اين طنز پارسي
1-در جلسه اي سخنران مي گفت: «هر کسي بايد منشأ اثري باشد و از خود يادگاري به جا بگذارد و حتي وقتي زنگ در خانه اي را فشار مي دهيد، کنارش خط کوچکي بکشيد تا دفعه بعد آن را ديديد مي فهميد شما هم منشأ اثري بوده ايد.
با اين حساب، بچه هاي همسايه ما منشأ اثرند، چون با ميخ و سيخ و چيزهايي مشابه آن، روي در و ديوار و کاپوت ماشين و ديواره آسانسور خط مي کشند و عميقاً تأثير مي گذارند. بعضي ها هم در انظار عمومي، آثار الباقيه اي دارند که بايد گفت؛ خير سرشان!»
2 -اولي مي گفت: رفته بودم جنگل، شکار... يکهو يک شير دنبالم کرد.
من بدو، شير بدو... نزديکي هاي خانه مان يک دفعه شير، پايش سر خورد و افتاد زمين. من از فرصت استفاده کردم، پريدم توي خانه و در را از پشت بستم و نجات پيدا کردم.
دومي گفت: چاخان نکن! آن موقع تو بايد خودت را خراب مي کردي!
اولي گفت: پس فکر مي کني شير، پايش روي چي سر خورد؟!
ما از اين لطيفه چندين نتيجه مي گيريم:
1.بعضي وقت ها خراب کاري عين درست کاري است!
2.عجله کار شيطان است.(قابل توجه شير)
3.شير حسابي؛ آخر چنين آدمي خوردن دارد؟!
هجو (Lampoon)
«هجو» شکل افراطي طنز است که در ايران پيش از اسلام وجود و طبق نظر دکتر محمد جعفر محجوب، هجوگويي از دوران ساماني در شعر فارسي آغاز شده و ظاهراً اين کار زشت به تقليد از شاعران عرب در شعر فارسي راه يافته است.
اين شيوه شعري در ادبيات عرب، پيشينه اي غني دارد و سابقه آن به دوران جاهليت برمي گردد. هجو يا هجا در شعر جاهلي، سلاحي بود در خدمت قبايل متخاصم. آنان معتقد بودند هجو را بايد با خون شست يا با هجوي ديگر! در ادبيات غرب و يونان باستان، هجو سرايان مورد احترام بودند و صاحبان قدرت جادويي به شمار مي رفتند.
معمولاً شاعران در هجوگويي به يکي از اين مقاصد توجه داشته اند:
1. رفع آزردگي، مثلاً وقتي فردوسي از دست سلطان محمود غزنوي مي رنجد او را هجو مي کند؛ اما هجو ملايم و مؤدّبانه(که با تعريفي که ارائه کرديم سازگار نيست.)
به دانش نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندي به گاه
سر ناسزايان برافراشتن
وز ايشان اميد بهي داشتن،
سر رشته خويش گم کردن است
به جيب اندرون مار پروردن است
2. مشاجرات لفظي و قلمي که برخي شاعران با هم داشته اند؛ مثل سنايي و سوزني سمرقندي:
اي سنايي تو کجايي که به خون تو دريم
.......................شعرت بدريم
چند گويي که سخن هاي سنايي نخرند
نخريم و نخريم و نخريم (سوزني سمرقندي)
3. نااميدي از دريافت صله
معمولاً بين مدح و هجو شاعران نامي، فاصله زيادي وجود نداشت اگر شاعر مديحه سرا به مقصود نمي رسيد و جرأت هجو گفتن ممدوح را پيدا مي کرد، حرفش را بي محابا و به هجو مي گفت. اصولاً در دربار سلاطين، شاعر ابتدا کسي را مدح مي گفت، بعد تقاضاي صله مي کرد و در آخر اگر نتيجه اي حاصل نمي شد او را تهديد به هجو مي کرد!
سه بيت، رسم بود شاعران طامع را
يکي مدح و دگر قطعه تقاضايي
اگر بداد سوم: شکر، ور نداد: هجا
از اين سه بيت، دو گفتم؛ دگر چه فرمايي!
منبع:نشريه ديدار آشنا، شماره 129