گلستانه

بيا كه بي‌گل رويت بهار مي‌ميرد دل خزان زده در انتظار مي‌ميرد تويي قرار دل بي‌قرار مشتاقان بيا وگرنه دل بي‌قرار مي‌ميرد تمام جادّه گرفته غبار غيبت تو بيا كه بي‌تو دلم در غبار مي‌ميرد صفا نمانده به آيينة زمان حتّي
پنجشنبه، 31 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گلستانه

گلستانه
گلستانه


 






 
تقديم به حضرت موعود(عج):
بي‌تو
بيا كه بي‌گل رويت بهار مي‌ميرد
دل خزان زده در انتظار مي‌ميرد
تويي قرار دل بي‌قرار مشتاقان
بيا وگرنه دل بي‌قرار مي‌ميرد
تمام جادّه گرفته غبار غيبت تو
بيا كه بي‌تو دلم در غبار مي‌ميرد
صفا نمانده به آيينة زمان حتّي
دل شكسته در اين روزگار مي‌ميرد
تو روح جاري عشقي ميان باغ غزل
اگر كه عشق نباشد هَزار مي‌ميرد
خمار بادة وصلم، بِرَس به فريادم
اگر شراب نباشد خمار مي‌ميرد
بيا و شام مرا همچو روز روشن كن
اگر طلوع كني، شام تار مي‌ميرد
غلامرضا زربانویی

جمعه‌ها...
وقتي كه سيماي تو در آيينه گل كرد
تكثير شد، عشقت درون سينه گل كرد
ديگر اثر بر جا نَمانْد از خار هجران
تا شوق وصلت در دل بي‌كينه گل كرد
در آسمان دل، گلِ مهتاب خنديد
خورشيد بعد از فترتي ديرينه گل كرد
من جمعه‌ها را كوچه كوچه خيمه بستم
آيا نگاهت در كدام آدينه گل كرد؟!
هر شب به عشقت سجده بُردم تا سحرگاه
يك غنچه بر پيشاني‌ام دوشينه گل كرد
اشكي چكيد از ديدگاه عاشقِ من
وقتي كه سيماي تو در آيينه گل كرد
غلامرضا زربانویی

تقديم به او كه روزي خواهد آمد:
صبح فردا
غير تو كس نيست تا درمان نمايد درد را
راه تاريك و چراغي كو؟ رهِ شبگرد را
اشك‌ها مي‌ريزم از نامردمان روزگار
كاش نامردي نبيند گريه‌هاي مرد را
گرمي عشقت مرا تا صبحِ فردا مي‌برد
ورنه خواهد كشت زَهر هجرت اين دلسرد را
تيغ را بر كف بگردان، داد مظلومان بگير
بوسه‌باران مي‌كنم آن ذوالفقار فرد را
از فراقت روي ما رنگ خزان دارد هنوز
با نگاهي كن بهاري چهره‌هاي زرد را
جويبار اشك جاري مي‌كنم از شوق وصل
پاك خواهم كرد از آيينة دل گَرد را
اي امام عاشقان! درد (رضا) را چاره كن
غير تو كس نيست تا درمان نمايد درد را
غلامرضا زربانویی

دامن زهراي اطهر سوخته...
پارة جان پيمبر سوخته
زان كه جبرائيل را پر سوخته
هم حسن دامان مادر را گرفت
هم حسين از گوشة در سوخته
در جهان آتش فتاد از فرطِ داغ
عالم از اين غُصّه يك سر سوخته
شعله از غيرت بر آمد بر فلك:
دامنِ عرش مُنوّر سوخته!
ساره مي‌گريد ميان كوچه‌زار
برگ مريم، باغ هاجر سوخته
آخر اين «در» را كه باب عرش بود
با چه آتش، با چه آذر سوخته؟!
كُشتة شمشير خاموشي مباش
عاشقا! چون جان حيدر سوخته
عارفا! بر دف مزن، بر سر بزن:
دامن زهراي اطهر سوخته...
احمد عزيزي
 

كوثر كثير
گهواره نيست كودكي‌ات را فلك؟ كه هست
فرمانبر تو نيست سما تا سمك؟ كه هست
وقتي به خواب مي‌روي اي كوثر كثير!
لالايي خديجه نباشد، مَلك كه هست
آن روزة سه روزه نيازي به نان نداشت
اي زخمي محبّت عالم! نمك كه هست
وقتي حضور غُصّه تو را آب مي‌كند
اشك علي، نشسته براي كمك كه هست
مُرديم از فراق تو، دل با چه خوش كنيم؟
قبري كه از تو نيست به جا، يا فدك كه هست؟!
غلامرضا شكوهي
 

به دنبال تو مي‌گردم
بتابان آسمان من، نگاه آتشينت را
چراغان كن به لبخندي، شب سرد زمينت را
براي ديدن يك آسمان صاف در پاييز
شكوفا كن نگاه سبز و باران آفرينت را
در اوج زرد دلتنگي، به دنبال تو مي‌گردم
كمك كن تا بيابم باغ سبز ياسمينت را
شكيبايي برايم آرزو كن، اي همه خوبي!
كه بي‌تابانه مي‌گريم، نگاه آخرينت را
چراغان مي‌كني شب‌هاي تاريك سكوتم را
و مي‌خواني برايم شعرهاي دست‌چينت را
يقين دارم در آن صبحي كه چون خورشيد مي‌رويي
به مهري مي‌نوازي ماه من! عاشق‌ترينت را

منبع: ماهنامه موعود شماره 111.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط