فتح ارتفاعات

نيروها ساعت هفت و نيم شب حرکت کردند. قرار بود ساعت دوازده و نيم حمله را با رمز يازهرا (س) شروع کنند. صیاد شیرازی به اتاق جنگ برگشت. يکي از اطلاعاتی‌ها خبر آورد. -صد و پنجاه تا تريلر تانک بر از تنگه‌ی ابوقريب عبور کرده. به گمانم کار نيروها ساخته است.
يکشنبه، 3 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فتح ارتفاعات

فتح ارتفاعات
فتح ارتفاعات


 

نویسنده: شمسی خسروی




 
نيروها ساعت هفت و نيم شب حرکت کردند. قرار بود ساعت دوازده و نيم حمله را با رمز يازهرا (س) شروع کنند. صیاد شیرازی به اتاق جنگ برگشت. يکي از اطلاعاتی‌ها خبر آورد.
-صد و پنجاه تا تريلر تانک بر از تنگه‌ی ابوقريب عبور کرده. به گمانم کار نيروها ساخته است.
علي سر تکان داد. فکر می‌کرد عراقی‌ها با تانک حمله کنند، اما نه با اين سرعت. فرماندهان هر يکان دور هم نشستند و به اين نتيجه رسيدند که قبل از شروع عمليات، خبر بدهند که نيروها برگردند. علي چيني به پيشاني داد. لب برچيد.
-براي اين عمليات، کلي نقشه کشيديم. طراحي کرديم.
چهره‌ی مصمم و نگران فرماندهان را که ديد، دستش را به حالت تسليم بالا گرفت.
-باشد. با چند تا از کساني که قبولشان دارم، مشورت می‌کنم. ببينم نظر کلي آن‌ها چيست. حسني سعدي و حسن باقري را خواست. تک تک و خصوصي با آن‌ها صحبت کرد. همه ترس از شکست را داشتند، اما ته دلشان به برهم خوردن عمليات، راضي نبود. علي نشست پشت ميزش.
-ابلاغ نمی‌کنم که برگردند. تا دوازده و نيم صبر می‌کنیم.
لحظه‌ها به کندي می‌گذشت و صداي عقربه‌ها، صداي پتکي را می‌مانست که بر قلب علي می‌نشست. ساعت دوازده و نيم تماس برقرار نشد. بي سيم چي به دستور علي با فرمانده عمليات تماس گرفت. علي خش خش را از آن سو شنيد.
-چي شده؟ چرا خبر نمی‌دهید که در چه حال و وضعي هستيد!؟
دوباره صداي خش خش تو گوشي پيچيد.
-داريم می‌رویم. وقتي رسيديم، تماس می‌گیریم.
«چه خونسرد و بي خيال» از ذهنش گذشت و به زبان نياورد. خون خونش را می‌خورد و کلافه بود. تماس که قطع شد، دعاي سلامتي صاحب الزمان را خواند و ياسين را. به ساعت ديواري اتاقش نگاه کرد که از دو و نيم بامداد گذشته و او دچار وحشت شده بود. نگراني همچون موريانه اي بند بند وجودش را می‌خورد؛ و کلافه‌اش می‌کرد.
-خدايا اين چه کاري بود که کردم! چرا نگفتم که برگردند و از اين عمليات منصرف شوند؟ اگر توي اين تاريکي از روي تپه‌ها نروند و به طرف دشمن که در چنانه و تنگه‌ی برغازه هستند، بروند چه!؟ خدايا! کمک کن! این‌ها رزمندگان راه خودت هستند. دوباره انديشيد: «اگر رزمنده‌ها به طرف رودخانه بروند چه؟ دشمن به راحتي می‌تواند قلع و قمعشان کند.»
قلبش تند می‌زد. دوباره با بي سيم چي فرمانده عمليات تماس گرفت که گفت: «هنوز در راه هستيم.»
علي به نماز شب ايستاد و بعد به اتاق جنگ رفت. رشيد، حسني سعدي، باقري و چند نفر ديگر از بچه‌ها نشسته بودند و درباره‌ی عمليات صحبت می‌کردند. ساعت سه و نيم صبح خبر رسيد که نيروها به بيست متري دشمن رسیده‌اند. علي به ساعتش نگاه کرد. ترديد مثل موريانه جانش را می‌خورد و به تحليل می‌برد.
-خدايا این‌ها هشت ساعت راهپيمايي کرده‌اند. می‌توانند عمليات را شروع کنند!؟
حمله به دشمن تا دندان مسلح که شوخي نيست.
آه کشيد و دندان بر لب گذاشت. بي سيم چي با فرماندهان عمليات تماس گرفت.
-با رمز يا زهرا (س) شروع کنند. «نصر من الله و فتح قريب»
به کساني که توي اتاق جنگ بودند، اشاره کرد.
-روبه قبله بنشينند و براي رزمنده‌ها دعا کنند.
شروع کردند به خواندن «دعاي توسل»، بي‌سیم‌ها پيام می‌دادند و اخبار لحظه به لحظه عمليات را می‌گفتند. کسي با بي سيم کاري نداشت. دعاي توسل که تمام شد، بي سيم چي خبر داد.
-نيروها وارد قرارگاه هاي فرماندهي دشمن شده‌اند. همه‌ی تیپ‌هایی را که روي ارتفاعات ابوصليبي خات، قرارگاه داشته‌اند، اشغال کرده‌اند.
علي نفس راحتي کشيد.
-ما از خدا خواستيم که خودش فرماندهي کند که کرد. توقع کمتر از اين را هم نداشتيم.
فرماندهان تیپ‌های به اشغال درآمده را آوردند عقب، علي براي بازديد از وضعيت اسراي عراقي از قرارگاه بيرون رفت. آن‌ها را با زيرپيراهن و شلوارک آورده بودند. رفت جلو. تا حدودي که بتواند بگويد و جواب بگيرد. به عربي مسلط بود. پرسيد: «مگر نمی‌دانستید ما امشب حمله می‌کنیم؟»
سرهنگ عراقي ترسيده و کلافه سر پايين انداخت و بعد که توضيح داد که آنها می‌دانستند ایرانی‌ها از رقابيه حمله می‌کنند، پس گفته بودند تا ساعت سه صبح آماده باش است و همه پشت سلاح‌هایشان باشند. گفت که حتي خيال اينکه بعد از سه، حمله اي انجام شود، از سرشان نمی‌گذشته و وقتي لباس رزم را درآورده و خوابيده بودند، تازه از سر و صدا متوجه حمله شده بودند که ديگر کار از کار گذشته بوده است.
لبخند محوي تو صورت علي نشست.
-پس قانون حمله و عمليات در نيمه شب را عراقی‌ها فهميده بودند و همين، عامل شکست‌های بسياري می‌شد و اين بار که قانون شکسته شده، آن‌ها هم شبيخون خورده‌اند!
هوا رو به روشني گذاشته بود. علي دست‌ها را بالا گرفت.
-خدايا شکرت! روسفيدم کردي.
تا ساعت ده صبح ارتفاعات سايت به تصرف ایرانی‌ها درآمده بود.
گلوله هاي تانک «تي -72» بي امان به سمت تانک‌های خودي می‌آمد.
تانک هفتم را که زدند، فرمانده تيپ دو زرهي دزفول دستور عقب نشيني داد. ترسيده و مستأصل به نيروها قوت قلب می‌داد، اما کسي توان ماندن نداشت و اين را علي با تماسي که از قرارگاه گرفته بود، فهميد. بالگرد که نشست وسط منطقه، از توي آن بيرون آمد. لهراسبي جلو آمد. علي دستي رو شانه‌ی او زد.
-چطوري جوان؟
لهراسبي سر تکان می‌داد: «می‌بینید که مانده‌ایم تو دایره‌ی آتش. نمی‌دانیم چه کنيم. هر وجب که می‌آییم عقب، عراقی‌ها دو قدم جلو می‌آیند.»
علي او را از عمليات طريق القدس می‌شناخت که با روحیه‌ی خوبي نيروها را سرپا نگه می‌داشت. جلوتر نگاهش به فرمانده تيپ دو زرهي افتاد که گونه‌هایش گل انداخته بود و ترس در نگاه سرگردانش موج می‌زد. علي قپه هاي سرهنگي را روي شانه‌ی لهراسبي گذاشت.
-از اين لحظه تو فرمانده تيپ هستي. برو ببينم چه می‌کنی؟
لهراسبي نگاه او کرد.
-ولي قربان! تو ميدان جنگ به کي درجه می‌دهند که شما اين را به من داديد؟
شانه‌ی او را محکم فشرد.
-برو ببينم چه می‌کنی؟
جلوتر رفت. فرمانده تيپ را صدا زد.
-آن قدر ترسيده اي که نيروهايت دارند در می‌روند. تو ديگر فرمانده نيستي. فرمانده فقط نگاه غيظ آلودي کرد و لب‌ها را بر هم فشرد و بي هيچ کلامي به طرف عقبه رفت. لهراسبي آرايش جديدي به تانک‌ها داد.
-ما بايد تنگه‌ی ابوقريب ويال 251 را نگه داريم، به هر قيمتي شده. اينجا ما نيستيم که عقب نشيني می‌کنیم. بلکه دشمن بايد عقب برود. شير فهم شد؟
و دقايقي بعد تيپ دو زرهي سامان گرفته بود و به جلو می‌رفت.
در ستاد مشترک، جو بي خبري حاکم بود و اين در شرايط پيش از عمليات نشانه بروز خطر بود. علي سراغ رحيم صفوي را گرفت. او را در دفتر ستاد پيدا کرد.
-بايد يک سر برويم جلو. بي خبري از نيروها کار دستمان می‌دهد.
رحيم هم نگران بود و می‌خواست از نيروهاي سپاهي خبر بگيرد. راه افتادند سمت چنانه. بين راه علي پلک بر هم گذاشت که بخوابد. چشم‌هایش بسته بود، اما دلشوره داشت و خواب به چشمش نمی‌آمد و راه دارخوين تا چنانه چنان طولاني بود که تا ساعت يک و نيم بامداد، يک قرن بر علي گذشت. جلو قرارگاه قائم، نگهبان‌ها احترام نظامي گذاشتند و علي احوالپرسي کرد. کلاهش را برداشت.
-چي شده؟ چرا خبري از کارهايتان نمی‌دهید که اين قدر نگران نشويم!
سرهنگ توضيح داد: «با برادران سپاه خيلي صحبت کرديم که طرح عمليات مشترک را با هم عمل کنيم. اما به نتيجه نرسيديم. قرار شد جداجدا برويم. دو شب پيش رفتيم. توي میدان‌های مين و سيم خاردار گير کرديم و از وسط راه برگشتيم.»
-برادرهاي سپاه رفتند جلو.
رحيم صفوي پا سست کرد. نگاهش تو چشم‌های علي مات شد و علي ايستاد جلو در.
-برادر بقايي کجاست؟
-رفته جلو براي هدايت نيروها.
علي به طرف خروجي قرارگاه رفت. رحيم صفوي شانه به شانه او می‌آمد. به قرارگاه تاکتيکي سپاه رفتند. «بقايي» بي سيم تو دستش بود و آرام با کسي صحبت می‌کرد.
علي دست رو شانه‌اش گذشت و او کلامش را قطع کرد. اندوه در نگاهش موج می‌زد.
-بچه‌ها رفته‌اند جلو، ولي حالا طوري گير کرده‌اند که هر کاري می‌کنیم، کارشان پيش نمی‌رود.
علي بي سيم را گرفت و با فرمانده نيروهاي عملياتي تماس برقرار کرد.
-همين حالا برگرديد به قرارگاه و دستور از همين لحظه لازم الاجراست.
-ولي جناب سرهنگ ما خيلي جلو رفته‌ایم.
گفت که همين حالا برگردند، بي هيچ حرف يا اعتراضي. با همين دستور، عمليات متوقف شد. نيروها که برگشتند، علي اول قرآن تلاوت کرد. نيروها تو محوطه قرارگاه به ستون ايستاده بودند. گفت: «خدا را شکر که موفق نشديد. اگر موفق شده بوديد، براي ما موفقيت نبود. بايد اين را بدانيد که موفقيت يک رزمنده به گرفتن اسير و زمين و اين چيزها نيست. موفقيت در وحدت است. ما يا پيروز می‌شویم و يا شکست می‌خوریم. در هر دو حالت هم بايد با هم باشيم. اين طوري پيروزي با معناتر و تحمل شکست هم آسان‌تر است. بالاتر از همه‌ی این‌ها اينکه وقتي دستور خدا را درست اجرا کنيم، او هم راضی‌تر است.»
خنکاي سوز سرما به جانش ريخت. شانه‌هایش را جمع کرد.
-سه روز به شما وقت می‌دهم که طرح عمليات مشترک را آماده کنيد. اگر مشکلي نداشتيد. با هم اجرا می‌کنید و اگر مشکل داشتيد، آن وقت صحبت می‌کنیم که راهکار چيست و بايد چه کار کنيم.
طرح‌ها را که آوردند، لبخند بر چهره علي نقش بست.
-شروع کنيد، که پيروزي با شماست.
سه روز بعد عمليات شروع شد و هنوز چند ساعت نگذشته بود که هشتصد نفر اسير عراقي را فرستادند پشت جبهه و ارتفاع 182 را از آنان گرفتند. علي و محسن رضايي در قرارگاه کربلا مستقر بودند و عمليات بيت المقدس را سازماندهي می‌کردند.
منبع:
خسروی، شمسی؛ (1387) آرام‌تر از همیشه، ویراستار: علی اعوانی، تهران، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، چاپ اول.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط