اصول تربيت اخلاقي
اصل در لغت به معناي ريشه و پايه است. ولي در علوم کاربردي مانند علوم تربيتي و مديريت اصل به معناي «قاعده ي عامه اي است که مي توان آن را به منزله ي دستورالعملي کلي در نظر گرفت و از آن به عنوان راهنماي عمل استفاده کرد» (باقري، 1379، ص 64).
بر پايه ي سيره معصومان (عليهم السلام) تربيت اخلاقي هم بايد بخشي از تربيت ديني و در ضمن تربيت ديني صورت گيرد. در طول تاريخ تعليم و تربيت اسلامي نيز برخلاف کشورهاي سکولار، تربيت اخلاقي نه جدا از تربيت ديني، که در ضمن تربيت ديني صورت مي گرفت. افزون بر اين، تربيت اخلاقي بدون تربيت ديني به هيچ روي نمي تواند موفقيت آميز باشد. چنان که علوان گفته است، آراستگي به فضيلت هاي اخلاقي ثمره ي ايمان راسخ به خداوند (تربيت ديني) است. اعتقاد به خدا و اعتقاد به اينکه او در تمام لحظات بر اعمال و رفتار ما ناظر است، مانع آلوده شدن مسلمان به رذائل و رفتارهاي ناشايست مي شود (علوان، [بي تا]، ج 1، ص 167 - 171). اگر آراستگي به فضائل و رفتارهاي پسنديده ي اخلاقي ميوه اي است که تنها بر درخت دين اسلام مي رويد، کسي که اين ميوه را در درختي جز درخت اسلام جستجو مي کند، آب در هاون مي کوبد. آن که دلباخته ي اين ميوه ي شيرين است، بايد نخست به دنبال پرورش نهال دين در بوستان وجود متربي باشد.
شايستگي عمل به چه معناست؟ شايستگي عمل بدين معناست که خود عمل مقبول شرع باشد. اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مي فرمايد:
من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزاً عظيماً و نال ثواباً جزيلاً و من يعص الله و رسوله فقد خسر خسراناً مبيناً و استحق عذاباً اليماً (کليني، 1365، 1365، ج 1، ص 142)؛ آنکه از خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او پيروي کند به رستگاري عظيم و پاداش فراوان دست يافته و آنکه از خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سرپيچي کند، آشکارا زيان کرده و سزاوار عذاب دردناک است.
ولي خداوند متعال دانا و حکيم مطلق است و بيهوده به چيزي امر يا از چيزي نهي نمي کند؛ در هر امر او مصلحتي و در هر عمل منهي، مفسده اي است و خداوند براي دستيابي انسان به مصالح و در امان ماندن از مفاسد پيامبراني فرستاده است و همه ي آنچه را براي فلاح و رستگاري و سعادت انسان لازم بوده، از طريق آنان به مردم رسانده است. در روايتي از امام باقر (عليه السلام) مي خوانيم:
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): أيها الناس إني لم أدع شيئاً يقربکم إلي الجنه و يباعدکم من النار إلا و قد نبأتکم به (کليني، ج 5، ص 80)؛ پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اي مردم، چيزي نيست که شما را به بهشت نزديک و از جهنم دور کند، مگر اينکه شما را از آن آگاه کرده ام.
براساس اين روايت راه رسيدن به سعادت و کمال پيروي از دستورهاي خداوند است و در دين اسلام هر دستوري که براي رسيدن به سعادت و دوري از شقاوت لازم بوده بيان شده است. افزون بر اين، از اين روايت به دست مي آيد که هر عمل و رفتار مشروع، معقول نيز خواهد بود. چرا که اوامر و نواهي خداوند از مصالح و مفاسد واقعي سرچشمه مي گيرد.
انگيزه ي نيکو و پسنديده چيست؟ انگيزه ي نيکو و پسنديده آن است که جز رضاي خدا و اطاعت از دستور او چيز ديگري قصد نشده باشد. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده:
يقول الله عزوجل: أنا خير شريک، فمن عمل لي و لغيري، فهو لمن عمله غيري (حر عاملي، 1409، ج 1، ص 72)؛ خداوند عزوجل مي فرمايد: من شريک خوبي هستم؛ کسي که براي من و غير من عملي را انجام دهد، آن عمل براي غير من خواهد بود.
در روايت ديگري امام صادق (عليه السلام) در ذيل آيه ي «ليبلوکم أيکم أحسن عملاً (هود، 7)؛ تا شما را بيازمايد که کدام يک از شما نيکوکارتريد» فرمود:
ليس يعني أکثر عملاً ولکن أصوبکم عملاً و إنما الاصابه خشيه الله و النيه الصادقه و الحسنه. ثم قال... و العمل الخالص الذي لا تريد أن يحمدک عليه أحد إلا الله عزوجل (کليني، 1365، ج 2، ص 16)؛ مراد بيشتر عمل کردن نيست، بلکه مراد عمل صواب و درست است و درستي عمل يعني خوف از خدا و نيت صادق و نيکو... عمل خالص آن است که نخواهي کسي جز خدا تو را بر آن ستايش کند.
بر پايه ي اين دو روايت، رفتارهايي مقبول درگاه خداوند واقع مي شوند که با انگيزه ي صحيح انجام بشوند و انگيزه ي صحيح قصد اطاعت از دستور خدا و اخلاص است.
از آنچه گفتيم روشن شد که عمل نيکو با انگيزه ي باطل و ناپسند ارزشمند نيست و عمل ناپسند با انگيزه ي صحيح نيز ارزشي ندارد. امام حسن عسکري (عليه السلام) از امام صادق (عليه السلام) نقل مي کند که فرمود:
مردم نادان از مردي به بزرگي ياد مي کردند و بسيار از او تعريف مي کردند. مشتاق شدم او را ببينم به گونه اي که مرا نشناسد. او را ديدم که مردمان زيادي دور او را گرفته اند و او پيوسته مي خواست از دست آنان رها شود تا بالأخره از آنان جدا شد و به راه افتاد. او را تعقيب کردم تا به يک نانوايي رسيد؛ هنگامي که نانوا از او غافل شد، دو قرص نان دزدانه برداشت. پيش خود گفتم شايد معامله اي دارند. سپس به انار فروشي رسيد و در هنگام غفلت وي دو انار دزدانه از او برداشت. تعجب کردم و گفتم شايد معامله اي با هم دارند و او نيازي به دزدي ندارد. به راه خود ادامه داد تا به مريضي رسيد و دو قرص نان و دو انار را نزد او گذاشت. از او راجع به اين کار پرسيدم و او گفت: نکند تو جعفر بن محمد هستي؟ گفتم: آري. گفت: شرافت خانوادگي به چه کارت مي آيد وقتي ناداني؟ گفتم: نسبت به چه چيزي نادانم؟ گفت: نسبت به اين سخن خداوند که فرمود: «آنکه کار نيک انجام دهد، ده برابر پاداش داده مي شود و آنکه کار بدي انجام دهد، جز به همان اندازه مجازات نمي شود». من چهار عمل بد انجام دادم و چهار عمل نيک. مجازات اعمال بدم چهار و پاداش اعمال نيکم چهل است. اگر اين دو را از هم کم کنيم، سي و شش حسنه براي من باقي مي ماند. به او گفتم: خدا تو را بکشد!! آيا اين سخن خداوند را نشنيده اي که فرمود: «همانا خدا تنها از اهل تقوا مي پذيرد». هنگامي که دو نان دزديدي دو سيئه خريدي و هنگامي که دو انار دزديدي دو سيئه ي ديگر خريدي و هنگامي که اينها را بدون اجازه ي صاحبانشان به کس ديگري دادي چهار سيئه ي ديگر بر سيئات خود افزودي، نه اينکه چهل حسنه به چهار گناه افزوده باشي» (حر عاملي، 1409، ج 9، ص 467).
بر اين اساس، در تربيت اخلاقي هم ظاهر متربي بايد از رفتارهاي ناشايسته تهذيب شود و هم باطن از انگيزه هاي ناشايست. به عبادت ديگر، گويي از نظر معصومان (عليهم السلام) هر عملي ظاهري دارد و باطني. ظاهر عمل همان حرکاتي است که از اعضا و جوارج انسان صادر مي شود و باطن و روح عمل انگيزه اي است که انسان را وادار به انجام رفتار کرده است. اگر عملي تنها از ظاهر خوب برخوردار باشد، ارزشي ندارد؛ چنان که اگر تنها از باطن و روح خوب برخوردار باشد، ارزشي ندارد. گرچه نقس باطن در ارزش دادن به عمل بيش از نقش ظاهر است. به همين جهت، در سيره، بر اخلاص نيت و پيراستن درون از انگيزه هاي پليد بيشتر تأکيد شده است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
إنما الأعمال بالنيات و لکل امرئ ما نوي فمن غزا ابتغاء ما عندالله فقد وقع أجره علي الله عزوجل و من غزا يريد عرض الدنيا أو نوي عقالاً لم يکن له إلا نوي (همان، ج 1، ص 48)؛ همانا ارزش اعمال به نيت است و هر کسي به حسب آنچه نيت کرده بهره مند مي شود. کسي که جهاد کند و نيتش دستيابي به اجر الهي باشد، اجر او به عهده خداست و کسي که براي رسيدن به منافع دنياي يا گرفتن اسيري ارزشمند و آزاد کردن آن در برابر فديه جهاد کند، جز آنچه قصد کرده به دست نمي آورد.
در روايات متعددي بر اين مطلب تصريح شده که خداوند براي هدايت انسان دو حجت قرار داده است: عقل و شرع. امام صادق (عليه السلام) خطاب به هشام مي فرمايد:
يا هشام إن الله علي الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه، فأما الظاهره فالرسل و الأنبياء و الأئمه (عليهم السلام)، و أما الباطنه فالعقول (کليني، 1365، 1365، ج 1، ص 16)؛ اي هشام، خداوند بر مردم دو حجت قرار داده است: حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهر، پيامبران و امامان (عليهم السلام) هستند و حجت باطن عقل مردم است.
با توجه به عام بودن روايت، مي توان گفت براساس اين روايت خداوند براي تشخيص ارزش هاي اخلاقي دو ابزار در اختيار انسان قرار داده است: عقل و پيامبران و امامان (عليهم السلام).
تا اينجا روشن شد که در سيره معصومان (عليهم السلام) عقل انسان و وحي هر دو در تشخيص ارزش هاي اخلاقي و رفتار شايسته و ناشايسته نقش دارند. اکنون اين سؤال مطرح مي شود که رابطه ي عقل و وحي در تشخيص ارزش هاي اخلاقي با يکديگر چگونه است؟ آيا هر يک از اين دو، به صورت مستقل انسان را به مسير صحيح هدايت مي کنند؟ در روايتي از امام صادق (عليه السلام) اين رابطه تبيين شده است:
إن أول الأمور و مبدأها و قوتها و عمارتها التي لا ينتفع بشيء إلا به العقل الذي جعله الله زينه لخلقه و نوراً لهم فبالعقل عرف العباد خالقهم و أنهم مخلوقون و أنه المدبر لهم و أنهم المدبرون و أنه الباقي و هم الفانون... و عرفوا به الحسن من القبيح و أن الظلمه في الجهل و أن النور في العلم فهذا ما دلهم عليه العقل. قيل له: فهل يکتفي العباد بالعقل دون غيره؟ قال: إن العاقل لدلاله عقله الذي جعله الله قوامه و زينته و هدايته علم أن الله هو الحق و أنه هو ربه و علم أن لخالقه محبه و أن له کراهيه و أن طاعه و أن له معصيه فلم يجد عقله يدله علي ذلک و علم أنه لا يوصل إليه إلا بالعلم و طلبه و أنه لا ينتفع بعقله إن لم يصب ذلک بعلمه فوجب علي العاقل طلب العلم و الأدب الذي لا قوام له إلا به (کليني، 1365، ج 1، ص 29)؛ اول و اصل و مايه ي تقويت و آباداني هر چيز که انسان بي آن از هيچ چيزي سود نمي برد، عقل است که خداوند آن را زينت آفريدگان خود و نور آنان قرار داده است. با عقل است که بندگان خدا درک مي کنند آفريننده ي خود را و اينکه خودشان آفريده شده اند، و اينکه خداوند مدبر آنان است و آنان تحت تدبير خدا، و اينکه خداوند باقي و آنان فاني هستند... و به وسيله ي عقل نيکو را از زشت باز مي شناسند و در مي يابند که تاريکي ريشه در جهل و روشنايي ريشه در علم دارد. اين چيزي است که عقل آنها را به آن راهنمايي کرده است. به امام گفته شد: آيا بندگان خداوند مي توانند به عقل بسنده کنند؟ امام (عليه السلام) فرمود: عاقل با راهنمايي عقل که خداوند آن را مايه ي قوام و زينت و هدايت او قرار داده است، در مي يابد که خداوند حق است و تنها خدا پروردگار اوست و در مي يابد که آفريننده ي او محبت و کراهتي و طاعت و معصيتي دارد. پس عقلش او را به اين راهنمايي مي کند و مي داند که جز با علم و جستجو به آنها پي نمي برد و مي داند که اگر با علم به اراده و کراهت و طاعت و معصيت خداوند پي نبرد، از عقلش نيز سودي نمي برد. از اين رو، جستجوي علم و ادب که جز به آنها بر پا نيست، بر عاقل لازم است.
مطابق اين روايت، انسان با کمک عقل، خدا را مي شناسد؛ چنان که به وسيله ي عقل خوب را از بد و زشت را از زيبا تشخيص مي دهد؛ با وجود اين، از راهنمايي هاي الهي بي نياز نيست و به همين سبب، انسان به ياري عقل در مي يابد خداوند طاعت و معصيت و امر و نهي هايي دارد و براي دست يافتن به دستورهاي خداوند بايد به وحي روي آورَد و در مکتب پيامبران زانوي شاگردي بر زمين بزند.
بدين ترتيب، روشن مي شود که در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) اولاً عقل و وحي هر دو در تشخيص ارزش هاي اخلاقي و رفتار شايسته و ناشايست نقش دارند؛ ثانياً هر چند عقل توانايي درک برخي قواعد کلي اخلاقي و برخي مصداق هاي آنها را دارد، در تشخيص ديگر مصاديق قواعد کلي و تطبيق آنها بر موارد و اوضاع و احوال خاص و نيز در تشخيص قواعد جزئي تر اخلاقي به وحي نيازمند است.
به توجه به مطالب ياد شده، يکي ديگر از اصول تربيت اخلاقي در سيره ي معصومان (عليهم السلام) پرورش تعقل اخلاقي در متربي است. بدين معنا که بايد توانايي انديشه ورزي و داوري و تصميم گيري درباره ي مسائل اخلاقي در وي رشد داده شود، تا وي بتواند خوب و بد را تشخيص دهد. افزون بر اين، بايد حالت تسليم در برابر يافته هاي عقل و معارف وحياني اخلاقي نيز در متربي پرورش داده شود تا در صورت نياز بتواند با مراجعه به شرع وظيفه ي اخلاقي خود را تشخيص دهد و به آن عمل کند.
بنابراين، در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) تعبد و تعقل در تربيت اخلاقي لازم و ملزوم يکديگرند. کسي که از توانايي تعقل و درک و فهم اخلاقي برخوردار نيست ولي متعبد به دستورهاي اخلاقي دين است، از قشري گري و تحجر و خرافات اخلاقي سر در مي آورد (نمونه ي بارز آن مردي است که نان و انار مي دزديد و به مريض مي داد و معتقد بود با اين کار ثواب و پاداش به دست مي آورد) و در مقابل کسي که از فهم و درک اخلاقي برخوردار است، ولي به دستورهاي اخلاقي دين متعبد نيست، سرنوشتي جز بي بند و باري اخلاقي و گمراهي نخواهد داشت. بهترين نمونه متعبدان غيرعاقل خوارج اند. خوارج که در عمل به دستورهاي ديني بسيار متعبد و متصلب بودند، به گونه اي که پيوسته مشغول عبادت و قرائت قرآن و نماز بودند و پيشاني هايشان از بسياري عبادت پينه بسته بود، به سبب نداشتن تفکر و انديشه اخلاقي به جايي رسيدند که روش ترين اصول اخلاقي، يعني احترام به جان و ناموس مردم را به سادگي زير پا مي گذاشتند. ابن ابي الحديد مي نويسد: «خوارج عبدالله بن خباب، صحابي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به جرم نقل روايتي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مذمت آنها، سر بريدند و شکم زن حامله اش را دريدند» (ابن ابي الحديد، 1385 ق، ج 2، ص 269).
در اينحا تذکر اين نکته لازم است که تعبد به دستورهاي اخلاقي خداوند در صورتي پسنديده است که شخص با استفاده از روش هاي معقول و پذيرفته شده مطمئن شود که آنچه مي خواهد به آن تعبد ورزد واقعاً دستور خداوند است. بنابراين، تا شخص به اين نتيجه نرسيده باشد، تعبد به دستورهاي اخلاقي با عنوان دستورهاي اخلاقي الهي امري پسنديده نيست و در غير اين صورت، چه بسا شخص به چيزهايي متعبد شود که نه از نظر عقل پسنديده اند، نه از نظر شرع. به اين روايت توجه فرماييد:
و قال له [ابي الحسن الرضا (عليه السلام)] ابن السکيت فما الحجه علي الخلق اليوم؟ فقال (عليه السلام): العقل يعرف به الصادق علي الله فيصدقه و الکاذب علي الله فيکذبه، فقال ابن السکيت: هذا و الله هو الجواب (کليني، 1365، 2، ص 25)؛ ابن سِکيت از امام رضا (عليه السلام) مي پرسد، امروز حجت خدا بر مردم چيست؟ امام (عليه السلام) در پاسخ مي فرمايد: عقل، با آن نسبت هاي درست به خداوند شناخته و تأييد مي شود و نسبت هاي دروغ به خداوند نيز شناخته و تکذيب مي شود. ابن سکيت گفت: به خدا سوگند، جواب همين است.
توجه به اين روايت به روشني بيانگر اين است که عقل دستورهاي واقعي دين را از دستورهاي جعلي و تقلبي بازشناسي مي کند.
لو کنا لا نرجو جنه و لا نخشي ناراً و لا ثواباً و لا عقاباً، لکان ينبغي لنا أن نطلب مکارم الاخلاق، فإنها مما تدل علي سبيل النجاح، فقال رجل: فداک أبي و أمي يا أميرالمؤمنين، سمعته من رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)؟ قال: نعم و ما هو خير منه، لما أتانا سبايا طي، فإذا فيها جاريه... قالت: يا محمد إن رأيت أن تخلي عني و لا تشمت بي أحياء العرب، فإني ابنه سيد قومي، کان أبي يفک العاني، و يحمي الذمار، و يقري الضيف، و يشبع الجائع، و يکسي المعدوم، و يفرح عن المکروب، أنا ابنه حاتم طي. فقال (صلي الله عليه و آله و سلم): خلوا عنها فإن أباها کان يحب مکارم الاخلاق (محدث نوري، 1408، ج 11، ص 193)؛ اميرمؤمنان علي (عليه السلام) فرمود: اگر اميد به بهشت و پاداش نداشتيم و از جهنم و عذاب نمي ترسيديم، باز هم سزاوار بود که در جستجوي مکارم اخلاق باشيم؛ چرا که آنها انسان را به رستگاري رهنمون مي شوند. مردي برخاست و گفت: فدايت شوم، از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده اي؟ فرمود: آري و بهتر از اين را. هنگامي که اسيران قبيله ي طي را خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آوردند، زني در ميان آنان بود... او گفت: اي محمد، اگر صلاح مي داني مرا آزاد کن و در ميان قبيله ها سرشکسته ام مکن که من دختر رئيس قوم خود هستم. پدرم اسيران را آزاد مي کرد، پناهندگان را حمايت مي نمود، ميهمانان را پذيرايي مي کرد، و گرسنگان را سير مي نمود، برهنگان را مي پوشاند و بيچارگان را دستگيري مي کرد. من دختر حاتم طائي هستم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: او را رها کنيد که پدرش مکارم اخلاق را دوست مي داشت.
همچنين امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:
هيئتي از يمن نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمدند که در ميان آنها مردي درشتگو و سختگير در مجادله با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خشمگين شد چنان که رگ هاي او متورم و رنگ چهره اش دگرگون شد و سرش را پايين انداخت. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: پروردگارت سلامت مي رساند و مي گويد: «اين مردي بخشنده است و ديگران را اطعام مي کند». خشم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرو نشست و سر خود را بلند کرد و فرمود: اگر جبرئيل از جانب خداوند به من خبر نداده بود که تو بخشنده اي و به ديگران اطعام مي کني تو را طرد مي کردم و مايه ي سخن ديگران قرار مي دادم. مرد گفت: پروردگار تو بخشندگي را دوست مي دارد؟ فرمود: آري. مرد گفت گواهي مي دهم که خدايي جز خداوند متعال نيست و تو فرستاده ي او هستي. سوگند به آن که تو را مبعوث کرده است هيچ کس را دست خالي از مال خود بر نگردانده ام (کليني، 1365، ج 4، ص 208). (1)
اين سيره ها به روشني بر اين مطلب دلالت دارد که انجام دادن رفتارهاي پسنديده ي اخلاقي، نه با انگيزه ي الهي، بلکه با انگيزه ي انساني، مطلوب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) است.
ممکن است سؤال شود که روايات متعددي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) صادر شده (2) و در آنها رفتارهايي که به انگيزه اي جز کسب رضايت خداوند انجام مي شوند، بي ارزش تلقي شده اند. حال، با توجه به اين روايات آيا باز هم مي توان گفت رفتارهاي اخلاقي اي که تنها به انگيزه اي انساني صادر مي شوند مقبول و ارزشمندند؟ در پاسخ بايد گفت: سيره هايي که پيشتر نقل شد، بدين معنا نيست که اين گونه اعمال - اعمال پسنديده اي که به انگيزه اي غير از پيروي از دستورهاي خدا انجام مي شود - هيچ گونه ارزشي ندارند؛ زيرا اين رفتارها، در دوري از برخي پيامدهاي منفي و رسيدن به برخي سودهاي دنيايي مانند ارتباط خوب با ديگران و ستايش شدن از سوي ديگران مؤثرند. افزون بر اين، اين نوع رفتارها و صفت هاي مثبت اخلاقي زمينه را براي هدايت و سعادت انسان فراهم مي کنند. چنان که در همين سيره، اميرمؤمنان علي (عليه السلام) فرمود: اين گونه رفتارها انسان ها را به سوي رستگاري هدايت مي کنند. مؤيد اين امر اين است که در دومين سيره اي که پيشتر نقل کرديم، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي اسيري که خداوند دستور داد به سبب سخاوتش کشته نشود و او نيز به همين سبب اسلام آورد، فرمود: «بخشندگي اش او را به بهشت هدايت کرد» (محدث نوري، 1408، ج 7، ص 14). با اين حال، رفتارهاي اخلاقي که با انگيزه اي جز اطاعت از دستورهاي خداوند متعال انجام مي شوند، نمي توانند انسان را به سعادت و خوشبختي واقعي يعني سعادت اخروي برسانند، چنان که نمي توانند انسان را به قرب و محبت خداوند که اوج اخلاق اسلامي است برسانند؛ چرا که رفتارهاي اخلاقي در صورتي انسان را به اين دو هدف - خوشبختي اخروي و محبت و قرب خداوند - مي رسانند که علاوه بر حُسن فعلي (پسنديده بودن رفتار) از حُسن فاعلي (نيت خالص) نيز برخوردار باشند.
بنابراين، مي توان ميان سيره هايي که براي رفتارهاي اخلاقي انجام شده با انگيزه اي انساني ارزش قائل مي شوند و رواياتي که چنين رفتارهايي را بي ارزش قلمداد مي کنند چنين جمع کرد که دسته اول، اولاً ناظر به آثار دنيوي آن رفتارهاست و ثانياً بيانگر آن هستند که اين رفتارها زمينه ساز هدايت و سعادت انسان است، ولي دسته دوم ناظر به اين مطلب است که چنين رفتارهايي نمي توانند انسان را به سعادت واقعي و مقام قرب خداوند برسانند.
إن الغني و العز يجولان، فإذا ظفرا بموضع التوکل أوطنا (کليني، 1365، ج 2، ص 65)؛ بي نيازي و عزت در گردش اند و هرگاه به محل توکل رسيدند در آنجا ساکن مي شوند.
در اين روايت امام (عليه السلام) با بيان اين مطلب که يکي از نتايج توکل بي نيازي و عزت است، مؤمنان را به اين صفت ترغيب مي کند. در روايت ديگري مي فرمايد:
من خاف الله أخاف الله منه کل شيء و من لم يخف الله أخافه الله من کل شيء (همان، ص 68)؛ کسي که از خدا بترسد، خداوند همه را از او مي ترساند و کسي که از خداوند نترسد، خداوند او را از همه مي ترساند.
در اين روايت نه تنها خوف از خدا (که مرحله اي از اخلاق است) مطلوب دانسته شده، بلکه افزون بر آن، با بيان اثري دنيوي براي خوف خدا، مردم به اين صفت ترغيب شده اند. در روايت ديگري امام صادق (عليه السلام) به صراحت اين مطلب را بيان مي فرمايد:
إن من العباده شده الخوف من الله عزوجل يقول الله: «إنما يخشي الله من عباده العلماؤا» و قال جل ثناؤه: «فلا تخشوا الناس و اخشون» (همان، ص 69)؛ سخت ترسيدن از خداوند عزوجل عبادت است. خداوند عزوجل مي فرمايد: «از ميان بندگان، تنها دانشمندان از خداوند مي ترسند» و مي فرمايد: «از مردم نترسيد و از من بترسيد».
بر پايه ي اين روايت، ترس از خداوند و اقدام کردن به رفتارهاي پسنديده، از جمله رفتارهاي پسنديده ي اخلاقي براي دوري از عذاب الهي، از نظر معصومان (عليهم السلام) مطلوب است. چنان که اقدام کردن به رفتارهاي پسنديده به قصد دست يافتن به سودهاي دنيوي و اخروي مطلوب است.
کان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) عند عائشه ليلتها، فقالت: يا رسول الله لم تتعب نفسک و قد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: يا عائشه ألا أکون عبداً شکوراً. قال: و کان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يقوم علي أطراف أصابع رجليه فأنزل الله سبحانه و تعالي: «طه *ما أنزلنا عليک القرءان لتشقي» (همان، ص 95)؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شبي نزد عايشه بود. عايشه گفت: اي رسول خدا، چرا خود را به رنج مي افکني (و خدا را چنين عبادت مي کني)، با اينکه خداوند همه ي گناهان گذشته و آينده ي شما را بخشيده است؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در پاسخ فرمود: آيا بنده اي شکرگزار نباشم؟ سپس امام باقر (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنان شب ها را به عبادت مي گذراند که خداوند اين آيات را نازل کرد: «ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا خود را به رنج در افکني».
مطابق اين روايت، عبادت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نه براي ترس از جهنم بود و نه براي رسيدن به بهشت، بلکه تنها براي ادي شکر نعمت هايي بود که خداوند به او عطا کرده بود.
أفضل الناس من عشق العباده، فعانقها و أحبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها، فهو لا يبالي علي ما أصبح من الدنيا، علي عسر أم علي يسر (همان، ص 83)؛ برترين مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد و آن را در آغوش بگيرد و قلباً دوست بدارد و با تمام بدن آن را لمس کند و خود را براي آن از هر چيز ديگري فارغ کند. براي چنين کسي اهميتي ندارد که دنيا بر او چگونه بگذرد، سخت يا آسان.
از اين روايت چنين بر مي آيد که برخي افراد خدا را نه براي رسيدن به بهشت يا دوري از عذاب جهنم، بلکه براي علاقه و محبت به خداوند عبادت مي کنند و از نظر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين افراد برترين مردم هستند.
در روايتي ديگر از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است:
بکي شعيب (عليه السلام) من حب الله عزوجل حتي عمي، فرد الله عزوجل عليه بصره، ثم بکي حتي عمي فرد الله عليه بصره، ثم بکي حتي عمي فرد الله عليه بصره، فلما کانت الرابعه أوحي الله إليه: يا شعيب، إلي متي يکون هذا أبداً منک، إن يکن هذا خوفاً من النار فقد أجرتک، و ان يکن شوقاً إلي الجنه فقد أبحتک، قال إلهي و سيدي أنت تعلم اني ما بکيت خوفاً من نارک و لا شوقاً إلي جنتک، ولکن عقد حبک علي قلبي فلست أصبر أو أراک (صدوق [بي تا]، ص 57)؛ شعيب چنان به سبب محبت خدا گريه کرد که چشمانش کور شد. خداوند چشم او را به وي بازگرداند و شعيب باز چنان گريه کرد تا چشمانش کور شد. تا اينکه در بار چهارم خداوند به او وحي کرد تا چه زماني اين کار را ادامه خواهي داد؟ اگر اين گريه از ترس عذاب جهنم است، تو را از عذاب نجات دادم و اگر براي شوق به بهشت است، آن را در اختيار تو گذاشتم. شعيب، در جواب گفت: خدايا، مي داني که گريه ي من نه براي ترس از جهنم و نه براي شوق به بهشت، بلکه تنها به سبب محبت تو است؛ چرا که نمي توانم دوري تو را تحمل کنم.
اين روايت نيز بيانگر اين مطلب است که آنچه شعيب را به گريه واداشته، نه ترس از عذاب و نه شوق و علاقه به بهشت، بلکه تنها و تنها علاقه ي به خدا و دوري از خدا بود. نظير همين مضمون را در دعاي کميل مي خوانيم: «خدايا، گيرم که بر عذاب تو صبر کردم، اما چگونه فراق تو را تحمل کنم» (قمي، 1374، ص 91).
ممکن است گفته شود آنچه در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) آمده و پيشتر با استناد به آنها مراتب و درجات اخلاق در سيره استخراج شد، ناظر به انگيزه ي عامل است؛ يعني مفاد سيره هاي نقل شده اين است که انسان ها در انجام دادن رفتارهاي اخلاقي چهار دسته اند: گروهي به انگيزه ي انساني، گروهي ديگر به انگيزه ي دوري از عذاب هاي الهي و دستيابي به پاداش الهي، گروهي ديگر به انگيزه ي اداي شکر نعمت هاي الهي و گروه چهارم به انگيزه ي محبت خداوند، به دستورهاي اخلاقي پاي بندند؛ در حالي که در مراتب رشد اخلاقي که روان شناسان معاصر غربي مطرح کرده اند نوع درک و فهم شخص از اخلاق و مفاهيم اخلاقي مطرح است. بنابراين، با استناد به اين سيره ها نمي توان مراتب و درجات اخلاق و رشد اخلاقي را کشف کرد.
در پاسخ بايد گفت اولاً در نظريات روان شناسان معاصر غربي آنچه ملاک رتبه بندي قرار گرفته نوع درک و فهم اخلاقي اشخاص و نوع انگيزه ي آنها در اقدام به رفتارهاي اخلاقي است. چنان که در نظريه ي کلبرگ و نظريه ي پياژه اين مطلب به وضوح مطرح شده است. ثانياً داشتن نوع خاصي از انگيزه در اقدام به رفتارهاي اخلاقي مستلزم داشتن نوع خاصي از درک و فهم اخلاقي است. به همين جهت نمي توان تصور کرد که کسي همه ي رفتارهاي اخلاقي خود را به سبب عشق و محبت به خدا انجام دهد و در عين حال، درک و فهم اخلاقي اش دقيقاً همانند درک و فهم اخلاقي کسي باشد که تنها به انگيزه ي انساني مانند کمک به هم نوع و کسب محبوبيت به دستورهاي اخلاقي پاي بند است. بنابراين، مي توان با استناد به سيره هايي مانند آنچه بيان شد، مراتب و درجات اخلاق و رشد اخلاقي را کشف و استخراج کرد.
همچنين ممکن است گفته شود آنچه روان شناسان با عنوان مراتب و درجات رشد اخلاقي بيان کرده اند ناظر به امر واقع و از نوع گزاره هاي توصيفي است، ولي آنچه در سيره هاي ياد شده آمده ناظر است به آنچه بايد باشد، نه آنچه در حال حاضر وجود دارد. به ديگر سخن، مفاد سيره ها گزاره هاي هنجاري است نه توصيفي. بنابراين، نمي توان اين دو را با يکديگر مقايسه کرد و نتيجه هايي درست گرفت.
در پاسخ مي توان گفت ظاهراً مفاد سيره ها اين است که در واقع انسان ها به اين چند دسته تقسيم مي شوند. براي مثال، مفاد روايت معروف حضرت علي (عليه السلام) اين است که بندگان خدا سه دسته اند، نه اينکه مي توانند سه دسته باشند. افزون بر اين، برخي از سيره ها، مانند سيره ي مربوط به دختر حاتم طايي، نيز به صراحت ناظر به افراد موجود در خارج بودند که به انگيزه اي خاص به رفتارهاي اخلاقي پاي بند بودند.
توجه به مطالب پيشگفته ما را به يکي ديگر از اصول تربيت اخلاقي در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) راهنمايي مي کند که همان اصل تعالي تدريجي متربيان است. مراد از اصل تعالي تدريجي اين است که مربي نبايد متربي را به اخلاق انساني يا ديگر مراتب پايين اخلاق محدود سازد و متربي هم نبايد خود را به اين مراحل قانع کند. چرا که انسان مي تواند خود را از دام سود و زيان مادي رها کند و اوج بگيرد و به مراحل بالاتر برسد. ولي اوج گرفتن در اين آسمان و رسيدن به مراتب بالاتر بايد تدريجي و گام به گام باشد. مربي نمي تواند يکباره متربي را از مرحله ي اول به مرحله ي سوم يا چهارم برساند. افزون بر اين، هر يک از اين مراحل اقتضائاتي دارند و توانايي هايي مي طلبند. بنابراين، از کسي که در مرحله ي اول رشد و تربيت اخلاقي قرار دارد نمي توان انتظار رفتارهايي را داشت که مناسب مراحل بالاتر است و نمي توان از او رفتارهايي را خواست که بسيار فراتر از مقتضيات آن مرحله از رشد اخلاقي است که وي در آن قرار دارد.
إن الله رکب في الملائکه عقلاً بلا شهوه و رکب في البهائم شهوه بلا عقل و رکب في بني آدم کلتيهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائکه و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم (صدوق، [بي تا]، ص 5)؛ خداوند در فرشتگان عقل را بدون شهوت و در چهارپايان شهوت را بدون عقل و در انسان هر دو را قرار داد. پس کسي که عقلش بر شهوتش غلبه کند، از فرشتگان بهتر است و کسي که شهوتش بر عقلش پيروز شود، از چهارپايان بدتر است.
سماعه بن مهران، از ياران امام صادق (عليه السلام)، مي گويد: من در حضور امام (عليه السلام) بودم و گروهي از مواليان ايشان نيز بودند که بحث عقل و جهل پيش آمد. امام (عليه السلام) فرمود:
اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا... ثم جعل [الله] للعقل خمسه و سبعين جنداً فلما رأي الجهل ما أکرم الله به العقل و ما أعطاه أضمر له العداوه فقال الجهل يا رب هذا خلق مثلي خلقته و کرمته و قويته و أنا ضده و لا قوه لي به فأعطني من الجند مثل ما أعطيته فقال: نعم، فإن عصيت بعد ذلک أخرجتک و جندک من رحمتي قال قد رضيت فأعطاه خمسه و سبعين جنداً فکان مما أعطي العقل من الخمسه و السبعين الجند... فلا تجتمع هذه الخصال کلها من أجناد العقل إلا في نبي أو وصي نبي أو مؤمن قد امتحن الله قلبه للإيمان و أما سائر ذلک من موالينا فإن أحدهم لا يخلو من أن يکون فيه بعض هذه الجنود حتي يستکمل و ينقي من جنود الجهل فعند ذلک يکون في الدرجه العليا مع الأنبياء و الأوصياء و إنما يدرک ذلک بمعرفه العقل و جنوده و بمجانبه الجهل و جنوده وفقنا الله و إياکم لطاعته و مرضاته (کليني، 1365، ج 1، ص 21)؛ عقل و لشکريانش و جهل و لشکريانش را بشناسيد تا راه يافته شويد... آنگاه خداوند براي عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد. هنگامي که جهل ديد خداوند چگونه عقل را گرامي داشت و به او لشکرياني داد، دشمني عقل را به دل گرفت و گفت: اي خدا، اين آفريده اي مانند من است. ولي او را آفريدي و گرامي داشتي و تقويت کردي، در حالي که من دشمن اويم و هيچ قدرتي ندارم. به من نيز لشکرياني مانند او بده. خداوند فرمود: باشد، اما اگر پس از اين نافرماني کني، تو و لشکريانت را از رحمت خودم بيرون مي کنم و جهل قبول کرد. خداوند به او نيز هفتاد و پنج لشکر عطا کرد.... اين ويژگي ها که از لشکريان عقل هستند جز در پيامبر يا وصي پيامبر يا مؤمني که خداوند قلب او را با ايمان آزموده است جمع نمي شود. اما ديگران يعني مواليان ما، برخي از لشکريان عقل و برخي از لشکريان جهل را دارند تا زماني که به تکامل برسند و وجودشان از لشکريان جهل پاک شود. در اين هنگام در درجات عالي همراه با پيامبران و اوصيا خواهند بود. اما اين (مقام)، با شناخت عقل و لشکريانش و با دوري از جهل و لشکريانش به دست مي آيد. خداوند ما و شما را موفق به اطاعت و کسب رضايتش بفرمايد.
بدين ترتيب، روشن مي شود که در سيره ي معصومان (عليهم السلام) وجود انسان صحنه ي کارزار ميان دو قواي عقل و جهل است و سرنوشت انسان بستگي به نتيجه ي اين نبرد دارد. اگر عقل پيروز شود، انسان خوشبخت و اگر جهل پيروز شود، آدمي بدبخت خواهد شد. با وجود اين، خود انسان در پيروزي عقل يا جهل نقش اساسي دارد. اگر مطابق خواسته هاي نفساني خود عمل کند و رفتارهاي نابخردانه انجام دهد، لشکريان جهل پيروز مي شوند؛ ولي اگر مطابق تشخيص عقل رفتار کند و برخلاف خواسته هاي نفساني خود قدم بر دارد، عقل و لشکريانش به پيروزي مي رسند.
از آنچه گفته شد، به اصل ديگري از اصول تربيت اخلاقي در سيره ي معصومان (عليهم السلام) مي رسيم و آن عبارت است از مراقبت دائم از نفس و هواهاي نفساني و مخالفت با آنها. زيرا پيروي از شهوت ها و هواهاي نفساني و لشکريان جهل، انسان را به پرتگاه سقوط و انحطاط مي کشاند. اصولاً در ديدگاه معصومان (عليهم السلام) بزرگ ترين عامل گمراهي انسان و فرو غلتيدن در لجن زار انحرافات اخلاقي، هواپرستي است. همين امر اقتضا مي کند انسان سخت مراقب نفس و هواهاي نفساني باشد که لحظه اي غفلت، او را به دره ي هولناک انحطاط مي اندازد. وابشي مي گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم که فرمود:
احذروا أهواءکم کما تحذرون أعداءکم فليس شيء أعدي للرجال من اتباع أهوائهم و حصائد ألسنتهم (کليني، 1365، ج 2، ص 335)؛ از هواهاي نفساني خود بپرهيزيد، چنان که از دشمن خود دوري مي کنيد که براي مردم، دشمني بدتر از پيروي هواها و درويده زبان هايشان وجود ندارد.
1. تمام فضائل و رفتارهاي اخلاقي بخشي از دستورهاي ديني است و نه چيزي مستقل از آن. بنابراين تربيت اخلاقي نمي تواند و نبايد جدا از تربيت ديني باشد؛ زيرا اخلاق، جزئي از دين است و با آن پيوند ناگسستني دارد؛
2. در تربيت اخلاقي هم بايد ظاهر را از رفتارهاي ناشايست پاک کرد و هم باطن را از انگيزه هاي باطل؛
3. در تربيت اخلاقي، هم بايد روحيه ي تعقل اخلاقي در متربيان پرورش داده شود و هم روحيه ي تسليم در برابر آموزه هاي اخلاقي وحياني؛ زيرا عقل انسان نمي تواند در همه ي موارد وظيفه ي اخلاقي انسان را با قاطعيت روشن کند؛
4. در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) رشد اخلاقي داراي مراتبي است. اين مراتب به ترتيب عبارت اند از: الف) کساني که رفتارهاي پسنديده ي اخلاقي را نه با انگيزه اي ديني، بلکه با انگيزه اي انساني انجام مي دهند. اين افراد در پايين ترين مراحل تربيت اخلاقي قرار دارند؛ ب) کساني که براي دوري از عذاب الهي يا براي رسيدن به پاداش هاي الهي، يا براي هر دو، از دستورهاي اخلاقي پيروي مي کنند. اين افراد در مرحله ي دوم اخلاق قرار دارند؛ ج) کساني که نه براي دوري از عذاب و نه براي رسيدن به پاداش و ثواب، بلکه براي اداي شکر نعمت هاي الهي از اخلاقيات پيروي مي کنند. اين افراد در مرحله و مرتبه ي سوم از اخلاق قرار دارند؛ د) کساني که نه براي پاداش و ثواب و نه براي اداي شکر، بلکه تنها و تنها براي محبت و علاقه به خداوند متعال از دستورهاي اخلاقي او پيروي مي کنند. اين افراد در عالي ترين و بالاترين مرحله و مرتبه ي اخلاقي قرار دارند. بنابراين، مربي بايد به صورت تدريجي متربي را به سوي مراحل بالاتر رشد اخلاقي سوق دهد؛
5. مربي بايد پيوسته متربي را به مراقبت از نفس و مبارزه با هواهاي نفساني و لشکريان جهل توصيه کند، که در غير اين صورت، متربي نمي تواند به مدارج عالي رشد اخلاقي برسد.
1. درهم تنيدگي تربيت اخلاقي و تربيت ديني
بر پايه ي سيره معصومان (عليهم السلام) تربيت اخلاقي هم بايد بخشي از تربيت ديني و در ضمن تربيت ديني صورت گيرد. در طول تاريخ تعليم و تربيت اسلامي نيز برخلاف کشورهاي سکولار، تربيت اخلاقي نه جدا از تربيت ديني، که در ضمن تربيت ديني صورت مي گرفت. افزون بر اين، تربيت اخلاقي بدون تربيت ديني به هيچ روي نمي تواند موفقيت آميز باشد. چنان که علوان گفته است، آراستگي به فضيلت هاي اخلاقي ثمره ي ايمان راسخ به خداوند (تربيت ديني) است. اعتقاد به خدا و اعتقاد به اينکه او در تمام لحظات بر اعمال و رفتار ما ناظر است، مانع آلوده شدن مسلمان به رذائل و رفتارهاي ناشايست مي شود (علوان، [بي تا]، ج 1، ص 167 - 171). اگر آراستگي به فضائل و رفتارهاي پسنديده ي اخلاقي ميوه اي است که تنها بر درخت دين اسلام مي رويد، کسي که اين ميوه را در درختي جز درخت اسلام جستجو مي کند، آب در هاون مي کوبد. آن که دلباخته ي اين ميوه ي شيرين است، بايد نخست به دنبال پرورش نهال دين در بوستان وجود متربي باشد.
2. تهذيب ظاهر و باطن
شايستگي عمل به چه معناست؟ شايستگي عمل بدين معناست که خود عمل مقبول شرع باشد. اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مي فرمايد:
من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزاً عظيماً و نال ثواباً جزيلاً و من يعص الله و رسوله فقد خسر خسراناً مبيناً و استحق عذاباً اليماً (کليني، 1365، 1365، ج 1، ص 142)؛ آنکه از خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او پيروي کند به رستگاري عظيم و پاداش فراوان دست يافته و آنکه از خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سرپيچي کند، آشکارا زيان کرده و سزاوار عذاب دردناک است.
ولي خداوند متعال دانا و حکيم مطلق است و بيهوده به چيزي امر يا از چيزي نهي نمي کند؛ در هر امر او مصلحتي و در هر عمل منهي، مفسده اي است و خداوند براي دستيابي انسان به مصالح و در امان ماندن از مفاسد پيامبراني فرستاده است و همه ي آنچه را براي فلاح و رستگاري و سعادت انسان لازم بوده، از طريق آنان به مردم رسانده است. در روايتي از امام باقر (عليه السلام) مي خوانيم:
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): أيها الناس إني لم أدع شيئاً يقربکم إلي الجنه و يباعدکم من النار إلا و قد نبأتکم به (کليني، ج 5، ص 80)؛ پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اي مردم، چيزي نيست که شما را به بهشت نزديک و از جهنم دور کند، مگر اينکه شما را از آن آگاه کرده ام.
براساس اين روايت راه رسيدن به سعادت و کمال پيروي از دستورهاي خداوند است و در دين اسلام هر دستوري که براي رسيدن به سعادت و دوري از شقاوت لازم بوده بيان شده است. افزون بر اين، از اين روايت به دست مي آيد که هر عمل و رفتار مشروع، معقول نيز خواهد بود. چرا که اوامر و نواهي خداوند از مصالح و مفاسد واقعي سرچشمه مي گيرد.
انگيزه ي نيکو و پسنديده چيست؟ انگيزه ي نيکو و پسنديده آن است که جز رضاي خدا و اطاعت از دستور او چيز ديگري قصد نشده باشد. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده:
يقول الله عزوجل: أنا خير شريک، فمن عمل لي و لغيري، فهو لمن عمله غيري (حر عاملي، 1409، ج 1، ص 72)؛ خداوند عزوجل مي فرمايد: من شريک خوبي هستم؛ کسي که براي من و غير من عملي را انجام دهد، آن عمل براي غير من خواهد بود.
در روايت ديگري امام صادق (عليه السلام) در ذيل آيه ي «ليبلوکم أيکم أحسن عملاً (هود، 7)؛ تا شما را بيازمايد که کدام يک از شما نيکوکارتريد» فرمود:
ليس يعني أکثر عملاً ولکن أصوبکم عملاً و إنما الاصابه خشيه الله و النيه الصادقه و الحسنه. ثم قال... و العمل الخالص الذي لا تريد أن يحمدک عليه أحد إلا الله عزوجل (کليني، 1365، ج 2، ص 16)؛ مراد بيشتر عمل کردن نيست، بلکه مراد عمل صواب و درست است و درستي عمل يعني خوف از خدا و نيت صادق و نيکو... عمل خالص آن است که نخواهي کسي جز خدا تو را بر آن ستايش کند.
بر پايه ي اين دو روايت، رفتارهايي مقبول درگاه خداوند واقع مي شوند که با انگيزه ي صحيح انجام بشوند و انگيزه ي صحيح قصد اطاعت از دستور خدا و اخلاص است.
از آنچه گفتيم روشن شد که عمل نيکو با انگيزه ي باطل و ناپسند ارزشمند نيست و عمل ناپسند با انگيزه ي صحيح نيز ارزشي ندارد. امام حسن عسکري (عليه السلام) از امام صادق (عليه السلام) نقل مي کند که فرمود:
مردم نادان از مردي به بزرگي ياد مي کردند و بسيار از او تعريف مي کردند. مشتاق شدم او را ببينم به گونه اي که مرا نشناسد. او را ديدم که مردمان زيادي دور او را گرفته اند و او پيوسته مي خواست از دست آنان رها شود تا بالأخره از آنان جدا شد و به راه افتاد. او را تعقيب کردم تا به يک نانوايي رسيد؛ هنگامي که نانوا از او غافل شد، دو قرص نان دزدانه برداشت. پيش خود گفتم شايد معامله اي دارند. سپس به انار فروشي رسيد و در هنگام غفلت وي دو انار دزدانه از او برداشت. تعجب کردم و گفتم شايد معامله اي با هم دارند و او نيازي به دزدي ندارد. به راه خود ادامه داد تا به مريضي رسيد و دو قرص نان و دو انار را نزد او گذاشت. از او راجع به اين کار پرسيدم و او گفت: نکند تو جعفر بن محمد هستي؟ گفتم: آري. گفت: شرافت خانوادگي به چه کارت مي آيد وقتي ناداني؟ گفتم: نسبت به چه چيزي نادانم؟ گفت: نسبت به اين سخن خداوند که فرمود: «آنکه کار نيک انجام دهد، ده برابر پاداش داده مي شود و آنکه کار بدي انجام دهد، جز به همان اندازه مجازات نمي شود». من چهار عمل بد انجام دادم و چهار عمل نيک. مجازات اعمال بدم چهار و پاداش اعمال نيکم چهل است. اگر اين دو را از هم کم کنيم، سي و شش حسنه براي من باقي مي ماند. به او گفتم: خدا تو را بکشد!! آيا اين سخن خداوند را نشنيده اي که فرمود: «همانا خدا تنها از اهل تقوا مي پذيرد». هنگامي که دو نان دزديدي دو سيئه خريدي و هنگامي که دو انار دزديدي دو سيئه ي ديگر خريدي و هنگامي که اينها را بدون اجازه ي صاحبانشان به کس ديگري دادي چهار سيئه ي ديگر بر سيئات خود افزودي، نه اينکه چهل حسنه به چهار گناه افزوده باشي» (حر عاملي، 1409، ج 9، ص 467).
بر اين اساس، در تربيت اخلاقي هم ظاهر متربي بايد از رفتارهاي ناشايسته تهذيب شود و هم باطن از انگيزه هاي ناشايست. به عبادت ديگر، گويي از نظر معصومان (عليهم السلام) هر عملي ظاهري دارد و باطني. ظاهر عمل همان حرکاتي است که از اعضا و جوارج انسان صادر مي شود و باطن و روح عمل انگيزه اي است که انسان را وادار به انجام رفتار کرده است. اگر عملي تنها از ظاهر خوب برخوردار باشد، ارزشي ندارد؛ چنان که اگر تنها از باطن و روح خوب برخوردار باشد، ارزشي ندارد. گرچه نقس باطن در ارزش دادن به عمل بيش از نقش ظاهر است. به همين جهت، در سيره، بر اخلاص نيت و پيراستن درون از انگيزه هاي پليد بيشتر تأکيد شده است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
إنما الأعمال بالنيات و لکل امرئ ما نوي فمن غزا ابتغاء ما عندالله فقد وقع أجره علي الله عزوجل و من غزا يريد عرض الدنيا أو نوي عقالاً لم يکن له إلا نوي (همان، ج 1، ص 48)؛ همانا ارزش اعمال به نيت است و هر کسي به حسب آنچه نيت کرده بهره مند مي شود. کسي که جهاد کند و نيتش دستيابي به اجر الهي باشد، اجر او به عهده خداست و کسي که براي رسيدن به منافع دنياي يا گرفتن اسيري ارزشمند و آزاد کردن آن در برابر فديه جهاد کند، جز آنچه قصد کرده به دست نمي آورد.
3. پرورش روحيه ي تعقل اخلاقي همراه با تسليم در برابر عقل و وحي
در روايات متعددي بر اين مطلب تصريح شده که خداوند براي هدايت انسان دو حجت قرار داده است: عقل و شرع. امام صادق (عليه السلام) خطاب به هشام مي فرمايد:
يا هشام إن الله علي الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه، فأما الظاهره فالرسل و الأنبياء و الأئمه (عليهم السلام)، و أما الباطنه فالعقول (کليني، 1365، 1365، ج 1، ص 16)؛ اي هشام، خداوند بر مردم دو حجت قرار داده است: حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهر، پيامبران و امامان (عليهم السلام) هستند و حجت باطن عقل مردم است.
با توجه به عام بودن روايت، مي توان گفت براساس اين روايت خداوند براي تشخيص ارزش هاي اخلاقي دو ابزار در اختيار انسان قرار داده است: عقل و پيامبران و امامان (عليهم السلام).
تا اينجا روشن شد که در سيره معصومان (عليهم السلام) عقل انسان و وحي هر دو در تشخيص ارزش هاي اخلاقي و رفتار شايسته و ناشايسته نقش دارند. اکنون اين سؤال مطرح مي شود که رابطه ي عقل و وحي در تشخيص ارزش هاي اخلاقي با يکديگر چگونه است؟ آيا هر يک از اين دو، به صورت مستقل انسان را به مسير صحيح هدايت مي کنند؟ در روايتي از امام صادق (عليه السلام) اين رابطه تبيين شده است:
إن أول الأمور و مبدأها و قوتها و عمارتها التي لا ينتفع بشيء إلا به العقل الذي جعله الله زينه لخلقه و نوراً لهم فبالعقل عرف العباد خالقهم و أنهم مخلوقون و أنه المدبر لهم و أنهم المدبرون و أنه الباقي و هم الفانون... و عرفوا به الحسن من القبيح و أن الظلمه في الجهل و أن النور في العلم فهذا ما دلهم عليه العقل. قيل له: فهل يکتفي العباد بالعقل دون غيره؟ قال: إن العاقل لدلاله عقله الذي جعله الله قوامه و زينته و هدايته علم أن الله هو الحق و أنه هو ربه و علم أن لخالقه محبه و أن له کراهيه و أن طاعه و أن له معصيه فلم يجد عقله يدله علي ذلک و علم أنه لا يوصل إليه إلا بالعلم و طلبه و أنه لا ينتفع بعقله إن لم يصب ذلک بعلمه فوجب علي العاقل طلب العلم و الأدب الذي لا قوام له إلا به (کليني، 1365، ج 1، ص 29)؛ اول و اصل و مايه ي تقويت و آباداني هر چيز که انسان بي آن از هيچ چيزي سود نمي برد، عقل است که خداوند آن را زينت آفريدگان خود و نور آنان قرار داده است. با عقل است که بندگان خدا درک مي کنند آفريننده ي خود را و اينکه خودشان آفريده شده اند، و اينکه خداوند مدبر آنان است و آنان تحت تدبير خدا، و اينکه خداوند باقي و آنان فاني هستند... و به وسيله ي عقل نيکو را از زشت باز مي شناسند و در مي يابند که تاريکي ريشه در جهل و روشنايي ريشه در علم دارد. اين چيزي است که عقل آنها را به آن راهنمايي کرده است. به امام گفته شد: آيا بندگان خداوند مي توانند به عقل بسنده کنند؟ امام (عليه السلام) فرمود: عاقل با راهنمايي عقل که خداوند آن را مايه ي قوام و زينت و هدايت او قرار داده است، در مي يابد که خداوند حق است و تنها خدا پروردگار اوست و در مي يابد که آفريننده ي او محبت و کراهتي و طاعت و معصيتي دارد. پس عقلش او را به اين راهنمايي مي کند و مي داند که جز با علم و جستجو به آنها پي نمي برد و مي داند که اگر با علم به اراده و کراهت و طاعت و معصيت خداوند پي نبرد، از عقلش نيز سودي نمي برد. از اين رو، جستجوي علم و ادب که جز به آنها بر پا نيست، بر عاقل لازم است.
مطابق اين روايت، انسان با کمک عقل، خدا را مي شناسد؛ چنان که به وسيله ي عقل خوب را از بد و زشت را از زيبا تشخيص مي دهد؛ با وجود اين، از راهنمايي هاي الهي بي نياز نيست و به همين سبب، انسان به ياري عقل در مي يابد خداوند طاعت و معصيت و امر و نهي هايي دارد و براي دست يافتن به دستورهاي خداوند بايد به وحي روي آورَد و در مکتب پيامبران زانوي شاگردي بر زمين بزند.
بدين ترتيب، روشن مي شود که در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) اولاً عقل و وحي هر دو در تشخيص ارزش هاي اخلاقي و رفتار شايسته و ناشايست نقش دارند؛ ثانياً هر چند عقل توانايي درک برخي قواعد کلي اخلاقي و برخي مصداق هاي آنها را دارد، در تشخيص ديگر مصاديق قواعد کلي و تطبيق آنها بر موارد و اوضاع و احوال خاص و نيز در تشخيص قواعد جزئي تر اخلاقي به وحي نيازمند است.
به توجه به مطالب ياد شده، يکي ديگر از اصول تربيت اخلاقي در سيره ي معصومان (عليهم السلام) پرورش تعقل اخلاقي در متربي است. بدين معنا که بايد توانايي انديشه ورزي و داوري و تصميم گيري درباره ي مسائل اخلاقي در وي رشد داده شود، تا وي بتواند خوب و بد را تشخيص دهد. افزون بر اين، بايد حالت تسليم در برابر يافته هاي عقل و معارف وحياني اخلاقي نيز در متربي پرورش داده شود تا در صورت نياز بتواند با مراجعه به شرع وظيفه ي اخلاقي خود را تشخيص دهد و به آن عمل کند.
بنابراين، در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) تعبد و تعقل در تربيت اخلاقي لازم و ملزوم يکديگرند. کسي که از توانايي تعقل و درک و فهم اخلاقي برخوردار نيست ولي متعبد به دستورهاي اخلاقي دين است، از قشري گري و تحجر و خرافات اخلاقي سر در مي آورد (نمونه ي بارز آن مردي است که نان و انار مي دزديد و به مريض مي داد و معتقد بود با اين کار ثواب و پاداش به دست مي آورد) و در مقابل کسي که از فهم و درک اخلاقي برخوردار است، ولي به دستورهاي اخلاقي دين متعبد نيست، سرنوشتي جز بي بند و باري اخلاقي و گمراهي نخواهد داشت. بهترين نمونه متعبدان غيرعاقل خوارج اند. خوارج که در عمل به دستورهاي ديني بسيار متعبد و متصلب بودند، به گونه اي که پيوسته مشغول عبادت و قرائت قرآن و نماز بودند و پيشاني هايشان از بسياري عبادت پينه بسته بود، به سبب نداشتن تفکر و انديشه اخلاقي به جايي رسيدند که روش ترين اصول اخلاقي، يعني احترام به جان و ناموس مردم را به سادگي زير پا مي گذاشتند. ابن ابي الحديد مي نويسد: «خوارج عبدالله بن خباب، صحابي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به جرم نقل روايتي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مذمت آنها، سر بريدند و شکم زن حامله اش را دريدند» (ابن ابي الحديد، 1385 ق، ج 2، ص 269).
در اينحا تذکر اين نکته لازم است که تعبد به دستورهاي اخلاقي خداوند در صورتي پسنديده است که شخص با استفاده از روش هاي معقول و پذيرفته شده مطمئن شود که آنچه مي خواهد به آن تعبد ورزد واقعاً دستور خداوند است. بنابراين، تا شخص به اين نتيجه نرسيده باشد، تعبد به دستورهاي اخلاقي با عنوان دستورهاي اخلاقي الهي امري پسنديده نيست و در غير اين صورت، چه بسا شخص به چيزهايي متعبد شود که نه از نظر عقل پسنديده اند، نه از نظر شرع. به اين روايت توجه فرماييد:
و قال له [ابي الحسن الرضا (عليه السلام)] ابن السکيت فما الحجه علي الخلق اليوم؟ فقال (عليه السلام): العقل يعرف به الصادق علي الله فيصدقه و الکاذب علي الله فيکذبه، فقال ابن السکيت: هذا و الله هو الجواب (کليني، 1365، 2، ص 25)؛ ابن سِکيت از امام رضا (عليه السلام) مي پرسد، امروز حجت خدا بر مردم چيست؟ امام (عليه السلام) در پاسخ مي فرمايد: عقل، با آن نسبت هاي درست به خداوند شناخته و تأييد مي شود و نسبت هاي دروغ به خداوند نيز شناخته و تکذيب مي شود. ابن سکيت گفت: به خدا سوگند، جواب همين است.
توجه به اين روايت به روشني بيانگر اين است که عقل دستورهاي واقعي دين را از دستورهاي جعلي و تقلبي بازشناسي مي کند.
4. تعالي تدريجي
مرحله اول) اخلاق انساني
لو کنا لا نرجو جنه و لا نخشي ناراً و لا ثواباً و لا عقاباً، لکان ينبغي لنا أن نطلب مکارم الاخلاق، فإنها مما تدل علي سبيل النجاح، فقال رجل: فداک أبي و أمي يا أميرالمؤمنين، سمعته من رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)؟ قال: نعم و ما هو خير منه، لما أتانا سبايا طي، فإذا فيها جاريه... قالت: يا محمد إن رأيت أن تخلي عني و لا تشمت بي أحياء العرب، فإني ابنه سيد قومي، کان أبي يفک العاني، و يحمي الذمار، و يقري الضيف، و يشبع الجائع، و يکسي المعدوم، و يفرح عن المکروب، أنا ابنه حاتم طي. فقال (صلي الله عليه و آله و سلم): خلوا عنها فإن أباها کان يحب مکارم الاخلاق (محدث نوري، 1408، ج 11، ص 193)؛ اميرمؤمنان علي (عليه السلام) فرمود: اگر اميد به بهشت و پاداش نداشتيم و از جهنم و عذاب نمي ترسيديم، باز هم سزاوار بود که در جستجوي مکارم اخلاق باشيم؛ چرا که آنها انسان را به رستگاري رهنمون مي شوند. مردي برخاست و گفت: فدايت شوم، از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده اي؟ فرمود: آري و بهتر از اين را. هنگامي که اسيران قبيله ي طي را خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آوردند، زني در ميان آنان بود... او گفت: اي محمد، اگر صلاح مي داني مرا آزاد کن و در ميان قبيله ها سرشکسته ام مکن که من دختر رئيس قوم خود هستم. پدرم اسيران را آزاد مي کرد، پناهندگان را حمايت مي نمود، ميهمانان را پذيرايي مي کرد، و گرسنگان را سير مي نمود، برهنگان را مي پوشاند و بيچارگان را دستگيري مي کرد. من دختر حاتم طائي هستم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: او را رها کنيد که پدرش مکارم اخلاق را دوست مي داشت.
همچنين امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:
هيئتي از يمن نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمدند که در ميان آنها مردي درشتگو و سختگير در مجادله با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خشمگين شد چنان که رگ هاي او متورم و رنگ چهره اش دگرگون شد و سرش را پايين انداخت. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: پروردگارت سلامت مي رساند و مي گويد: «اين مردي بخشنده است و ديگران را اطعام مي کند». خشم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرو نشست و سر خود را بلند کرد و فرمود: اگر جبرئيل از جانب خداوند به من خبر نداده بود که تو بخشنده اي و به ديگران اطعام مي کني تو را طرد مي کردم و مايه ي سخن ديگران قرار مي دادم. مرد گفت: پروردگار تو بخشندگي را دوست مي دارد؟ فرمود: آري. مرد گفت گواهي مي دهم که خدايي جز خداوند متعال نيست و تو فرستاده ي او هستي. سوگند به آن که تو را مبعوث کرده است هيچ کس را دست خالي از مال خود بر نگردانده ام (کليني، 1365، ج 4، ص 208). (1)
اين سيره ها به روشني بر اين مطلب دلالت دارد که انجام دادن رفتارهاي پسنديده ي اخلاقي، نه با انگيزه ي الهي، بلکه با انگيزه ي انساني، مطلوب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) است.
ممکن است سؤال شود که روايات متعددي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) صادر شده (2) و در آنها رفتارهايي که به انگيزه اي جز کسب رضايت خداوند انجام مي شوند، بي ارزش تلقي شده اند. حال، با توجه به اين روايات آيا باز هم مي توان گفت رفتارهاي اخلاقي اي که تنها به انگيزه اي انساني صادر مي شوند مقبول و ارزشمندند؟ در پاسخ بايد گفت: سيره هايي که پيشتر نقل شد، بدين معنا نيست که اين گونه اعمال - اعمال پسنديده اي که به انگيزه اي غير از پيروي از دستورهاي خدا انجام مي شود - هيچ گونه ارزشي ندارند؛ زيرا اين رفتارها، در دوري از برخي پيامدهاي منفي و رسيدن به برخي سودهاي دنيايي مانند ارتباط خوب با ديگران و ستايش شدن از سوي ديگران مؤثرند. افزون بر اين، اين نوع رفتارها و صفت هاي مثبت اخلاقي زمينه را براي هدايت و سعادت انسان فراهم مي کنند. چنان که در همين سيره، اميرمؤمنان علي (عليه السلام) فرمود: اين گونه رفتارها انسان ها را به سوي رستگاري هدايت مي کنند. مؤيد اين امر اين است که در دومين سيره اي که پيشتر نقل کرديم، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي اسيري که خداوند دستور داد به سبب سخاوتش کشته نشود و او نيز به همين سبب اسلام آورد، فرمود: «بخشندگي اش او را به بهشت هدايت کرد» (محدث نوري، 1408، ج 7، ص 14). با اين حال، رفتارهاي اخلاقي که با انگيزه اي جز اطاعت از دستورهاي خداوند متعال انجام مي شوند، نمي توانند انسان را به سعادت و خوشبختي واقعي يعني سعادت اخروي برسانند، چنان که نمي توانند انسان را به قرب و محبت خداوند که اوج اخلاق اسلامي است برسانند؛ چرا که رفتارهاي اخلاقي در صورتي انسان را به اين دو هدف - خوشبختي اخروي و محبت و قرب خداوند - مي رسانند که علاوه بر حُسن فعلي (پسنديده بودن رفتار) از حُسن فاعلي (نيت خالص) نيز برخوردار باشند.
بنابراين، مي توان ميان سيره هايي که براي رفتارهاي اخلاقي انجام شده با انگيزه اي انساني ارزش قائل مي شوند و رواياتي که چنين رفتارهايي را بي ارزش قلمداد مي کنند چنين جمع کرد که دسته اول، اولاً ناظر به آثار دنيوي آن رفتارهاست و ثانياً بيانگر آن هستند که اين رفتارها زمينه ساز هدايت و سعادت انسان است، ولي دسته دوم ناظر به اين مطلب است که چنين رفتارهايي نمي توانند انسان را به سعادت واقعي و مقام قرب خداوند برسانند.
مرحله دوم) اخلاق ديني در حد رسيدن به بهشت و دوري از عذاب
إن الغني و العز يجولان، فإذا ظفرا بموضع التوکل أوطنا (کليني، 1365، ج 2، ص 65)؛ بي نيازي و عزت در گردش اند و هرگاه به محل توکل رسيدند در آنجا ساکن مي شوند.
در اين روايت امام (عليه السلام) با بيان اين مطلب که يکي از نتايج توکل بي نيازي و عزت است، مؤمنان را به اين صفت ترغيب مي کند. در روايت ديگري مي فرمايد:
من خاف الله أخاف الله منه کل شيء و من لم يخف الله أخافه الله من کل شيء (همان، ص 68)؛ کسي که از خدا بترسد، خداوند همه را از او مي ترساند و کسي که از خداوند نترسد، خداوند او را از همه مي ترساند.
در اين روايت نه تنها خوف از خدا (که مرحله اي از اخلاق است) مطلوب دانسته شده، بلکه افزون بر آن، با بيان اثري دنيوي براي خوف خدا، مردم به اين صفت ترغيب شده اند. در روايت ديگري امام صادق (عليه السلام) به صراحت اين مطلب را بيان مي فرمايد:
إن من العباده شده الخوف من الله عزوجل يقول الله: «إنما يخشي الله من عباده العلماؤا» و قال جل ثناؤه: «فلا تخشوا الناس و اخشون» (همان، ص 69)؛ سخت ترسيدن از خداوند عزوجل عبادت است. خداوند عزوجل مي فرمايد: «از ميان بندگان، تنها دانشمندان از خداوند مي ترسند» و مي فرمايد: «از مردم نترسيد و از من بترسيد».
بر پايه ي اين روايت، ترس از خداوند و اقدام کردن به رفتارهاي پسنديده، از جمله رفتارهاي پسنديده ي اخلاقي براي دوري از عذاب الهي، از نظر معصومان (عليهم السلام) مطلوب است. چنان که اقدام کردن به رفتارهاي پسنديده به قصد دست يافتن به سودهاي دنيوي و اخروي مطلوب است.
مرحله سوم) اخلاق الهي شاکرانه
کان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) عند عائشه ليلتها، فقالت: يا رسول الله لم تتعب نفسک و قد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: يا عائشه ألا أکون عبداً شکوراً. قال: و کان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يقوم علي أطراف أصابع رجليه فأنزل الله سبحانه و تعالي: «طه *ما أنزلنا عليک القرءان لتشقي» (همان، ص 95)؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شبي نزد عايشه بود. عايشه گفت: اي رسول خدا، چرا خود را به رنج مي افکني (و خدا را چنين عبادت مي کني)، با اينکه خداوند همه ي گناهان گذشته و آينده ي شما را بخشيده است؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در پاسخ فرمود: آيا بنده اي شکرگزار نباشم؟ سپس امام باقر (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنان شب ها را به عبادت مي گذراند که خداوند اين آيات را نازل کرد: «ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا خود را به رنج در افکني».
مطابق اين روايت، عبادت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نه براي ترس از جهنم بود و نه براي رسيدن به بهشت، بلکه تنها براي ادي شکر نعمت هايي بود که خداوند به او عطا کرده بود.
مرحله چهارم) اخلاق الهي عاشقانه
أفضل الناس من عشق العباده، فعانقها و أحبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها، فهو لا يبالي علي ما أصبح من الدنيا، علي عسر أم علي يسر (همان، ص 83)؛ برترين مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد و آن را در آغوش بگيرد و قلباً دوست بدارد و با تمام بدن آن را لمس کند و خود را براي آن از هر چيز ديگري فارغ کند. براي چنين کسي اهميتي ندارد که دنيا بر او چگونه بگذرد، سخت يا آسان.
از اين روايت چنين بر مي آيد که برخي افراد خدا را نه براي رسيدن به بهشت يا دوري از عذاب جهنم، بلکه براي علاقه و محبت به خداوند عبادت مي کنند و از نظر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين افراد برترين مردم هستند.
در روايتي ديگر از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است:
بکي شعيب (عليه السلام) من حب الله عزوجل حتي عمي، فرد الله عزوجل عليه بصره، ثم بکي حتي عمي فرد الله عليه بصره، ثم بکي حتي عمي فرد الله عليه بصره، فلما کانت الرابعه أوحي الله إليه: يا شعيب، إلي متي يکون هذا أبداً منک، إن يکن هذا خوفاً من النار فقد أجرتک، و ان يکن شوقاً إلي الجنه فقد أبحتک، قال إلهي و سيدي أنت تعلم اني ما بکيت خوفاً من نارک و لا شوقاً إلي جنتک، ولکن عقد حبک علي قلبي فلست أصبر أو أراک (صدوق [بي تا]، ص 57)؛ شعيب چنان به سبب محبت خدا گريه کرد که چشمانش کور شد. خداوند چشم او را به وي بازگرداند و شعيب باز چنان گريه کرد تا چشمانش کور شد. تا اينکه در بار چهارم خداوند به او وحي کرد تا چه زماني اين کار را ادامه خواهي داد؟ اگر اين گريه از ترس عذاب جهنم است، تو را از عذاب نجات دادم و اگر براي شوق به بهشت است، آن را در اختيار تو گذاشتم. شعيب، در جواب گفت: خدايا، مي داني که گريه ي من نه براي ترس از جهنم و نه براي شوق به بهشت، بلکه تنها به سبب محبت تو است؛ چرا که نمي توانم دوري تو را تحمل کنم.
اين روايت نيز بيانگر اين مطلب است که آنچه شعيب را به گريه واداشته، نه ترس از عذاب و نه شوق و علاقه به بهشت، بلکه تنها و تنها علاقه ي به خدا و دوري از خدا بود. نظير همين مضمون را در دعاي کميل مي خوانيم: «خدايا، گيرم که بر عذاب تو صبر کردم، اما چگونه فراق تو را تحمل کنم» (قمي، 1374، ص 91).
ممکن است گفته شود آنچه در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) آمده و پيشتر با استناد به آنها مراتب و درجات اخلاق در سيره استخراج شد، ناظر به انگيزه ي عامل است؛ يعني مفاد سيره هاي نقل شده اين است که انسان ها در انجام دادن رفتارهاي اخلاقي چهار دسته اند: گروهي به انگيزه ي انساني، گروهي ديگر به انگيزه ي دوري از عذاب هاي الهي و دستيابي به پاداش الهي، گروهي ديگر به انگيزه ي اداي شکر نعمت هاي الهي و گروه چهارم به انگيزه ي محبت خداوند، به دستورهاي اخلاقي پاي بندند؛ در حالي که در مراتب رشد اخلاقي که روان شناسان معاصر غربي مطرح کرده اند نوع درک و فهم شخص از اخلاق و مفاهيم اخلاقي مطرح است. بنابراين، با استناد به اين سيره ها نمي توان مراتب و درجات اخلاق و رشد اخلاقي را کشف کرد.
در پاسخ بايد گفت اولاً در نظريات روان شناسان معاصر غربي آنچه ملاک رتبه بندي قرار گرفته نوع درک و فهم اخلاقي اشخاص و نوع انگيزه ي آنها در اقدام به رفتارهاي اخلاقي است. چنان که در نظريه ي کلبرگ و نظريه ي پياژه اين مطلب به وضوح مطرح شده است. ثانياً داشتن نوع خاصي از انگيزه در اقدام به رفتارهاي اخلاقي مستلزم داشتن نوع خاصي از درک و فهم اخلاقي است. به همين جهت نمي توان تصور کرد که کسي همه ي رفتارهاي اخلاقي خود را به سبب عشق و محبت به خدا انجام دهد و در عين حال، درک و فهم اخلاقي اش دقيقاً همانند درک و فهم اخلاقي کسي باشد که تنها به انگيزه ي انساني مانند کمک به هم نوع و کسب محبوبيت به دستورهاي اخلاقي پاي بند است. بنابراين، مي توان با استناد به سيره هايي مانند آنچه بيان شد، مراتب و درجات اخلاق و رشد اخلاقي را کشف و استخراج کرد.
همچنين ممکن است گفته شود آنچه روان شناسان با عنوان مراتب و درجات رشد اخلاقي بيان کرده اند ناظر به امر واقع و از نوع گزاره هاي توصيفي است، ولي آنچه در سيره هاي ياد شده آمده ناظر است به آنچه بايد باشد، نه آنچه در حال حاضر وجود دارد. به ديگر سخن، مفاد سيره ها گزاره هاي هنجاري است نه توصيفي. بنابراين، نمي توان اين دو را با يکديگر مقايسه کرد و نتيجه هايي درست گرفت.
در پاسخ مي توان گفت ظاهراً مفاد سيره ها اين است که در واقع انسان ها به اين چند دسته تقسيم مي شوند. براي مثال، مفاد روايت معروف حضرت علي (عليه السلام) اين است که بندگان خدا سه دسته اند، نه اينکه مي توانند سه دسته باشند. افزون بر اين، برخي از سيره ها، مانند سيره ي مربوط به دختر حاتم طايي، نيز به صراحت ناظر به افراد موجود در خارج بودند که به انگيزه اي خاص به رفتارهاي اخلاقي پاي بند بودند.
توجه به مطالب پيشگفته ما را به يکي ديگر از اصول تربيت اخلاقي در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) راهنمايي مي کند که همان اصل تعالي تدريجي متربيان است. مراد از اصل تعالي تدريجي اين است که مربي نبايد متربي را به اخلاق انساني يا ديگر مراتب پايين اخلاق محدود سازد و متربي هم نبايد خود را به اين مراحل قانع کند. چرا که انسان مي تواند خود را از دام سود و زيان مادي رها کند و اوج بگيرد و به مراحل بالاتر برسد. ولي اوج گرفتن در اين آسمان و رسيدن به مراتب بالاتر بايد تدريجي و گام به گام باشد. مربي نمي تواند يکباره متربي را از مرحله ي اول به مرحله ي سوم يا چهارم برساند. افزون بر اين، هر يک از اين مراحل اقتضائاتي دارند و توانايي هايي مي طلبند. بنابراين، از کسي که در مرحله ي اول رشد و تربيت اخلاقي قرار دارد نمي توان انتظار رفتارهايي را داشت که مناسب مراحل بالاتر است و نمي توان از او رفتارهايي را خواست که بسيار فراتر از مقتضيات آن مرحله از رشد اخلاقي است که وي در آن قرار دارد.
5. مراقبت دائم و مخالفت با هواهاي نفساني
إن الله رکب في الملائکه عقلاً بلا شهوه و رکب في البهائم شهوه بلا عقل و رکب في بني آدم کلتيهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائکه و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم (صدوق، [بي تا]، ص 5)؛ خداوند در فرشتگان عقل را بدون شهوت و در چهارپايان شهوت را بدون عقل و در انسان هر دو را قرار داد. پس کسي که عقلش بر شهوتش غلبه کند، از فرشتگان بهتر است و کسي که شهوتش بر عقلش پيروز شود، از چهارپايان بدتر است.
سماعه بن مهران، از ياران امام صادق (عليه السلام)، مي گويد: من در حضور امام (عليه السلام) بودم و گروهي از مواليان ايشان نيز بودند که بحث عقل و جهل پيش آمد. امام (عليه السلام) فرمود:
اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا... ثم جعل [الله] للعقل خمسه و سبعين جنداً فلما رأي الجهل ما أکرم الله به العقل و ما أعطاه أضمر له العداوه فقال الجهل يا رب هذا خلق مثلي خلقته و کرمته و قويته و أنا ضده و لا قوه لي به فأعطني من الجند مثل ما أعطيته فقال: نعم، فإن عصيت بعد ذلک أخرجتک و جندک من رحمتي قال قد رضيت فأعطاه خمسه و سبعين جنداً فکان مما أعطي العقل من الخمسه و السبعين الجند... فلا تجتمع هذه الخصال کلها من أجناد العقل إلا في نبي أو وصي نبي أو مؤمن قد امتحن الله قلبه للإيمان و أما سائر ذلک من موالينا فإن أحدهم لا يخلو من أن يکون فيه بعض هذه الجنود حتي يستکمل و ينقي من جنود الجهل فعند ذلک يکون في الدرجه العليا مع الأنبياء و الأوصياء و إنما يدرک ذلک بمعرفه العقل و جنوده و بمجانبه الجهل و جنوده وفقنا الله و إياکم لطاعته و مرضاته (کليني، 1365، ج 1، ص 21)؛ عقل و لشکريانش و جهل و لشکريانش را بشناسيد تا راه يافته شويد... آنگاه خداوند براي عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد. هنگامي که جهل ديد خداوند چگونه عقل را گرامي داشت و به او لشکرياني داد، دشمني عقل را به دل گرفت و گفت: اي خدا، اين آفريده اي مانند من است. ولي او را آفريدي و گرامي داشتي و تقويت کردي، در حالي که من دشمن اويم و هيچ قدرتي ندارم. به من نيز لشکرياني مانند او بده. خداوند فرمود: باشد، اما اگر پس از اين نافرماني کني، تو و لشکريانت را از رحمت خودم بيرون مي کنم و جهل قبول کرد. خداوند به او نيز هفتاد و پنج لشکر عطا کرد.... اين ويژگي ها که از لشکريان عقل هستند جز در پيامبر يا وصي پيامبر يا مؤمني که خداوند قلب او را با ايمان آزموده است جمع نمي شود. اما ديگران يعني مواليان ما، برخي از لشکريان عقل و برخي از لشکريان جهل را دارند تا زماني که به تکامل برسند و وجودشان از لشکريان جهل پاک شود. در اين هنگام در درجات عالي همراه با پيامبران و اوصيا خواهند بود. اما اين (مقام)، با شناخت عقل و لشکريانش و با دوري از جهل و لشکريانش به دست مي آيد. خداوند ما و شما را موفق به اطاعت و کسب رضايتش بفرمايد.
بدين ترتيب، روشن مي شود که در سيره ي معصومان (عليهم السلام) وجود انسان صحنه ي کارزار ميان دو قواي عقل و جهل است و سرنوشت انسان بستگي به نتيجه ي اين نبرد دارد. اگر عقل پيروز شود، انسان خوشبخت و اگر جهل پيروز شود، آدمي بدبخت خواهد شد. با وجود اين، خود انسان در پيروزي عقل يا جهل نقش اساسي دارد. اگر مطابق خواسته هاي نفساني خود عمل کند و رفتارهاي نابخردانه انجام دهد، لشکريان جهل پيروز مي شوند؛ ولي اگر مطابق تشخيص عقل رفتار کند و برخلاف خواسته هاي نفساني خود قدم بر دارد، عقل و لشکريانش به پيروزي مي رسند.
از آنچه گفته شد، به اصل ديگري از اصول تربيت اخلاقي در سيره ي معصومان (عليهم السلام) مي رسيم و آن عبارت است از مراقبت دائم از نفس و هواهاي نفساني و مخالفت با آنها. زيرا پيروي از شهوت ها و هواهاي نفساني و لشکريان جهل، انسان را به پرتگاه سقوط و انحطاط مي کشاند. اصولاً در ديدگاه معصومان (عليهم السلام) بزرگ ترين عامل گمراهي انسان و فرو غلتيدن در لجن زار انحرافات اخلاقي، هواپرستي است. همين امر اقتضا مي کند انسان سخت مراقب نفس و هواهاي نفساني باشد که لحظه اي غفلت، او را به دره ي هولناک انحطاط مي اندازد. وابشي مي گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم که فرمود:
احذروا أهواءکم کما تحذرون أعداءکم فليس شيء أعدي للرجال من اتباع أهوائهم و حصائد ألسنتهم (کليني، 1365، ج 2، ص 335)؛ از هواهاي نفساني خود بپرهيزيد، چنان که از دشمن خود دوري مي کنيد که براي مردم، دشمني بدتر از پيروي هواها و درويده زبان هايشان وجود ندارد.
خلاصه مبحث
1. تمام فضائل و رفتارهاي اخلاقي بخشي از دستورهاي ديني است و نه چيزي مستقل از آن. بنابراين تربيت اخلاقي نمي تواند و نبايد جدا از تربيت ديني باشد؛ زيرا اخلاق، جزئي از دين است و با آن پيوند ناگسستني دارد؛
2. در تربيت اخلاقي هم بايد ظاهر را از رفتارهاي ناشايست پاک کرد و هم باطن را از انگيزه هاي باطل؛
3. در تربيت اخلاقي، هم بايد روحيه ي تعقل اخلاقي در متربيان پرورش داده شود و هم روحيه ي تسليم در برابر آموزه هاي اخلاقي وحياني؛ زيرا عقل انسان نمي تواند در همه ي موارد وظيفه ي اخلاقي انسان را با قاطعيت روشن کند؛
4. در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) رشد اخلاقي داراي مراتبي است. اين مراتب به ترتيب عبارت اند از: الف) کساني که رفتارهاي پسنديده ي اخلاقي را نه با انگيزه اي ديني، بلکه با انگيزه اي انساني انجام مي دهند. اين افراد در پايين ترين مراحل تربيت اخلاقي قرار دارند؛ ب) کساني که براي دوري از عذاب الهي يا براي رسيدن به پاداش هاي الهي، يا براي هر دو، از دستورهاي اخلاقي پيروي مي کنند. اين افراد در مرحله ي دوم اخلاق قرار دارند؛ ج) کساني که نه براي دوري از عذاب و نه براي رسيدن به پاداش و ثواب، بلکه براي اداي شکر نعمت هاي الهي از اخلاقيات پيروي مي کنند. اين افراد در مرحله و مرتبه ي سوم از اخلاق قرار دارند؛ د) کساني که نه براي پاداش و ثواب و نه براي اداي شکر، بلکه تنها و تنها براي محبت و علاقه به خداوند متعال از دستورهاي اخلاقي او پيروي مي کنند. اين افراد در عالي ترين و بالاترين مرحله و مرتبه ي اخلاقي قرار دارند. بنابراين، مربي بايد به صورت تدريجي متربي را به سوي مراحل بالاتر رشد اخلاقي سوق دهد؛
5. مربي بايد پيوسته متربي را به مراقبت از نفس و مبارزه با هواهاي نفساني و لشکريان جهل توصيه کند، که در غير اين صورت، متربي نمي تواند به مدارج عالي رشد اخلاقي برسد.
پي نوشت ها :
1. اصل اين روايت را پيش از اين نقل کرده ايم.
2. برخي از آنها را در «تهذب ظاهر و باطن» نقل کرديم.