نگاهي به ابزار، اشياء و عناصر داستاني در فيلمنامه هاي جشنواره بيست و سوم

فيلمنامه يعني جزئيات. شخصيت پردازي، داستان سرايي، گره افکني و تعليق و همه عناصر نمايشي و داستاني، به علاوه موقعيت هاي نمايشي با آجرها و سنگ هاي ريزي ساخته مي شوند که ظاهراً اهميت چنداني ندارند ولي در حقيقت، همه چيز يک فيلمنامه اند. استفاده خلاقانه و مبتکرانه از اين عناصر و اشياء منوط به رها شدن از عادت هاي ذهني و کليشه هاي هميشگي است. تحليل برخي از اين جزئيات، روند خلاقانه يا تکراري فيلمنامه
سه‌شنبه، 29 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به ابزار، اشياء و عناصر داستاني در فيلمنامه هاي جشنواره بيست و سوم

 نگاهي به ابزار، اشياء و عناصر داستاني در فيلمنامه هاي جشنواره بيست و سوم
نگاهي به ابزار، اشياء و عناصر داستاني در فيلمنامه هاي جشنواره بيست و سوم


 






 
فيلمنامه يعني جزئيات. شخصيت پردازي، داستان سرايي، گره افکني و تعليق و همه عناصر نمايشي و داستاني، به علاوه موقعيت هاي نمايشي با آجرها و سنگ هاي ريزي ساخته مي شوند که ظاهراً اهميت چنداني ندارند ولي در حقيقت، همه چيز يک فيلمنامه اند. استفاده خلاقانه و مبتکرانه از اين عناصر و اشياء منوط به رها شدن از عادت هاي ذهني و کليشه هاي هميشگي است. تحليل برخي از اين جزئيات، روند خلاقانه يا تکراري فيلمنامه هاي جشنواره بيست و سوم را از اين زاويه روشن مي کند و دليل عدم جذابيت داستان يا پا در هوا ماندن پايان داستان و يا غيرمنطقي بودن شخصيت ها را با اين ديدگاه بررسي مي نمايد. بديهي است اين چند مورد نمونه هاي کاملي نيستند و ده ها عنصر قابل بررسي ديگر وجود دارند.

خودرو
 

مجموعه اي از فولاد و پلاستيک و سيم و شيشه که دود مي کند و شخصيت ها را جابه جا مي کند به عنصري کنش مند تأثيرگذار در قصه هاي سينمايي بدل شده است. مي توان آن را تا اندازه موجودي زنده و ناطق-که مستقيماً با مخاطب حرف مي زند-بالا آورد و شخصيت هاي داستان را محتاج، حسرت خوار يا دلبسته آن ديد. کمتر فيلمي بدون حضور اين هيولاي آهني ساخته مي شود و اين، نه به خاطر الزامات زندگي مدرن معاصر است بلکه به دليل پويايي داستاني اين وسيله نقليه است. در فيلم هاي امسال، خودرو مکمل شخصيت دارنده آن بود و صفاتي نظير ثروتمندي و خودخواهي را تکميل مي کرد. در خيلي دور خيلي نزديک دکتر عالم در الگانس مدرنش، احساس بي نيازي و برتري به جهان مي کند. او چنان غرق در امکانات مرفه خودرو است که گذر زمان و مکان را حس نمي کند و به راحتي از نقطه اي در تهران به نقطه دورافتاده اي درکوير مي رود. در بين راه در برخورد با روحاني روستايي که از پيشرفته بودن خودرو تعجب شده، دچار غرور بيشتري مي شود، اما وقتي در پايان داستان، غول آهني فقط به خاطر چند قطره بنزين، از کار مي افتد و بي اهميت شده و زير توفان شن دفن مي شود، دکتر عالم مي فهمد خودرواش در برابر قدرت صاحب جهان چه وسيله بي ارزش و ناتواني است. در واقع، بي ارزش و فايده شدن خودرو، دکتر عالم را متوجه حقيقت هستي مي کند.
مرجان در فيلم گل يخ و حميد در فيلم سالاد فصل با خودروهاي مدل بالاي خود، شخصيت هاي مورد علاقه خود را جذب مي کنند. ليلا و عباس که از طبقه ضعيف جامعه اند، با استفاده از خودروهاي مدل بالا دريچه هاي جديدي از زندگي مرفه را به روي خود گشوده مي بينند و با ترفند عاشق هاي خود، اسير نقشه اي مي شوند که از اين خودروها براي به دام افتادن آنها استفاده شده است. ليلا عاشق قديمي و دل خسته اي (عادل مشرقي) نيز دارد که صاحب يک بنز مدل پايين و قديمي است او که شخصيت بلند پرواز و زياده خواهي دارد، طبيعي است که زندگي مرفه و خودرو حميد را به خودرو زهوار در رفته عادل ترجيح بدهد. اما بر عکس او، عباس در فيلم گل يخ با آن که از امکانات و رفاه موجود در زندگي مرجان استفاده مي کند و خودرو گران قيمت مرجان هميشه زير پاي اوست اما با زنده شدن خاطره عشق قديمي، رسيدن به معشوق ديرين را ترجيح مي دهد و تفاخر زندگي مرجان را بي اهميت مي بيند. در همين فيلم، پيکان قراضه زن روستايي، ناجي تر گل از زلزله مي شود و در طول داستان، وسيله اي براي امرار معاش و همدم زندگي سه نفره سه زن تنهاست. هم محلي براي ملاقات و ديدار و هم مکاني براي آغاز و پايان زندگي روزانه آنهاست. تقابل خودرو فرسوده با خودرو مدرن در بيد مجنون نيز وجود دارد. خودرو حقارت بار همسر و خودرو شيک خواهر زاده همسر که يوسف حالا به او احساس علاقه پيدا کرده است، کشمکش دروني يوسف را بيشتر مي کند. در صحنه اي که دختر جوان با خودرواش از يوسف دور مي شود و رويا-همسر يوسف-آنها را از آينه خودرو قديمي اش نظاره مي کند، اين تضاد که در يک قاب نشان داده مي شود به خوبي مشهود است. حيرت و سرگرداني يوسف در پايان فيلم در ميان انبوه ماشين هاي اتوبان و برخورد پي در پي با آنها صحنه جذاب ديگري است که با استفاده از خودرو به مثابه عنصر پويا ساخته شده است. در رستگاري در هشت و بيست دقيقه نيز ماشين خارجي و غريب بد من داستان، يعني مرد ثروتمندي که از دختر جوان سوء استفاده مي کند، نشانه اي از سودجويي و مال پرستي اوست که نفرت از زندگي و شخصيت او را به اوج مي رساند در زن زيادي خودرو مدل پايين احمد، شوهر سيما نشانه اي از تمايلات زياده از حد و ظرفيت اوست. وقتي خودرو خراب مي شود و مسافران خود را جا مي گذارد يا براي روشن شدن آن بايد از قلق خاصي استفاده کرد و در همين حال از افکار هوس آلودش درباره صبا دست برنمي دارد. احمد را بيش از هميشه ضعيف و زياده خواه مي بينيم. اين خودرو همچنين وسيله اي براي نجات مرد قاتل از چنگ پليس است و هم اين که وقتي در صحنه شبانه توقف در ايست بازرسي پنچر مي شود و سيما با افسر پليس صحبت مي کند زمينه اي براي نگاه دوباره سيما به زندگي اش را فراهم مي کند.
در باغ هاي کندلوس به خودرو و تقابل آن با انسان اشاره مستقيم نيز مي شود. با آن که خودرو شخصيت هاي داستان که در حال سفر هستند، مدل پايين و قديمي نيست اما از کار مي افتد و به بکسل نياز پيدا مي کند. بخشي از داستان در مدتي که ماشين بکسل شده، روايت مي شود که طي آن، راننده بکسل با حرف هاي مربوط و نامربوط خود، فضاي لازم را براي فيلم به وجود مي آورد. بيژن، علي و سعيد، شخصيت هاي پا به سن گذاشته و با تجربه که از عشق ناکام دوست قديمي شان حکايت مي کنند با افاضات و تظاهرات روشنفکرانه ضمن تحليل انسان و جامعه ايراني و... به اين نکته نيز اشاره مي کنند که ما همه پيکانيم و حتي اين خودرو مدل بالا هم پيکان است. در حقيقت خودرو اين فيلم نيز موضوعي براي رسيدن به چيزهايي است که امکان رسيدن به آن به سختي انجام مي شود و در ناصيه آدم ها وجود ندارد. در اين فيلم ازخودرويي نيز صحبت مي شود که پسر يکي از شخصيت ها با آن تصادف کرده و اکنون از او براي تعمير آن اجازه مي خواهد و او نيز به شدت از اين حادثه عصباني و ناراحت است و خودرو بهانه اي براي دعوا با همسر و فرزندش مي شود. داستان اين فيلم در جاده جريان دارد، خودرو نقش مهمي در کنش هاي داستاني و گفت و گو شخصيت ها دارد اما استفاده خلاقانه اي از آن نشده و مثل بقيه فيلم هاي امسال جشنواره، همچنان به استفاده کليشه اي و تکراري از آن بسنده شده است.

مکان رويداد داستان
 

ضعف در داستان پردازي و عدم تهور در روايت ماجراها باعث شده بخش عمده اي از فيلم هاي امسال در نقطه هاي تکراري و محدودي مثل شمال يا کردستان و نهايتاً تهران روايت و ساخته شوند. در اين ميان جسارت حضور در کوير در فيلم خيلي دور، خيلي نزديک ستودني است. با آن که امکان روايت آن در جغرافياي ديگري ممکن بود-هر چند نه به اين زيبايي-اما ترجيح سختي کوير نشانگر اهميت ايده و تخيل نويسنده فيلمنامه نسبت به ساير عوامل توليد است. تنازع دکتر عالم با کوير و گرفتاري او در ميان توده شن تناسب کاملي با داستان و تم آن دارد. رصد ستاره ها و حضور دکتر جوان در روستاي کويري از ديگر موضوعات فرعي است که به همين جغرافيا وابستگي دارند. در عوض ماجراي فيلم هاي ديگر نظير؛ باغ هاي کندلوس، گيلانه، شکوفه هاي سنگي، زن زيادي، ماهي ها عاشق مي شوند و جايي براي زندگي تعلق کاملي به مکان موجود ندارند و زيبايي هاي طبيعت مناطق شمال و کردستان، چشم تماشاگر را مسحور خود مي کند تا گسست داستاني و ضعف روايت يا شخصيت پردازي و حتي اشکالات منطق داستان را فراموش کند. در گيلانه رنج هاي يک مادر فداکار در همه نقاط دور افتاده ممکن است روي دهد و عنصري در اين داستان به روستايي در شمال وابستگي ندارد. همين طور استفاده خلاقانه از طبيعت در فيلم شکوفه هاي سنگي و تجديد خاطره ماجراي عاشقانه در ماهي ها عاشق مي شوند امکان وقوع در ده ها مکان ديگر از اين سرزمين متنوع را دارند. تحليل اين مسئله بيشتر از هر چيز بيانگر محدود شدن خلاقيت نويسندگان فيلمنامه به دلايل مختلف است. به تدريج و با تمرکز فيلم هاي متفاوت در نقاط محدود باعث خستگي و دلزدگي مي شود. اين اتفاق در منطقه کردستان باعث وفور، محصولات جشنواره پسند در اين نقطه شده است بدون آن که روايت يا تم تازه اي را مطرح نمايند. تمرکز دسته اي ديگر از فيلم ها در تهران به دلايل اتفاق هايي که در کلان شهرها روي مي دهد از جنبه ديگري قابل بررسي است. ماجراي ديشب باباتو ديدم آيدا، سالاد فصل، رستگاري در هشت و بيست دقيقه، بيدمجنون و صحنه هاي خارجي هر چند انحصاري در اين شهر بزرگ ندارند اما دامنه باورپذيري اتفاقات و تنوع شخصيت ها در تهران محدوديت کمتري دارد. اگر ماجراي ديشب باباتو ديدم آيدا در شهر کوچک تري روي مي داد، طبيعتاً جست و جوي آيدا در تعقيب پدر اهميت کمتري پيدا مي کرد يا شايد بي معني مي شد و داستان جهت ديگري مي يافت. همين جست و جو در فيلم رستگاري در هشت و بيست دقيقه يا تنوع و تضاد فرهنگي در مستند صحنه هاي خارجي تقريباً در 95 درصد شهرهاي ايران غير ممکن است. با همه اين حرف ها مرکز گريزي و تنوع پذيري مي تواند يک اصل مهم در گسترش خلاقيت فيلمنامه نويسان باشد و تمرکز و تعين زياد در يک يا چند نقطه نگران کننده و نامطلوب است.

عشق
 

تقريباً درهمه فيلم هاي امسال، عشق موقعيت اصلي يا دست کم فرعي داستان بود. عشق پاک، عشق ناپاک، عشق ممنوع، عشق غيرمتعارف، عشق افلاطوني، عشق هوس آلود، عشق يک طرفه، عشق بي فرجام و... و همه جور عشق و معشوق دلخسته و نگران، ظرفيت شخصيت پردازي و قصه گويي را پر کرده اند. در موقعيت اکثر اين ماجراهاي عاشقانه معمولاً مردان، هوس باز، بي وفا و فراموش کار هستند و کليشه هاي تکراري در ابراز عشق و وفاداري يا خيانت همچنان وجود دارد. از شيوه هاي مبالغه آميز کاوه و آبان در باغ هاي کندلوس گرفته تا ابراز عشق مخفي دررستگاري در هشت و بيست دقيقه تکنيک يا عنصر تازه اي در ابراز عشق وجود ندارد. از طرف ديگر، عشق چاشني ساير موقعيت هاي نمايشي نيز مي شود. مثلاً با آن که موضوع شکوفه هاي سنگي عشق نيست در نيمه دوم داستان رابطه عاشقانه دختر قاليباف و معلم هنرمند به وجود مي آيد. چنين رابطه اي را بين بسيجي نابينا و دختر کرد در پايان داستان مرزي براي زندگي و خانم معلم و مرد زلزله زده در بيدار شو آرزو قابل اشاره است. از عشق هاي زيباي امسال مي توان به عشق ريحان و راننده يوناني در کافه ترانزيت و عشق نگين و پسر دکتر عالم در خيلي دور خيلي نزديک اشاره کرد.

غذاها و خوردني ها
 

خوردن در زندگي واقعي به همان اندازه مهم است که اوقات با ارزش و زيادي از شبانه روز صرف آن مي شود بنابراين، احتمالاً برخي از تنش ها و جدال ها در زندگي روزانه مي تواند به دليل يا علت غذا يا خوردن باشد. نحوه خوردن و محتواي خوردني و همراهان در خوردن، مکان و زمان خوردن، فراموشي هنگام خوردن و ده ها موضوع مربوط يا نامربوط به خوردن مي تواند زمينه رويداد يا حرکت داستاني را به وجود بياورد. خوردن مي تواند يک عنصر حاشيه اي يا بهانه براي تغيير مسير داستان يا موضوعي کنش مند در داستان باشد. مثل داستان هايي که در رستوران روي مي دهد. کافه ترانزيت و ماهي ها عاشق مي شوند نمونه اي از فعال بودن اين عنصر است. ريحان با پختن غذايي براي مسافر غريبه يوناني، شعاع عشقي از سوي او را به خود بر مي انگيزد و آتيه با غذاهاي رنگارنگ و خوش طعمش، خاطره عشق قديمي و رنگ باخته را زنده مي کند و بر مي انگيزد. غذا و آشپزخانه در اين فيلم ها از محدوده ابراز وجود زن ايراني فراتر مي رود و به ابراز گسترش شخصيت او بدل مي شود. غذا ديگر جنبه تزئيناتي فيلم هاي خانوادگي را ندارد بلکه موضوع دلبستگي و اميد به زندگي شخصيت هاست. حتي در فيلم من بن لادن نيستم خوردن چلوکباب با روش منحصر به فردش، بستر همگرايي گروگان گير و گروگان ها و پليس را ايجاد مي کند و باعث بيشتر شدن دامنه طنز موقعيت موجود د فيلم مي شود و عنصري زائد و بي استفاده نيست.
شيوه پختن و آراستن سفره يا ميز نيز جنبه ديگر از بروز اين عنصر در متن ماجراست. عصبانيت يا خوشحالي، غم يا شادي و عجله يا حوصله شخصيت به وسيله اين عمل بروز پيدا مي کند و مي تواند راهي براي گريز به مکنونات قلبي و ابراز نشده او باشد.
سادگي و تجمل نيز بعد ديگري از کارکرد غذا در يک داستان است. در فيلم بيدارشو آرزو نان خشک و کنسرو لوبيا تنها غذاي موجود در اوضاع فلاکت بار بعد اززلزله است. اما زلزله زدگان با ولع زيادي همين اندک غذاي موجود را مي خورند. اما در سالاد فصل در صحنه ديدار حميد و ليلا در رستوران شيک، ميل چنداني به غذاهاي جوراجور و ايجاد ارتباط است. در اينجا شيک بودن غذاها و رستوران، مهم تر از غذا و خوردن آن است.
آگاهي از خواص متفاوت غذا و مواد اوليه آن نيز داراي کارکردهايي در داستان است. در فيلم ماهي ها عاشق مي شوند خواص زيستي ماهي قزل آلا در موقعيت داستاني فيلمنامه به کار گرفته مي شود و عزيز که در آغاز داستان، اطلاعات اجمالي درباره قزل آلا به دست آورده، چاشني حرف هاي عاشقانه خود به آتيه مي کند. در باغ هاي کندلوس نيز وقتي سه مسافر داستان به کلبه روستايي زن و شوهر تنها مي رسند و مهمان آنها مي شوند، ماهي هاي سرخ شده و خواص آن، موضوعي براي رخنه به اسرار عشق و زندگي عاشقانه و رويارويي آن مرد و زن تنها مي شود.

اغراق
 

اغراق يکي از ساده ترين ابزار پوشاندن ضعف داستان است. وقتي دليل موجهي براي رفتار و گفتار شخصيت وجود نداشته باشد يا ماجرا بي دليل به سمت و سويي برود، رفتار مبالغه آميز شخصيت يا حرکت اغراق گونه داستاني، تخيل مخاطب را مستقيماً هدف قرار داده و مانع چند و چون اودر منطق داستان مي شود. اغراق در شخصيت فؤاد در رستگاري در هشت و بيست دقيقه جاي دلايل منطقي و دراماتيک رفتار او را گرفته است. همچنين شخصيت اغراق آميز شوهر در زن زيادي که علناً در برابر چشم همسر با دختر ديگري ايجاد ارتباط مي کند و در گفتار و رفتار خود لودگي بيش از حدي نشان مي دهد و مخاطب را مي خنداند، مانع تأمل جدي در باور رفتار وي مي شود. مشابه چنين اغراقي در شخصيت راننده بکسل در باغ هاي کندلوس قابل مشاهده است. لودگي و حرکات خارج از عرف او تا حد زيادي فضاي روشنفکري داستان را تلطيف مي کند تا حوصله پي گيري و ادامه داستان در مخاطب وجود داشته باشد. در گل يخ و من بن لادن نيستم اغراق به مثابه عنصري درگسترش موقعيت طنز کاربرد پيدا کرده و به طور کلي کوشيده شده تا همه ضعف هاي فيلمنامه در پس آن مخفي شوند. اما افراط در استفاده از اين عنصر باعث زدگي و بي حوصلگي مخاطب شده و اين کارکرد خود را نيز از دست مي دهد. البته در فيلم هايي مثل حيات، طبل بزرگ زيرپاي چپ و بيد مجنون اغراق، کارکرد مثبت و اصلي خود را انجام مي دهد و زمينه را براي ايجاد موقعيت داستاني-که شخصيت اصلي در آن به جست و جو يا تلاش براي رسيدن به هدف مشغول باشد-فراهم مي آورد.

دشمن
 

دشمن، عنصري کنش مند و پويا در جهان داستان است. تقريباً هيچ داستان پرماجرايي بدون دشمن وجود ندارد. خواه در لباس جنگي و نظامي، خواه (با تسامح) در لباس رقيب در مثلث عشقي. دشمن در حقيقت کسي است که مانع دستيابي قهرمان يا شخصيت اول داستان به هدف مي شود و مي کوشد با کشتن او يا از بين بردن هدف يا دستيابي به هدف به جاي قهرمان، مانع پيروزي او شود. چهره دشمن به تناسب تم و فرم داستان، کريه يا خاکستري يا حتي دوست داشتني نشان داده مي شود. در ميان فيلم هاي جنگي جشنواره امسال، سربازان دشمن به شخصيت هايي عادي و معمولي مشابه سربازان خودي تصوير شده بودند. در فيلم مرزي براي زندگي سرباز عراقي علي رغم کينه اش به بسيجي نابينايي که از او براي رسيدن به مواضع خودي استفاده مي کند، با ديدن خصلت انسان دوستي بسيجي، وقتي به مواضع عراقي مي رسند، جان خود را از دست مي دهد تا بسيجي نجات پيدا کند، در طبل بزرگ زير پاي چپ نيز سربازان خودي، فرمانده را به خاطر کشتن سرباز عراقي سرزنش مي کنند چرا که آن سرباز براي برداشتن آب از موضع خود خارج شده بود. سرانجام وقتي فرمانده ايراني، حقيقت را مي فهمد که سرباز عراقي تک و تنها بوده و هيچ دفاعي از خود نکرده، تصميم به مجازات خود مي گيرد تا از گناه کشتن سرباز دشمن نجات پيدا کند.
چنين نگرش هايي به دشمن، باعث جذاب تر شدن داستان و خلق موقعيت هاي دراماتيک تازه است.

روابط شخصيت ها
 

شروع ارتباط بين دو يا چند شخصيت اصلي داستان اگر بر اساس مبناي محکم و منطقي استوار نباشد، پايه موقعيت داستاني سست خواهد شد. در واقع بين اين دو موضوع تلازم منطقي وجود دارد. در بيشتر فيلم هاي جشنواره امسال نيازهاي کاذب يا سطحي عامل ارتباط و تعامل بين شخصيت ها بود. در سالاد فصل ليلا به دليل ميل به گريز از زندگي فقيرانه اش با حميد دوستدار ارتباط برقرار مي کند و جز اين مسئله، موضوع ديگري در تحکيم يا ادامه اين رابطه وجود ندارد. بنابراين کش و قوس فراوان در طرح و بي معني بودن برخي رفتارها ادامه منطقي چنين شروعي بود. در رستگاري در هشت و بيست دقيقه نيز رابطه بين طاها و آهو بر اساس عشقي مخفي و ابراز نشده پي ريزي مي شود. اما چون طاها، انسان معتقدي است باور اين رابطه به سختي انجام مي شود، بنابراين نيازمند دليلي يا دلايل ثانوي يا بهانه هايي در مقدمه اين رابطه است. لرزيدن ناگهاني دست طاها در چکاندن ماشه به تنهايي کافي نيست و نمي تواند مقدمه ايجاد رابطه باشد. رابطه مرجان و عباس در گل يخ نيز دچار چنين مشکلي است يعني بر اساس نيازي سطحي و فراموش کردن گذشته و خاطرات و دل مشغولي هاي قبلي عباس بنا مي شود.
روابط بين شخصيت هاي اصلي و فرعي نيز دچار آسيب هايي است که باعث صدمات جدي به داستان مي شود. در حقيقت، حس لازم در منطقي و باورپذير نمودن اين روابط وجود ندارد. به سادگي دوست شده و به همان سادگي از هم مي گريزند. به سادگي عاشق شده يا متنفر مي شوند. در فيلم جايي براي زندگي گسستن رابطه خانواده با يونس-که سال ها در ميان آنها زندگي کرده است-نيازمند تبيين دراماتيک و معقول است اما پس از يک مشاجره لفظي کوتاه بين يونس و پدر خانواده، پدر به او مي گويد: از خانه من برو بيرون! در کافه ترانزيت نيز با آن که رسوم و آداب بومي دليل موجه نفرت و کينه ريحان از برادر شوهر است اما رابطه سرد بين آنها به همه اعضاي خانواده از جمله مادر و ساير برادرها سرايت مي کند. حتي ريحان به عنوان مادر نيز شخصيت پردازي او بر مي گردد که او زني جسور و خودخواه به وجود آورده است اما او در ايجاد ارتباط با ديگران دچار مشکل است.
در اين ميان، روابط بين آيدا و پدر و آيدا و مادر و مادر و پدر در ديشب باباتوديدم آيدا داراي حس و حال دوگانه اي است. هر چند در ظاهر هر کس به کار خود مشغول است اما گفت وگوها و حرکت جزئي در پاسخ به يکديگر از درک خواسته هاي دروني و موضوع اصلي داستان (حضورزن غريبه در خانواده) حکايت دارد طراحي اين روابط مثال زدني است. در خيلي دور خيلي نزديک نيز با آن که شخصيت هاي چنداني وجود ندارند اما رابطه منطقي و مؤثر آنها با هم در سلسله منظم داستان کاملاً ديده و شنيده مي شوند؛ رابطه احمقانه مرد بنزين فروش با دکتر عالم، رابطه نگران منشي با دکتر عالم و در نهايت، رابطه حيرت زده دکتر نسرين با دکتر عالم به نوعي در تفاخر و غرور يا ذلت و خواري دکتر عالم نقش دارند.

تصوير
 

ساختن تصاوير زيبا يکي از بهترين جذابيت هاي فيلمنامه هاي داستاني است. انبوه گفت وگوها وکنش هاي داستاني در بستر زيبايي از طبيعت يا محيط بي جان و مصنوعي شهري، گوياتر و رساتر است. اما برخي اوقات زيبايي خيره کننده تصاوير (عمدتاً طبيعت) نه فقط بر متن صحنه (گفت و گو يا حرکت) غلبه مي کند بلکه بر کل جريان فيلمنامه و داستان برتري نموده و موضوع اصلي فيلم مي شود. تکرار تصاوير و استفاده از کليشه هاي رايج مثل جنگل و دريا و درختان بي برگ و کلم برگ و... به تدريج اثر خود را از دست مي دهند و حتي حس طراوت و زيبايي مورد نظر را نيز به وجود نمي آورند. مثلاً جنگل و دشت در باغ هاي کندلوس يا صحنه پاياني زن زيادي و کلبه متروکه در ماهي ها عاشق مي شوند موتيف هاي کليشه اي هستند که بارها در ادبيات و سينما از آنها استفاده شده است.
در عوض، نمونه هاي جالب و خلاقانه استفاده از تصوير را مي توان در تصاوير بکر از قبرستان در خواب تلخ و تصاوير مسحورکننده کوير در خيلي دورخيلي نزديک ديد. تصوير برگ هاي سوخته کتاب ها در بيد مجنون که حياط خانه را پر کرده و جهنم دردناکي براي يوسف ساخته است، تصوير ساختن گهواره اي در ميان درختان توسط حيات در فيلم حيات فقط براي آن که بتواند علي رغم مشکلاتش در امتحان شرکت کند و تصاوير دردناکي از خرابي هاي زلزله بم در بيدار شو آرزو نمونه هاي ازه از تصاوير داستان گو هستند که در خود، نکته هاي زيادي دارند.
منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 31



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط