هاي نشسته اش را پيدا کرد؛ اما باز کليد صندوقچه اش را پيدا نکرد.
الاغ فکر کرد اگر آبنبات بخواهد، بايد پول داشته باشد. الاغ زير تختش به دنبال کليد گشت، اما آن جا نبود.
الاغ يواشکي توي سطل آشغال کوچه را هم گشت. او تپه ي سنگي و درّه ي علفزار را هم گشت؛ اما کليد آن جاها نبود که نبود.
الاغ صندوقش را بالا برد تا به زمين بزند؛ اما يکباره کليدش را ديد که زير صندوقچه چسبيده است. الاغ با خودش گفت: «چرا کليد را زير صندوقچه چسبانده ام؛ يعني جاي بهتري براي قايم کردن کليد نبود؟»
الاغ با خوش حالي کليد را برداشت و در صندوقچه را باز کرد. الاغ خوش حال بود که در صندوق باز شد.
منبع: نشريه ماهک شماره 21