يک خانه گرم در گرمه
مازيار آل داوود شهر و جاذبه هايش را رها کرد تا خانه اي 300 ساله در دل کوير را جهاني کند
ميلاد محسني فر: تپه هاي شن روان، درياچه هاي نمک، درختچه هاي خار، نخل هاي بلند و تماشاي آسمان پرستاره در شب که مسافران خارجي زيادي را به ايران کشانده است؛ اما اين مطلب درباره جاذبه هاي کوير نيست!بلکه داستان مردي است با خانه اي به قدمت 300 سال در دل کوير، قصه مازيار آل داوود، مردي که هفت سال پيش شهر و جاذبه هاي رنگي اش را رها کرد و به دل کوير زد.روستايي به نام «گرمه» و خانه اي قديمي، زندگي روياهايش را برايش ساختند.حال، اين مرد بر کوير نشسته، خانه اش را در اختيار مسافران طبيعت خواه گذاشته تا ما را هم در روياي شيرين اش سهيم کند.
زن جوان کارگري در را باز مي کند و از ميان راهروي تنگ، با ديوارهاي کوتاه و کاهگلي، به داخل خانه راهنمايي ام مي کند.جلوتر از من مي رود و با صداي بلند مي گويد:«سرت را بدزد!»
پله هاي کوتاه سنگي، مسيري است که براي وارد شدن به فضاي داخلي خانه بايد از آن گذشت.رديف آخر پله ها به درگاه کوچکي ختم مي شود و دو سبد حصيري کوچک از دو طرف درگاه آويزان شده اند.فضاي داخلي و هال خانه، پر از اشياء و ظروف قديمي است که در ديوار و روي زمين و طاقچه ها را پوشانده!ميز بزرگي وسط هال گذاشته شده که روي آن پر از خوراکي هاي اشتها برانگيز و ظرف هاي بزرگ بيسکويت و آجيل هاي محلي و خرماي خشک و پسته و تخمه و ادويه هاي محلي است.
همه، روستاي گرمه را با نام اقامتگاه «آتشوني» مي شناسند؛ آتشوني به معناي شب نشيني دور آتش است.اين اقامتگاه که به غذاهاي سنتي بسيار خوشمزه و آرامش بي نظيرش مشهور است، تقريبا تعداد زيادي از مردم ايران يا شايد هم جهان را به گردشگري در کوير ترغيب کرده است.
شايعات زيادي است که مازيار آل داوود، در کشور فرانسه، معماري خوانده است؛ اين واقعيت ندارد!تحصيلات او تا سوم راهنمايي است.او در 18 سالگي به سربازي و 18 ماه بعد به منطقه جنگي رفت که با اواخر جنگ تحميلي همراه شد و بعد آن هم کار.
گرمه، روستاي اجدادي مازيار است.خانواده آل داوود، به خاطر شغل پدر مازيار که در نيروي هوايي خدمت مي کرد، در شهرهاي مختلف ايران زندگي کرده اند و مازيار هم در يکي از اين شهرها، همدان، متولد شد.
مازيار حدود 30 ساله بود که به قول خودش به سيم آخر زد و خسته از شهر و زندگي شهري، دلبستگي ها را دور ريخت و کوله پشتي اش را بر دوش انداخت و به مزرعه اي در اطراف گرمه عزيمت کرد و در آنجا تنها مشغول زندگي شد.«دو سال کار سفالگري کردم تا اينکه چند گوسفند خريدم و کار کشاورزي را هم شروع کردم.»
مازيار، قبل از عزيمت به گرمه، در اصفهان و تهران، کارهاي ساختماني، معماري و سفالگري مي کرد و در مجموعه هاي ميراث فرهنگي تهران و کاخ سعد آباد، آموزش سفالگري مي داد.او بعد از مهاجرت، هنرش را هم با خود به گرمه برد؛ «خانه اجدادي وقف شده را که سال ها متروک مانده و در حال تخريب بود، از اداره اوقاف اجاره کردم، آن را بازسازي کردم.» البته او بناهاي محلي روستاي گرمه را هم مرمت کرد.
اما ايده اقامتگاه از روزي به ذهنش رسيد که يک گروه توريستي فرانسوي، به طور اتفاقي، يک شب در گرمه اقامت کردند و با وجود امکانات بسيار کم روستا در آن موقع، خيلي بهشان خوش گذشته بود.مازيار از شروع ايده اش براي اقامتگاه آتشوني مي گويد:«من فهميدم که آنچه توريست ها از گشت و گذار در ايران توقع دارند، فقط ديدن فرهنگ بومي و معماري ويژه ايراني است.»
البته بايد اشاره کرد که گرمه، در دل کويري امن با تنوع هاي گردشگري زياد، واقع شده است.در بخش کشاورزي گياهان دارويي کمياب هم مثال زدني است.معماري خاصش، با قلعه هاي متعلق به دوره ساساني و آثار بجا مانده از زندگي در هفت هزار سال پيش در اين روستا از ويژگي هاي خاص آن به شمار مي رود.
ثمره اين ازدواج کويري، يک پسر 2 ساله به نام «آميار»است که متولد تهران است، ولي از دوماهگي در گرمه بزرگ شده است.مازيار، عاشق پسرش است و مي گويد:«اميدوارم مثل اسمش که معني «يار و ياور»است، يار و ياورم باشد!»
دو شتر محبوب مازيار که در جلوي اقامتگاه از آنها نگهداري مي کند، «شبنم» و «شموت» نام دارند که آميار، عاشق غذا دادن به آنهاست!جمعيت گرمه که در زمان قديم حدود 1300 نفر بود، الان فقط 250 نفر جمعيت دارد.اما بعد از اينکه فعاليت هاي اشتغال و گردش پول ايجاد شد و هر روز، رونق بيشتر هم مي شد که گرمه اي ها همه اين را مديون مازيار هستند.مازيار مي گويد:«من اصلا خودم براي پول کار نمي کنم؛ اگر آدم هدفش را درست دنبال کند، خود به خود پول هم در مي آورد.» او تا به حال هيچ وقت دسته چک يا حساب بانکي نداشته است.الان هم پول هايش را دست پدرش مي دهد و هر وقت لازم باشد، از او مي گيرد.
يک روز يکي از شبکه هاي داخلي با مازيار براي تهيه يک برنامه تماس گرفتند و گفتند که قصد دارند از اين اقامتگاه برنامه اي تهيه کنند و مازيار هم قبول کرد.بعد از چند روز دوباره تماس گرفتند و گفتند که ما قصد داريم براي تهيه يک برنامه به آتشوني بياييم و شما هم 20 ميليون تومان به حساب برنامه ما بريزيد!مازيار در نهايت تعجب بهشان گفت:«حاضرم خرج رفت و آمد و اقامت رايگان شما را فراهم کنم ولي واقع قضيه اين است که تمايلي به شرکت در اين برنامه ندارم!»
مازيار در مورد زندگي در يک روستاي کويري مي گويد:«اين نوع سبک زندگي، زنده کننده آداب و فرهنگ اصيل ماست و اين اتفاق در حال رونق گرفتن است و در همه جاي ايران هم مي تواند انجام شود، اما بايد حتما شناختي از سنت منطقه وجود داشته باشد.»
او به ايراني ها هم پيشنهاد مي کند:«بد نيست براي مدتي شمال را فراموش کنيد!چون اين هجوم مردم به شمال کشور، آسيب هاي زيادي به محيط زيست آنجا زنده است و هر روز حجم زباله ها در ساحل و تخريب جنگل ها بيشتر مي شود.»
و تاکيد مي کند که «هيچ وقت فراموش نکنيد که فکر و عقل، سرمايه است و همت، کارخانه.»
و آنقدر با آرامش جملات را مي گويد که دلت مي خواهد ساعت ها پاي صحبتش بنشيني.
مادر مازيار در يک جمله درباره او مي گويد:«او هيچ وقت مثل بقيه نبود!»
گردش در ميان نخل هاي زيبا و رودخانه کوچک ميان روستا و همنوايي با فرياد طبيعت بکر...اما فقط اين نيست!
جايي که تصوير ذهني رايج بهشت با گل هاي رنگارنگ و درختان سرسبز، در نظرت شکسته مي شود و بهشت را کوير تصوير مي کني!
در چوبي کوچک خانه، که براي عبور از آن و وارد شدن به خانه، بايد کمي سرت را خم کني!
«شبنم» و «شموت»، شترهاي محبوب مازيار و پسرش آميار هستند.و يک بز شيطان، که از ديوار بالا و پايين مي پرد.
برادر بزرگتر- مازيار- برادر کوچکتر- مادر- پدر- پدر همسر- فرزند، مسافران شب ها در کنار اين لبخندهاي دوست داشتني مي نشينند و خاطره مي سازند.
آب زلال درياچه، و انعکاس نخلستان اطراف آن در آب، بهشت را يادآور مي شود
شايد گرماي کوير، نه از گرماي خورشيد، بلکه از صميمت مردمان آن باشد
فانوس ها و چراغ هاي آويزان در همه جاي خانه به چشم مي خورند
بوي چوب سوخته، از شومينه اتاق هاي مهمانسراي مازيار، در شب هاي سرد کوير به مشام مي رسد
منبع: دو هفته نامه فرهنگي ـ اجتماعي همشهري دوره جديد شماره 4
ميلاد محسني فر: تپه هاي شن روان، درياچه هاي نمک، درختچه هاي خار، نخل هاي بلند و تماشاي آسمان پرستاره در شب که مسافران خارجي زيادي را به ايران کشانده است؛ اما اين مطلب درباره جاذبه هاي کوير نيست!بلکه داستان مردي است با خانه اي به قدمت 300 سال در دل کوير، قصه مازيار آل داوود، مردي که هفت سال پيش شهر و جاذبه هاي رنگي اش را رها کرد و به دل کوير زد.روستايي به نام «گرمه» و خانه اي قديمي، زندگي روياهايش را برايش ساختند.حال، اين مرد بر کوير نشسته، خانه اش را در اختيار مسافران طبيعت خواه گذاشته تا ما را هم در روياي شيرين اش سهيم کند.
ـ سرت را بدزد!
زن جوان کارگري در را باز مي کند و از ميان راهروي تنگ، با ديوارهاي کوتاه و کاهگلي، به داخل خانه راهنمايي ام مي کند.جلوتر از من مي رود و با صداي بلند مي گويد:«سرت را بدزد!»
پله هاي کوتاه سنگي، مسيري است که براي وارد شدن به فضاي داخلي خانه بايد از آن گذشت.رديف آخر پله ها به درگاه کوچکي ختم مي شود و دو سبد حصيري کوچک از دو طرف درگاه آويزان شده اند.فضاي داخلي و هال خانه، پر از اشياء و ظروف قديمي است که در ديوار و روي زمين و طاقچه ها را پوشانده!ميز بزرگي وسط هال گذاشته شده که روي آن پر از خوراکي هاي اشتها برانگيز و ظرف هاي بزرگ بيسکويت و آجيل هاي محلي و خرماي خشک و پسته و تخمه و ادويه هاي محلي است.
از شاه نشين تا پشت بام!
ـ اينجا روستاي گرم«گرمه»است!
همه، روستاي گرمه را با نام اقامتگاه «آتشوني» مي شناسند؛ آتشوني به معناي شب نشيني دور آتش است.اين اقامتگاه که به غذاهاي سنتي بسيار خوشمزه و آرامش بي نظيرش مشهور است، تقريبا تعداد زيادي از مردم ايران يا شايد هم جهان را به گردشگري در کوير ترغيب کرده است.
ـ مردي با حس هاي سياه و سفيد
شايعات زيادي است که مازيار آل داوود، در کشور فرانسه، معماري خوانده است؛ اين واقعيت ندارد!تحصيلات او تا سوم راهنمايي است.او در 18 سالگي به سربازي و 18 ماه بعد به منطقه جنگي رفت که با اواخر جنگ تحميلي همراه شد و بعد آن هم کار.
گرمه، روستاي اجدادي مازيار است.خانواده آل داوود، به خاطر شغل پدر مازيار که در نيروي هوايي خدمت مي کرد، در شهرهاي مختلف ايران زندگي کرده اند و مازيار هم در يکي از اين شهرها، همدان، متولد شد.
مازيار حدود 30 ساله بود که به قول خودش به سيم آخر زد و خسته از شهر و زندگي شهري، دلبستگي ها را دور ريخت و کوله پشتي اش را بر دوش انداخت و به مزرعه اي در اطراف گرمه عزيمت کرد و در آنجا تنها مشغول زندگي شد.«دو سال کار سفالگري کردم تا اينکه چند گوسفند خريدم و کار کشاورزي را هم شروع کردم.»
ـ يک زندگي کاملا روستايي!
مازيار، قبل از عزيمت به گرمه، در اصفهان و تهران، کارهاي ساختماني، معماري و سفالگري مي کرد و در مجموعه هاي ميراث فرهنگي تهران و کاخ سعد آباد، آموزش سفالگري مي داد.او بعد از مهاجرت، هنرش را هم با خود به گرمه برد؛ «خانه اجدادي وقف شده را که سال ها متروک مانده و در حال تخريب بود، از اداره اوقاف اجاره کردم، آن را بازسازي کردم.» البته او بناهاي محلي روستاي گرمه را هم مرمت کرد.
اما ايده اقامتگاه از روزي به ذهنش رسيد که يک گروه توريستي فرانسوي، به طور اتفاقي، يک شب در گرمه اقامت کردند و با وجود امکانات بسيار کم روستا در آن موقع، خيلي بهشان خوش گذشته بود.مازيار از شروع ايده اش براي اقامتگاه آتشوني مي گويد:«من فهميدم که آنچه توريست ها از گشت و گذار در ايران توقع دارند، فقط ديدن فرهنگ بومي و معماري ويژه ايراني است.»
البته بايد اشاره کرد که گرمه، در دل کويري امن با تنوع هاي گردشگري زياد، واقع شده است.در بخش کشاورزي گياهان دارويي کمياب هم مثال زدني است.معماري خاصش، با قلعه هاي متعلق به دوره ساساني و آثار بجا مانده از زندگي در هفت هزار سال پيش در اين روستا از ويژگي هاي خاص آن به شمار مي رود.
ـ ازدواج به شرط کوير!
ثمره اين ازدواج کويري، يک پسر 2 ساله به نام «آميار»است که متولد تهران است، ولي از دوماهگي در گرمه بزرگ شده است.مازيار، عاشق پسرش است و مي گويد:«اميدوارم مثل اسمش که معني «يار و ياور»است، يار و ياورم باشد!»
ـ اشتغال زايي در کوير مرکزي
دو شتر محبوب مازيار که در جلوي اقامتگاه از آنها نگهداري مي کند، «شبنم» و «شموت» نام دارند که آميار، عاشق غذا دادن به آنهاست!جمعيت گرمه که در زمان قديم حدود 1300 نفر بود، الان فقط 250 نفر جمعيت دارد.اما بعد از اينکه فعاليت هاي اشتغال و گردش پول ايجاد شد و هر روز، رونق بيشتر هم مي شد که گرمه اي ها همه اين را مديون مازيار هستند.مازيار مي گويد:«من اصلا خودم براي پول کار نمي کنم؛ اگر آدم هدفش را درست دنبال کند، خود به خود پول هم در مي آورد.» او تا به حال هيچ وقت دسته چک يا حساب بانکي نداشته است.الان هم پول هايش را دست پدرش مي دهد و هر وقت لازم باشد، از او مي گيرد.
ـ 7 سال سابقه جهاني آتشوني!
ـ غم نخل هاي سوخته
ـ واکنش رسانه ها به مازيار و زنده کردن نام گرمه
يک روز يکي از شبکه هاي داخلي با مازيار براي تهيه يک برنامه تماس گرفتند و گفتند که قصد دارند از اين اقامتگاه برنامه اي تهيه کنند و مازيار هم قبول کرد.بعد از چند روز دوباره تماس گرفتند و گفتند که ما قصد داريم براي تهيه يک برنامه به آتشوني بياييم و شما هم 20 ميليون تومان به حساب برنامه ما بريزيد!مازيار در نهايت تعجب بهشان گفت:«حاضرم خرج رفت و آمد و اقامت رايگان شما را فراهم کنم ولي واقع قضيه اين است که تمايلي به شرکت در اين برنامه ندارم!»
مازيار در مورد زندگي در يک روستاي کويري مي گويد:«اين نوع سبک زندگي، زنده کننده آداب و فرهنگ اصيل ماست و اين اتفاق در حال رونق گرفتن است و در همه جاي ايران هم مي تواند انجام شود، اما بايد حتما شناختي از سنت منطقه وجود داشته باشد.»
او به ايراني ها هم پيشنهاد مي کند:«بد نيست براي مدتي شمال را فراموش کنيد!چون اين هجوم مردم به شمال کشور، آسيب هاي زيادي به محيط زيست آنجا زنده است و هر روز حجم زباله ها در ساحل و تخريب جنگل ها بيشتر مي شود.»
و تاکيد مي کند که «هيچ وقت فراموش نکنيد که فکر و عقل، سرمايه است و همت، کارخانه.»
و آنقدر با آرامش جملات را مي گويد که دلت مي خواهد ساعت ها پاي صحبتش بنشيني.
مادر مازيار در يک جمله درباره او مي گويد:«او هيچ وقت مثل بقيه نبود!»
گردش در ميان نخل هاي زيبا و رودخانه کوچک ميان روستا و همنوايي با فرياد طبيعت بکر...اما فقط اين نيست!
جايي که تصوير ذهني رايج بهشت با گل هاي رنگارنگ و درختان سرسبز، در نظرت شکسته مي شود و بهشت را کوير تصوير مي کني!
در چوبي کوچک خانه، که براي عبور از آن و وارد شدن به خانه، بايد کمي سرت را خم کني!
«شبنم» و «شموت»، شترهاي محبوب مازيار و پسرش آميار هستند.و يک بز شيطان، که از ديوار بالا و پايين مي پرد.
برادر بزرگتر- مازيار- برادر کوچکتر- مادر- پدر- پدر همسر- فرزند، مسافران شب ها در کنار اين لبخندهاي دوست داشتني مي نشينند و خاطره مي سازند.
آب زلال درياچه، و انعکاس نخلستان اطراف آن در آب، بهشت را يادآور مي شود
شايد گرماي کوير، نه از گرماي خورشيد، بلکه از صميمت مردمان آن باشد
فانوس ها و چراغ هاي آويزان در همه جاي خانه به چشم مي خورند
بوي چوب سوخته، از شومينه اتاق هاي مهمانسراي مازيار، در شب هاي سرد کوير به مشام مي رسد
منبع: دو هفته نامه فرهنگي ـ اجتماعي همشهري دوره جديد شماره 4