فقر، علل و راه کارها (7)

چنانکه گذشت، از جملۀ عواملی که موجب فقر می شود، ارتکاب گناهان و فحشاء و خوردن مال حرام و ممانعت از پرداخت حقوق دیگران، و در یک کلمه، عدم اطاعت از خداوند متعال است. بنابراین درمان فقر در اطاعت از خداوند متعال و فرمانبری و اجرای تعالیم نهفته است و این، خود ضامن از بین رفتن فقر در جامعه می باشد. امام علی (ع) می فرمایند:
چهارشنبه، 13 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فقر، علل و راه کارها (7)

فقر، علل و راه کارها (7)
فقر، علل و راه کارها (7)


 

نویسنده: لبیب بیضون
مسئول دانشگاه الهیات، دانشگاه جهانی علوم اسلامی لندن – شعبه دمشق



 

پیروی از تعالیم اسلامی، ضامن از بین رفتن فقر
 

چنانکه گذشت، از جملۀ عواملی که موجب فقر می شود، ارتکاب گناهان و فحشاء و خوردن مال حرام و ممانعت از پرداخت حقوق دیگران، و در یک کلمه، عدم اطاعت از خداوند متعال است. بنابراین درمان فقر در اطاعت از خداوند متعال و فرمانبری و اجرای تعالیم نهفته است و این، خود ضامن از بین رفتن فقر در جامعه می باشد. امام علی (ع) می فرمایند:
«آگاه باش! سوگند به کسی که دانه را شکافت و مردم را آفرید، اگر علم را از معدنش اقتباس کنید و خیر را از جایگاهش ذخیره کنید و راهی را که واضح و روشن است، در پیش گیرید و راه حق را از مسیر وسیعش طی کنید، راه ها خوش و خرّم می گردد، نشانه های هدایت در برابرتان ظاهر می گردد و اسلام برای شما پرتوافشانی می کند؛ هیچ کسی در میان شما فقیر و محتاج نمی گردد و به هیچ مسلمان یا هم پیمانی از شما ظلم و ستم نمی شود». [کاشف الغطاء، بی تا، 21]

درمان اقتصادی فقر
 

درمان فقر در اسلام دو جهت گیری متمایز از هم دارد، که عبارتند از:
1) درمان فردی
2) درمان اجتماعی

درمان فردی فقر
 

از مطالب سابق چنین برداشت می شود که درمان فقر در اسلام از درون فرد سرچشمه می گیرد؛ چرا که جامعۀ صالح و شایسته بر پا نمی شود، مگر زمانی که هر فردی در آن، اصول اسلام را درک کرده و بر طبق ارزشهای آن تربیت شده و به اهداف آن ایمان داشته باشد.
شناخت مبدأ الهی و تبلور آن در ذات و افعال، همان کمال عقل است؛ چرا که انسان را به رضایت خداوند و بهشت می رساند. آنچه توسط عقل کسب می شود، بهشت است. به همین خاطر امام موسی کاظم (ع) این سخن زیبا را به هشام بن حکم فرمود که:
«ای هشام! هر کس بدون مال و ثروت، طالب بی نیازی بوده و آسایش دل را از حسد و سلامت در دین را خواستار باشد، باید در درخواستش از خداوند، متضرّعانه کمال عقلش را بخواهد؛ چرا که هر کس عقل و اندیشه داشته باشد، به آنچه او را کفایت کند، قانع می باشد، و هر کس به آنچه او را کفایت کند، قانع باشد، بی نیاز می گردد، و هر کس به آنچه که او را کفایت کند، قناعت نورزد، هرگز بی نیازی را درک نخواهد کرد».
بنابراین بیهوده انسان که جامعۀ متعادل و باثباتی برپا شود که در آن، هر فرد، تنها به حقوق و تکالیف فردی خود توجّه کند، و این زمانی رخ می دهد که هر فرد سعی در حرص و طمع و چنگ انداختن به دنیا داشته باشد؛ همچون چارپایی بسته شده که تمام همّ و غمش چریدن است. به همین خاطر، اسلام نفس انسانی را بر پایۀ زهد و بی رغبتی به متاع زندگی و مادّیات دنیا و تلاش در کسب معارف معنوی و رضایت الهی تربیت می کند. بنابراین به هر اندازه که انسان از نیازهای حیوانی خود دوری جوید، جوهر وجودی خود را آشکار می نماید.

تشویق به بی رغبتی نسبت به مال و آزاد کردن خود از سیطرۀ آن
 

از همین جاست که شارع بر زهد و بی رغبتی تشویق می کند. پیامبر (ص) می فرمایند:
«باید نهایت آنچه که می خواهید از این دنیا به آن برسید، چیزی باشد شبیه به توشۀ انسان مسافر و سوار بر مرکب».
مادّه و شهوت، غالباً انسان را از معانی روحی و الهی باز می دارد. خداوند متعال می فرماید:
«به راستی که هر کس – نفس خود را – تزکیه کند، رستگار می شود و هر کس آن را آلوده سازد، زیانکار است». [شمس، 10]
انسان زاهدی که خود را از دلبستگی های مادّه و خاک آزاد ساخته، نزدیک ترین فرد به خداوند است، و به همین خاطر، ارزش او نزد خداوند از هر کس دیگری بیشتر است؛ هرچند که لباس های ظاهری اش کهنه و ژنده باشد؛ چرا که خداوند به دل پاک می نگرد، نه به لباس پاک. پیامبر (ص) می فرماید:
«ای ابوذر، آیا تو را از اهل بهشت باخبر سازم؟ عرض کرد: بله، یا رسول خدا. فرمود: هر ژولیده مویی که دو لباسش کهنه و غبار گرفته است و به آن توجّهی نمی کند، و اگر بر خدا قسم خورده، خدا قسم او را راست می گرداند».
اگر در نهج البلاغه جست و جو کنیم، مطالب بسیاری دربارۀ زهد و نکوهش دنیا می یابیم. امام علی (ع) اولین زاهد و طلاق گفتۀ دنیاست؛ تا جایی که ایشان به اندکی از دنیا راضی بودند؛ طعامشان دو قرص نان جو و لباسشان دو لباس کهنه بود. از ایشان نقل شده است که فرمودند:
«این جامۀ پشمینم را چندان وصله زدم که از وصلۀ زنندۀ آن شرمگین شدم».
اگر ارزش انسان به اندازۀ رهایی او از دنیا و نزدیکی اش به خداوند است، امام (ع) نزدیک ترین مردم به خدا و سزاوارترین آنها از نظر قداست و شأن و مقام بودند.
اقبال در این باره می گوید:
«فقیری با لباس هایی کهنه و ژنده، که رایحه ای از حیدر دارد، برای ما از هزار کسری و قیصر عزیزتر است».
بر همین اساس، خداوند متعال در سورۀ واقعه می فرماید:
«هنگامی که آن واقعۀ حتمی اتفاق افتد؛ واقعه ای که تکذیب کننده ای در وقوع آن نیست؛ پایین آورنده است و بالابرنده». [واقعه، 1 – 3]
پس قیامت را چنین توصیف نموده که ترازوهای عدل برای تبیین حقایق مردم نهاده می شود و آن کس که در نظر مردم حقیر و پست بوده و توجّهی به او نمی شده است، بلندمرتبه می گردد، و آن کس که در نظر مردم بزرگ بوده، همچون پادشاهان و جبّاران، فرومایه می شود.

ارزش انسان به بخشش اوست، نه به تملّکاتش
 

با توجه به اینکه رهایی از مادّه، انسان را به جود و بخشش وا می دارد، بنابراین ارزش انسان از دیدگاه اسلام، به مقدار عطا و بخشش و یاری رساندن او به دیگران است؛ نه به میزان مال، علم یا قدرتی که در اختیار دارد. پس اگر انسان آنچه را که در توان دارد، برای مردم بذل و بخشش نکند، نه خود او ارزش دارد و نه توانایی هایش. توانگری که نسبت به مال خود بخل می ورزد، عالِمی که علم خود را انتشار نمی دهد، و قدرتمندی که از عضلات خود استفاده نمی کند، مثال هایی از این گونه افرادند.
بنابراین اگر انسان را به درختی تشبیه کنیم، عطا و بخشش او به دیگران، ثمرۀ آن درخت است؛ اما اگر درخت میوه ندهد، عاقبتِ آن جز کندن و شکستن و سوزاندن، چیز دیگری نخواهد بود. امیر فصاحت و بیان (ع) همین معنا را در کلام خود آورده است:
«ارزش هر انسانی، به نسبت کار نیکی است که انجام می دهد».
بر همین اساس، شارع، ذخیرۀ اموال را حرام شمرده است؛ چرا که صاحب این اموال هیچ گونه خدمتی به جامعه اش نمی کند؛ چنان که ربا را حرام نموده است؛ چرا که صاحبش می گیرد و عطا نمی کند.

به کارگیری توانایی های فرد برای جامعه (اثبات ذات و نفی آن)
 

فیلسوف بزرگ، محمّد اقبال، بر اندیشۀ «اثبات ذات» تأکید دارد. این امکان، با مجالی وسیع در مقابل فرد قرار دارد تا تمامی استعدادها و توانایی هایش را رشد دهد؛ رشدی که او را قدرتمند و صاحب عطا و بخشش کند.
بعد از این مرحله، اندیشۀ «نفی ذات» (بی خودی) پیش می آید، و بدین معنا است که ارادۀ فرد در خدمت اجتماع ذوب شود. بنابراین مسلمان به اندازه ای که «ما» می گوید، «من» نمی گوید، و این رشد شخصیّت او جز برای خدمت به اجتماع نمی باشد. بدین ترتیب، ما آزادی فرد و حقّ جامعه را در آن واحد حفظ کرده ایم. مسئلۀ تداخل میان مصلحت فرد و مصلحت جامعه، به وفور وجود دارد. هر اندازه فرد تولید داشته باشد، جامعه غنی و توانگر می گردد، و هر اندازه جامعه غنی شود، فرد، غنی و بی نیاز می گردد.

تأثیر متقابل میان فرد و جامعه (وحدت جامعه)
 

از بارزترین ویژگی های جامعه، وحدت کامل آن است. جامعه، همچون هستیِ درهم تنیده ای است که اگر جزئی از آن دچار اختلال شود، کلّ نظام آن دچار نقش می شود؛ یا همچون یک پیکر است که اگر عضوی از آن از کار بازماند، تأثیرش در بقیۀ اجزاء ظاهر می گردد. پیامبر (ص) فرموده اند:
«مَثل مؤمنان در دوستی و اظهار عاطفه و رحم نمودن به یکدیگر، همچون پیکرۀ واحدی است که اگر عضوی از آن بیمار شود، سایر اعضای پیکره دچار تب و شب بیداری می گردند».
براساس همین نظریۀ تکاملی، می بینیم که قرآن، بدی کردن فرد به دیگران را در واقع بدی کردن او به خودش تلقّی می کند و کشتن برادر را در واقع کشتن خود به شمار می آورد. خداوند متعال می فرماید:
«و از [همدینان] خود عیب جویی نکنید». [حجرات، 11]
و نیز می فرماید:
«ای کسانی که ایمان آورده اید، اموالتان را میان خودتان به باطل نخورید، مگر اینکه تجارتی با رضایت یکدیگر باشد. و خودتان را نکشید. به راستی که خداوند نسبت به شما رحیم و مهربان است». [نساء، 29]
منظور آن است که برخی از شما برخی دیگر را نکشد، و اگر مراد آن بود که شخص خودش را نکشد، آیه به صیغۀ مفرد می آمد، نه جمع.
دربارۀ وحدت اجتماع، قرآن چنین تعبیری دارد که اگر کسی شخصی را به قتل برساند، گویا تمام افراد اجتماع را به قتل رسانده است. خداوند متعال می فرماید:
«به همین خاطر بر بنی اسرائیل مقرّر کردیم که هر کس شخصی را بکشد، بی آنکه آن شخص کسی را کشته یا فسادی در زمین ایجاد نموده باشد، گویا همۀ مردم را کشته است، و هر کس شخصی را زنده کند [از مرگ برهاند]، گویا همۀ مردم را زنده نموده است». [مائده، 32]
از این رو، قصاص قاتل را لازم می داند؛ چرا که او با کارش جامعه را به قتل رسانده و از بین رفتن او، مایۀ حیات جامعه است. خداوند صاحب جلال می فرماید:
«و برای شما در قصاص زندگی است. ای صاحبان خرد، باشد که پرهیزگار شوید». [بقره، 179]

منشاء آزادی فردی، در کسب و تملّک
 

اسلام، همگام با فطرت پیش می رود و در برانگیختن آن و بهره وری از آن می کوشد. هر نظامی که برعکس فطرت گام بردارد، هرچند که بر افراد پوششی آهنین گذارد، بالاخره، به ناچار شکست می خورد. اسلام پس از درمان فقر و تأمین زندگی باعزّت و کریمانه برای هر انسانی در جامعه، اشکالی نمی بیند که همۀ افراد، با آزادگی تام عمل کنند؛ بلکه آن را از سودمندترین کارها به شمار می آورد؛ چرا که این کار، موجب برگشت سود به فقیر و محروم و دفاع از رفاه اجتماعی می گردد. هر قدر که توانمندان کار کنند، نسبت تأمین ضعیفان و نیازمندان بیشتر می شود... و مادامی که حدّ ضروری زندگی، که تأمین کنندۀ هر فردی است، وجود داشته باشد، با تحریم افراد از رسیدن به آمال و آرزوهایشان و گرفتن آزادی آنها، چه سودی جز محرومیّت جامعه از توانمندی های افرادش برداشت می کنیم؟!
اسلام، نه تنها ممانعتی در زمینۀ پیشرفت افراد در سطحی فراتر از سطح انسانی ای که برای آنها فراهم نموده است، ندارد، بلکه از همه می خواهد تا کار کنند، خواسته هایی داشته باشند و پیشرفت نمایند؛ چرا که یکی از اهداف اسلام، بی نیازی و تملک همۀ افراد است. این در حالی است که اصول کمونیسم سعی در فقیر کردن افراد و سلب حقوق آنان دارد. چقدر فرق است میان نظامی که همگی را به سمت بی نیازی سوق می دهد و نظامی که همگی را به فقر نزدیک می گرداند!
پس از آنکه اسلام همۀ افرادش را مجهّز به اصول اخلاقی و سرشار از آرمان های اعتقادی ای نمود که هر فرد را برادر فرد دیگر قرار می دهد، کفالت او را بر عهده گرفته و به او مدد می رساند و تنها رهایش نمی کند. اسلام قانون های ضروری و لازم را برای کسانی که از اهداف و مقاصد این نظام منحرف می شوند، وضع کرده و استثمار، احتکار و به هدر دادن و سوءاستفاده از مال و ثروت را حرام نموده است.
منبع : سالنمای النهج 20 – 19 / پاییز / 1385



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.