چشم انتظار

گلم...، جز شعر پائيزي ندارم كه من حرف دل انگيزي ندارم زبانم دست خالي آمد اينجا؟! ببخشيدم اگر چيزي ندارم
يکشنبه، 17 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چشم انتظار

چشم انتظار
چشم انتظار


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 

گلم

گلم...، جز شعر پائيزي ندارم
كه من حرف دل انگيزي ندارم

زبانم دست خالي آمد اينجا؟!
ببخشيدم اگر چيزي ندارم

پرواز

زمين مقبول طبع شاعرم نيست
اميدي هم به عصر حاضرم نيست

پري افتاده بر خاكم كبوتر
به جز پرواز چيزي خاطرم نيست

پله پله

بيا دست از سر اين نام بردار
ز بزم بي نشاني جام بردار

خودت را كشف كن زان پس خدا را
عزيزم پله پله گام بردار

عاطل و باطل

بيا از زندگي غافل نباشيم
چو كشتي بر لب ساحل نباشيم

براي زندگي بايد بكوشيم
بيا تا عاطل و باطل نباشيم

آه

اگر دل ها به دل ها راه دارد
چرا از من دلت اكراه دارد

دل بي رحم تو خالي ز مهر است
دل من از غم تو آه دارد

شور آفريني

تو چو بيدل همه شور آفريني
خراساني ترين سبك زميني

مجيدي تو به صحراي دل من
به روي پايه شعرم نگيني
باغ روشن

تو باغ روشن فصل اميدي
پر از گلواژه شعر سپيدي

تو را من دوست دارم بهتر از جان
زبانم لال قرآن مجيدي

آزاده
اگر من روستايي زاده هستم
اگر در زندگاني ساده هستم

ولي خشنود از آن باشم به گيتي
كه چون سرو سهي آزاده هستم

سوگ يار

دريغا نازنيني از برم رفت
شدم خاك ره و تاج سرم رفت

كه من آتش گرفتم از فراغش
به دست باده ها خاكسترم رفت

قضا و قدر
قضا مست و قدر مست و چنين است
فلك مست و زمين مست و زمان مست

خداوندا عجب تقدير مستي؟!
رود هر روز ياري ديگر از دست

خبر آمد كه يار ديگري رفتي
زخيل عاشقان همسنگري رفت

علي بود و رحيمي آن بسيجي
به عشق كربلا با سروري رفت

غديريه

دو عالم را علي شاه و امير است
علي عليه السلام بر عاشقان مولا و پير است

زمين پوشيده از نور ولايت
زمان سرمست از عيد غدير است
يد بيضا و دست كبريا بود
و پيوند دو دست آشنا بود

محمد(ص) دست در دست علي (ع) داشت
يقيناً دست كُلّ انبيا بود

غدير و دست خواهش سوي مولاست
جهان ديوانه عشق و تمناست

علي(ع) داند غدير و شأن آنرا
كه وصفم قطره اي از آب درياست

چتر نجات

ديگر غزل اسير لغاتم نمي شود
آغوش يار چتر نجاتم نمي شود

با هيچ كيش من آن پادشاه عشق
دل سنگ دارد و ماتم نمي شود

ترك دل كن

نگو اي نازنينم ترك دل كن
بيا با يك تواضع لولول كن

گر افتادي به دام رول اسپين
بزن ايجكت و فكر سور و ايول كن (1)

بازيگر

من آن بازيگر دنياي عشقم
كه از لطف ربوبي شرمسارم

خطاكاري كه محصول دو عالم
به جز خاك درش چيزي ندارم

غفلت و حيرت

منم صالح كه محتاجم به رحمت
در اين دنياي وانفساي غفلت

چو باباطاهر عريان در اينجا
(دلي دارم خريدار محبت)
ديوار صوتي
شبي از باند دل كردم پرواز
شكستم صوت ديوار دلم باز

فراز آسمان پرستاره
دلم با عشق او گرديد دمساز

حرفي نزد

كاش مي شد از رقيب كينه جو حرفي نزد
مي شد از بد سيرتان تند خو حرفي نزد

تا تواني صحبت از شادي كن و مهر و وفا
وز حسودان بد انديش دو رو حرفي نزد

صلح و صفا

چه مي شد جنگ و خونريزي نمي بود
بشر مايل به كينه توزي نمي بود

همه دنيا پر از صلح و صفا بود
هواي فتح و پيروزي نمي بود

رسواي عشق

خداوندا دل شيدايي ام ده
چو آلاله رخ صحرايي ام ده

نخواهم احترام خلق دنيا
خدايا لذت رسوايي ام ده

چشم انتظار

به هر آدينه من چشم انتظارم
كه مي آيد فروغ شام تارم

به اميد طلوع صبح رويش
دمادم لحظه ها را مي شمارم
 

پي نوشت ها :
 

1-سورايول:از فنون بسيار شگفت نجات خلبان و تكاوران زميني و دريايي كه براي نجات جانشان لازم است اين دوره مهم را طي نمايند تا آنجا كه گفته اند هر كس علم هندسه نمي داند به اين باغ وارد نشود و هر كس علم سوروايول نمي داند پرواز نكند.«مردان نجات»
 

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما