ورود پاكان به حريم قرآن

اين آيات در مقام تجليل از قرآن، آن را كريم معرفى مى كنند. قرآن كريم؛ يعنى كتابى كه نزد خدا عزيز و محترم است، صفات پسنديده دارد و سودمند است. كريم است؛ يعنى از هر مرشدى، بى نياز است؛ هر نوع درد، جهل و گمراهى را شفا(ترجمه الميزان، ج 19، ص 237)
پنجشنبه، 14 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ورود پاكان به حريم قرآن

ورود پاكان به حريم قرآن
ورود پاكان به حريم قرآن


 

نویسنده: سید حسین اسحاقی




 
در آيات قرآنى آمده است:
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ × في كِتابٍ مَكْنُونٍ × لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ. (واقعه: 79)
همانا آن قرآن كريمى است كه در كتاب محفوظى جاى دارد و جز پاكان بدان دست نيابند.
اين آيات در مقام تجليل از قرآن، آن را كريم معرفى مى كنند. قرآن كريم؛ يعنى كتابى كه نزد خدا عزيز و محترم است، صفات پسنديده دارد و سودمند است. كريم است؛ يعنى از هر مرشدى، بى نياز است؛ هر نوع درد، جهل و گمراهى را شفا(ترجمه الميزان، ج 19، ص 237)
مى بخشد؛ مخاطبان خد را به سوى كرامت و سلامتى رهنمون مى سازد؛ خير بسيار مى بخشد؛ خواننده اش به امور غيب(محمدجاد مغنيه، الكاشف، ج 7، ص 232)
(لغات قرآن كريم در تفسير مجمع البيان، ص 187)
نهان آگاه مى شود و به پاداش فراوان دست مى يابد.
(تفسير سوره واقعه، ص 100)
با همه خير فراوانى كه قرآن در ابعاد مختلف دارد، هر كس نمى تواند به آفاق گسترده آن دست ياب، تنها افرادى مى تواند همه حقايق آن را دريابند و به حقيقت آن برسند كه از طهارت روحى و باطنى برخوردار گشته و از صفات رذيله دورى جسته اند. خداوند، دل هاى چنين افرادى را از هرگونه پليدى و گناه و شرك پاك كرده و قلبشان را شايسته درك مفاهيم عالى قرآن ساخته است.
(ترجمه تفسير الميزان، ج 19، ص 238)
ناگفته نماند كه قرآن داراى مراتب و منازل مختلف است و هر كس به مقدار عقل و ايمان و طهارت روحى و معنوى خود مى تواند مرتبه اى از آن را درك كند.
آن كه از طهارت باطنى و عقل زلال بهره اى ندارد، از قرآن هم بهره اى نمى برد؛ چون ميان قرآن و خواننده بايد سنخيت باشد و گرنه پيوند با آن امكان پذير نيست. عرضه قرآن به افرادى كه بيمارى روحى دارند، حتى سبب تشديد بيمارى آنان مى گردد، مانند بيمارى كه طعم آب و غذا را درك نمى كند و عسل در كامش تلخ و ناگوار مى آيد. به تعبير شيواى سعدى:
باران كه در لطافت طبعش ملال نيست
در باغ، لاله رويد و در شوره زار، خس
قرآن را ظاهر و باطنى است. ظاهر قرآن را مى توان دست كشيد، و لمس كرد و كلماتش را به قوه حافظه سپرد مشروط بر آنكه با طهارت و داشتن وضو يا غسل و دورى از آلودگى هاى جسمانى همراه باشد. براى مس باطنى قرآن؛ يعنى دست يافتن و رسيدن به حقايق و مراتب عالى آن پاكى باطنى و طهارت از گناه و صفات رذيله و مانند آن ضرورى است. اين آيه قرآن، هر دو هدف را دنبال مى كند. از يك طرف، ناپاكان ظاهرى را كه وضو و غسل و تيمم ندارند از دست زدن به كلام خدا نهى مى كند. از طرفى ديگر، ناپاكان باطنى را از ورود به حريم معارف بلند آن باز مى دارد. بدين معنا كه آنان هر چه بكوشند، باز نمى توانند به حقيقت آن برسند و معارفش را دريابند.

تأثير شگفت انگيز قرآن
 

قرآن كريم توانسته است در طول تاريخ، انسان هايى را دگرگون ومسِ وجودشان را به طلاى ناب بدل سازد. چه بسيارند انسان هايى كه با شنيدن آيات قرآن متحول شده اند كه اين امر در الهى بودن سخن ريشه دارد. به گفته هبة الدين شهرستانى »سخن، مرتبه نازلى از روحيه متكلم است و اگر جاذبه سخن قوى باشد و گوش دهنده توجه كامل كند، مجذوبيت به حدى مى رسد كه شنونده در روح گوينده، فانى مى شود«. قرآن، سخن خدا، حق و صدق است و در دل(مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ص 71)
مى نشيند و از تلاوت آن تن كسانى كه از پروردگارشان پروا دارند، به لرزه درمى آيد و جسم و روح و ظاهر و باطن انسان اثر مى پذيرد. خداوند اثرگذارى قرآن را تا آنجا مى داند كه كوه با آن همه استوارى و عظمت در برابر آن، تاب نمى آورد و متلاشى مى شود:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. (حشر: 21)
اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم، آن را مى ديدى كه از ترس خدا خاشع و متلاشى شده است و اين مثال ها را براى مردم مى زنيم؛ شايد بيانديشند.
وقتى كوه با آن استوارى و شكوه مندى، در برابر عظمت قرآن تسليم مى شود؛ انسان با جثه كوچك و ناتوان خود سزاوارتر است كه تسليم و خاشع شود و معارف شگفت انگيز قرآن را دريابد.
(الميزان، ج 19، ص 221)
بايد دانست اثر گذاشتن قرآن بر روح و جان آدمى هم شرايطى دارد. نخست آنكه انسان بايد پاكدل باشد. »يكى از متعال ترين غرايز و احساسات هر انسانى، حس مذهبى و فطرت خداجويى اوست و سر و كار قرآن با اين حس شريف و برتر است«.
(آشنايى با قرآن، ص 71)
بنابراين، بايد فطرت و روان را براى فهم و درك معانى بلند قرآن پاك نگه داشت. پس از آن توجه و دقت در پيام قرآن اهميت دارد. هر كسى هنگام خواندن قرآن، به اين بيانديشد كه قرآن، كلام محبوب و سخن طبيب حقيقى است؛ آن گاه در آيات قرآن تفكر و تعقل كند و به انزارها و بشارت ها و داستان هاى قرآن با ديده عبرت بنگرد، به طور طبيعى، قلبش خاشع مى شود و معارف روح بخش اين كتاب آسمانى را به جان مى پذيرد. شرط ديگر، رعايت آداب خواندن و شنيدن قرآن است. سكوت و دقت كردن هنگام شنيدن آيات و خواندن قرآن با صداى نيكو و ترتيل، اثرگذارى آيات را بيشتر مى كند؛ به ويژه تلاوت در خلوت و نيمه هاى شب با قلبى فارغ از دل مشغولى هاى دنيايى.
ايمان، مايه آرامش دل ها
عواملى همانند از دست دادن منفعت ها يا به خطر افتادن آنها، انسان را آشفته مى سازد و دچار بحران روانى مى كند. كسى كه حفظ منافع را هدف اصلى خود بداند، هر گاه آن را در خطر ببيند، حياتش را متزلزل مى يابد. چنين فردى ممكن است ديگر اميدى نداشته باشد و حتى در مراحلى به خودكشى روى آورد. در اين ميان، تنها ايمان مذهبى است كه از اضطراب آدمى مى كاهد و به وى آرامش قلبى مى بخشد. كسى كه اصول زندگى اش را بر پايه معارف صحيح و باورهاى يقينى استوار سازد، هرگز دچار بحران روانى نمى شود و ترس و ترديد، او را فرانمى گيرد. چنين انسانى در رويارويى با حوادث ناگوار، خود را نمى بازد؛ زيرا حوادث جهان را معلول نظام الهى و برخاسته از اذن و تدبير خداوند مى داند. پس روحيه خود را با توكل به خدا تقويت مى كند و هر حادثه تلخ و شيرينى را امتحان الهى مى پندارد. يك انسان موحد، سرنوشت خود را تنها در گذرگاه هاى طبيعى و مادى جهان نمى جويد و آن را به دست تدبير شخصى خود نمى سپارد، بلكه پديده هاى آفرينش را لشكر خدا مى داند. بدين ترتيب، با چنين بينشى، عوامل افسردگى، نااميدى و اضطراب را خنثى مى كند تا در گرفتارى ها به بن بست نرسد. وى رنگ خدا را در سراسر زندگى مى بيند و با يارى جستن از او در همه مشكلات و گرفتارى ها، از آرامش قلبى برخوردار مى شود. در قرآن آمده است:
هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا إيمانًا مَعَ إيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَليمًا حَكيمًا. (فتح:4)
اوست كه بر دل هاى مؤمنان آرامش فرستاد تا بر ايمانشان پيوسته بيفزايد و از آنِ خداست لشكرهاى آسمان و زمين و خداوند، دانا و حكيم است.
ايجاد آرامش در دل مؤمنان، سنت الهى و وعده حتمى خداوند است. خداوند، آرامش را در نهاد مؤمنان راستين قرار مى دهد تا در پرتو آن، در برابر عوامل درونى و بيرونى اضطراب و افسردگى پايدارى ورزند. اين حالت به »سكينه« تعبير شده است.

روگردانى از ياد خدا
 

كسى كه خدا را فراموش و با او قطع رابطه كند، ديگر چيزى جز دنيا نمى ماند كه به آن دل ببندد و مطلوب خود قرار دهد. در نتيجه، همه كوشش هاى خود را صرف دنيا مى كند و در صدد اصلاح و توسعه زندگى دنيايى و بهره گيرى بيشتر از مظاهر آن برمى آيد. البته وى هرگز با آنچه به دست مى آورد، به آرامش حقيقى نمى رسد و خشنود نمى گردد. ازاين رو، همواره در صدد رسيدن به مرتبه بيشتر و بالاتر است و اين حرص و ولع نيز هرگز تمامى ندارد، چنين كسى صرف نظر از غم و اندوه، دغدغه، اضطراب و ترسى كه از نزول آفت ها و روى آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ، بيمارى، شر حسودان و كيد دشمنان دارد، همواره در فكر اين است كه مبادا روزى فقير شود. وى هميشه در حسرت و غم آرزوهاى برآورده نشده و ترس از دست دادن يافته هاى خويش، پريشان خاطر است. اين در حالى است كه اگر مقام پروردگارش را مى شناخت و با ياد او مى بود، باور مى كرد كه دنيا، خانه گذر است و زندگى دنيا در برابر آخرت متاعى بيش نيست. آن گاه دلش به آنچه خدا روزى اش كرده است، قانع مى شد و زندگى دنيا برايش آسان و كم اهميت جلوه مى كرد و روى »ضنك« و تنگى را نمى ديد.
به خاطر همين اعتقاد است كه مؤمن، زندگى آزاد و سعادتمندانه اى دارد و در حال ثروتمندى و فقر، سعادتمند است، ولى كافر چنين نيست. زندگى او در دو كلمه خلاصه مى شود: نارضايتى از آنچه دارد و دل بستگى به آنچه ندارد و اين است معناى »معيشت ضنك« كه قرآن مجيد مى فرمايد:
(ترجمه الميزان، ج 14، صص 14 - 316 (با تلخيص))
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى × قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا × قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى. (طه: 124 -126)
همانا هر كه از ياد من روى بگرداند، برايش زندگى سخت خواهد بود و او را در روز قيامت، كور محشور مى كنيم. مى گويد: پروردگارا! چرا مرا كه بينا بوده ام، كور محشور كرده اى؟ خدا مى فرمايد: همان طور كه آيات ما به تو رسيد، فراموش كردى، تو نيز امروز فراموش شده اى.
چنان كه از اين آيه برمى آيد، يكى از آثار روگردانى از ياد حق، نابينايى در آخرت است. نابينايى كافران در حقيقت، تجسم فراموش كارى و خود را به فراموشى زدن در دنياست. كافران در دنيا، چشم دلشان را به روى حقايق و نشانه هاى خدا مى بندند و خدا را به فراموشى مى سپارند. خداوند در قيامت آنها را فراموش مى كند و بينايى شان را مى گيرد. چون اعتراض مى كنند، پاسخ بالا را مى شنوند. به قول سعدى:
(با استفاده از تفسير نمونه، ج 13، ص 330)
هر كه امروز نبيند اثر قدرت او
غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار

آگاهى از خويشتن
 

در قرآن آمده است:
بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ × وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ. (قيامت: 14 و 15)
بلكه انسان خود بر (نيك و بد) خويش آگاه است، هر چند (براى خود) عذرهايى بتراشد.
قرآن مجيد در آيات فراوانى به بيان روحيه ها و رفتارهاى انسان پرداخته است. از جمله مى فرمايد:
انسان بسيار ستمگر و قدرناشناس است. (ابراهيم: 34)
هر گاه به انسان نعمتى دهيم، روى بگرداند و به تكبر گردن افرازد. (فصلت: 51)
در آيات قرآنى، به تناسب، به صفات خوب و بد آدمى اشاره شده است. در آيه مورد بحث، انسان هاى خوب و بد، همگى بر نفس خويش؛ يعنى روحيه، نيت و انگيزه هايشان آگاهند و خود را بهتر از هر كس مى شناسند. البته اين آگاهى، ذاتى و فطرى است. در اين ميان، انسان هاى باتقوا به اين علم و آگاهى اعتراف مى كنند و مى گويند: اَنَا اَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَيْرى وَ رَبّى اَعْلَمُ بى مِنّى بِنَفْسى. من به خودم از هر كس آگاه ترم، خداوند به من از خودم آگاه تر.
(نهج البلاغه، خطبه 184)
در مقابل، انسان هاى گناه كار و گمراه در پى انكار اين آگاهى برمى آيند و به عذرتراشى مى پردازند، در حالى كه خود به موجه نبودن عذرهاى خويش واقفند.
علم به نفس و اعمال خويشتن، يكى از مواهب بزرگ خداوند به انسان است و با تكيه بر همين علم است كه علماى اخلاق سفارش مى كنند آدمى در پايان روز، با خويش خلوت كند و به حساب خوب و بد كردار خود برسد. در تنهايى، ديگر نيازى به عذرتراشى نيست و انسان مى تواند از هر بهانه اى به واقعيت و انگيزه هاى كردار خويش بنگرد و خوب و بد آنها را ببيند. پس شايسته است انسان از عذرتراشى ها و ظاهرسازى هاى ناروا پرهيز كند و واقعيت نفس خود را در نظر بگيرد. وى بايد در زيباسازى باطن خود بكوشد تا ظاهرش نيز زيبا جلوه كند، وگرنه اگر باطن او زشت باشد و ظاهرش را زيبا جلوه دهد، خداوند به زودى زشتى باطنش را آشكار خواهد كرد. امام صادق7 در اين باره مى فرمايد:
به چه كار كسى مى آيد (چه فايده اى دارد) كه خوبى اش را آشكار كند و بدى اش را بپوشاند؟ آيا اين طور نيست كه وقتى به خودش رجوع مى كند، مى داند كه چنين نيست؟ و خداى سبحان مى فرمايد: بلكه انسان بر نفس خويش آگاه است، به درستى كه اگر باطن اصلاح شد، ظاهرش نيز نيرومند مى شود.
(الميزان، ج 20، ص 171)

شتاب زدگى انسان
 

يكى از ويژگى هاى انسان، شتاب زدگى در كارهاست. انسان شتاب زده، توفيق توجه كامل، انديشه كافى و مطالعه دقيق در كارها را نمى يابد. ازاين رو، در تشخيص حق از باطل و خير از شر، دچار اشتباه مى شود و به گونه اى در طلب يك امر شر يا باطل برمى آيد كه گويى خيرى را مى طلبد يا در جست وجوى حقى است. خداوند درباره اين صفت انسانى مى فرمايد:
وَ يَدْعُ اْلإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ اْلإِنْسانُ عَجُولاً. (اسراء: 11)
و انسان (بر اثر شتاب زدگى) شر را مى طلبد، همان گونه كه جوياى خير است و انسان همواره شتاب زده است.
آدمى بر اثر شتاب زدگى و تشخيص ندادن خير و شر خود، چيزى را به دعا از خداوند مى خواهد كه در واقع، براى او شر است. با اين حال، به اصرار تمام، چنان كه گويى خيرى را از خداوند مى طلبد، براى رسيدن به خواسته خود، به درگاه خداوند دعا مى كند. ازاين رو، امام صادق7 با تلاوت آيه ياد شده فرمود:
راه نجات و رستگارى و هلاك و تباهى خود را بشناس تا خداوند را به خاطر طلب چيزى نخوانى كه چه بسا هلاك تو در آن باشد، در حالى كه تو مى پندارى نجات در آن است.
(تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 141)
بديهى است كه آدمى در موارد بسيارى، با واگذارى كارها به خداوند و با انديشه كافى در عاقبت كارها، و شناخت دقيق خير و شر و حق و باطل مى تواند از چنين اشتباه مهلكى در امان بماند. حضرت على7 مى فرمايد:
فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِما اِنْ اَدْرَكَهُ وَدَّ اَنَّهُ لَمْ يُدْرِكُهُ.
(نهج البلاغه، خطبه 150)
بسا شتابنده براى چيزى كه اگر به آن دست يابد، دوست مى دارد كه (كاش) به آن دست نيافته بود.

زندگى دنيا
 

از دو زاويه به زندگى دنيا مى توان نگاه كرد. گاهى انسان بينش الهى پيدا مى كند و با انديشيدن در رابطه دنيا و آخرت، دنيا را كشتزار يا تجارت خانه اى مى يابد كه بايد در آن دانه نيكى بكارد. كار شايسته باور پاك و اخلاق عالى عرضه كند تا رستگار شود. قرآن وقتى مى خواهد از اين زوايه دنيا را معرفى كند، مى فرمايد:
إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ. (غافر: 39)
اين زندگى دنيا، فقط متاع و كالاست.
»متاع«؛ يعنى كالايى كه نبايد به خود آن دل بست، بلكه بايد آن را به بازار برد و عرضه كرد و با آن، كالاى مطلوب را خريد.
(الميزان، ج 11، ص 348)
رواياتى كه دنيا را كشتزار آخرت يا تجارت خانه اولياى الهى و مانند آن معرفى كرده اند، از همين زاويه به دنيا نگريسته اند.
زاويه دوم آن است كه به دنيا براى خود دنيا توحه كنيم. در اين صورت، آن را جز بازيچه و سرگرم كننده نمى يابيم. با اين زوايه ديد دنيا، لعب است؛يعنى داراى مقصد و غايت حقيقى و واقعى نيست. لعب، كارى است كه براى رسيدن به يك مقصد خيالى و خالى از واقعيت انجام گيرد و زندگى دنيا بدون غايت آخرت جز لعب و سرابى بيش نيست. انسان هاى دنيايى همچون كودكان به بازى سرگرمند. فقط اسباب بازى ها فرق كرده يا بزرگ تر شده است. با چنين نگرشى، دنيا، لهو هم هست؛ زيرا شخص را به خود سرگرم كرده و از غايت حقيقى و واقعى كه جهان آخرت است، باز داشته است. خداوند، آدمى را به اين امر توجه داده و فرموده است:
وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (انعام: 32)
زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست و خانه آخرت براى كسانى كه تقوا مى ورزند، بهتر است. آيا نمى انديشيد؟
گرچه زندگى دنيا با اين بينش، نتيجه اى جز لغو و لهو ندارد، ولى در فريفتن آدمى، مراحلى را مى پيمايد. نخستين مرحله آن، مرحله بازى است: »انما الحيوة الدنيا لعب«. در اين دوره كه دوران كودكى است، تمام فكر و همت او را بازى تشكيل مى دهد. دوره دوم، سرگرمى و لهو است. اين دوره هم زمان با دوره نوجوانى است كه در انسان، ميل فراوانى به سرگرمى هاى گوناگون از قبيل شنيدن قصه، تماشاى تصوير و فيلم، مسافرت هاى دسته جمعى، مسابقه و مانند آن پيدا مى شود. آن گاه دوران عشق به زيبايى و زينت است كه همان دوران جوانى است. در اين زمان، انسان به زينت، تجمل، خودآرايى و لباس فاخر ميل شديد دارد. سپس دوران تفاخر فرامى رسد. در اين دوره، حس جاه طلبى و تفاخر و مباهات در انسان ها بيدار مى شود و فكر او را به خود مشغول مى دارد و انسان به آن چه وسيله فخر و مباهات را فراهم مى كند، رو مى آورد. اين مرحله به دوران مسابقه در زياد كردن ثروت و اولاد ختم مى شود: »تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ«. (حديد: 20)
در اين مرحله، روح ثروت اندوزى و جمع آورى اموال و رقابت با ديگران در انسان به وجود مى آيد و ميل به داشتن فرزندان متعدد در انسان افزايش مى يابد.
اين است ماهيت زندگى دنيايى كسانى كه آن را هدف نهايى خود قرار داده و عمر خود را براى رسيدن به آن صرف كرده اند.

راه دست يابى عزت
 

دنياى فريبنده كافران، مسلمانان سست ايمان را فريب داده و به خود جذب كرده است. قدرت، ثروت و حكومت كافران چنان آنان را مسحور كرده كه هر چه سعادت است، در ديار آنان مى جويند و ارتباط داشتن با آنها را راه رسيدن به عزت مى دانند، بى خبر از اينكه عزت حقيقى تنها نزد خداوند است. گويا اين آيه قرآنى را از ياد برده اند كه مى فرمايد:
الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعًا. (نساء: 139)
آنان كه كافران را به جاى مؤمنان، ولى خود برمى گزينند، آيا مى خواهند از آنان كسب عزت كنند. بى گمان، همه عزت ها از آنِ خداوند است.
بايد توجه داشت كه اين حكومت هاى پوشالى، ثروت، قدرت و شوكت ظاهرى عزت نما، يك روى سكه است. روى ديگر سكه، مشكلات فرهنگى، سياسى، اجتماعى و اخلاقى است كه كافران به آن گرفتارند. دنياى كنونى غرب به خوبى نشانى از سراب عزت است. چه بسيار مسلمانان سست ايمان كه مجذوب و مشتاق شده اند، در حالى كه حقيقت اين سراب عزت نما، فساد، فحشا، غارت، تجاوز و وحشى گرى است وچه بسيارند كسانى كه به اميد عزت به سوى اين سراب رفته اند و به پوچى رسيده و سرافكنده و شرمسار باز گشته اند.
بايد دانست كه عزت و سرافرازى، فرع ملك و دارايى است. كسى كه مالك حقيقى باشد، عزيز است؛ چون از ديگران بى نياز است و همه به او نيازمندند. وى هيچ گاه دست نياز به سوى كسى دراز نمى كند و همه دست نياز به سوى او دراز مى كنند. اين است عزت و سرافرازى حقيقى و چنين عزتى جز نزد خداوند يافت نمى شود، چون خداوند تنها مالك حقيقى و مالك مطلق است. پس او تنها عزيز حقيقى است و عزت مطلق از آن اوست. جز خدا، كسى عزيز است كه به منبع عزت پيوسته باشد. هر چه اين پيوند بيشتر باشد، عزت نيز بيشتر است. پيامبران و پيروان آنان عزيزند؛ چون با عزيز مطلق رابطه دارند و از او كسب عزت مى كنند؛ چون كسب عزت از غير او محال است. ازاين رو، خداوند به پيامبرش مى آموزد كه بگويد:
بگو: بار خدايا! تو مالك ملكى. به هر كس خواهى، ملك دهى و از هر كس خواهى، ملك را بگيرى. هر كه را بخواهى، عزت مى دهى و هر كه را بخواهى، خوار دارى. (آل عمران:26)
در آيه ديگرى نيز مى فرمايد:
وَ لِلّهِ العِزّةُ وَ لِرَسوُلِهِ وَ لِلمؤمنينَ وَلكِنَّ الْمُنافِقينَ لاَيَعْلَموُنَ. (منافقون: 7)
عزت فقط از آنِ خدا، پيامبرش و مؤمنان است، ولى منافقان نمى دانند.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.