روند اقتباس در «دو برج» و «بازگشت پادشاه» از سه گانه «ارباب حلقه ها»

ارباب حلقه ها نقطه کمال داستان سرايي است و تالکين اجازه نمي دهد چيزي از عناصر و ابزار قصه گويي مثل شخصيت پردازي، گره افکني و گره گشايي، لحن و روايت و.....دست نخورده باقي بماند. با اين که کمتر موجودي از جهان تالکين با جهان ما قرابت دارد و او در آفريدن نژادها و گونه هاي جانوري و گياهي اجازه شباهت به واقعيت را نداده اما با خواندن رمان احساس مي کني سال ها با آن موجودات زندگي کرده اي و همه آنها را مثل يک زيست شناس مي
شنبه، 16 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روند اقتباس در «دو برج» و «بازگشت پادشاه» از سه گانه «ارباب حلقه ها»

روند اقتباس در «دو برج» و «بازگشت پادشاه» از سه گانه «ارباب حلقه ها»
روند اقتباس در «دو برج» و «بازگشت پادشاه» از سه گانه «ارباب حلقه ها»


 

نويسنده: حميدرضا بيات




 
اعجاب، پيچيدگي و حيرت رمان در برابر فيلمنامه

ارباب حلقه هاي تالکين
 

ارباب حلقه ها نقطه کمال داستان سرايي است و تالکين اجازه نمي دهد چيزي از عناصر و ابزار قصه گويي مثل شخصيت پردازي، گره افکني و گره گشايي، لحن و روايت و.....دست نخورده باقي بماند. با اين که کمتر موجودي از جهان تالکين با جهان ما قرابت دارد و او در آفريدن نژادها و گونه هاي جانوري و گياهي اجازه شباهت به واقعيت را نداده اما با خواندن رمان احساس مي کني سال ها با آن موجودات زندگي کرده اي و همه آنها را مثل يک زيست شناس مي شناسي! زيرا تالکين نظم، منطق و ناموس ابدي آن جهان را به باور ما رسانده است. او احساس اسطوره پرستي و افسانه خواهي ما را زير بناي منطق دروني اثر خود قرار داده و با استفاده از اعتقاد خواننده به چنان فلسفه اي، براهين و استدلال هاي خير و شر و ثواب و عقاب را چيده است. مخلوقات تالکين در دوراني که درباره واقعيت، ترديدهايي جدي وجود دارد، احکام قطعي وابستگي به يکي دو جبهه خير و شر را صادر مي کنند و اجازه شک در حقانيت خود را نمي دهند. وسوسه و ترديد برخي از شخصيت ها به انجام و عدم انجام وظيفه اي خاص تعلق دارد و هرگز کسي بر اين که بايد به سازش با سکوت با جبهه شر تن داد فکر نمي کند. زيرا در تمام دو هزار صفحه براي نابودي سائورن -مظهر شر- فکر و تلاش مي شود. اين گونه شخصيت پردازي اتفاقاً به هم ذات پنداري بيشتر خواننده منجر شده و به احساسي که بايد موجب نزديکي شود، دامن زده مي شود. تالکين اصلاً جبهه شر را در اندازه ساير مخلوقات نمي داند و هرگز داستان را از زاويه ديد آنها روايت نمي کند. فقط زماني که فردي از جبهه خير به آنها نزديک شود، آدم ها و لشکريان سائورن نامي يافته و کلامي مي گويند. گويا تالکين مي خواسته به طور کلي شر را فاقد نظم و انجام معرفي کند. الگوهاي هميشگي افسانه ها مثل نامردي نيروي شر، ايثار و غرور و تعصب نيروي خير، روايت طولاني و جزء به جزء، موعود گرايي ، الهام از ماورا و مدد غيب و ..... ارباب حلقه ها را به جاودانگي در ميان همه افسانه هاي جهان رسانده اند. برخلاف آن همه افسانه و اسطوره ملل مختلف که در طول قرن ها و به تدريج سروده و ساخته شده اند، تالکين ارباب حلقه ها به يکباره آفريده و به بالاترين حد ممکن رسانده است. با آن که آموزه هاي کاتوليکي ابعاد کلامي رمان را فرا گرفته اند اما شباهت عجيب برخي تم ها و فرامين خداگونه با آموزه هاي ساير اديان قابل تأمل است؛ «گندالف» پيامبري با رسالت جهاني و همه گير است که معجزه مي کند و خود را نقطه اصلي تقابل با سائورن مي داند، آراگورن منجي موعود جهان است که در ميان آدميان زندگي مي کند بدون آن که ديگران از هويت او آگاه باشند. اوست که با ظهورش جهان را پر از عدل و داد مي کند، شيطان در سائورن تجلي يافته و او بسان شيطان نافرماني خدا کرده و به جز شرارت و طلب قدرت اهريمني نمي انديشد، او با «وسوسه» اي که درحلقه ايجاد کرده است، «اورک ها»، «تکاوران» و «اشباح حلقه» را فريفته و آنها را تحت سلطه قدرت خود درآورده است، در اين جهان همواره وعده جهاني بهتر از آن چه بوده داده مي شود که در انتهاي تاريخ رخ خواهد داد و شهر به طور مطلق نابود خواهد شد، چنان که در انتهاي دوره سوم سرزمين مياني چنين شد، مردگان از حيات برخوردارند و موجودات و نيروهاي ماورايي وجود دارند و در پايان زندگي اين جهان بايد به جهان ديگر سفر کرد تا به جاودانگي رسيد....
چنين تم هايي در لايه هاي مياني و دروني کتاب، باعث به وجود آمدن اثري فرامادي و غير زميني شده است. نمي توان گفت ارباب حلقه ها صرفاً يک رمان است، بلکه افسانه نيز هست. تالکين با گريز از ذهن گرايي و توجه کامل به تخيل و عيني کردن دستاورد خود افسانه جن و پري و موجودات دوست داشتني ناديده را به وجود آورده و با خلقت انبوهي از شخصيت ها و نژادها جذبه هاي فوق العاده اي ايجاد کرده است. شناخت کتاب فرصتي را فراهم مي کند تا توانايي هاي سينما و آن چه که فيلمنامه نويسان سه گانه ارباب حلقه ها ساخته اند محک بخورد. هر چند با ورود به دنياي رمان، خواننده بسيار بعيد خواهد دانست که چنان عظمتي در قاب تصوير بگنجد. چنان که قسمت اول اين سه گانه ياران حلقه تا حدي با درون عميق رمان فاصله داشت.(1)

اقتباس وفادارانه
 

با همه امتيازها و برجستگي هاي رمان، ديگر از لحاظ قصه پردازي جاي خالي براي گسترش و عرض اندام فيلمنامه باقي نمي ماند. حذف و اضافه و ايجاد تنوع در روايت و شخصيت ها به سختي مي تواند فيلمنامه را بهتر از رمان کند. احتمالاً صرف نظر از ضعف تکنولوژِي توليد در گذشته، ترس از زمين خوردن فيلمنامه نويسان در برابر شخصيت هاي قدرتمند تالکين باعث تأخير پنجاه ساله در اقتباس از چنين اثر پر طرفداري شده است. زيرا چنان که قانون اقتباس حکم مي کند بايد با بي رحمي دست از بسياري از قصه ها و آدم هاي فرعي و حاشيه اي جذاب شست، لازم است لحظه هايي نفس گير و محرک را نيز اضافه کرد؛ گسترش شخصيت ها، تم هاي فراوان، انبوه جزئياتي که حذف آنها باعث فروکاهش رمان و اثري صرفاً علمي تخيلي مي شود، تصرف در طبيعت چشم گير و مؤثر رمان به نفع فيلمنامه، فراز و فرود بجا و نابجا در روايت طولاني که معلوم نيست چقدر در فيلمنامه جواب دهد و چيزهاي ديگر، مشکلاتي است که نفس هر فيلمنامه نويسي را براي اقتباس از ارباب حلقه ها مي برد. علاوه بر آن گروهي از پيروان تالکين و شيفتگان دنياي او که تعصبي غريب به اين «خداي ديده شده» دارند، مي تواند مانع بيروني تصرف در رمان شود. اما با اين همه بالاخره اقتباس انجام شده و اکنون داستان خيره کننده آن موجب توفيق و چشم پوشي از نقص احتمالي فيلمنامه شده است. يعني استواري رمان به حدي است که اقتباس از خود را سيراب مي کند و احساس نقص و ناتواني در فيلمنامه به وجود نمي آيد. توجه به خط اصلي داستان و تأکيد دائمي در قسمت هاي مختلف هر يک از سه فيلم باعث شده تا انبوه شخصيت ها و جزئيات بي شمار سر در گم نشوند و مخاطب همواره احساس خود را در برابر انسجام دروني جهان فيلمنامه از دست ندهد. دليل ديگر اضافه نکردن تم جديد و گسترش ندادن دلبخواهي لايه هاي جذاب رمان است. در ارباب حلقه ها ماجراها و جزئيات فريبنده اي وجو دارد که مي تواند فصل جديدي از تخيل فيلمنامه نويس را از جنبه هاي مختلف علمي، تخيلي يا حادثه اي باز کند که توجه بي اندازه به آن حس موجود در رمان را از بين مي برد. هر چند در وضعيت فعلي هم توجه به تکنولوژيک برخي مخلوقات تخيلي تالکين مثل ترول، آنت و نزگول نتوانسته خصوصيات شيرين و گروتسکي که با خواندن رمان پديد مي آيد را ايجاد کند و تا حدي فضاي پلاستيکي را در فيلم موجود شده است. با اين حال اين موجودات گل درشت نيستند و فيلمنامه نويسان آنها را در حاشيه نگاه داشته اند. از سويي ديگر حذف شجاعانه جزئيات و حواشي که بدنه رمان را ساخته اند در سينمايي شدن اثر نقش مهمي دارند. جزئياتي که نويسنده و احتمالاً هر خواننده اي به آن دلبستگي پيدا مي کند. و با اين که در قصه تأثيري دراماتيک ندارد ولي گاه تأثيري بيش از برخي از شخصيت هاي اصلي به روي مخاطب دارد. مثل چشمان تيزبين لوگولاس که مسافت هاي طولاني را مي بيند، گشت و گذار هابيت ها با برگالار در سرزمين انت ها که فصلي طولاني و شيرين است و در آن هابيت ها با دنياي موجوداتي شبيه درخت که راه مي روند و حرف مي زنند آشنا مي شوند. اما وجود آن در فيلمنامه کاملاً زائد و غير دراماتيک است. حتي به اندازه اي که اکنون در فيلمنامه موجود است نيز اضافي به نظر مي رسد و اگر حذف مي شد از شلوغي دو برج کاسته مي شد. حذف اين بخش ها - که کم هم نيست - نشان مي دهد تصرف آگاهانه در اثري عميق و بزرگ باعث ضايع شدن آن نمي شود. مي توان حتي در اثري مثل ارباب حلقه ها که آميزه اي است از ادبيات و افسانه و اساطير، تصرف کرد تا فيلمنامه قابل تماشا شود.

روايت يا نقالي؟
 

اگر کار تالکين را به نقالي تشبيه کنيم چندان گزافه نيست. ارباب حلقه ها پرده اي بزرگ داراي مناظر بي شمار و متنوع و انبوهي از آدم هاي خوب و بد است. نقشه داستان مشخص است و راهيان حلقه از نقطه اي در منتهااليه آن به گوشه اي درست در مقابل آن سفر مي کنند. تالکين هر کجا خواسته به تشريح و توصيف دقيق طبيعت مثل کوه و جنگل و دشت و دريا پرداخته و چنان دقيق از کوره راه و تاريکي و روشنايي مناطق مختلف صحبت کرده تا ترس و وحشت لازم به خواننده منتقل شود. يا از لميدن روي علف ها در کنار آبشارهاي بزرگ و در قصرهاي اعجاب انگيز الروند و تئودن، احساس لذت و اعجاب به وجود بيايد. تالکين طوري از جلبک زير ترک سنگي که فرودو روي آن قدم مي گذارد صحبت مي کند که احساس مي کني شتک آب زير سنگ روي صورتت مي خورد! اين دقت زايدالوصف جاي خالي در خط مستقيم داستان باقي نگذاشته است. از ابتدا تا انتها و در تمام لحظات همه چيز مو به مو گزارش مي شود. فصلي براي حدس و گسترش در تخيل مخاطب باقي نمي ماند و نويسنده چه با ابزار لحظه پردازي و چه با تلخيص و توصيف ماجراي همه روزها و ماه ها را ذکر کرده و چيزي جا نمي اندازد. از طرف ديگر هرگاه لازم ديده در فرعي جذابي توقف بلند مدت کرده، به گذشته و تاريخ سرزمين مياني اشاره يا درباره عجايب و اسرار موجودات خاص و ويژه آن گفت و گو مي کند. جذابيت و اهميت اين صفحات با ويژگي نقالي تالکين قابل توجه است اما اصلاً در اقتباس سينمايي به درد نمي خورد. مثلاً در بازگشت پادشاه فرودو از لحظه آزادي از اسارت اورک ها تا رسيدن به کوه عدم هفت روز در راه است و در طول اين مسير طولاني دچار دردسرها و ماجراهاي ديگري هم مي شود. اما در فيلم در سکانسي کوتاه شاهد حرکت و رسيدن فرودو به کوه عدم هستيم. يا در دو برج مذاکره گندالف با سارومان در رمان فصلي تأثيرگذار است و نقش مهمي در نتيجه گيري تماتيک دارد زيرا آخرين راه هاي موجود براي نجات و رهايي سارومان از چنگال سر توسط گندالف پيشنهاد و توصيه مي شود. سارومان نيز در وسوسه عميق خود غوطه مي خورد و توجهي به گندالف نمي کند و در همين ماجرا «مارزبان» دوست گندالف با عصبانيت جاهلانه اي گوي شيشه اي سارومان را که منبع الهام و جادوي اوست، به طرف گندالف و يارانش پرت مي کند و نابودي سارومان را تکميل مي کند. اما در فيلم همه ماجرا حذف شده و گوي شيشه اي توسط پي پين در جوي آب پيدا مي شود در واقع روايت در فيلمنامه تقابل پيدا کرده و با نقطه هاي داستاني و هيجاني تکميل شده است. زيرا در چنان اقتباس بلندي نمي توان انتظار داشت همه حواشي و جزئيات مثل سفرهاي شخصي که اصلاً سينمايي نيست و هريک از شخصيت ها آن را تعريف مي کنند در فيلم گنجانده شود. در عوض گسترش برخي از جدال ها و ايجاد انبوه کشمکش باعث ادامه لحن رمان در فيلمنامه شده است. مثل جدال گولوم و فرودو وقتي که دارند از صخره و تونل شلوب بالا مي روند و گسترش تنش دروني گولوم با توجه به ساختار دو وجهي خوب و بد شخصيت او و ترديد فارامير نسبت به فرودو (در دو برج). اغراق در ترس و وحشت دنه تور پادشاه گوندور (در بازگشت پادشاه) بيش از هر چيز به دليل تلطيف فضا و نزديکي با مخاطب صورت گرفته است. اين ماجرا فقط در حد يادآوري و تمايل در رمان اشاره شده است اما در فيلمنامه، سکانس مستقلي به تمايلات عاشقانه آرون و توصيه او براي بازسازي شمشير ايزيلدور و تحويل آن به آراگورن توسط الروند اختصاص دارد. اين فصل تأثيري خاص در روند داستان و انگيزه شخصيت ها کرده است ولي بيشتر به قصه گويي هاليوودي شبيه است تا روشي که تالکين استفاده مي کرده است. در مواردي نيز از يک توصيف يا الهام از رمان، صحنه اي در فيلمنامه ساخته شده است. مثلاً فرودو در رمان وقتي به باتلاق مي رسد، تصوير اجساد مرده ها را در زير آب مي بيند انگار که با او حرف مي زنند، اين ايده در فيلمنامه جذاب تر شده، فرودو مسحور آنها مي شود و در آب نسبتاً عميق سقوط مي کند و روي اجساد مي افتد. يا در جاي ديگر، مارزبان وقتي از دربار تئودن مي گريزد، به نزد سارومان مي رود. در رمان به دلايلي چيزي درباره حضور او نزد سارومان گفته نمي شود، اما در فيلمنامه صحنه اي وجود دارد که مارزبان و سارومان بر عليه سپاه روهان که قصد جنگ با آنها را دارد نقشه مي ريزند.

روايت موازي
 

از آغاز داستان در دو برج و ادامه آن در بازگشت پادشاه، به دليل اين که راهيان نه نفره حلقه ها از هم جدا شده اند، تالکين با علاقه وافري که به تعريف کردن همه چيز دارد به صورت جداگانه ماجراها را تعريف مي کند. در کتاب دو برج، داستان از زاويه آراگورن، لگولاس و گيملي شروع مي شود و در ادامه مري و پي پين را مي يابند و با جنگ هلمز ديپ و مذاکره با سارومان ماجرا تمام مي شود. در نيمه دوم کتاب ماجرا از انتهاي جلد اول شروع مي شود يعني وقتي فرودو و سام به دنبال راهي براي رفتن به کوه عدم هستند که با گرفتاري در تونل شلوب پايان مي پذيرد. اما در فيلمنامه چهار داستان به صورت موازي ماجرا را تعريف مي کنند؛ فرودو در راه کوه عدم، اسارت مري و پي پين در چنگال اورک ها، سرگرداني آراگورن و طلسم در دربار تئودن، شاه روهان. اين روش در بازگشت پادشاه نيز ادامه يافته است. به نظر مي رسد بهترين روش ممکن در روايت سينمايي چنين داستاني همين تکنيک باشد که مخاطب را درگير بازي روايي مي کند. بهترين نمونه آن در سکانسي است که آراگورن در خاکستر نشانه هاي هابيت ها را مي يابد و حدسيات خود را بيان مي کند و هم زمان آن چه در گذشته اتفاق افتاده نيز روايت مي شود. اما در مواردي عدم توجه تناظر زماني رويدادها باعث به هم ريختن نظم دروني اثر شده است. مثلاً جدال انت ها با سارومان در رمان، يک هفته بعد از جنگ هلمز ديپ است، اما روايت موازي فيلمنامه آن را هم زمان نشان مي دهد و باعث مي شود تصور کنيم انت ها براي کمک به سپاه تئودن آمده و آنها باعث شکست اورک ها شده اند. در حالي که گندالف و سربازاني که از فولد غربي براي کمک آورده باعث شکست اورک ها مي شود. يا روايت هم زمان «تلاش فرودو در راه کوه عدم» با « جنگ بزرگ در برابر دروازه سياه»، در واقع از نظر زماني با هم فاصله دارند. در واقع اشکال اصلي را بايد در نحوه تقدم و تأخر سکانس جست و جو کرد، يعني اگر سکانس هاي مربوط به فرودو ديرتر ديده شوند، به واقعيت نزديک تر است. البته اين نکته احتمالاً مد نظر فيلمنامه نويسان بوده که تراکم سکانس هاي مربوط به جنگ و بي اطلاعي از فرودو باعث کندي ريتم و نيز فراموشي نقش مهم فرودو از نظر بينندگان مي شود. نکته اصلي اين است که جز گرفتاري فرودو در تونل شلوب، ماجراهاي مربوط به او جذابيت بصري چنداني ندارد. او در حال سفر است و بيشتر همت تالکين در فصل هاي مربوط به او صرف تشريح طبيعت و مناظر خوب و بد راه او شده است. کتاب دو برج از اين نظر بار دراماتيک کمتري دارد. و جز جنگ هلمز ديپ اتفاق فوق العاده اي در آن نمي افتد. تالکين در انتهاي کتاب دوم، فرودو را به دام عنکبوت عجيبي به نام شلوب مي اندازد اما معلوم نيست چرا فيلمنامه نويسان اين ماجرا را به فيلم سوم بازگشت پادشاه منتقل کرده اند؟ در حالي که فرودو در دو برج ماجراي چنداني ندارد و عمده وقتش صرف مجادله با گولوم مي شود، روايت اين ماجرا باعث دراماتيک تر شدن دو برج و علاقه و انتظار بيشتر براي قسمت آخر مي شد: ماجراهاي ديگري نيز از کتاب دو برج به فيلمنامه بازگشت پادشاه منتقل شده اند که چندان باعث بهتر شدن فيلمنامه نشده است. اتفاقاً تالکين در مقدار لازم و کافي حوادث و شخصيت ها و هر يک از کتب سه گانه خود دقت داشته و حالا که با اين حذف و اضافه ها بازگشت پادشاه شلوغ تر شده، ارزش کار او بهتر فهميده مي شود. تالکين با استفاده از روايت يکي از ماجراهاي به هم پيوسته که هم زمان اتفاق مي افتند، در غياب ماجراهاي ديگر، جذابيت فوق العاده اي ايجاد مي کند. او مي خواهد خواننده را در جست وجوي دو ماجرا شريک کرده و او را بيشتر وارد جهان داستان کند. اين تکنيک باعث مي شود خواننده وقتي ماجراهاي مربوط به جنگ را مي خواند، وضعيت فرود را فراموش نکند يا وقتي لگولاس و آراگورن مي خواهند سپاه مردگان را با خود به جنگ بياورند، خواننده در حس و حال جنگ غريب ميناس تريت باشد. اين اشاره ها بيشتر اوقات مورد استفاده فيلمنامه نويسان واقع شده و علاوه بر ارضاي حس کنجکاوي مخاطب، منطق زماني داستان را نيز محکم کرده است. با اين حال موارد ديگري مثل جدال فارامير و گندالف با ترگول که قبل از جنگ گوندور اتفاق افتاده و در فيلمنامه بعد از جنگ روي مي دهد و همين مسئله باعث آگاهي گندالف از زنده بودن فرودو شده و به ادامه جنگ منجرمي شود، تناسب دقيق رمان را به هم ريخته است. نکته قابل توجه ديگر اين است که تالکين زاويه ديد خود را با حضور هابيت ها در رويدادها تنظيم کرده است. يعني هر ماجرايي که نقل مي شود لزوماً يک هابيت (مري، پي ين يا فرودو) در متن آن حضور داشته ياشاهد روايت آن از زبان ديگري بوده اند و اين چند نفر به موازات هم نقش راويان تمام داستان را به عهده گرفته اند که البته در فيلمنامه از آن تخلف شده است.

مخلوقات تالکين و شخصيت هاي فيلمنامه
 

تالکين در شيوه شخصيت پردازي خود آنها را به تدريج و در ضمن داستان و تا لحظه هاي آخر تعريف مي کند. نشانه هاي شخصيت هاي او، نشانه هاي سرزمين مياني اند و به همان اندازه غريب و سخت باور. از لباس و اسب و شمشير گرفته تا حرکات محيرالعقول و عجيب. فرودو از نژادي است که همواره حقير و ناتوان شمرده مي شوند. او هر جا که خود را هابيت معرفي مي کند با تعجب مي پرسند: هابيت؟ اين ديگر چه موجودي است؟! اما بزرگترين عمل عالم توسط او انجام مي شود؛ نابودي حلقه قدرت. الف ها و دورف ها که مي توانند معادل جن و پري در قصه هاي خودمان باشند، از قدرتمند ترين و پيچيده ترين موجودات اين عالم اند که ناباورانه توانايي آنها را باور مي کنيم. حضور آنها ولو از نظر کمي ناچيز، تأثير فوق العاده اي در رود داستان مي گذارد. در برابر، حضور زياد اورک ها که مظهر خدمت به شر و پليدي هستند نتوانسته به نقش مؤثري در اتفاقات و رويدادهاي جهان رمان منجر شود. در فيلمنامه نيز تلاش شده شخصيت ها به شيوه رمان معرفي شوند. اما جذابيت سينما مانع از آن شده است که عمق لايه هاي دروني تري که درباره شخصيت ها در رمان وجود دارد، احساس شود. صرف نظر از خط کشي مستقيمي که بين خوب ها و بدها در رمان وجود دارد، چند شخصيت وجود دارند که پيچيدگي و ترديد آنها باعث ماندگاري و تشخص در ميان بقيه شده است و تالکين با روش خود، آنها را در ميان بقيه متمايز کرده است. به تبع شخصيت پردازي در اين فيلمنامه وسعت لازم براي پرداختن به آنها را مثل رمان ندارد اما نمي توان گفت اين کار شدني نبوده، زيرا توانايي سينما بيش از اين است. با وجود نقاط ضعف شخصيت هاي فيلمنامه در برابر رمان چندان نيست که قابل تحمل باشد.

آراگورن
 

او منجي جهان است. موعودي که مخفيانه همراه با راهيان به سوي سائورن حرکت مي کند تا با سرنگوني او جهان را با پادشاهي عادلانه خود هدايت کند. در ابتداي داستان با لباس و چهره خاکي و مندرس همچون عضوي معمولي به راهيان مي پيوندد و با رشادت هاي ديدني خود در راه رسيدن به هدف بخشي از چهره اسطوره اي خويش را نشان مي دهد. او در حقيقت مرد اول جهان رمان است و همه کارها براي رسيدن به پادشاهي اوست. اما در فيلمنامه چهره جنگجو و تکاور او درشت تر شده و از مردي افسانه اي به مردي حماسه ساز بدل شده است. در دو نبرد با رساندن به موقع نيروهاي کمکي مانع شکست مي شود و چهره قهرمان خود را اثبات مي کند. در فيلمنامه او در جنگ مجروح مي شود اما دررمان چنين چيزي وجو ندارد. احتمالاً چون اين جراحت به ماجراي عاشقانه او و ائووين دختر تئودن دامن مي زده، اضافه شده است. ائووين با نگراني و پرستاري از او دچار عشقي بي فرجام مي شود. در حالي که آراگورن خود عاشق آرون است . البته اين ماجرا به خير ختم مي شود و آئووين با فهميدن ماجراي آرون با فارامير ازدواج مي کند. اين رابطه در رمان اشاره باريک و گذرايي دارد که در فيلمنامه بيش از حد بزرگ شده است، مثلاً سکانس شمشير زني آراگورن و آئووين و صحنه نوشيدن در مهماني پادشاه به کلي ساختگي و زائد است و شخصيت اسطوره اي آراگورن را مخدوش مي کند. آراگورن دچار عشقي افسانه اي و عميق با آرون است و تمايل او در فيلمنامه به آئووين از او مردي هوس باز ساخته است.

گندالف
 

او پيامبر خود انگيخته سرزمين مياني است. معجزه مي کند، رسالتش جهاني است، مرجعيت دارد و ساکنان همه سرزمين ها با نام هاي مختلف او را مي شناسند و به او احترام مي گذارند، ناميراست و پس از سقوط در غارهاي عميق و نامکشوف موريا دوباره به جهان برگردانده مي شود تا راعي راهيان به سوي مقصود باشد. در انتهاي همه ماجراها نيز هم اوست که با فرودو و بيلبو به جهان ديگر سفر مي کند. گندالف داراي علم نامحدود و برخوردار از نيروهاي غيبي است و هنگام عسرت و ناتواني از آنها کمک مي گيرد. مهربان، شتاب کار و غريب، جدي و.....است و تالکين وسواس عجيبي دارد اين ويژگي ها را هر از گاهي گوشزد کند. در فيلمنامه بسياري از اين ويژگي ها فروکاهش يافته است. نشانه هايي که او را مرموز و پيچيده نشان دهد وجود ندارد و در اندازه يک جادوگر درستکار که عملش را صرف خير مي کند معرفي مي شود. او نقطه مقابل سائورن است و بايد به اندازه او چنان که در رمان اشاره شده گسترش بيابد، اما با وجود قدرت نمايي هاي او در فيلمنامه مثل نبرد با ترگول و پرواز با عقاب بزرگ و مهار گوي بلورين سارومان به اندازه رمان اعجاب آور نيست.

فرودو
 

با چهره اي که از هابيت ها در رمان وجود دارد، کسي باور نمي کند قهرمان داستان او باشد و سرانجام نيز دچار وسوسه قدرت حلقه مي شود. فرودو در کتاب تالکين تا لحظه اي که دچار وسوسه مي شود موقعيت چنداني براي ابراز خود ندارد. او به وظيفه و کاري که بر دوشش گذاشته اند بيش از هر چيزي مي انديشد و تمام سختي ها و بدبختي ها را براي ماندن و به مقصود رسيدن تحمل مي کند. او در کتاب تالکين مظهر ايثار است. شخصيت فرودو در فيلمنامه ديدني است يعني نشانه هاي او از ذهن و انگيزه او به اعمال و گفتارش منتقل شده است. مدارايش با گولوم در برابر خشونت سام نسبت به او و تنشي که با فارامير پيدا مي کند نشان مي دهد که او فقط به نابودي حلقه مي انديشد. فرودو چه در رمان و چه در فيلمنامه چندان باهوش نيست اما بالاخره از مهلکه نجات مي يابد. مثلاً وقتي در چنگال شلوب گرفتار مي شود علي رغم مبارزه اش، شکست مي خورد و سام، شلوب را مجروح مي کند. اين اتفاق هم ضعف او را نشان مي دهد و هم باعث دلسوزي بيشتر مخاطب به او مي شود.

سائورن
 

مظهر شر و در واقع شيطان مجسم است. دقيقاً مثل ابليس ابتدا در خدمت خداوند بود و سپس فريفته قدرت شد و تصميم به سيطره بر همه جهان و فريفتن همه عالميان به وسيله حلقه قدرت کرد. او چيزي نيست جز يک چشم و جسمي ندارد، زيرا آن را به واسطه قدرت خواهي اش از دست داده. چه در رمان و چه در فيلم مجال چنداني براي گسترش بيشتر از يک شخصيت تخت ندارد. و در اين کار نيز تعمدي بوده است زيرا شر راهي به خير و جور ديگر ديده شدن ندارد.

ساير شخصيت ها
 

بقيه موجودات موقعيت چنداني براي طرح کردن خود ندارند و بيش از هر چيز ابزاري براي تسهيل نابودي سائورن و غلبه آراگورن هستند. با اين وجود نام برخي از آنها و حرکاتشان به ياد خواهد ماند. گولوم يکي از آنهاست. او در آغاز انسان بود. ماجراي يافتن حلقه توسط او در آغاز بازگشت پادشاه روايت مي شود. (هر چند که تالکين اين قصه را در ياران حلقه گفته بود.) او حيله گر، مزدور حقير و زياده خواه است. سوسک و حشره مي خورد اما با جسم نحيف و مضحکش خواهان سيطره بر جهان با تصاحب حلقه است! وسوسه دروني او در سرزمين سايه نشان مي دهد که او داراي دو بعد شخصيتي است و با خود جدال مي کند. البته جدال او با خود در رمان، به اندازه فيلمنامه نيست و فيلمنامه نويسان آن را گسترده تر کرده اند. دنه تور کارگزار سرزمين گوندور در رمان، حکيم و مدبر است اما دچار ترديدهايي درباره پيروزي بر سائورن نيز هست. در واقع او مي ترسد با شکست به کلي نابود شود و ترجيح مي دهد بميرد تا گرفتارسپاهيان تاريکي شود. هرچند وجود اين شخصيت در رنگ آميزي و تنوع شخصيتي رمان نقش مهمي دارد. اما در فيلمنامه به طور اغراق آميزي ترسو و بزدل است و جرئت و تمايل به هيچ اقدامي را عليه سائورن ندارد. ترس فزاينده او با بيماري فرزندش فارامير تشديد شده و تصميم مي گيرد در تالار مرگ به زندگي خود خاتمه دهد. چنين چهره اي که مطلقاً ترسو است و قرار است آراگورن به جاي او در مسند شاهي بنشيند چندان با فضاي ماورائي داستان سازگار نيست. جدال کلامي گندالف و دنه تور به زورآزمايي بر سر تصاحب قدرت بيشتر شباهت دارد. در حالي که دنه تور رمان چنين ويژگي هايي ندارد. مارزبان وزير تئودن شخصيتي است که دو چهره دارد. او مأمور و دوست سارومان است و با وسوسه هاي کلام خود تئودن را مسحور کرده است. با ورود گندالف به دربار تئودن و شکستن سحر، مارزبان به سوي سارومان مي گريزد. شخصيت او در فيلمنامه گسترش بيشتري يافته و در صحنه هاي آغاز دو برج شاهد خيانت او هستيم. اصولاً آدم هاي خيانتکار به ندرت در کتاب حضور دارند و تأکيد پررنگ بر مارزبان در فيلمنامه بيشتر سينمايي است و به پر تعداد شدن بدها که خيلي کم از آنها شناخت داريم کمک مي کند.

پايان حلقه، پايان کتاب، پايان فيلمنامه
 

ماجراي حلقه با نابودي اش در شکاف هلاکت کوه عدم و فرو ريختن اردوگاه سائورن پايان مي پذيرد. آراگورن تاج گذاري کرده و با آرون ازدواج مي کند. اما قريحه تالکين از تراوش باز نايستاده و داستان را -همچنان که لحظه به لحظه گزارش شده بود - ادامه مي دهد. راهيان حلقه مسير آمده را باز مي گردند. آنها به ديدار بيل بو در ريوندل مي روند و بعد از مدتي عزم شاير، زادگاه خود را مي کنند. در آنجا وارد يک نبرد جديد مي شوند. سارومان به انگيزه انتقام از هابيت ها، راهزنان و اوباش سرزمين آرام شاير را تحريک کرده و حکومت خود خوانده و زور گويي تشکيل داده است. فرودو و يارانش آنها را قلع و قمع کرده و سارومان و مارزبان يکديگر را مي کشند. اين ماجرا که تا حدودي اضافي هم به نظر مي رسد به کلي در فيلمنامه حذف شده است. اما ماجراي بعد از آن يعني سفر دوباره فرودو به ريوندل براي ديدن بيل بو و سفر او و گندالف و بيل بو به سرزمين آن سوي آب ها سحرانگيز است. اين سفر نشانه اي است از رفتن به جهان ديگر و رها کردن جهان مياني و روزگار حلقه ها که دوران آن به پايان رسيده بود. فرودو کتاب ماجرايي خود را نوشته و اکنون براي جاودانه شدن به جهان جاودان سفر مي کند، او جهان مياني را با همه زحمتي که براي آن کشيده رها مي کند؛ وقتي به دروازه ها رسيدند گيردان کشتي ساز، به استقبالشان بيرون آمد.
« بسيار بلند قامت بود و ريش بلندي داشت و موهايش خاکستري و خود او پير بود، مگر چشمانش که همچون ستاره ها نافذ بودند.» او به آنان نگريست و کرنشي کرد و گفت: «اکنون همه چيز آماده است.»
اين زيباترين روايت از مرگ در فيلمنامه به کلي ضايع شده است. سحر کلام تالکين چنان رويايي در خواننده به وجود مي آورد که هرگز فيلمنامه نويسان و سازندگان هاليوودي اين فيلم نتوانستند بخشي از آن را بازسازي کنند. شايد تلخيص بيش از حد بخش پاياني باعث از دست رفتن اين سکانس زيبا شده باشد. با اين همه دو برج و بازگشت پادشاه قابل تحمل است و اگر فقط جنبه سرگرم کننده رمان را مهم بدانيم، روايت زميني و مادي هاليوود نشان مي دهد مي توان از چنين آثاري نيز اقتباس سينمايي کرد.
1. ر.ک فيلم نگار، شماره دو، صفحه 80- 82
منبع : مجله فيلم نگار، شماره ي 24



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط