بزرگ ترين داستان عالم

از نخستين فيلم با مضمون عيسي(ع) به نام تعزيه مسيح در ابرامرگو (هنري سي. وينسنت/1898) تا مصائب مسيح (مل گيبسون/2004)، مصائب عيسي(ع) -خيانت به او، دادگاه ها، محكوميت و مرگ وي - به دفعات روي پرده نقره اي به تصوير كشيده شده است. اين حركت به شكلي طبيعي سنت تعزيه مسيح را ادامه مي دهد. به عبارت ديگر، صورت نمايشي دادن به آخرين روزهاي زندگي عيسي(ع) زماني محور اصلي محبوبيت مسيحيت در اروپا بود. تمايل به تصوير درآوردن زندگي و به خصوص مرگ عيسي(ع)، احتمالاً حتي از روايات تعزيه مسيح در قرون وسطي فراتر مي رود و به سال هاي آغازين مسيحيت بازمي گردد.
چهارشنبه، 30 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بزرگ ترين داستان عالم

مسيح بر پرده سينما
بزرگ ترين داستان عالم
 
مترجم: علي افتخاري




 

مسيح بر پرده سينما
 

ادل راينهارتز-دانشگاه وليفرد لوريه
 

از نخستين فيلم با مضمون عيسي(ع) به نام تعزيه مسيح در ابرامرگو (هنري سي. وينسنت/1898) تا مصائب مسيح (مل گيبسون/2004)، مصائب عيسي(ع) -خيانت به او، دادگاه ها، محكوميت و مرگ وي - به دفعات روي پرده نقره اي به تصوير كشيده شده است. اين حركت به شكلي طبيعي سنت تعزيه مسيح را ادامه مي دهد. به عبارت ديگر، صورت نمايشي دادن به آخرين روزهاي زندگي عيسي(ع) زماني محور اصلي محبوبيت مسيحيت در اروپا بود. تمايل به تصوير درآوردن زندگي و به خصوص مرگ عيسي(ع)، احتمالاً حتي از روايات تعزيه مسيح در قرون وسطي فراتر مي رود و به سال هاي آغازين مسيحيت بازمي گردد. انجيل ها، قالبي نمايشي مي گرفتند و احتمالاً هدف از نگارش آنها اين بود كه از ابتدا تا انتها، با صداي بلند براي مخاطبان قدرشناس خوانده شوند. گذشته از اين، گروهي اين بحث را مطرح كرده اند كه خود انجيل ها متوني پر شاخ و برگ و مشروح هستند كه نه تنها كلمات، بلكه تمام ويژگي هاي نمايشي يك نمايشنامه كامل را در خود دارند.
مصائب مسيح تمام عناصر يك تراژدي كلاسيك را داراست: شخصيت هاي قدرتمند و يك طرح داستاني قوي و سرشار از تعليق و تنش. اما اهميت مصائب مسيح براي ژانر فيلم با مضمون عيسي(ع) نه صرفاً بازتاب قدرت نمايشي اين مصائب، بلكه در عين حال نشان دهنده اهميت روايات انجيل در سده نخست ميلادي است. گاهي اوقات گفته مي شود كه انجيل ها حاوي داستان هايي با مقدمه هاي طولاني درباره مصائب مسيح هستند. از همان نخستين فصل هر كدام از انجيل ها، مصائب مسيح پيش بيني مي شود و توصيفات دقيق حوادث، نقطه اوج هر چهار روايت متدوال (انجيل لوقا، متي، مرقس و يوحنا) را شكل مي دهد. اين مرگ عيسي(ع) و زندگي دوباره اوست -كه مسيحيت آن را باور دارد - كه به زندگي و هويت وي به عنوان مسيح و فرزند خداوند و از اين رو نقش او در تاريخ غرب و فرهنگِ تحت الشعاع مسيحيت، معني مي دهد.
در ادامه اين متن، چند نمونه جالب تر از روايات سينمايي در مورد مصائب عيسي(ع) را مورد بحث قرار مي دهيم. اما پيش از ورود به بحث فيلم هاي سينمايي، بايد اشاره اي گذرا به موضوعاتي كنيم كه هر فيلم ساز بايد براي به تصوير كشيدن مصائب عيسي(ع) روي پرده سينما، به آن بپردازد. از يك جهت، يك فيلم با مضمون عيسي(ع) صرفاً يك اقتباس از يك كتاب يا رمان است و همان مشكلات مربوط به چنين اقتباس هايي را دارد؛ اين كه چگونه بايد يك داستان بلند و پيچيده را خلاصه كرد و به صورت روايتي درآورد كه تماشاگران حاضر باشند به خاطر آن پول و وقت خود را صرف كنند. اما يك فيلم با مضمون عيسي(ع) بايد با مشكلات ديگري نيز دست و پنجه نرم كند. برخلاف بيشتر رمان ها و ديگر اقتباس هاي سينمايي از نمايشنامه هاي شكسپير و حماسه هاي هومر، از داستان عيسي(ع) روايات مختلفي وجود دارد كه از ميان آن، چهار روايت مرسوم است. فيلم سازان براي ساخت يك فيلم با مضمون عيسي(ع) نه تنها بايد داستان را ساده كنند و تصوير و صدا را به آن بيفزايند، بلكه بايد به نوعي با روايات چند گانه و اغلب متناقض اين داستان رو به رو شوند. آن چه قضيه را پيچيده تر مي كند، موقعيت مشروع انجيل هاي عهد جديد است كه فيلم سازان را وا مي دارد تا رويكردي محترمانه نسبت به اين حقيقت تاريخي و معنوي داشته باشند.
چالش بزرگ ديگر، به تصوير كشيدن خود عيسي(ع) است. در تعدادي از فيلم ها نظير بن هور (1952)، عيسي(ع) را به هيچ عنوان نمي بينيم، بلكه تنها به حضور او اشاره مي شود. اما چنين گزينه اي در مورد فيلمي كه عيسي(ع) شخصيت اصلي آن است، معقول نيست. در فيلم هاي صامت سال هاي آغازين سينما نظير از ضيافت تا صليب (سيدني الكات /1912)، تعصب (ديويد وارگريفيث/1916) و christus (گيلي آنتامورو/1917)، عيسي(ع) به شكل شخصيتي با رداي سفيد و موي مرتب تصوير مي شد كه به آرامي راه مي رفت و در برابر پس زمينه تاريك اطراف، چهره اش نوراني جلوه مي كرد. چشمان سياه مسيح به او ظاهري بيشتر گوتيك مي داد، اما ترديدي نيست كه هدف از اين نوع ترسيم چهره، اشاره به هويت آسماني او آن هم به محترمانه ترين شكل ممكن بود. با شاه شاهان (1927) ساخته سيسيل ب. دميل - كه آن هم در دوران سينماي صامت ساخته شد- حركت جديدي آغاز شد. اين فيلم از عيساي ساكن فاصله گرفت تا تصويري زنده تر از او ارائه دهد؛ تصويري كه در فيلم هاي حماسي سال هاي بعد از جمله شاه شاهان (نيكلاس ري/1961) و بزرگترين داستان عالم (جورج استيونس/1966) تكرار شد. عيساي خوش سيما و جوان شاه شاهان (جفري هانتر) باعث شد كه به فيلم لقب تمسخر آميز «من يك عيساي نوجوان بودم» داده شود، در حالي كه ماكس فن سيدو، ستاره باوقار بزرگ ترين داستان عالم، ابهت فرزند خدا را به جايگاه جديدي رساند. از سوي ديگر، عيساي موزيكال فيلم عيسي مسيح، فوق ستاره (نورمن جويسن/1973)، شخصيت داشت، اما عملاً فاقد الوهيت بود.
قهرمان اين فيلم يك مرد ضعيف نق نقو بود كه هويت مشخصي نداشت. او بيش از حد نگران نسل هاي آينده بود و مي ترسيد كه پيروانش او را به كلي از ياد ببرند. در مقابل عيساي فيلم Jesus of Godspell (رابرت الفستروم/1973) يك آدم ساده جذاب بود، پر از محبت، دوستي و پندهاي اخلاقي. در تمام اين سال ها چهره كاملاً متفاوتي از مسيح در فيلم ها ترسيم شده است. او در انجيل به روايت متي (پي ير پائولو پازوليني/1966)، يك مرد جوان خشمگين است؛ در مسيح (روبرتو روسليني/1975)، به شكل آموزگاري واقعي و بي غل و غش ترسيم مي شود؛ در آخرين وسوسه مسيح (مارتين اسكورسيزي/1988) يك آواره زجر كشيده است و در انجيل يوحنا (فيليپ ساويل/2003)، جلوه يك مبلغ پرحرف را دارد. اين تصاوير به مراتب انساني از مسيح همچنان هاله اي مقدس دارند، اما در عين حال تماشاگر را ترغيب مي كنند كه با شخصيت عيسي(ع) و تجربيات او احساس نزديكي كند.
مسئله ديگر اين كه فيلم هاي با مضمون عيسي(ع) به طور غيرمستقيم هم كه شده به مسائل امروزي مي پردازند و ارزش هاي مدرن را تشريح مي كنند. به عنوان مثال، بزرگ ترين داستان عالم كه با كوه هاي باشكوه، آسمان فراخ و يك قهرمان اسرار آميز كه از راه مي رسد، ‌دغدغه رفع مشكلات را دارد و يك روز هم آنجا را ترك مي كند، نمونه اي از يك فيلم وسترن آمريكايي است. عيسي مسيح، فوق ستاره با يهوداي خود كه يك آمريكايي آفريقايي تبار است، نژاد و مضامين مربوط به حقوق بشر را مورد توجه قرار مي دهد و حتي به طور غيرمستقيم به جنگ ويتنام و جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل اشاره مي كند. بسياري از فيلم هاي با مضمون عيسي(ع) به مسئله جنسيت توجه دارند. عيساي ناصري (فرانكو زفيره لي/1977) بر اهميت ارزش هاي خانوادگي صحه مي گذارد. در مقابل، در انجيل يوحنا، مريم مجدليه نيز در ميان كساني حضور دارد كه همراه عيسي(س) به اين سو و آن سو مي روند. روسليني در مسيح نقش مريم، مادر عيسي(ع) را پررنگ تر مي كند كه شايد به خاطر جايگاه رفيع اين شخصيت محبوب در مذهب كاتوليك ايتاليايي باشد.
وقتي صحبت از به صليب كشيدن عيسي(ع) مي شود، جدي ترين مسئله اي كه فيلم سازان بايد با آن رو به رو شوند، مسئله يهود ستيزي است. در انجيل هاي مختلف، با صراحت، يهوديان به عنوان عامل تصليب عيسي(ع) معرفي شده اند. در انجيل متي آمده كه پنطيوس پيلاطوس، فرماندار رومي مي دانست كه مقامات يهودي از روي حسادت عيسي(ع) را تحويل او دادند. وقتي پيلاطوس پيشنهاد آزادي عيسي(ع) را مطرح كرد، كاهنان و ريش سفيد هاي قوم يهود فرياد به صليب كشيدن او را سر دادند.
وقتي پيلاطوس ديد كه تلاش او ثمري ندارد و هر آن ممكن است شورش و بلوا به پا شود، پيش روي يهوديان دستان خود را شست و از قتل عيسي(ع) ابراز برائت كرد. قوم يهود در جواب گفتند: «خون او بر ما و فرزندان ما باد» سپس پيلاطوس، باراباس را آزاد كرد، دستور داد عيسي(ع) را تازيانه بزنند و سپرد او را مصلوب كنند. سه انجيل ديگر به صحنه شستن دست اشاره نكرده اند، اما در آنها در مورد مقصر بودن يهوديان نيز هيچ ترديدي نشده است. اين اتهام به طور مستقيم مبناي يهود ستيزي از نوع مسيحي و به شكل غير مستقيم مبناي يهود ستيزي غيرديني را تشكيل مي دهد. بنابراين براي به تصوير كشيدن فيلمي با مضمون مسيح بايد دو عنصر را به طور بينابين با دقت مورد توجه قرار داد: نوع روايت مصائب مسيح و آداب و رسوم فرهنگي مربوط به يهود ستيزي و بيان عمومي آن. شيوه اي كه فيلم سازان براي رفع تنش ميان وفاداري به كتاب مقدس و پايبندي به نگرش هاي اجتماعي قابل قبول به كار مي گيرند، بر محبوبيت، موفقيت تجاري و مقبول افتادن آن فيلم نزد منتقدان تأثير خواهد گذاشت.

به تصوير كشيدن مصائب مسيح
 

غالب فيلم هاي بامضمون مسيح، آشكارا مي كوشند به انجيل ها وفادار باشند. حداقل، ادعاي چنين مسئله اي را دارند. اما اگر واقعاً چنين هدفي را دنبال مي كنند، لزوماً بايد همان پيامي را منتقل كنند كه در روايت انجيلي آمده است. اين كه هرچند پيلاطوس به طور رسمي فرمان به صليب كشيدن عيسي(ع) را صادر كرد، اما اين يهوديان بودند كه عملاً باعث مرگ او شدند.
شايد بعضي از فيلم سازان براي بيان اين نگرش منفي دغدغه اي نداشته باشند. به عنوان مثال در فيلم صامت آلماني و كمتر شناخته شده Der Galilaer (1917(، نه تنها يهوديان به عنوان مسئول مرگ عيسي(ع) معرفي مي شوند، بكله برخلاف روايات انجيلي، گناهكار بودن آنها مورد تأييد قرار مي گيرد. فيلم نه تنها مي كوشد به واژه هاي كتاب مقدس وفادار بماند، بلكه عناصري را برجسته مي كند كه آشكارا نشان از نگرش يهودستيز آن دارد.
ساير فيلم سازان، حتي در دهه هاي آغازين قرن بيستم، آشكارا از اين نگرش يهودستيز پرهيز مي كردند و اغلب مي كوشيدند از بار يهودستيزي روايات انجيلي بكاهند و در همين حال، كم و بيش به انجيل وفادار بمانند. در بعضي موارد، ما مي دانيم كه اين پرهيز حداقل تا حدي ناشي از اعمال نفوذ رهبران و سازمان هاي يهودي بود.
به عنوان مثال، ديويد وارك گريفيث هنگام فيلم برداري تعصب در برابر فشار سازمان يهوديان تسليم شده و بسياري از صحنه هاي مربوط به بخش عيسي(ع) در اين فيلم را حذف كرد.
در نتيجه، در صحنه هاي به صليب كشيده شدن او از فريسيان، كاهنان يهودي، يهودا و قيافا، كاهن اعظم چندان نشاني نيست.
سيسيل ب. دميل راه حل ديگري براي اين معضل داشت. او در شاه شاهان، حضور برجسته قيافا را در وقايع منتهي به تصليب عيسي(ع) محفوظ نگه مي دارد، اما هيچ مسئوليتي را متوجه يهوديان آن زمان و حتي يهوديان نسل هاي بعد نمي كند. دميل براي به تصوير كشيدن فيلم خود از هر چهار انجيل استفاده مي كند. نكته جالب درباره فيلم او اين است كه تمام گناهان را گردن قيافا مي اندازد و مسئوليت يهوديان را به حداقل مي رساند و حتي به نوعي از آنها رفع مسئوليت مي كند. به عنوان مثال، در فيلم، بخش 14 و 15 انجيل مرقس نقل مي شود كه در آن يهوديان فرياد مي كشند: «او را به صليب بكش!» اما اين جمله را از زبان قيافا مي شنويم كه نجواكنان به پيلاطوس مي گويد.
فيلم هاي بعدي براي رفع اين مشكل از شيوه هاي مختلفي استفاده كردند. به عنوان مثال، در بزرگ ترين داستان عالم چند بخش اصلي نظير حضور قيافا در دادگاه، صحنه دست شستن پيلاطوس و جمله «خون او بر ما باد» حذف شده است. فيلم به نوعي پيلاطوس را مقصر اصلي مرگ عيسي(ع) معرفي مي كند. در بسياري از اين فيلم ها، فيلم ساز براي رفع تنش ميان وفاداري به كتاب مقدس و تمايل به اين مسئله كه يهودستيز جلوه نكند، بخش هايي از انجيل را حذف كرده و عناصري را به آن اضافه مي كند كه در روايات متداول نشاني از آن نيست. فيلم سازان براي پرهيز از اتهام يهودسيتزي دو گزينه ديگر نيز پيش رو دارند. آنها مي توانند يا از مسئله وفاداري به كتاب مقدس صرف نظر كنند و يا براي رهايي از اتهام يهودستيزي متن كتاب مقدس را به شكلي ديگر درآورند.
گزينه اول در دو فيلم اواخر دهه 1980 نمود پيدا كرد: عيساي مونترال (دني آركان/1989) و آخرين وسوسه مسيح ساخته مارتين اسكورسيزي. فيلم كانادايي/ فرانسوي عيساي مونترال كه در دوران معاصر روي مي دهد، يك گروه بازيگر را به تصوير مي كشد كه يك كشيش جسور از آنها مي خواهد تعزيه مسيح را به شكل تازه و متفاوت با آن چه سال هاست انجام مي شود، به روي صحنه ببرند. در مراحل تمريني و اجراي نمايش، بازيگران پرسوناي شخصيت هاي انجيلي به خود مي گيرند. انگار كه اين شخصيت ها دوباره و اين بار در دنياي معاصر حضور دارند. حاصل كار نه تنها روايتي تازه از مصائب مسيح، بلكه يك داستان نمادين است كه بسياري از عناصر آن مشابه مواردي است كه در انجيل مي بينيم.
برداشت اسكورسيزي از متون انجيلي از اين هم آزادانه تر است. در واقع، او هيچ اصراري بر وفاداري به اين متون ندارد. اسكورسيزي از همان ابتداي فيلم، تماشاگر را از اين مسئله آگاه مي كند.
آخرين وسوسه مسيح نه تنها اقتباسي از متون انجيلي، بلكه اقتباسي از رمان مشهور نيكوس كازانتزاكيس است. در روايت اسكورسيزي نه تنها جماعت يهودي بلكه قيافا نيز جايي ندارد. در واقع او به متن خود نيز كاملاً وفادار نيست. در رمان كازانتزاكيس، هرچند قيافا از صحنه دادگاه حذف شده، اما به صحنه شستن دست و واكنش نامطلوب جمعيت اشاره شده است.
اما در مورد فيلم هايي كه هم مي خواهند تا حد ممكن به كتاب مقدس وفادار بمانند و هم متن روايات انجيلي را به شكلي تغيير دهند كه خود را از اتهام يهودستيزي مبرا كنند؛ مي توان به انجيل به روايت متي پازوليني و انجيل يوحنا ساخته فيليپ ساويل اشاره كرد.
فيلم پازوليني تمام گفت و گوهاي خود را از نخستين انجيل مي گيرد، هرچند تعدادي از صحنه ها را تغيير مي دهد و بسياري از بخش هاي متن را حذف مي كند. البته عناصر بصري فيلم، راه را براي تفسير مجدد واژه هاي كتاب آسماني باز مي كند. در صحنه دادگاه، دوربين تماشاگراني را نشان مي دهد كه در معبد جمع شده اند تا شاهد برگزاري دادگاه عيسي(ع) در حضور كاهن اعظم و پيلاطوس باشند. سعي مي كنيم آنهايي را كه جلوي ما هستند، ببينيم، اما تصميم گيري در مورد اين كه در جايگاه طرفداران عيسي(ع) قرار داريم يا در جايگاه مخالفان او، به خود ما بستگي دارد. صحنه را از فاصله اي دور مي بينيم. مي توانيم بازيگران را تشخيص دهيم، اما چهره آنها را به طور آشكار نمي بينيم. مي شنويم كه پيلاطوس از خون عيسي(ع) ابراز برائت مي كند، اما نمي توانيم چهره كساني را كه فرياد مي زنند: «خون او بر ما و فرزندان ما باد» ببينيم. البته متوجه مي شويم بر خلاف آن چه در انجيل متي آمده، اين جمله را تنها يك نفر و نه تمام جمعيت حاضر فرياد مي زند. به گفته خود پازوليني، اين فيلم نه يك فيلم تاريخي درباره فلسطين قرن يكم، بلكه داستاني نمادين از ايتالياي اواسط قرن بيستم است.
فيلم نسبتاً جديد انجيل يوحنا به متن اصلي خود بسيار وفادار است. در واقع به جز چند مورد، هيچ كلمه اي از متن حذف نشده است. كل متن از جمله سكانس طولاني دادگاه عيسي(ع) در فيلم گنجانده شده است.
برخلاف فيلم پازوليني، در اين فيلم، تصاوير حالتي طعنه آميز يا نمادين ندارند، بلكه مفاهيم واقعي قرن نخست دوباره خلق مي شود. اما از آنجايي كه فيلم كاملاً مطابق با متن كتاب مقدس است، هر گونه تغيير در به تصوير كشيدن يهوديان در صحنه دادگاه -نظير آن چه در فيلم پازوليني مي بينيم- با تمهيدات بصري صورت مي گيرد. شخصيت قيافا حضور دارد، اما نقش او برخلاف آن چه در شاه شاهان يا عيساي مونترال مي بينيم، بسيار برجسته نيست و مستقيماً با پيلاطوس مشورت نمي كند. حتي نوعي خصومت ميان اين دو رهبر ديده مي شود. از اين گذشته، جمعيت حاضر آشكارا يهودي هستند كه اين مسئله را مي توان از لباس هاي آنها فهميد.
اين لباس هاي تيره حسي شيطاني منتقل مي كنند و از تمايل اين آدم ها به قتل مسيح خبر مي دهند. با اين حال، تعداد جمعيت حاضر چندان زياد نيست، شايد به خاطر مطرح كردن اين ايده كه در آن زمان، همه يا حتي اكثريت يهودي ها خواستار مرگ عيسي(ع) نبودند.
اهميت داستان عيسي(ع) در تاريخ و فرهنگ غرب و حضور برجسته و طولاني اين داستان در هنر تصويري، موسيقي و نمايش باعث شد كه از همان سال هاي آغازين پيدايش سينما در اواخر قرن نوزدهم تا به امروز، اين شخصيت مضمون بسياري از فيلم هاي سينمايي را تشكيل دهد. كمتر نشانه اي از كاهش اين علاقه ديده مي شود. هرچند اين فيلم ها به موضوعي مي پردازند كه به قرن ها پيش باز مي گردد، اما بسته به دغدغه هاي تاريخي و اجتماعي فيلم سازان، نوع رويكرد آنها متفاوت است. همان طور كه قبلاً اشاره كرديم، بسياري از فيلم سازان دغدغه كاستن از بار بالقوه يهودستيز روايات انجيلي از مصائب را ندارند، اما آنهايي كه مي كوشند هم اساس داستان را حفظ كنند و هم از متهم شدن به يهود ستيزي بپرهيزند، از روش هاي مختلف نظير حذف بخش هاي دردسر ساز و افزودن جنبه هاي ديگر داستاني استفاده مي كنند.
منبع: فيلم نگار شماره 41.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط