نگاهي به فيلمنامه «خرابكاري»
نويسنده: سحر عصر آزاد
SABOTAGE
تعليق برخاسته از موقعيت نمايشي ...
نوع طراحي و خلق تعليق و دلهره يعني چه؟
اين همه مقدمه چيني كردم تا تعليق موجود در فيلمنامه خرابكاري را در مقابل مقدمه چيني مطلبم قرار دهم و قضيه را باز كنم.
خرابكاري چگونه آغاز مي شود؟ برق شهر قطع مي شود، پليس احتمال خرابكاري مي دهد ولي خرابكار را نمي شناسد. مي شد يك سري از اين خرابكاري هاي دامنه دار و سريالي در ادامه قرار داد تا علاوه بر تنگ شدن حلقه محاصره از طرف خرابكار، هم تعليق ايجاد شود و هم شخصيت فرد خرابكار در سايه بماند و با مانور ندادن روي شخصيت خرابكار، گره گشايي بسيار تأثير گذار از كار درآيد.
اما در فيلمنامه چه اتفاقي مي افتد؟
نويسنده در همان اولين گام برگ برنده خود را رو مي كند و با روشن كردن هويت خرابكار (ورلاك) و دنبال كردن خط قصه او، كار هوشمندانه اي انجام مي دهد. به اين ترتيب كه با روشن كردن همه گره هاي احتمالي و قرار گرفتن در كنار ورلاك، از همان تعليق به اصطلاح كاذب كه ذكر آن گذشت فاصله مي گيرد و سعي مي كند به مفهوم يك تعليق ناب واصيل نزديك شود: تعليق برخاسته از شرايط و موقعيت نمايشي.يعني اگر قرار است دلهره اي هم ايجاد شود به واسطه روند قصه و قرار گرفتن شخصيت ها در موقعيت ترسيم شده در قصه است نه به دليل اطلاعات ندادن، پنهان كاري و يا نشاني اشتباه دادن از طرف نويسنده.
در خط قصه چه اتفاقي مي افتد؟
مثلاً ورلاك وقتي رد مخمصه گير مي كند با بمبي كه ساعت45:1 منفجر مي شود، تنها راه چاره را اغفال استيو براي حمل بمب مي بيند. در اين سكانس خاص تعليق ايجاد شده ناشي از موقعيت خاصي است كه ورلاك در همان لحظه به آن گرفتار شده، لذا تأثير همان تصميم لحظه اي است كه به دل مخاطب دلهره مي اندازد. تركيب مجموعه عواملي مانند گذشت زمان، بمبي كه فقط چند ساعت ديگر در آستانه انفجار است و استيو بازيگوش كه با ناآگاهي وقت را براي كارهاي پيش پا افتاده مانند پاك كردن كفش هايش تلف مي كند و عامل تهديدگري به نام اسپنسر كه در اتاق پهلويي در حال گفتن حقيقت به سيلوياست و ... شرايطي را فراهم مي كنند كه وقتي ورلاك از كوره در مي رود و سر استيو داد مي زند كه عجله كند تا دير نرسد، انگار فرياد فرو خورده مخاطب از گلوي او خارج مي شود.
همين شرايط در مورد اسپنسر هم صدق مي كند. همان قدر حضور فردي با آن ظاهر خوش قيافه و قدر و بالاي بلند در لباس يك ميوه فروش عجيب است كه اصرارش براي آوردن دو نوع كاهوي سالادي براي سيلويا. نويسنده ناهم خواني اين شخصيت با موقعيتش را در همين حد به تصوير مي كشد و روي پنهان نگه داشتن هويت او به عنوان يك مأمور پليس مانور بيشتري نمي دهد و دراولين موقعيت او را روانه دفتر رئيسش مي كند تا با گزارش اطلاعات تازه يافته در مورد ورلاك، باز هم تعليق را در لحظه و شرايط به قصه تزريق كند. در اين مورد اتفاقاً اين پليس در موقعيتي مانند گوش ايستادن براي شنيدن حرف هاي گروه خرابكاران تا حدي ساده و ابلهانه خود را لو مي دهد، اما در مقابل خرابكارها هم عذر ابلهانه او را مي پذيرند و نزديك است در كمال ناباوري ماجرا به خوبي و خوشي خاتمه يابد، اما يكي از خرابكارها هويت واقعي اورا شناسايي مي كند و اينجاست كه نقشه ها به هم مي ريزد و همه از اجراي نقشه اي كه طراحي شده منصرف مي شوند و روند قصه به سوي ديگري مي رود كه همان قرباني شدن استيو براي بمب گذاري است. در مورد سيلويا هم قضيه همين طور است. به تدريج كه نگراني او نسبت به همسرش ورلاك شدت مي گيرد، به ناگاه او خود را در مقابل مرد بي رحمي مي بيند كه او را اصلاً نمي شناسد (در حالي كه در رستوران او را بي آزارترين مرد مي دانست). مردي كه به راحتي از قرباني شدن استيو به عنوان يك اتفاق ياد مي كند و حتي از او مي خواهد گذشته را فراموش كند و به فكر آينده و رابطه عاطفي خودشان باشد. همه اين حرف ها، موضع گيري ها و شرايط خاصي كه براي سيلويا چيده مي شود به اضافه چاشني هايي مانند تماشاي فيلم كارتوني در سينما و ... سيلويا را در شرايطي قرار مي دهد كه موقع شام، بي اختيار چند بار كارد آشپزخانه را بر مي داد و مستاصل به روي ميز مي گذارد. همين حرکت جزئي وقتي با ناگزيري خاص سليويا همراه مي شود، حجم عظيمي از دلهره را به فضاي قصه حاكم مي كند. كشمكش دروني سيلويا تعليقي كه از استيصال او به قصه حاكم شده در كنار واكنش غير قابل پيش بيني ورلاك كه با آگاهي به درجه نفرت سيلويا از خودش، خودخواسته به سمت او و كارد در دستش مي رود، آنچنان شرايط دلهره آوري را به قصه و مخاطب حاكم مي كنند كه با كمتر نمونه مشابهي قابل قياس است.
حتي در لحظات مرگباري كه استيو مي گذراند، نويسنده باز هم با تأكيد بر جزئياتي اين چنيني زمان، شلوغي و ترافيك خيابان، ازدحام مردم، معصوميت و بازيگوشي استيو، وقت تلف كردن او و تأكيد چند باره به بسته حامل بمب با ريتمي شدت گيرنده است، آنچنان تعليق مرگباري به قصه تزريق مي كند كه نكته جالبش در ناآگاهي خود استيو نسبت به شرايط نهفته است و خود اين قضيه تأثير بسيار زيادي روي درگير كردن مخاطب با فضاي خاص حاكم بر قصه دارد.
از اين نمونه هاي مشابه در سرتاسر فيلمنامه مي توان پيدا كرد كه همه حساب شده و هوشمندانه با طراحي خاصي اين مقصود را عملي مي كنند كه تعليق در خود قصه و با چيدن شرايط داستاني در طي روند قصه زاييده و بارور مي شود. ويژگي مهمي كه قصه و فيلم هاي هيچكاكي را از آثار مشابه جدا كرده و رنگ و بو و جلاي خاصي به آنها بخشيده است.
همه آن چه درباره خرابكاري مي توان گفت همين نيست. تنها سعي شد تا بلكه بتوان از دريچه اي جديدتر به اين فيلمنامه نزديك شد تا كمتر حرف تكراري گفته شود، چرا كه گفتن درباره اثري از آثار هيچكاك (هرچند در حيطه نوشتاري كه او هميشه از همكاري فيلمنامه نويسان ديگر استفاده مي كرده)، خود به خود يك كار كليشه اي است.
منبع: ماهنامه فيلم نگار شماره 27