نگاهي به ابزار، اشياء و عناصر داستاني در فيلمنامه هاي جشنواره بيست و سوم
فيلمنامه يعني جزئيات. شخصيت پردازي، داستان سرايي، گره افکني و تعليق و همه عناصر نمايشي و داستاني، به علاوه موقعيت هاي نمايشي با آجرها و سنگ هاي ريزي ساخته مي شوند که ظاهراً اهميت چنداني ندارند ولي در حقيقت، همه چيز يک فيلمنامه اند. استفاده خلاقانه و مبتکرانه از اين عناصر و اشياء منوط به رها شدن از عادت هاي ذهني و کليشه هاي هميشگي است. تحليل برخي از اين جزئيات، روند خلاقانه يا تکراري فيلمنامه هاي جشنواره بيست و سوم را از اين زاويه روشن مي کند و دليل عدم جذابيت داستان يا پا در هوا ماندن پايان داستان و يا غيرمنطقي بودن شخصيت ها را با اين ديدگاه بررسي مي نمايد. بديهي است اين چند مورد نمونه هاي کاملي نيستند و ده ها عنصر قابل بررسي ديگر وجود دارند.
مرجان در فيلم گل يخ و حميد در فيلم سالاد فصل با خودروهاي مدل بالاي خود، شخصيت هاي مورد علاقه خود را جذب مي کنند. ليلا و عباس که از طبقه ضعيف جامعه اند، با استفاده از خودروهاي مدل بالا دريچه هاي جديدي از زندگي مرفه را به روي خود گشوده مي بينند و با ترفند عاشق هاي خود، اسير نقشه اي مي شوند که از اين خودروها براي به دام افتادن آنها استفاده شده است. ليلا عاشق قديمي و دل خسته اي (عادل مشرقي) نيز دارد که صاحب يک بنز مدل پايين و قديمي است او که شخصيت بلند پرواز و زياده خواهي دارد، طبيعي است که زندگي مرفه و خودرو حميد را به خودرو زهوار در رفته عادل ترجيح بدهد. اما بر عکس او، عباس در فيلم گل يخ با آن که از امکانات و رفاه موجود در زندگي مرجان استفاده مي کند و خودرو گران قيمت مرجان هميشه زير پاي اوست اما با زنده شدن خاطره عشق قديمي، رسيدن به معشوق ديرين را ترجيح مي دهد و تفاخر زندگي مرجان را بي اهميت مي بيند. در همين فيلم، پيکان قراضه زن روستايي، ناجي تر گل از زلزله مي شود و در طول داستان، وسيله اي براي امرار معاش و همدم زندگي سه نفره سه زن تنهاست. هم محلي براي ملاقات و ديدار و هم مکاني براي آغاز و پايان زندگي روزانه آنهاست. تقابل خودرو فرسوده با خودرو مدرن در بيد مجنون نيز وجود دارد. خودرو حقارت بار همسر و خودرو شيک خواهر زاده همسر که يوسف حالا به او احساس علاقه پيدا کرده است، کشمکش دروني يوسف را بيشتر مي کند. در صحنه اي که دختر جوان با خودرواش از يوسف دور مي شود و رويا-همسر يوسف-آنها را از آينه خودرو قديمي اش نظاره مي کند، اين تضاد که در يک قاب نشان داده مي شود به خوبي مشهود است. حيرت و سرگرداني يوسف در پايان فيلم در ميان انبوه ماشين هاي اتوبان و برخورد پي در پي با آنها صحنه جذاب ديگري است که با استفاده از خودرو به مثابه عنصر پويا ساخته شده است. در رستگاري در هشت و بيست دقيقه نيز ماشين خارجي و غريب بد من داستان، يعني مرد ثروتمندي که از دختر جوان سوء استفاده مي کند، نشانه اي از سودجويي و مال پرستي اوست که نفرت از زندگي و شخصيت او را به اوج مي رساند در زن زيادي خودرو مدل پايين احمد، شوهر سيما نشانه اي از تمايلات زياده از حد و ظرفيت اوست. وقتي خودرو خراب مي شود و مسافران خود را جا مي گذارد يا براي روشن شدن آن بايد از قلق خاصي استفاده کرد و در همين حال از افکار هوس آلودش درباره صبا دست برنمي دارد. احمد را بيش از هميشه ضعيف و زياده خواه مي بينيم. اين خودرو همچنين وسيله اي براي نجات مرد قاتل از چنگ پليس است و هم اين که وقتي در صحنه شبانه توقف در ايست بازرسي پنچر مي شود و سيما با افسر پليس صحبت مي کند زمينه اي براي نگاه دوباره سيما به زندگي اش را فراهم مي کند.
در باغ هاي کندلوس به خودرو و تقابل آن با انسان اشاره مستقيم نيز مي شود. با آن که خودرو شخصيت هاي داستان که در حال سفر هستند، مدل پايين و قديمي نيست اما از کار مي افتد و به بکسل نياز پيدا مي کند. بخشي از داستان در مدتي که ماشين بکسل شده، روايت مي شود که طي آن، راننده بکسل با حرف هاي مربوط و نامربوط خود، فضاي لازم را براي فيلم به وجود مي آورد. بيژن، علي و سعيد، شخصيت هاي پا به سن گذاشته و با تجربه که از عشق ناکام دوست قديمي شان حکايت مي کنند با افاضات و تظاهرات روشنفکرانه ضمن تحليل انسان و جامعه ايراني و... به اين نکته نيز اشاره مي کنند که ما همه پيکانيم و حتي اين خودرو مدل بالا هم پيکان است. در حقيقت خودرو اين فيلم نيز موضوعي براي رسيدن به چيزهايي است که امکان رسيدن به آن به سختي انجام مي شود و در ناصيه آدم ها وجود ندارد. در اين فيلم ازخودرويي نيز صحبت مي شود که پسر يکي از شخصيت ها با آن تصادف کرده و اکنون از او براي تعمير آن اجازه مي خواهد و او نيز به شدت از اين حادثه عصباني و ناراحت است و خودرو بهانه اي براي دعوا با همسر و فرزندش مي شود. داستان اين فيلم در جاده جريان دارد، خودرو نقش مهمي در کنش هاي داستاني و گفت و گو شخصيت ها دارد اما استفاده خلاقانه اي از آن نشده و مثل بقيه فيلم هاي امسال جشنواره، همچنان به استفاده کليشه اي و تکراري از آن بسنده شده است.
شيوه پختن و آراستن سفره يا ميز نيز جنبه ديگر از بروز اين عنصر در متن ماجراست. عصبانيت يا خوشحالي، غم يا شادي و عجله يا حوصله شخصيت به وسيله اين عمل بروز پيدا مي کند و مي تواند راهي براي گريز به مکنونات قلبي و ابراز نشده او باشد.
سادگي و تجمل نيز بعد ديگري از کارکرد غذا در يک داستان است. در فيلم بيدارشو آرزو نان خشک و کنسرو لوبيا تنها غذاي موجود در اوضاع فلاکت بار بعد اززلزله است. اما زلزله زدگان با ولع زيادي همين اندک غذاي موجود را مي خورند. اما در سالاد فصل در صحنه ديدار حميد و ليلا در رستوران شيک، ميل چنداني به غذاهاي جوراجور و ايجاد ارتباط است. در اينجا شيک بودن غذاها و رستوران، مهم تر از غذا و خوردن آن است.
آگاهي از خواص متفاوت غذا و مواد اوليه آن نيز داراي کارکردهايي در داستان است. در فيلم ماهي ها عاشق مي شوند خواص زيستي ماهي قزل آلا در موقعيت داستاني فيلمنامه به کار گرفته مي شود و عزيز که در آغاز داستان، اطلاعات اجمالي درباره قزل آلا به دست آورده، چاشني حرف هاي عاشقانه خود به آتيه مي کند. در باغ هاي کندلوس نيز وقتي سه مسافر داستان به کلبه روستايي زن و شوهر تنها مي رسند و مهمان آنها مي شوند، ماهي هاي سرخ شده و خواص آن، موضوعي براي رخنه به اسرار عشق و زندگي عاشقانه و رويارويي آن مرد و زن تنها مي شود.
چنين نگرش هايي به دشمن، باعث جذاب تر شدن داستان و خلق موقعيت هاي دراماتيک تازه است.
روابط بين شخصيت هاي اصلي و فرعي نيز دچار آسيب هايي است که باعث صدمات جدي به داستان مي شود. در حقيقت، حس لازم در منطقي و باورپذير نمودن اين روابط وجود ندارد. به سادگي دوست شده و به همان سادگي از هم مي گريزند. به سادگي عاشق شده يا متنفر مي شوند. در فيلم جايي براي زندگي گسستن رابطه خانواده با يونس-که سال ها در ميان آنها زندگي کرده است-نيازمند تبيين دراماتيک و معقول است اما پس از يک مشاجره لفظي کوتاه بين يونس و پدر خانواده، پدر به او مي گويد: از خانه من برو بيرون! در کافه ترانزيت نيز با آن که رسوم و آداب بومي دليل موجه نفرت و کينه ريحان از برادر شوهر است اما رابطه سرد بين آنها به همه اعضاي خانواده از جمله مادر و ساير برادرها سرايت مي کند. حتي ريحان به عنوان مادر نيز شخصيت پردازي او بر مي گردد که او زني جسور و خودخواه به وجود آورده است اما او در ايجاد ارتباط با ديگران دچار مشکل است.
در اين ميان، روابط بين آيدا و پدر و آيدا و مادر و مادر و پدر در ديشب باباتوديدم آيدا داراي حس و حال دوگانه اي است. هر چند در ظاهر هر کس به کار خود مشغول است اما گفت وگوها و حرکت جزئي در پاسخ به يکديگر از درک خواسته هاي دروني و موضوع اصلي داستان (حضورزن غريبه در خانواده) حکايت دارد طراحي اين روابط مثال زدني است. در خيلي دور خيلي نزديک نيز با آن که شخصيت هاي چنداني وجود ندارند اما رابطه منطقي و مؤثر آنها با هم در سلسله منظم داستان کاملاً ديده و شنيده مي شوند؛ رابطه احمقانه مرد بنزين فروش با دکتر عالم، رابطه نگران منشي با دکتر عالم و در نهايت، رابطه حيرت زده دکتر نسرين با دکتر عالم به نوعي در تفاخر و غرور يا ذلت و خواري دکتر عالم نقش دارند.
در عوض، نمونه هاي جالب و خلاقانه استفاده از تصوير را مي توان در تصاوير بکر از قبرستان در خواب تلخ و تصاوير مسحورکننده کوير در خيلي دورخيلي نزديک ديد. تصوير برگ هاي سوخته کتاب ها در بيد مجنون که حياط خانه را پر کرده و جهنم دردناکي براي يوسف ساخته است، تصوير ساختن گهواره اي در ميان درختان توسط حيات در فيلم حيات فقط براي آن که بتواند علي رغم مشکلاتش در امتحان شرکت کند و تصاوير دردناکي از خرابي هاي زلزله بم در بيدار شو آرزو نمونه هاي ازه از تصاوير داستان گو هستند که در خود، نکته هاي زيادي دارند.
منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 31
خودرو
مرجان در فيلم گل يخ و حميد در فيلم سالاد فصل با خودروهاي مدل بالاي خود، شخصيت هاي مورد علاقه خود را جذب مي کنند. ليلا و عباس که از طبقه ضعيف جامعه اند، با استفاده از خودروهاي مدل بالا دريچه هاي جديدي از زندگي مرفه را به روي خود گشوده مي بينند و با ترفند عاشق هاي خود، اسير نقشه اي مي شوند که از اين خودروها براي به دام افتادن آنها استفاده شده است. ليلا عاشق قديمي و دل خسته اي (عادل مشرقي) نيز دارد که صاحب يک بنز مدل پايين و قديمي است او که شخصيت بلند پرواز و زياده خواهي دارد، طبيعي است که زندگي مرفه و خودرو حميد را به خودرو زهوار در رفته عادل ترجيح بدهد. اما بر عکس او، عباس در فيلم گل يخ با آن که از امکانات و رفاه موجود در زندگي مرجان استفاده مي کند و خودرو گران قيمت مرجان هميشه زير پاي اوست اما با زنده شدن خاطره عشق قديمي، رسيدن به معشوق ديرين را ترجيح مي دهد و تفاخر زندگي مرجان را بي اهميت مي بيند. در همين فيلم، پيکان قراضه زن روستايي، ناجي تر گل از زلزله مي شود و در طول داستان، وسيله اي براي امرار معاش و همدم زندگي سه نفره سه زن تنهاست. هم محلي براي ملاقات و ديدار و هم مکاني براي آغاز و پايان زندگي روزانه آنهاست. تقابل خودرو فرسوده با خودرو مدرن در بيد مجنون نيز وجود دارد. خودرو حقارت بار همسر و خودرو شيک خواهر زاده همسر که يوسف حالا به او احساس علاقه پيدا کرده است، کشمکش دروني يوسف را بيشتر مي کند. در صحنه اي که دختر جوان با خودرواش از يوسف دور مي شود و رويا-همسر يوسف-آنها را از آينه خودرو قديمي اش نظاره مي کند، اين تضاد که در يک قاب نشان داده مي شود به خوبي مشهود است. حيرت و سرگرداني يوسف در پايان فيلم در ميان انبوه ماشين هاي اتوبان و برخورد پي در پي با آنها صحنه جذاب ديگري است که با استفاده از خودرو به مثابه عنصر پويا ساخته شده است. در رستگاري در هشت و بيست دقيقه نيز ماشين خارجي و غريب بد من داستان، يعني مرد ثروتمندي که از دختر جوان سوء استفاده مي کند، نشانه اي از سودجويي و مال پرستي اوست که نفرت از زندگي و شخصيت او را به اوج مي رساند در زن زيادي خودرو مدل پايين احمد، شوهر سيما نشانه اي از تمايلات زياده از حد و ظرفيت اوست. وقتي خودرو خراب مي شود و مسافران خود را جا مي گذارد يا براي روشن شدن آن بايد از قلق خاصي استفاده کرد و در همين حال از افکار هوس آلودش درباره صبا دست برنمي دارد. احمد را بيش از هميشه ضعيف و زياده خواه مي بينيم. اين خودرو همچنين وسيله اي براي نجات مرد قاتل از چنگ پليس است و هم اين که وقتي در صحنه شبانه توقف در ايست بازرسي پنچر مي شود و سيما با افسر پليس صحبت مي کند زمينه اي براي نگاه دوباره سيما به زندگي اش را فراهم مي کند.
در باغ هاي کندلوس به خودرو و تقابل آن با انسان اشاره مستقيم نيز مي شود. با آن که خودرو شخصيت هاي داستان که در حال سفر هستند، مدل پايين و قديمي نيست اما از کار مي افتد و به بکسل نياز پيدا مي کند. بخشي از داستان در مدتي که ماشين بکسل شده، روايت مي شود که طي آن، راننده بکسل با حرف هاي مربوط و نامربوط خود، فضاي لازم را براي فيلم به وجود مي آورد. بيژن، علي و سعيد، شخصيت هاي پا به سن گذاشته و با تجربه که از عشق ناکام دوست قديمي شان حکايت مي کنند با افاضات و تظاهرات روشنفکرانه ضمن تحليل انسان و جامعه ايراني و... به اين نکته نيز اشاره مي کنند که ما همه پيکانيم و حتي اين خودرو مدل بالا هم پيکان است. در حقيقت خودرو اين فيلم نيز موضوعي براي رسيدن به چيزهايي است که امکان رسيدن به آن به سختي انجام مي شود و در ناصيه آدم ها وجود ندارد. در اين فيلم ازخودرويي نيز صحبت مي شود که پسر يکي از شخصيت ها با آن تصادف کرده و اکنون از او براي تعمير آن اجازه مي خواهد و او نيز به شدت از اين حادثه عصباني و ناراحت است و خودرو بهانه اي براي دعوا با همسر و فرزندش مي شود. داستان اين فيلم در جاده جريان دارد، خودرو نقش مهمي در کنش هاي داستاني و گفت و گو شخصيت ها دارد اما استفاده خلاقانه اي از آن نشده و مثل بقيه فيلم هاي امسال جشنواره، همچنان به استفاده کليشه اي و تکراري از آن بسنده شده است.
مکان رويداد داستان
عشق
غذاها و خوردني ها
شيوه پختن و آراستن سفره يا ميز نيز جنبه ديگر از بروز اين عنصر در متن ماجراست. عصبانيت يا خوشحالي، غم يا شادي و عجله يا حوصله شخصيت به وسيله اين عمل بروز پيدا مي کند و مي تواند راهي براي گريز به مکنونات قلبي و ابراز نشده او باشد.
سادگي و تجمل نيز بعد ديگري از کارکرد غذا در يک داستان است. در فيلم بيدارشو آرزو نان خشک و کنسرو لوبيا تنها غذاي موجود در اوضاع فلاکت بار بعد اززلزله است. اما زلزله زدگان با ولع زيادي همين اندک غذاي موجود را مي خورند. اما در سالاد فصل در صحنه ديدار حميد و ليلا در رستوران شيک، ميل چنداني به غذاهاي جوراجور و ايجاد ارتباط است. در اينجا شيک بودن غذاها و رستوران، مهم تر از غذا و خوردن آن است.
آگاهي از خواص متفاوت غذا و مواد اوليه آن نيز داراي کارکردهايي در داستان است. در فيلم ماهي ها عاشق مي شوند خواص زيستي ماهي قزل آلا در موقعيت داستاني فيلمنامه به کار گرفته مي شود و عزيز که در آغاز داستان، اطلاعات اجمالي درباره قزل آلا به دست آورده، چاشني حرف هاي عاشقانه خود به آتيه مي کند. در باغ هاي کندلوس نيز وقتي سه مسافر داستان به کلبه روستايي زن و شوهر تنها مي رسند و مهمان آنها مي شوند، ماهي هاي سرخ شده و خواص آن، موضوعي براي رخنه به اسرار عشق و زندگي عاشقانه و رويارويي آن مرد و زن تنها مي شود.
اغراق
دشمن
چنين نگرش هايي به دشمن، باعث جذاب تر شدن داستان و خلق موقعيت هاي دراماتيک تازه است.
روابط شخصيت ها
روابط بين شخصيت هاي اصلي و فرعي نيز دچار آسيب هايي است که باعث صدمات جدي به داستان مي شود. در حقيقت، حس لازم در منطقي و باورپذير نمودن اين روابط وجود ندارد. به سادگي دوست شده و به همان سادگي از هم مي گريزند. به سادگي عاشق شده يا متنفر مي شوند. در فيلم جايي براي زندگي گسستن رابطه خانواده با يونس-که سال ها در ميان آنها زندگي کرده است-نيازمند تبيين دراماتيک و معقول است اما پس از يک مشاجره لفظي کوتاه بين يونس و پدر خانواده، پدر به او مي گويد: از خانه من برو بيرون! در کافه ترانزيت نيز با آن که رسوم و آداب بومي دليل موجه نفرت و کينه ريحان از برادر شوهر است اما رابطه سرد بين آنها به همه اعضاي خانواده از جمله مادر و ساير برادرها سرايت مي کند. حتي ريحان به عنوان مادر نيز شخصيت پردازي او بر مي گردد که او زني جسور و خودخواه به وجود آورده است اما او در ايجاد ارتباط با ديگران دچار مشکل است.
در اين ميان، روابط بين آيدا و پدر و آيدا و مادر و مادر و پدر در ديشب باباتوديدم آيدا داراي حس و حال دوگانه اي است. هر چند در ظاهر هر کس به کار خود مشغول است اما گفت وگوها و حرکت جزئي در پاسخ به يکديگر از درک خواسته هاي دروني و موضوع اصلي داستان (حضورزن غريبه در خانواده) حکايت دارد طراحي اين روابط مثال زدني است. در خيلي دور خيلي نزديک نيز با آن که شخصيت هاي چنداني وجود ندارند اما رابطه منطقي و مؤثر آنها با هم در سلسله منظم داستان کاملاً ديده و شنيده مي شوند؛ رابطه احمقانه مرد بنزين فروش با دکتر عالم، رابطه نگران منشي با دکتر عالم و در نهايت، رابطه حيرت زده دکتر نسرين با دکتر عالم به نوعي در تفاخر و غرور يا ذلت و خواري دکتر عالم نقش دارند.
تصوير
در عوض، نمونه هاي جالب و خلاقانه استفاده از تصوير را مي توان در تصاوير بکر از قبرستان در خواب تلخ و تصاوير مسحورکننده کوير در خيلي دورخيلي نزديک ديد. تصوير برگ هاي سوخته کتاب ها در بيد مجنون که حياط خانه را پر کرده و جهنم دردناکي براي يوسف ساخته است، تصوير ساختن گهواره اي در ميان درختان توسط حيات در فيلم حيات فقط براي آن که بتواند علي رغم مشکلاتش در امتحان شرکت کند و تصاوير دردناکي از خرابي هاي زلزله بم در بيدار شو آرزو نمونه هاي ازه از تصاوير داستان گو هستند که در خود، نکته هاي زيادي دارند.
منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 31