نگاهي به فيلمنامه «خاطرات موتور سيکلت»
بگذار دنيا تغييرت دهد!
ارنستو گوارا همراه با دوستش آلبرتو گرانادو، با موتورسيکلت خود قصد دارند به سراسر آمريکاي لاتين سفر کنند. آنها از شيلي به صحراي آتاکاما مي رسند و بعد از موزه اي ديدن مي کنند. ارنستو به آسمي کشنده مبتلا مي شود. ارنستو از ملاقاتي با جذامي به کمال و بلوغي تازه مي رسد. ارنستو در سال 1960 به انقلاب کوبا مي پيوندد و به اين ترتيب، تبديل به ارنستو چه گوارا مي شود.
معمولاً در فيلم هايي که به قصد معرفي يک شخصيت تاريخي ساخته مي شوند، ابتدا تولد و دوران کودکي و جواني او نشان داده مي شود و با رسيدن به يک نقطه عطف، داستان چرخش پيدا مي کند و تا انتهاي فيلم، روي فراز و نشيب هاي قسمت هاي پر اهميت و تاريخي زندگي او تأکيد مي شود. به دليل فشردگي محتوايي دوران زندگي يک شخصيت دوران ساز، معمولاً قسمت اول خيلي گذرا سپري شده و چندان مجالي براي پرداخت پيش زمينه هاي ذهني و عيني شخصيت در دوران کودکي و جواني پيدا نمي شود که اگر بشود قطعاً مي تواند در توجيه انگيزه ها و اقدامات بعدي او سودمند باشد. فيلم خاطرات موتورسيکلت براي پر کردن همين خلاء آمده است و فقط ماجراي سفر چه گواراي بيست و سه ساله به کشورهاي آمريکاي لاتين را نقل مي کند و به جز اشاراتي ضمني و تلويحي، هيچ گاه صريحاً خود را درگير زندگي سياسي او نمي کند.
خاطرات موتورسيکلت در اصل، نام سفرنامه چه گوارا بوده است که همراه با کتاب دوست و همسفرش، آلبرتو گرانادو، دو منبع اصلي فيلمنامه خاطرات موتورسيکلت را تشکيل مي دهند. ممکن است وجود چنين منابعي و اين واقعيت که اکثر عوامل فيلم هموطن يا هم قاره اي چه گوارا بوده اند، اين سوءظن يا هم قاره اي چه گوارا بوده اند، اين سوءظن را تقويت کند که با فيلمي سراسر هوادار او مواجه هستيم و تصوير ارائه شده از او، بيطرفانه نيست. ايفاي نقش چه گوارا توسط هنرپيشه اي محبوب نيز در اين ترديد، دامن مي زند. ولي خوشبختانه در اين فيلم با هيچ کدام از برش هاي زندگي چه گوارا که محل مناقشه است (نحوه برخوردش با زندانيان سياسي و برخي انگيزه هاي مشکوک و بحث برانگيزش) سروکار نداريم و والتر سالس و نويسنده اش، خوزه ريورا، خود را محدود به دوره جواني او کرده اند و به سفري که انديشه هاي انقلابي را در ذهن او بارور کرده است.
فيلم، ساختار کلاسيک خطي دارد و با تدارکات سفر آغاز مي شود و با بازگشت چه گوارا به پايان مي رسد. فيلم ضمن آن که وقايع سفر را روايت مي کند در عين حال، دغدغه اصلي اش سير بلوغ فکري چه گوارا است و به نظر مي رسد گزينش اکثر لحظات سفر و آدم هايي که سرراه چه گوارا قرار مي گيرند در راستاي همين هدف است. ارنستو چه گواراي ابتداي سفر، پسري جاه طلب و پر شور و بي تجربه و از خانواده اي ثروتمند است که سفرش را با هدف تفريح و کنجکاوي آغاز مي کند و ارنستو چه گواراي پايان سفر، مردي است پخته، دردکشيده و با آرمانهايي جديد که احساس مي کند تازه در ابتداي سفر اصلي اش قرار دارد. نشانه هايي نمادين از تحول شخصيتي او نيز به وفور ديده مي شوند. بعد از خود «ارنستو چه گوارا» مهمترين شخصيت فيلمنامه، دوستش، «آلبرتو گرانادو»، است که در اين سفر درون قاره اي، همراهش مي شود. برونگرايي او نقطه مقابل درونگرايي « ارنستو» است. در ابتدا به نظر مي رسد « آلبرتو» بخاطر سن بيشترش، رهبري اين گروه دو نفره را بر عهده دارد. راننده موتور، اوست و معمولاً جلوتر از « ارنستو» راه مي رود، بيشتر از او حرف مي زند و برنامه ها را او مي ريزد، ولي در طي سفر تدريجاً « ارنستو» ابتکار عمل را به دست مي گيرد، مخالفت و تصميم گيري مي کند، « آلبرتو» را دنبال خود مي کشاند و در نهايت راهش را از رفيق قديمي جدا مي کند. سير تحول « ارنستو» صرفاً در رشد فکري محدود نمي شود، بلکه تحول عاطفي او را نيز دربر مي گيرد. در ابتداي سفرش متوجه مي شويم او با دختري به نام « چي چينا» از خانواده اي ثروتمند و بورژوا دوست است و ظاهراً با يکديگر قرار ازدواج دارند. در اواسط سفر، «ارنستو» از طريق نامه مي فهمد که «چي چينا» او را فراموش کرده و تازه از متعلقات مادي و دلبستگي هاي دنيوي اش دل بکند و علائق نهفته و سربسته اش را بالفعل کند. همين روند تدريجي است که باعث مي شود ارنستويي که در ابتدا بخاطر رقصيدن با زني متاهل تحت تعقيب اهالي محل قرار گرفت تبديل به ارنستويي بشود که وقتي دوستش، «آلبرتو» زني روسپي را با خود مي برد، تنها به پوزخندي تحقير آميز بسنده کند. ولي همه اين حرفها سبب نمي شود بگوييم خط داستاني خاطرات موتور سيکلت خشک و بي روح است. به قول اي. او.اسکات، منتقد «نيويورک تايمز»، اين فيلم، داستاني عاشقانه است ولي نه بين دو انسان، بلکه ميان يک انسان و يک قاره. اين عشق در نگاه احترام آميز «ارنستو» به بقاياي تمدن اينکاها و در نگاه مشفقانه اش به فقيران بوليوي و پرو و بيماران جذامي و در صداهاي روي صحنه او پيداست. فيلمبرداري «اريک گوتيه» از «ارنستو» در کنار بناهاي اينکاها که يادآور عظمت از دست رفته آنهاست و تصاوير کارت پستالي از طبيعت بکر آمريکاي لاتين بيش از آن که صرفاً نمايش زيبايي هاي اين قاره باشد، در جهت خط روايي است و تأکيدي است بر شکوه اش و خضوع و شيفتگي «ارنستو» نسبت به آن.
طراوت و جذابيت فيلمنامه به رابطه گرم «ارنستو» و «آلبرتو» بر مي گردد. خاطرات موتورسيکلت قبل از آن که بيوگرافي يک شخصيت سياسي باشد، يک فيلم جاده اي است و با همان قواعد معهود دو رفيق و همسفر. رفقايي که بين شان قهر و آشتي و رقابت و حمايت وجود دارد. قطعه هاي طنز فيلمنامه عمدتاً از گفت وگوهاي ميان اين دو نشأت مي گيرد که البته نقش «آلبرتو» در اين گفت وگوها پررنگ تر است و حتي در مواردي مخاطب را بيشتر با خود همراه مي کند. وجود «آلبرتو»، نه تنها سوپاپي است براي تغيير حس وحال و تزريق اندکي خنده به داستان، بلکه آيينه اي است که مي توانيم از طريق آن، ابعاد شخصيتي «ارنستو» را بهتر بشناسيم، ضمن آن که اين مسأله باعث نشده است فيلم تبديل به ديالوگ هاي خسته کننده دو نفره شود و «ارنستو» با عوامل و آدم هاي خارجي نيز تعامل و برخورد مي کند و در عين حال، لحظات تنهايي خود را به اندازه کافي دارد.
پس از آن که «ارنستو» به همراه «آلبرتو» به مقصدش که جزيره جذامي هاست مي رسد، دوستانش براي او جشن تولدي مي گيرند و او، اولين سخنراني خود را براي گروه اندک مدعوين انجام مي دهد. اين سخنراني که به نظرم بهترين لحظه فيلم است بي آن که موعظه وار باشد، انگار حاصل طبيعي و مستقيم تجربياتي است که «ارنستو» و مخاطب داستان در اين سفر کسب کرده اند. تولد «ارنستو»، پايان يک دوره و آغاز يک زندگي جديد است. او پس از سخنراني، به آب مي زند و رودخانه عريض را شناکنان مي پيمايد و به آن سويش که محل زندگي جذامي هاست، مي پيوندد. نمي دانم آيا توصيف چنين حادثه اي در خاطرات «چه گوارا» آمده يا نه ولي چه اين صحنه واقعي باشد و چه حاصل تخيلات فيلمنامه نويس، به خوبي جدا شدن «چه گوارا» از طبقه متوسط و پيوستن اش به طبقه محروم کشورهاي فقير لاتين را به تصوير مي کشد.
در جمله تبليغاتي خاطرات موتورسيکلت آمده است: بگذار دنيا تغييرت دهد، آن وقت مي تواني دنيا را تغيير دهي. فيلم «والتر سالس» قسمت اول اين جمله را نمايش مي دهد. فيلم ديگري با نام «چه» درباره زندگي «چه گوارا» در حال ساخت است که «ترنس ماليک» فيلمنامه اش را نوشته و «استيون سودربرگ» کارگردانش است و نقش «چه گوارا» را «بنيسيو دل تورو» بازي مي کند. جمع شدن اين اسامي، نويد اثر خوب ديگري را مي دهد و خاطرات موتورسيکلت مي تواند به عنوان مقدمه اي بي نقص بر اين فيلم که ظاهراً مراحل بعدي زندگي «چه گوارا» را به تصوير مي کشد، عمل کند. بايد ديد آيا اين فيلم در نمايش قسمت دوم جمله تبليغاتي فوق، موفق خواهد بود يا خير؟
منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 31