مصاحبه باحجت الاسلام حسن صدّيقين
حجّت الاسلام والمسلمين حسن صدّيقين، ايشان عمدة تحصيلاتشان را در «اصفهان» و به ويژه نزد پدرشان گذراندهاند و برخي از علوم، نظير تعبير خواب و استخاره و تفسير قرآن را از معظّم له به ارث بردهاند.
به خدمتشان رسيديم تا برخي از سؤالات شما را با ايشان مطرح کنيم و ايشان هم با رويي باز و گشاده ما را پذيرفتند. آنچه در پي ميآيد حاصل گفتوگو با ايشان است.
به عنوان اوّلين سؤال، لطفاً بفرماييد به نظر شما در حال حاضر کدام يک از ابعاد موضوع مهدويّت نياز به بحث و گفتوگوي بيشتري دارد؟
در حال حاضر نياز به چند موضوع را هم در خودم و هم در جامعه بيشتر احساس ميکنم. مهمترين مسئله، نوع بهرهبرداري از وجود مقدّس امام زمان(ع) است. به اين معني که چطور ميشود ما از حضرتشان بهرهبرداري کنيم؟ فرض کنيد شما گنجي داشته باشيد و بهترين گنج الهي هم باشد، امّا اگر نشود از آن بهرهبرداري کرد، کنار گذاشته ميشود. بنابراين اگر ما بتوانيم اين مبحث را به گونهاي مطرح کنيم که جا بيفتد و اين تماس و ارتباط برقرار شود، خيلي مسائل حل ميشود. البتّه کار خيلي ظريف است.
موضوع دوم نوع تربيتي است که حضرت دارند. ما بچّههاي حضرتيم؛ انسانها رعيّت آن حضرتند؛ بنابراين اين سؤال مطرح است که وجود مقدّس حضرتشان چطور ما را ميسازند؟ آيا ما براي تربيت شدن بايد برويم پيش اشخاص، يا خود حضرت نظر خاصّي دارند، يا راه سومي در کار است؟ به همين دليل بنده هفده، هجده سال پيش، از قرآن و روايات شروع كردم تا ببينم حضرت السّاعه و الآن چه نوع تربيتي انجام ميدهند؟ يک چيزهايي هم البتّه به اذن خداوند جمع و جور کردم، خداوند و وجود مقدّس حضرتشان هم لطف کردند، ولي بنده احساس کردم آوردن آن در جامعه از بعضي جهات قابل تأمّل و دقّت است.
واقعاً حضرتشان چه نوع تربيتي براي ما دارند؟ زيرا ما اعتقادمان اين است، با دلايلي که ميدانيم اهل بيت(ع)، قرآن ناطق هستند. از باي بسمالله تا آخر قرآن همه به نوعي ازتجليّات نور وليّالله است؛ چون خداوند اسم شريفش را ظهور ميدهد و ظهور اسم خداوند تجلّي وليّالله است. مرحوم مجلسي نظرشان اين است که فقط 60 تا 70 آية قرآن دربارة امام مهدي(ع) است، امّا من اعتقادم اين نيست، بلکه معتقدم چون ايشان قرآن ناطق هستند، همة قرآن يک نوع عنايت و تجلّي از حضرتشان دارد. با استناد به آيات و روايات تربيت اين است که: تربيت شدن خيلي مهم است؛ يعني اگر تمام علمهاي الهي، تمام قدرتهاي الهي در اختيار من باشد؛ وليکن من انسانيّت، شرافت و خلق و خويي که مرضيّ خداست، نداشته باشم زيانآور است. مثلاً بلعم باعورا علم اسم اعظم را ميدانست و قدرتش را داشت؛ وليکن نتيجة عكس گرفت. خيلي مهم است که اين قلبها و دلها ساخته شود و ما تربيت بشويم، ادب شويم تا اين وجود آمادگي و پذيرش اين را داشته باشد که نظر حق، ارادة حق، حرف حق که آمد، بتوانيم بپذيريم. امّا شرمندهام خود خداوند هم بلا تشبيه اگر تشريف بياورند يک مطلبي را بگويند اگر من نخواهم حقجو باشم، اثرگذار نخواهد بود.
سومين مطلبي که در جامعههاي مذهبي کم مطرح ميشود و خيلي کم اهمّيت است، امّا در مناجاتهاي حضرت سجّاد(ع) و در بين روايات خيلي مطرح است، بحث روحيه داشتن، شاد بودن و انبساط دل است. تا صحبت از حسينيّه و مسجد ميشود ارتکاز ذهني گريه است، اشک، ناراحتي، غم و غصّه است. هر جا مثلاً توسّل به امام زمان و اهل بيت(ع)، انجام شود مربوط به گرفتاريهاست. امّا ما برويم در خانة خدا و چهارده معصوم(ع) تا روحمان شاد بشود، انبساط دروني پيدا کنيم و اصلاً بخنديم. آية قرآن هم هست که «أنّه هو اضحک و ابکي.» آيا اصلاً نظر خدا و اهل بيت(ع) هست که ما بخنديم يا نه؟ در جامعههاي مذهبي به بحث خنده، شاد بودن، لذّتهاي حقيقي زندگي، تفريحات، کم پرداخته و روي آنها كم سرمايهگذاري ميشود. به قول امام سجّاد(ع) در مناجات مبارکشان اگر آدم آن روحيه و انبساط را نداشته باشد، چطور ميخواهد تقويت بشود و در خانة خدا برود و عنايت بگيرد!؟ اصلاً چطور حال داشته باشد؟ من احساس کردم واقعاً در اينگونه مسائل خيلي کم کار ميشود و بنابراين يک حالت بسيار خشکي از اين جهت ديده شده است. همة ما چه پيرمرد باشيم چه پيرزن، آخرش يک دل شادي را ميخواهيم که اين جان و دلمان به قول معروف مثل حبيب بن مظاهر، خندان بيايد و وارد کربلا بشود. نميدانيم بايد اين را از کجا پيدا بکنيم. اگر روي اين هم کار بشود، خيلي عالي است که ببينيم آقا وليّ عصر(ع)، چطور خنده ميآورند، شادي ميآورند، انبساط دل ميآورند و روحيه ميآورند که عنوان قرآنياش بشارت است. ببينيد در قرآن براي خوش کردن دل بحث بشارت داريم، بشارت ميدهند، مژده ميدهند اين هم اگر رويش کار بشود، خيلي مفيد است.
لطفاً در صورت امکان در مورد اين بحث شادي و نشاط که اشاره فرموديد، توضيح بيشتري بدهيد.؟
امام کاظم(ع) ميفرمايند: که ساعاتتان را جوري تنظيم کنيد که تفکّر در قدرت خدا، کسب و کار، عبادت و زندگي و ساعتي هم براي تفريح بخواهيد. فرمول تفريح چيست؟ چطور ميشود که يک دل شاد ميشود؟ آقا هم يک چنين کاري ميکنند، اوّل بايد فرمولش را پيدا کرد تا ببينيم که وجود مقدّسشان اين کار را چگونه انجام ميدهند؟ ما اگر بتوانيم جامعة مذهبيمان را تقويت کنيم فعّال کنيم و روحيه بدهيم، خيلي خوب ميتوانند بگريند. مقدّمة هر گريهاي، انبساط دل است تا انسان بتواند آن اشک واقعي، آن اشک شوق و ذوق را داشته باشد. اشک امام حسين(ع) با اشکي که من براي پدر و مادرم يا عزيزي که از دست ميرود ميريزم، فرق دارد. اين يک اشک معرفتي است، اشکي است که رحمت خدا با آن ميآيد و در آن انبساط وجود دارد، شما ميبينيد بعد از اشک براي امام حسين(ع) روحتان باز ميشود، امّا وقتي مثلاً به قبرستان ميرويد براي عزيزتان که از دنيا رفته است گريه ميكنيد، تازه دلتان ميگيرد. ما يک انبساط و تفريح ميخواهيم. در تفريحات چند چيز وجود دارد:
1ـ نظم؛ ما تفريح نامنظّم نداريم. يک نظمي در آن هست، باغي که همهاش به هم ريخته باشد، نميشود و آهنگ و موسيقي که نظم نداشته باشد، نميشود. هر کاري که تفريح باشد، يک نظم خاصّي دارد. در ظاهر ما وقتي خسته ميشويم و روح و شاديمان را از دست ميدهيم كه يک بينظمي در کار بيايد.
2ـ در تمام تفريحات تنوّع فکري وجود دارد، چه سالم، چه ناسالم، با يک وسيلهاي فکر را تنوّعش ميدهند.
3 ـ نو شدن؛ برخلاف آنکه خيليها ميگويند: ما در تفريح و شاديها فکر را راکد ميکنيم. اتّفاقاً کاملاً برعکس آن است، يعني تمام اينها يک نوع فکر جديد به انسان ميدهد و اين فکر جديد چون از آن حالت بيرون ميآيد، انسان احساس شادي ميکند. بنابراين به تعداد انسانهاي عالم تفريحات وجود دارد. تفريحي که شما ميتوانيد داشته باشيد، من جور ديگر ميتوانم داشته باشم. امّا فرمولش يکي است. ممکن است شما از کتاب خواندن لذّت ببريد امّا من مثلاً ممکن است تفريحم نماز باشد، يکي ديگر ممکن است تفريحش گلهاي باغ باشد. امّا چطور سالم و ناسالمش را تعيين کنيم؟ حجّت الله آن تفريحات سالم را ايجاد ميکنند. چطور؟ به انسان رشد ميدهند، انسان را حقيقتبين ميکنند، تنوّع فکري و فکر جديدي که به او ميدهند، خوابش نميکند؛ بيدارش ميکند و به او رحم ميدهد، انصاف ميدهد و باز برميگردد به صفات فطرتي. من اگر يک تفريحي بکنم که بيانصاف بشوم و حقّ شما را بخورم، اين تفريح ناسالم است، ولو قرآن خواندن باشد، من بايد قرآن بخوانم که شاد بشوم، منصف بشوم و دوست داشته باشم که انساني ديگر خوشحال است.
در عصر غيبت چگونه ميتوان از وجود آن حضرت بهرهبرداري کرد، آيا راه خاصّي وجود دارد؟
اين مطلب مهمّي است که چگونه ميتوانيم از نور حجّتالله استفاده کنيم؟ در مبحث تشرّفات، من نميتوانم به قيل و قالها تکيه کنم؛ بگويم که مثلاً بزرگي گفته است که اگر اين ختم را انجام دهيد، ميتوانيد، يا مثلاً بزرگي گفته است که اگر چهل شب چکار بکنيد، چهل شب چهارشنبه فلان جا برويد... چون همة اينها را من امتحان کردم و ديدم جواب نميدهد. چيزي که من به اذن خداوند دريافتهام، اين است که اگر انسان به فکر برود حقيقت خودش را پيدا کند و واقعاً تشنه بشود که «اللّهمّ عرّفني نفسک فانّک إن لم تعرّفني نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفني رسولک فانّک ان لم تعرّفني رسولک لم اعرف حجّتک». اگر انسان پي ببرد که واقعاً تشنه است و درخواست کند از پروردگار، جلّجلاله، برايش (تشرّف) پيش ميآورد، البتّه به چند شرط: نخواهد دکّان باز کند، نخواهد مدّعي باشد، نخواهد رياست طلبي بکند، نخواهد خودش را مطرح کند و شهرت طلبي بکند. بايد پاک پاک پاک باشد. يعني اگر ذرّهاي حرص و طمع آدم را بگيرد يا بخواهد يک عنواني براي خودش در جامعه درست بکند، به هيچ وجه اين مسئله ممکن نميشود. اگر کسي تمام عمر اين موانع را مخصوصاً حبّ رياست، حبّ شهرت، حبّ اين چيزها را بگذارد کنار و واقعاً بخواهد، چند امتحان سر راه هست: اوّل، بايد اميد انسان از همه قطع بشود. من اگر اميد دارم که اين و آن کمکم کنند، نميشود «الهي هب لي کمال الانقطاع اليک.» دوم، خدا را بايد از رگ حيات خودم به خودم نزديکتر بدانم. سوم، جايي که خدا نيست، نبايد در ذهنم بيايد. همه جا محضر خداست. اگر انسان اين چند امتحان را پس بدهد، موفّق ميشود و کاري به گناه اصلاً ندارد. من اعتقادم اين است که گناه خودش صرفاً گناه نيست، ولي ريشهها و علّتهاي دروني دارد؛ يعني وقتي من مغرور شدم، مبتلا ميشوم به گناه چشم، دست، زبان و جوارح ديگر؛ وقتي که من حريص شدم، مبتلا ميشوم به خيانت در امانت و امثال آن؛ وقتي من حسود شدم مبتلا به گناهان سخنچيني، تهمت، غيبت و ... ميشوم. بنابراين اگر اين درون از غير پاک شد و واقعاً «هب لي کمال الانقطاع» آمد و انسان هميشه خودش را در محضر خدا ديد و مغرور نشد، خود خداوند، جلّجلاله، راه را روشن ميکنند. من اينجا متمسّک ميشوم به قسمتي از زيارت امينالله؛ «اللّهمّ إنّ قلوب المخبتين اليک والهه و سبل الرّاغبين إليک شارعه»؛ راه کسي که رغبت کند به سوي تو باز است. مسلّماً وقتي که راه خدا باز است، مسلّماً راه حجّت الله هم به اين وضوح باز است «و اعلام القاصدين اليک واضحة». غيبت به اين معنا اصلاً مفهوم ندارد که، نستعيذ بالله، حضرت رحمت خدا را غيب کرده باشند. اصلاً نميشود و خدا دستگاهش را تعطيل نميکند. اين غيبت به اين دليل است که انسان از آن عالم چشم ظاهري به درون و تعقّل و تفکّر و دل وارد بشود و حقيقت را پيدا کند. بنابراين در اکثر روايات هم وارد شده است، که از چشمان ظاهري شما پنهان است، نه از تعقّل شما، قلب شما و معرفت شما. از آن جهت واضح است اين هم مشکلي است براي انسانها که عقلشان به چشم ظاهري است. بايد واقعاً حقيقت را پيدا کنند و اگر پيدا کنند، صاحب حقيقت که نور حجّت الله باشد، نمايان است.
نظر شما راجع به تشرّفات چيست؟ آيا امکان آن وجود دارد؟ راجع به توقيع مبارکه که «من ادّعي المشاهدة فهو کذّاب مفتر» توضيح بفرماييد.
امکانش که صددرصد هست. امّا هدف از ذكر اين روايت اين است که انسانها از اين مشاهدة ظاهري بگذرند. حال افرادي آمدهاند همين مشاهده را مطرح ميکنند. خوب اين خلاف آن انگيزه و هدف غيبت است. من هفت، هشت سال دنبال حضرت بودم که خدمت آقا برسم تا به يک صورتي به من فهماندند که خوب هدفت چيست؟ تو ميخواهي با چشم ظاهري ببيني که چطور بشود؟ گفتم که خوب آقا بالأخره ميخواهيم که مطمئن بشويم، يقين پيدا بکنيم، گفتند که مگر در سورة انعام نخواندهاي، که خدا ميفرمايد: «اگر من تمام ملائکه را بياورم، تمام در و ديوار با يک عده حرف بزنند اينها ايمان نميآورند.» البتّه خود من هم خيلي دلم ديدار آقا راميخواهد وليکن بايد ببينم مرضيّ خدا چيست و خدا براي اصلاح من و هدايت من چه مطلبي دارند؟ آيه اين است: «ولو أنّنا نزّلنا إليهم الملائکة؛ اگر ما نازل کنيم به سوي ايشان تمام ملائکه را «و کلّمهم الموتي» و تمام اموات هم با آنها حرف بزنند «و حشرنا عليهم کلّ شيء قُبُلاً ما کانوا ليؤمنوا»؛ يعني اصلاً بحث اطمينان و ايمان را خداوند از اين مباحث خارج کرده است. ما بايد سيستم الهي را ببينيم. خداوند چطور به من مطمئن ميشود. خدا ميگويد: «ألا بذکرالله تطمئنّ القلوب» نميگويند با ديدن خدا، جلّجلاله، بنابراين اگر انسان از اين وراءها خارج بشود، آن بحث تشرّفات ظاهري هم برايش مشکلي نيست. نيازي هم نيست که ديگر اصلاً مطرح کنند.
کيفيّت تربيت کردن حضرتشان چگونه است؟
ما دو سه نوع روش تربيتي داريم: يک وقت است که يک پدر و مادر ميخواهند بچّهشان را خوشاخلاق کنند بدون فهم و شعور؛ مثل ربات. امّا يك روش تربيتي ديگر اين است که اين بچّه فهم و شعورش باز بشود و معرفت خودش را پيدا کند، معرفت حق را پيدا کند و برود جلو. سؤالي در اينجا مطرح ميشود، چه کسي شما را با خدا آشنا کرده است؟ ممکن است شما به من بگوييد: پدر و مادر. سؤال ميکنم خيلي از فرزندها، خيلي از جوانها، پدر و مادرشان اين مطالب را به آنها گفتهاند، چرا قبول نکردهاند؟ چرا مهر خدا در دل بعضي انسانها آمده و در دل بعضي انسانها نيامده؟ اينها از کجا ميآيد؟ اگر انسان کمي فکر بکند، ذرّهاي که باور دارد به خدا، بدون امضاي بقيّـ[الله(ع)، و خدا نبوده است. «إن ذکرالخير کنتم أوّله و فرعه و أصله و معدنه و مأويه و منتهاه» بنابراين ميتوانيد شما نگاه بکنيد به کسي که مهر خدا در دلش آمده است، مهر خوبيها آمده است. ارادة خدا که ميخواهد در عالم جريان پيدا کند، تحت نظر حجّتالله است. ملائکه هم تحت نظر حجّتالله است. پس کجاست که دست آقا نباشد؟ اگر من هنوز به فکر نيفتادهام و نفهميدهام که بايد ساخته شوم، يک حکمت الهي در کار است، اوّلين قدم که حضرتش براي تربيت ما برميدارند، اين است که ما را به فکر فرو ميبرند. يک جايي انسان مهر خدا را احساس ميکند. مهر و محبّت چيزي نيست که پدر و مادرهاي ظاهري بتوانند به من بدهند، معلّم يا مرشد بتواند به من بدهد، اين را بايد خود خدا بدهد، خداوند هم از طريق حجّتش ميدهد. يدالله شأن حجّتالله است.
امّا اين مهر چطور ميتواند دوام داشته باشد؟ با توجّه به اينکه در هر نعمتي احتمال فزوني و کاستي وجود دارد و حتّي ورشکستگي؟
بايد با آن کار کرد. مثل ازدواج است که خدا ميفرمايند: «جعل بينکم مودّة و رحمـة» آن شبي که خداوند اراده کرده است اين دو نامحرم حلال بشوند يک محبّتي خود خدا ايجاد کرده است. صريح آيه است و صددرصد هم هست. چطور ميشود که طلاق ميآيد؟ چطور ميشود كه اين محبّت وسعت پيدا ميکند؟ خيلي واضح است «لئن شکرتم لازيدنّکم» هرچه انسانها روحيّة تشکّر داشته باشند، اين نعمت وسعت پيدا ميكند. شکر به اين معنا که امام صادق(ع)، ميفرمايند: «بشناسيم نعمت را»؛ اوّل، شناخت و معرفت و فهمي و شعوري ميخواهد از آن نعمت؛ دوم، از نعمت در راه همان نعمت و در راه رضاي خدا استفاده کنيم وگرنه اگر انسان از نعمت استفاده نکند، آن نعمت را از دست ميدهد و سوم، بدانيم که نعمت از خداست. اين سه روي هم ميشود: شکر، حالا محبّتي از خدا آمده است، ميدانيد و شناخت داريد که اين يک نعمت است، از آن هم استفاده ميکنيد يعني با محبّت زندگي ميکنيد، آب مينوشيد، با مهر خدا، نان ميخوريد، کار ميکنيد با محبّت خدا. محبّت خدا را رهايش نميکنيد. ميدانيد هم او خداست. خوب اين وسعت ميگيرد.
اثرات اين فکر کردن که حضرت ما را بدان واميدارند، چيست؟
وقتي که شناخت و محبّت پروردگار يا اولياء(ع) در دل انسان آمد، ديد انسان اين است که اگر با خدا و وليّ او زندگي کند، دريادل ميشود. ديدش باز ميشود. نعمتهاي سراسر عالم را از خدا ميبيند. از حجّت خدا ميبيند. هر علمي که در عالم ميبيند، از خدا ميبيند. ثانياً زندگي زيبا ميشود. هر جايي که يک عنايتي هست يک دلربايي هست و اين از ناحية احديّت، جلّجلاله، است. در اين صورت زندگي صفا ميگيرد، يک چيزي که حضرتشان خيلي دنبال آنند، اعتدال نفس است که انسان نه افراط بکند نه تفريط، منصف بشود. همان که هميشه ميگوييم «يملاء الله الأرض قسطاً و عدلاً.» خوب حالا اين عدل و انصاف چيست؟ آنچه براي خودت ميپسندي براي ديگران هم بپسند که مولا(ع) ميفرمود. اگر انسان اينگونه بشود آيا ديگر ميتواند دعوا در زندگي داشته باشد؟ ميتواند خيرخواه ديگران نباشد!؟ شما نگاه بکنيد يکي از مشکلات بزرگي که مبلّغان ما دارند اين است که مبلّغ بايد طبق اسوهاش، آقا رسولالله(ص)، دوست داشته باشد که طرف مقابلش هدايت بشود. حجّتالله چون دلي دارند که محو و فناي محبّت خداست، دوست دارد يک انسان، هر که هست، حتّي اگر لامذهب است يا گنهکار است، حق را پيدا کند و اصلاح بشود. ما بيشتر مشکلاتي که در جامعه داريم به اين دليل است که ما خيرخواه همديگر نيستيم. ما نياز داريم که ديد اصلاحگري داشته باشيم. شما اگر عيبي در من ديديد درصدد اصلاح باشيد نه درصدد عيبگيري و غيبت. آيا در اين صورت آيا حريم ديگران را به هم ميزنيم!؟ حقّ انسانها را پايمال ميکنيم!؟ پس بيخدا نميشود زندگي کرد. بينور حجّت خدا نميشود زندگي کرد. آنجا که همهاش حسادت و همهاش چشم تنگي و همهاش دشمني و همهاش دعوا و ناراحتي است، آنجا جهنّم است. فراق است. «وهبني صبرت علي عذابک فکيف اصبر علي فراقک» جهنّم يکي از مکانهاي خداست. دلي که در آن نور خدا نباشد «وقودها النّاس» خودم ميشوم آتش خودم. وقتي که نور خدا، نور پاکيها نباشد، ميشود آشوب دروني، جهنّم دروني.
مرحلة بعد از تفکّر چيست؟
به کار انداختن و وسعت دادن آن نعمتهاي فکري است. من وقتي فکر کردم يک نعمتي را فهميدم، يک خوبي را فهميدم بايد با عمل صالح وسعتش بدهم و به اجرا دربياورم. به عمل کار برآيد به سخنداني نيست. بايد خالص شويم. در مقام اجرا وجود مقدّس حضرتشان دست انسان را ميگيرند، «اهدنا الصّراط المستقيم» برخلاف همة مفسّران که ميفرمايند: اين تکرار است، اصلاً تکرار نيست، انسان در لحظه لحظه زندگيش نياز دارد که خدا نظر هدايتياش را برساند. اگر در لحظه لحظههاي زندگي دست انسان را نگيرند، هدايتش نکنند، کمکش ندهند درميماند. در همان نمک آشمان هم درميمانيم. چطور ميتوان عنايت را ديد؟ مثلاً با کنار هم چيدن چند معلوم، ميتوان به مجهول رسيد؟
شما اگر توانستيد بگوييد نفس کشيدنتان از خودتان است، جواب اين سؤال را هم ميتوانيد بدهيد. اصلاً هدف غيبت اين بوده است که اين صرف ماديّت را بچسبانيد به حقيقت. همين دو و دو ميشود چهار، از کجا آمده است؟ مگر قرارداد بشر نيست؟ از کجا آوردهاند؟ چطور فهميدهاند که دو و دو را بگذارند کنار هم؟ طبيعت ما هم نفس کشيدن است. من هم قبول دارم وليکن اين از کجاست اين حقيقتش کجاست؟ آيا خداوند ما را مثل يک ساعت کوکي کوک کرده و ما را رها کرده است. آيا نفس نفستان حقيقتاً طبيعت است و خودش ميرود جلو يا نه واقعاً لحظه به لحظه لطف خداست؟ و از رگ حيات که ميگوييم خدا نزديکتر است، همين است. کجا دست آقا نيست تا من بگويم که آنجا عنايت نيست. اگر بخواهم برايتان روايت بخوانم «بيمنه رزق الوري» يعني تمام رزقهاي مادّي و ظاهري ما هم به يُمن حضرت است. حالا چطور ميخواهيم اين را بفهميم، اين سؤال ديگري است. اينهايي که ما داريم ميگوييم به خاطر اين است که آقا را قبولشان داريم تا ما آن حرکت اوّليه و فکر اوّليه را آغاز نکنيم، نميتوانيم به اينجا برسيم. من بايد اوّل حس کنم اين عالم يک حقيقتي دارد، جويايش بشوم، حق را بشناسم، خدا را بشناسم «عرّفني نفسک»، حضرتشان هيچ وقت نميآيند و بگويند من حجّتاللهام و شما حرفم را بايد گوش بدهيد! اصلاً آقا اين کار را نميکنند. بلکه من ميدانم که يک چيزي هست و حقيقتي دارد. دنبالش ميروم جرقّه به من ميزنند تا مبدأ را پيدا کنم و معرفت پيدا کنم. دستگاه خداوند سيستم دارد! اين سيستم اسمش حجّتالله است.
من پرتو حضرت را تنها در خوبان و خوبيها نميبينم. من پرتو حضرت را در سگ هم ميبينم اين سگي که پاسبان است و ميفهمد اين هم از عظمت الهي است. بنابراين امام صادق(ع) ميفرمايند: «هشت يا شش صفت است که از حيوانات ياد بگيريد» يعني آن نور حجّتاللهي در اين ذرّات عالم آمده است. بنابراين شما در قرآن ميبينيد كه خداوند زنبور عسل را مثال ميزند. مورچه را مثال ميزند.
به عنوان آخرين مطلب اگر توصيهاي بفرماييد متشکّر ميشويم.؟
آقا زندهاند، خدا هم زندهاند و نيازي هم به ما ندارند و کارهايشان را دارند انجام ميدهند، فقط يک بحث هست و آن اينکه ما دلمان ميخواهد ما هم يک کاري بکنيم. ما را هم خدايا خودت خلق کردي يک کاري هم دست ما بده که ما هم انجام بدهيم. همان که حضرتشان به شيخ مفيد(ره) فرمودند، كه شيخ تو اگر از در خانة خداوند نروي من همه جا کمکت ميکنم. اگر هم دلت و فکرت جاي ديگري رفت ديگر خودت ميداني. «إنّا غير مهملين لمراعاتکم و لا ناسين لذکرکم»، اگر قبلش را مطالعه کنيد، ميبينيد كه آنجا شيخ ترسيده است، چون در مرکز سنّيهاست، آن وقت ميفرمايند: شيخ نترس اگر خدا را فراموش نکني او خوب حفظت ميکند. من هم حفظت ميکنم. مناجاتي هم که با خدا کردي خدا به گوش من رساند، خيلي قشنگ است. كارهايت را مهمل هم نميگذارم. ميدانم دلت شادي هم ميخواهد، زندگي هم ميخواهد، خنده هم ميخواهد، گريه هم ميخواهد، همهاش را به شما ميدهيم، امّا خدا يادت نرود.
منبع: ماهنامه موعود شماره 111.