نگاهی به فیلم «شب های سفید»
نويسنده:حسن نیازی
نگاهی به فیلم «شب های سفید» le notti bianche
کارگردان: لوکینو ویسکونتی
فیلمنامه: ویسکونتی و سوزوچکی دامیکو، بر اساس داستانی نوشته فئودور داستایفسکی.
فیلمبردار: جوزپه روتونو
موسیقی: نینو روتا
بازیگران: مارچلو ماسترویانی، ماریا شل، ژان ماره، آلبرتو کارلونی...
ساخت ایتالیا، 1957، سیاه و سفید، 107 دقیقه
لینک فیلم در سایت IMDB www.imdb.com/title/tt0050782/
خلاصه داستان: رابطه مردی به نام «ماریو» که یک تازه وارد به شهر «لورینو» است، با زنی به نام «ناتالیا» ،که به طور اتفاقی با یکدیگر آشنا می شود..
«شب های بیداری»
شب های سفید، یکی از زیباترین فیلم های تاریخ سینماست. اثری شاعرانه از فیلمساز پرآوازه سینمای ایتالیا، «لوکینو وسیکونتی»، که از هر جهت فیلم ی استثنایی است. شب های سفید، بر اساس داستان کوتاهی از «داستایوفسکی» ساخته شده که از بهترین و جذاب ترین داستان های کوتاه این نویسنده بزرگ است. و البته این داستان بارها توسط کارگردان های بزرگ سینما از جمله «روبربرسون» و «لوکینو ویسکونتی» به فیلم برگردانده شده است. اما در کل اگر به آثار اقتباسی که در تاریخ سینما از رمان ها و داستان ها ی معروف صورت گرفته نگاهی بیاندازیم، کمتر فیلمسازی را خواهیم دید که در اثری که خلق می کند و به داستان ی که از روی آن اقتباس نموده، وفادار بماند. ویسکونتی، یکی از معدود فیلمسازانی است که این مورد را در فیلم هایش، تا حد زیادی رعایت کرده است. در «شب های سفید» نیز، ویسکونتی به همین طریق عمل کرده و تا جایی که توانسته به نویسنده داستان وفادار مانده است. با دیدن فیلم، تماشاگر همان حس ی را که به فضای داستان دارد به فضای فیلم نیز دارد، شخصیت ها همان شخصیت ها هستند و بیشتر نکات و جزئیات ی که در داستان وجود دارد، در فیلم نیز هست و این مورد به درستی صورت گرفته و کاملا حس می شود. راز این موفقیت در این است که ویسکونتی، توجه زیادی به جزئیات داشته و کوشیده تا کوچکترین جزئیات ی که در بطن داستان وجود دارد، در فیلم اش به تصویر بکشد. او برای هر چه بهتر بازآفرینی این اثر، کارش را کاملا در استودیو می سازد. از این جهت، با ساخت مکان ها و دکورهای بسیار زیبا، کوچه ها و سنگ فرش های خیابان ها،مغازه ها، پُل ها،کافه ها، آب روها، نورها و سایه ها، برف و باران، همگی به طرز شگفت انگیزی جذاب و رویایی اند.
فیلم «شب های سفید»، داستان تنهایی انسان هاست. انسان هایی که فقط زنده گی می کنند و یا می کوشند که زنده گی کنند. آدم های داستان فیلم، سرگردان، بیگانه و غریب اند، و گویی که از ناکجاآباد آمده اند. آنها اولین کاری می خواهند انجام دهند اینست که خود را از تنهایی برهانند، آنها میل به حرف زدن دارند، می خواهند ارتباط برقرار کنند و دیده شوند؛ اما این آدم ها در برقراری ارتباط به مشکل برمی خورند و به سختی این کار را انجام می دهند. یکی از شخصیت های اصلی فیلم «شب های سفید» - «ماریو» با بازی «مارچلو ماسترویانی» است. او تازه وارده ی است که به شهر «لیورنو» آمده. شخصیت ی بیگانه و تنها، شخصیت ی بی خواب، که از همان نخستین نماهای فیلم، در دل تاریکی شب، در کوچه پس کوچه ها، در حال پرسه زدن است. سگی را در میان مخروبه ها می بیند و با او بازی می کند. چهره «ماریو» خسته است و غمگین، غمی که اعتبار خاصی به او بخشیده است. نگاه هایش درد عمیقی را بازگو می کند. اما هر از چندگاهی لبخندی بر صورت اش، تکان اش می دهد که زیبایی خاصی دارد. «ماریو» همچنان در حال قدم زدن است، از روی یک پُل کوچک که در کنار یک کافه واقع است، عبور می کند. روی پُل دختری ایستاده «ناتالیا» با بازی «ماریا شل». دختر غمگین است و گریه می کند. «ماریو» به «ناتالیا» نگاهی می اندارد و می رود. اما دوباره می ایستد. به دختر نزدیک می شود و سعی دارد به او کمک کند. آنها همدیگر را نمی شناسند. پس «ناتالیا» هراسان می رود. ولی «ماریو» نیز به دنبالش می رود. در این بین، دو مرد جوان قصد آزار «ناتالیا» را دارند ولی با دخالت «ماریو» آنها می گریزند. «ناتالیا» به «ماریو» نگاهی می اندازد و «ماریو» با خنده ای خاص نگاهش را جواب می دهد؛ او سعی می کند با «ناتالیا» ارتباط برقرار کند و به او می گوید: (روز خوبی داشتم و سر کیف بودم! دوست داشتم با خوشحالی روزم رو تموم کنم... بعدش تو رو دیدم!) ودر حالی که موسیقی زیبای «نینو روتا» بر روی تصویر پخش می شود، «ناتالیا» در جواب می گوید: (اگر دوست داری تا خونه می تونی همراهی ام کنی) و «ماریو» با ذوق و شوق تا خانه اش همراه او می رود. سپس آنها قرار می گذارند، که فردای همان شب دوباره همدیگر را ببیند. «ماریو» به سر قرار می رود ولی با رفتار عجیب «ناتالیا» مواجه می شود. او از «ماریو» می گریزد، و اینجاست که راز «ناتالیا» آشکار می شود. مرد دیگری در زنده گی اش وجود دارد. او برای «ماریو» تعریف می کند که چگونه سال گذشته یک مرد «ملوان» وارد زنده گی اش شده و او هم عاشق اش است. اما مرد، برای کارش او را تنها گذاشته؛ ولی آنها قرار می گذارند که یک سال بعد روی یک پُل یکدیگر را ملاقات کنند. اما «ملوان» اینک بر سرقرار نیامده و «ناتالیا» از این موضوع سرخورده است ولی با این وجود نیز، هنوز منتظر اوست. «ماریو» نیز با شنیدن این موضوع غمگین می شود و چون دلباخته «ناتالیا» شده سعی می کند به او امید بدهد و او را به خود نزدیکتر کند. ولی «ماریو» نیز مدام دلسرد و ناامید است. از یک طرف سایه یک مرد بر روی محبوبه «ماریو» او را رها نمی کند و از طرفی «ناتالیا» نیز نمی تواند عشق اش به آن ملوان را فراموش کند. فیلم از این به بعد بین گذشته «ناتالیا» (رابطه اش با ملوان) و آشنایی تازه اش با «ماریو» در جریان است. نهایتا، «ماریو» موفق می شود نظر محبوبه اش را به خود جلب کند و «ناتالیا» نیز به نقش «ماریو» در زنده گی اش متکی می شود. آنها حتی قرار می گذارند که ازدواج کنند. سوار بر قایق می شوند و به مکانی می روند که همیشه رویای «ماریو» بوده که دلش می خواسته روزی با نامزدش به آنجا بروند. برف شروع به بارش می کند. شب رنگ سفیدی به خود می گیرد. گویا این زمان، بهترین لحظه زنده گی آنهاست؛ ماریو می گوید: همه چیز برای من در این شهر تازه شده و من دوباره زنده شده ام! اما همه اینها برای «ماریو» خوشی زودگذری است. در سکانس پایانی و به یادماندنی فیلم، و در حالی که ماریو و ناتالیا مشغول رویاپردازی هستند، ملوان بازمی گردد و ناتالیا با دیدن او، ماریو را رها می کند و به نزد ملوان می رود! و این آخرین جملات از زبان ماریو است: (به خاطر خوشحالی کوچکی که بهم دادی ممنونم و این در زنده گی من چیز کمی نیست) ماریو، تنها نظاره گر در آغوش گرفتن ماریو توسط ملوان است. در نمای پایانی فیلم، ماریو، تنها در دل شب با همان سگ ولگرد که در ابتدای فیلم نیز با او همراه بود، راهی کوچه های تاریک شهر می شود.
یکی از نکات مهم فیلم «شب های سفید» بهره گیری از فضای شب است. شب، در فیلم «ویسکونتی» شخصیت دارد. گویی همانند شخصیت های فیلم که شب را عاشقانه دوست دارند و به آن نیاز دارند، شب، نیز به شخصیت ها وابسته است. فیلم را از جهتی می توان، داستان پیوند شب و انسان ها دانست. تقریبا تمامی نماهای فیلم در شب می گذرد. شب، رویای شخصیت های فیلم است. مثلا برای شخصیت «ماریو» شب همه چیز است. ماریو، فقط در شب می تواند خوش بگذراند. او شب ها می خنند و قدم می زند. به تماشای رقص و آواز می رود و در شب با محبوبه اش قرار می گذارد! شب برای او همه چیز است.
از نکات قوت دیگر فیلم، نقش آفرینی بازیگران فیلم است. «ماریا شل» در نقش (ناتالیا) زنی که میان عشق دو مرد گرفتار و سرگردان است، بازی قابل قبولی دارد. و «مارچلو ماسترویانی» در نقش (ماریو) در نخستین نقش آفرینی مهم اش، آن هم در فیلمی به کارگردانی «ویسکونتی» یکی از زیباترین بازی های عمرش را ارائه داده است.
منبع:http://www.cinemanegar.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
کارگردان: لوکینو ویسکونتی
فیلمنامه: ویسکونتی و سوزوچکی دامیکو، بر اساس داستانی نوشته فئودور داستایفسکی.
فیلمبردار: جوزپه روتونو
موسیقی: نینو روتا
بازیگران: مارچلو ماسترویانی، ماریا شل، ژان ماره، آلبرتو کارلونی...
ساخت ایتالیا، 1957، سیاه و سفید، 107 دقیقه
لینک فیلم در سایت IMDB www.imdb.com/title/tt0050782/
خلاصه داستان: رابطه مردی به نام «ماریو» که یک تازه وارد به شهر «لورینو» است، با زنی به نام «ناتالیا» ،که به طور اتفاقی با یکدیگر آشنا می شود..
«شب های بیداری»
شب های سفید، یکی از زیباترین فیلم های تاریخ سینماست. اثری شاعرانه از فیلمساز پرآوازه سینمای ایتالیا، «لوکینو وسیکونتی»، که از هر جهت فیلم ی استثنایی است. شب های سفید، بر اساس داستان کوتاهی از «داستایوفسکی» ساخته شده که از بهترین و جذاب ترین داستان های کوتاه این نویسنده بزرگ است. و البته این داستان بارها توسط کارگردان های بزرگ سینما از جمله «روبربرسون» و «لوکینو ویسکونتی» به فیلم برگردانده شده است. اما در کل اگر به آثار اقتباسی که در تاریخ سینما از رمان ها و داستان ها ی معروف صورت گرفته نگاهی بیاندازیم، کمتر فیلمسازی را خواهیم دید که در اثری که خلق می کند و به داستان ی که از روی آن اقتباس نموده، وفادار بماند. ویسکونتی، یکی از معدود فیلمسازانی است که این مورد را در فیلم هایش، تا حد زیادی رعایت کرده است. در «شب های سفید» نیز، ویسکونتی به همین طریق عمل کرده و تا جایی که توانسته به نویسنده داستان وفادار مانده است. با دیدن فیلم، تماشاگر همان حس ی را که به فضای داستان دارد به فضای فیلم نیز دارد، شخصیت ها همان شخصیت ها هستند و بیشتر نکات و جزئیات ی که در داستان وجود دارد، در فیلم نیز هست و این مورد به درستی صورت گرفته و کاملا حس می شود. راز این موفقیت در این است که ویسکونتی، توجه زیادی به جزئیات داشته و کوشیده تا کوچکترین جزئیات ی که در بطن داستان وجود دارد، در فیلم اش به تصویر بکشد. او برای هر چه بهتر بازآفرینی این اثر، کارش را کاملا در استودیو می سازد. از این جهت، با ساخت مکان ها و دکورهای بسیار زیبا، کوچه ها و سنگ فرش های خیابان ها،مغازه ها، پُل ها،کافه ها، آب روها، نورها و سایه ها، برف و باران، همگی به طرز شگفت انگیزی جذاب و رویایی اند.
فیلم «شب های سفید»، داستان تنهایی انسان هاست. انسان هایی که فقط زنده گی می کنند و یا می کوشند که زنده گی کنند. آدم های داستان فیلم، سرگردان، بیگانه و غریب اند، و گویی که از ناکجاآباد آمده اند. آنها اولین کاری می خواهند انجام دهند اینست که خود را از تنهایی برهانند، آنها میل به حرف زدن دارند، می خواهند ارتباط برقرار کنند و دیده شوند؛ اما این آدم ها در برقراری ارتباط به مشکل برمی خورند و به سختی این کار را انجام می دهند. یکی از شخصیت های اصلی فیلم «شب های سفید» - «ماریو» با بازی «مارچلو ماسترویانی» است. او تازه وارده ی است که به شهر «لیورنو» آمده. شخصیت ی بیگانه و تنها، شخصیت ی بی خواب، که از همان نخستین نماهای فیلم، در دل تاریکی شب، در کوچه پس کوچه ها، در حال پرسه زدن است. سگی را در میان مخروبه ها می بیند و با او بازی می کند. چهره «ماریو» خسته است و غمگین، غمی که اعتبار خاصی به او بخشیده است. نگاه هایش درد عمیقی را بازگو می کند. اما هر از چندگاهی لبخندی بر صورت اش، تکان اش می دهد که زیبایی خاصی دارد. «ماریو» همچنان در حال قدم زدن است، از روی یک پُل کوچک که در کنار یک کافه واقع است، عبور می کند. روی پُل دختری ایستاده «ناتالیا» با بازی «ماریا شل». دختر غمگین است و گریه می کند. «ماریو» به «ناتالیا» نگاهی می اندارد و می رود. اما دوباره می ایستد. به دختر نزدیک می شود و سعی دارد به او کمک کند. آنها همدیگر را نمی شناسند. پس «ناتالیا» هراسان می رود. ولی «ماریو» نیز به دنبالش می رود. در این بین، دو مرد جوان قصد آزار «ناتالیا» را دارند ولی با دخالت «ماریو» آنها می گریزند. «ناتالیا» به «ماریو» نگاهی می اندازد و «ماریو» با خنده ای خاص نگاهش را جواب می دهد؛ او سعی می کند با «ناتالیا» ارتباط برقرار کند و به او می گوید: (روز خوبی داشتم و سر کیف بودم! دوست داشتم با خوشحالی روزم رو تموم کنم... بعدش تو رو دیدم!) ودر حالی که موسیقی زیبای «نینو روتا» بر روی تصویر پخش می شود، «ناتالیا» در جواب می گوید: (اگر دوست داری تا خونه می تونی همراهی ام کنی) و «ماریو» با ذوق و شوق تا خانه اش همراه او می رود. سپس آنها قرار می گذارند، که فردای همان شب دوباره همدیگر را ببیند. «ماریو» به سر قرار می رود ولی با رفتار عجیب «ناتالیا» مواجه می شود. او از «ماریو» می گریزد، و اینجاست که راز «ناتالیا» آشکار می شود. مرد دیگری در زنده گی اش وجود دارد. او برای «ماریو» تعریف می کند که چگونه سال گذشته یک مرد «ملوان» وارد زنده گی اش شده و او هم عاشق اش است. اما مرد، برای کارش او را تنها گذاشته؛ ولی آنها قرار می گذارند که یک سال بعد روی یک پُل یکدیگر را ملاقات کنند. اما «ملوان» اینک بر سرقرار نیامده و «ناتالیا» از این موضوع سرخورده است ولی با این وجود نیز، هنوز منتظر اوست. «ماریو» نیز با شنیدن این موضوع غمگین می شود و چون دلباخته «ناتالیا» شده سعی می کند به او امید بدهد و او را به خود نزدیکتر کند. ولی «ماریو» نیز مدام دلسرد و ناامید است. از یک طرف سایه یک مرد بر روی محبوبه «ماریو» او را رها نمی کند و از طرفی «ناتالیا» نیز نمی تواند عشق اش به آن ملوان را فراموش کند. فیلم از این به بعد بین گذشته «ناتالیا» (رابطه اش با ملوان) و آشنایی تازه اش با «ماریو» در جریان است. نهایتا، «ماریو» موفق می شود نظر محبوبه اش را به خود جلب کند و «ناتالیا» نیز به نقش «ماریو» در زنده گی اش متکی می شود. آنها حتی قرار می گذارند که ازدواج کنند. سوار بر قایق می شوند و به مکانی می روند که همیشه رویای «ماریو» بوده که دلش می خواسته روزی با نامزدش به آنجا بروند. برف شروع به بارش می کند. شب رنگ سفیدی به خود می گیرد. گویا این زمان، بهترین لحظه زنده گی آنهاست؛ ماریو می گوید: همه چیز برای من در این شهر تازه شده و من دوباره زنده شده ام! اما همه اینها برای «ماریو» خوشی زودگذری است. در سکانس پایانی و به یادماندنی فیلم، و در حالی که ماریو و ناتالیا مشغول رویاپردازی هستند، ملوان بازمی گردد و ناتالیا با دیدن او، ماریو را رها می کند و به نزد ملوان می رود! و این آخرین جملات از زبان ماریو است: (به خاطر خوشحالی کوچکی که بهم دادی ممنونم و این در زنده گی من چیز کمی نیست) ماریو، تنها نظاره گر در آغوش گرفتن ماریو توسط ملوان است. در نمای پایانی فیلم، ماریو، تنها در دل شب با همان سگ ولگرد که در ابتدای فیلم نیز با او همراه بود، راهی کوچه های تاریک شهر می شود.
یکی از نکات مهم فیلم «شب های سفید» بهره گیری از فضای شب است. شب، در فیلم «ویسکونتی» شخصیت دارد. گویی همانند شخصیت های فیلم که شب را عاشقانه دوست دارند و به آن نیاز دارند، شب، نیز به شخصیت ها وابسته است. فیلم را از جهتی می توان، داستان پیوند شب و انسان ها دانست. تقریبا تمامی نماهای فیلم در شب می گذرد. شب، رویای شخصیت های فیلم است. مثلا برای شخصیت «ماریو» شب همه چیز است. ماریو، فقط در شب می تواند خوش بگذراند. او شب ها می خنند و قدم می زند. به تماشای رقص و آواز می رود و در شب با محبوبه اش قرار می گذارد! شب برای او همه چیز است.
از نکات قوت دیگر فیلم، نقش آفرینی بازیگران فیلم است. «ماریا شل» در نقش (ناتالیا) زنی که میان عشق دو مرد گرفتار و سرگردان است، بازی قابل قبولی دارد. و «مارچلو ماسترویانی» در نقش (ماریو) در نخستین نقش آفرینی مهم اش، آن هم در فیلمی به کارگردانی «ویسکونتی» یکی از زیباترین بازی های عمرش را ارائه داده است.
منبع:http://www.cinemanegar.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج