فيلمنامه كوتاه در سايه حصارهاي خشتي

اين روزها به واسطه گرايش بيشتر فيلمنامه نويسان كوتاه به ساختارهاي غير كلاسيك يا حتي ضد كلاسيك، ‌فيلمنامه هاي كوتاه كمتري را مي توان يافت كه از ساختاري سراسر كلاسيك برخوردار باشند. از آنجايي كه فيلمنامه هاي كلاسيك، ‌هميشه مبناي خوبي براي يادگيري عناصر درام هستند،‌ فيلمنامه كوتاهي در اين شماره انتخاب شده كه از اين ويژگي برخوردار است.
دوشنبه، 18 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلمنامه كوتاه در سايه حصارهاي خشتي

فيلمنامه كوتاه در سايه حصارهاي خشتي
فيلمنامه كوتاه در سايه حصارهاي خشتي


 

نويسنده: محسن رمضان زاده




 
اين روزها به واسطه گرايش بيشتر فيلمنامه نويسان كوتاه به ساختارهاي غير كلاسيك يا حتي ضد كلاسيك، ‌فيلمنامه هاي كوتاه كمتري را مي توان يافت كه از ساختاري سراسر كلاسيك برخوردار باشند. از آنجايي كه فيلمنامه هاي كلاسيك، ‌هميشه مبناي خوبي براي يادگيري عناصر درام هستند،‌ فيلمنامه كوتاهي در اين شماره انتخاب شده كه از اين ويژگي برخوردار است.
فيلمنامه در سايه حصارهاي خشتي در مسابقه سراسري فيلمنامه نويسي انجمن سينماي جوانان برگزيده شد و سال گذشته، ‌فيلمي كه براساس آن ساخته شده بود جايزه اصلي شبكه يك سيما در جشنواره فيلم كوتاه تهران را از آن خود كرد.
محسن رمضان زاده متولد 1350 مشهد است و فيلمنامه در سايه حصارهاي خشتي را در سال 1377 نوشته است. او تاكنون 12 فيلمنامه كوتاه نوشته و 5 فيلم كوتاه ساخته است.

1. غروب- خارجي- شهر تاريخي* در حال مرمت
 

چند تصوير كوتاه از شهر تاريخي مي بينيم. از حصارهاي بلند قلعه و سربازي كه در حال نگهباني دادن روي آنهاست. از كارگاه هاي گوناگون مرمت كه تعطيل شده است. از داربست ها،‌ خشت هاي روبه آفتاب،‌ قالب هاي هلالي و ...
باد در كوچه هاي خالي زوزه مي كشد و غبار را بر ديواره هاي فرسوده خشتي مي نشاند. صداي چند ضربه كه به درب چوبي بزرگ قلعه زده مي شود، ‌به گوش مي رسد. سرباز متوجه صدا شده است.
قطع به:
باز شدن درب جوبي قلعه. پيرمرد نامه رسان با دوچرخه اش مقابل درب ايستاده و به سرباز چيزي مي گويد. سرباز او را به داخل راه مي دهد. پيرمرد اشاره مي كند كه يعني «امضا لازم است». سرباز با اشاره جهتي را نشان مي دهد.
قطع به:
حركت كند پيرمرد با دوچرخه زهوار دررفته اش در كوچه هاي خالي قلعه.
قطع به:
تصويري كه از عمارت مرمت شده اي (دفتر مهندسي پروژه) كه پيرمرد به پنجره بسته آن چند ضربه مي زند. همه درها بسته است و معلوم است كه كسي در آنجا نيست. پيرمرد نامه را با دقت لاي در ورودي دفتر جاي مي دهد و عمارت را ترك مي كند. تصوير تاريك مي شود و عنوان بندي ابتداي فيلم به روي صداي گزارشگر تلويزيون مي آيد كه در حال اعلام لحظات پاياني سال و تحويل سال جديد مي باشد. نواي سرنا و دهل آغاز سال جديد شنيده مي شود.

2. شب- داخلي- دفتر مهندسي پروژه
 

اتاق نسبتاً‌ تاريك است. تلويزيون روشن است و نور آن به روي وسايل تزيين شده اتاق تابيده است. نواي سرنا و دهل به همراه گزارش هاي تلويزيون همچنان ادامه دارند. مهندس روي مبل نشسته است و با بهت به نامه اي چشم دوخته است كه در دستانش قرار دارد. صداي زنگ تلفن به گوش مي رسد. مهندس به خود مي آيد و نگاهي به اطراف مي كند . نامه را كنار مي گذارد و با اشاره اي به كنترل تلويزيون، ‌آن را خاموش مي كند. زنگ تلفن قطع مي شود و صداي پيغامگير تلفن به گوش مي رسد. مهندس از اتاق خارج مي شود.
صداي پيغامگير: با عرض سلام، ‌لطفاً‌ پس از شنيدن صداي بوق پيامتون رو بفرماييد (صداي بوق)... سال نو مبارك ابطحي جان ...

3. شب- خارجي- قلعه
 

تصويري ضد نور از نگهباني دادن سرباز خسروي به روي حصار قلعه مي بينيم. او ظاهراً‌ متوجه چيزي شده است. مهندس در پاي آتشي كه روشن كرده است نشسته و برگه هايي را به درون آتش مي اندازد. در آتش،‌ ماكت هاي گوناگون از قلعه و اماكن ديگر در حال سوختن است. از دور صداي سرباز خسروي به گوش مي رسد.
صداي خسروي: آقاي مهندس؛ شمايين پاي آتيش؟
مهندس (رو به حصار قلعه): آره خسروي،‌ دارم خونه تكوني ميكنم.
صداي خسروي: سال نو مبارك.
مهندس: سال نو تو هم مبارك باشه خسروي.
مهندس به آتش خيره شده است.

4. روز- داخلي- پاسگاه انتظامي
 

از پشت پنجره دفتر فرمانده پاسگاه‌، گروهي از سربازان ديده مي شوند كه در حال تمرين مي باشند. سرباز علي محمدي ساك سفري نواش را در دست گرفته و با چهره بشاش در مقابل فرمانده ايستاده است. صداي فرمانده به روي تصوير او مي آيد.
صداي فرمانده: الحمد الله چهره ت مي گه روبه راهي و مثل اين كه عروسي خوش گذشته. براي ما هم خوب شد چون از حالا با يه مرد طرفيم،‌ يه مرد متأهل!
علي محمدي لبخند مي زند.
صداي فرمانده: خب بگذريم‌،‌ بريم سر اصل مطلب

5. روز- خارجي- اطراف شهر تاريخي
 

دور نماي شهر تاريخي را مي بينيم و سرباز علي محمدي را كه با باروبنه اش به شهر نزديك مي شود. صداي فرمانده به روي اين تصاوير ادامه مي يابد. دوربين آهسته به علي محمدي نزديك مي شود.
صداي فرمانده: حتماً‌ جناب سروان در مورد اتفاقات روزهاي اخير باهات صحبت كرده. من سفارش ديگه اي ندارم. فقط به محض رسيدنت به محل، ‌بازديدت رو از قلعه انجام مي دي و گزارشت رو سريعا‌ً براي ما ارسال مي كني.

6. روز- داخلي- اتاق علي محمدي
 

علي محمدي در حال در آوردن وسايلي است كه در ساك سفري اش مي باشد. شيريني هاي خانگي،‌ لباس هاي نونوار دامادي،‌ كفش هاي چرمي زيبا، علي محمدي لحظه اي به كفش ها مي نگرد و سپس به قاب عكس كوچكي كه روي وسايل است خيره مي شود. تصويري است از لحظه خداحافظي علي محمدي با مهندس. علي محمدي لباس هاي دامادي اش را به تن كرده است. صداي فرمانده ادامه مي يابد. علي محمدي مشغول مرتب كردن لباس هاي نظامي اش مي شود. نماهاي مختلفي از آماده شدن علي محمدي براي رفتن به سر پست نگهباني مي بينيم. نماهاي متعددي از واكس زدن، ‌بستن كمربند،‌ برداشتن دوربين شكاري و ...
صداي فرمانده: گزارش هاي رسيده از اشياي عتيقه چند روزه ما رو روي اين موضوع حساس كرده. با اين حال اطلاعاتمون هنوز كامل نيست. به توانايي تو واقفيم علي محمدي. مي دونيم كه توي اين مدت با همه گوشه و كنار محيط آشنا شدي و خيلي مي توني به ما كمك كني. البته ما هم زحمت هاي بچه هاي وظيفه رو بي پاسخ نمي ذاريم. ما هم متقابلاً هر كاري از دستمون بر بياد، براي تازه داماداي گلمون انجام مي ديم.
علي محمدي در پشت پنجره اتاق ايستاده و به بيرون خيره شده است. او از پشت پنجره كنار مي رود و اتاق را ترك مي كند.

7. روز- خارجي- شهر تاريخي
 

از پشت دوربين شكاري علي محمدي به شهر تاريخي مي نگريم. هيچ فعاليت خاصي به چشم نمي خورد به جز حركت آرام مهندس در شهر تاريخي؛ ‌او مدام خم مي شود و چيزهايي را از روي زمين بر مي دارد و پس از چندي آن را به نقطه ديگري مي برد. صداي ذهني علي محمدي به روي تصاوير فوق مي آيد.
صداي علي محمدي: چه كار مي كني مهندس؟ خسته نشدي؟ نمي خواي يه مدت به خودت مرخصي بدي؟
علي محمدي دوربين را از روي چشم بر مي دارد و با نگاهي جست و جوگر،‌ دوباره آن را به چشم مي زند. علي محمدي به تصوير نزديك مهندس خيره مي شود،‌ به چهره ژوليده و لباس هاي خاكي مهندس. دوربين را از چشم بر مي دارد و با تعجب از كادر خارج مي شود.

8. روز- خارجي/ داخلي- شهر تاريخي + سردابه
 

چندين نما از جست وجو كردن علي محمدي در شهر تاريخي مي بينيم. او از بالاي حصارك ها پايين مي پرد و به گوشه و كنار شهر سركشي مي كند. از ميان دالان هاي گوناگون مي گذرد. متوجه كاغذهاي سوخته اداري مي شود. ماكت هاي گوناگون از قلعه را مي بيند كه در اثر حرارت از ريخت افتاده اند. او به درون سردابه تاريك مي خزد.
علي محمدي: مهندس! مهندس!
صدا در درون سردابه پژواك مي شود.

9. شب- داخلي- دفتر مهندس ابطحي
 

از پنجره دفتر كه يك عمارت مرمت شده مي باشد‌، نور زرد خيره كننده اي بيرون زده است. مهندس لباس هاي شيكش را پوشيده است و در مقابل آينه دستي به صورت تازه تراشيده اش مي كشد. او نگاهي جست و جو گرانه به فضاي نسبتاً‌ خالي دفتر مي كند. چيزي نظرش را جلب مي كند. در پاي قابي مي ايستد كه در آن تشويقنامه اي به چشم مي خورد. مهندس لحظه اي به آن خيره مي شود.
قطع به:
تكه هاي خرد شده تشويقنامه كه در سطل زباله ريخته مي شود. سكوت بر فضا حكمفرماست و قاب خالي روي ميز ديده مي شود.

10. شب- خارجي- جلوي درب بزرگ شهر تاريخي
 

مهندس به پشت در مي رسد و سرباز خسروي را صدا مي زند.
مهندس: سرباز خسروي،‌ بيا درو باز كن من دارم مي رم.
سكوت. صدايي نمي شنود. چند قدم به طرف اتاق نگهباني بالاي قلعه نزديك مي شود و رو به آنجا سرباز را صدا مي زند.
مهندس: خسروي ... خسروي ... صدامو مي شنوي؟
سرباز علي محمدي با چشمان قرمز به آب نشسته،‌ از تاريكي كنار قلعه بيرون مي آيد و در مقابل مهندس مي ايستد.
علي محمدي: خسروي رفت آقاي مهندس. در خدمتتون هستم.
مهندس از ديدن او متعجب شده است. ناباورانه به او مي نگرد.
مهندس: تويي ماجد؟ برگشتي شاه داماد؟
علي محمدي به حالت بلاتكليف مانده است. مهندس به او نزديك مي شود. آن دو همديگر را در آغوش مي گيرند.
علي محمدي: اصلاً‌ فكر نمي كردم اينجا ببينمتون. گفتم الانه اونور دنيايين.
مهندس عقب مي آيد و با اندوه سر مي جنباند.
مهندس: موافقت نشد علي محمدي ... تو چي؟ شيري يا روباه؟
علي محمدي به سمت اتاقش اشاره مي كند.
علي محمدي: قصه ش درازه آقاي مهندس. اول بايد دهنتون رو شيرين كنين.

11. شب- داخلي- اتاق نگهباني
 

مهندس در پاي قاب كوچك ديواري ايستاده و به عكس خودش و علي محمدي مي نگرد. علي محمدي در پستو در حال چيدن شيريني در ديس مي باشد. عرق بر چهره اش نشسته و بسيار مشوش است.
مهندس: بيا بنشين علي محمدي، ‌من بايد زودتر برم.
(لحظه اي مكث مي كند) راستي كفش ها اندازه ت بود؟
علي محمدي: ها مهندس. همش رو هوا بودم حالا نمي دونم از كفش ها بود يا حال و هواي عروسي؟
مهندس: تاديرم نشده از عروسيت بگو. حال و هوا چطوري بود؟
مهندس لبخند كوتاهي مي زند.
علي محمدي از توي پستو سرك مي كشد و نگاهي به مهندس مي كند. با قاب عكس به سمت ميز مي آيد.
علي محمدي: قائله رو خوابوندم مهندس. همون طوري كه گفتين نذاشتم حرف و گپ هاشون بالا بگيره. به خير و خوشي از خطر جستم.
مهندس به عكس ديواري خيره شده است. احساسي آزار دهنده از درون به او فشار آورده است. علي محمدي با ديس شيريني سر مي رسد. مهندس به عكس هاي روي ميز اشاره مي كند.
مهندس: يك رگ بختياري تو او منطقه هست. از توي همين عكس ها هم مي شه ردشو زد.
علي محمدي پيش دستي ها را مي چيند و دوباره به سمت پستو باز مي گردد. مهندس عكسي از عكس هاي عروسي را روي ميز بر مي دارد و نزديك مي آورد ولي همچنان نظرش متوجه قاب عكس روي ميز است.
مهندس: باز كه رفتي علي محمدي. دو دقيقه بيا بنشين.
صداي علي محمدي (ازدور): آب جوش آمده مهندس. مي رم چاي دم كنم. الانه بر مي گردم.
صداي بسته شدن در به گوش مي رسد. مهندس شيريني بر مي دارد و نگاهي به عكس هاي عروسي مي كند. عكسي را نزديك مي آورد و به آن خيره مي شود. صداي دهل و بزن و بكوب عروسي سنتي در گوشش طنين انداخته است. لحظه اي چشم مي بندد. موسيقي اوج مي گيرد. دوربين به تصوير نزديك مهندس مي رسد. ناگهان با حالت نگراني پلك مي گشايد. موسيقي قطع شده است. با چشمان اشك آلود به اطراف مي نگرد. متوجه چيزي شده است.
مهندس (زير لب): كيفم؟ كيفم كجاست؟

12. شب- خارجي- گوشه اي تاريك
 

علي محمدي با چشمان پر اشك نگاهش را از داخل كيف سامسونت مهندس مي گيرد و درب آن را مي بندد. متوجه صدايي شده است. به دوردست مي نگرد. مهندس از كنار اتاق به او خيره شده است. سكوت سنگيني بر فضا حاكم است. مهندس به داخل اتاق مي خزد و برق را خاموش مي كند. علي محمدي به سمت او مي رود.
علي محمدي (با صداي فروخورده ): صبر كن مهندس. تو نبايد از قلعه بيرون بري. صداي گريختن پاي مهندس و سپس دويدن علي محمدي به گوش مي رسد.
علي محمدي (جدي ): بايست مهندس. بايست!‌

13. شب- داخلي- يك اتاق متروكه
 

نور زردي از پشت حصار زنگ زده فلزي به داخل اتاق تابيده است. در كنج اتاق يك تخت چوبي كهنه قرار دارد كه دست مهندس به آن دستبند شده است. علي محمدي در حال باندپيچي پاي زخمي مهندس است. مهندس با لباس هاي پاره و چهره خاك آلود ‌، پكي به سيگار نيم سوخته اش مي زند و به گوشه اي خيره مي شود. علي محمدي از جايش بلند مي شود و به سمت درب مي رود. قبل از خروج مي ايستد و با چهره بغض كرده به بيرون مي نگرد.
علي محمدي: چيزي كم و كسر ندارين مهندس؟
صدايي نمي آيد. مهندس از سرما زانوهايش را بغل كرده و به كنج تاريكي خزيده است. نور خفيف سيگار هنوز به چشم مي خورد كه به دهان مي رود و دود مي شود.
مهندس: هنوز تا روشن شدن هوا وقت داري علي محمدي. خوب راجع به چيزهايي كه گفتم فكر كن. فرصت خوبيه كه ديگه تكرار نمي شه.
صداي كوبيده شدن در و قفل زدن به آن شنيده مي شود.

14. شب- داخلي- دفتر مهندس
 

از پشت پنجره،‌ علي محمدي را مي بينيم كه با حالت مستأصل قدم مي زند. كيف سامسونت در وسط اتاق قرار دارد. علي محمدي در كنار آن مي ايستد و نگاهي دوباره به آن مي كند. او مردد است.دوباره راه مي افتد و به سمت گوشي تلفن مي رود. او مي خواهد تماس بگيرد كه متوجه دو شاخه جدا شده تلفن از پريز مي شود. علي محمدي با دقت دو شاخه را در پريزمربوطه قرار مي دهد. چراغ دستگاه پيغامگير روشن مي شود. علي محمدي مي خواهد پيغامگير را خاموش كند او دگمه اي را فشار مي دهد. پيام هاي ضبط شده‌، پخش مي شود.
صداي همكار مهندس: سال نو مبارك ابطحي جان. نگرانت شده بودم. آخه يك هفته است كه مدام با دفتر تماس مي گيرم ولي كسي جواب نمي ده. عزيزم،‌ مي دونم وضعت چطوريه. باور كن همه زور خودشونو زدن ولي نتيجه؟ (پوزخندي مي زند) اونجا نمون مهندس جان. بيا بيرون. بچه ها خيلي دلشون برات تنگ شده. منتظر تماستم.
صداي بوق ممتد و تماس بعدي. علي محمدي به ميز تكيه مي كند.
صداي زني جوان (از خارج كشور همراه با نويز مزاحم): سلام محمود جان (با صداي بغض آلود) سال نو مبارك. الان به وقت اينجا ساعت هشت و سي دقيقه شبه و سه ساعته كه از تحويل سال مي گذره. توي اين مدت به سفره كوچيك هفت سينمون چشم دوختم و هوش و حواسم به زنگ تلفن بود. داشتم به «تقدير» فكر مي كردم. زندگيمو مرور مي كردم و دائم به اين كلمه بر مي خوردم؛ «تقدير» محمود «تقدير ». (بغضش مي تركد)
علي محمدي دگمه را دوباره فشار مي دهد. صداي زن قطع مي شود و صداي بوق آزاد تلفن به گوش مي رسد. علي محمدي به سرعت شماره اي مي گيرد. عرق به چهره اش مي نشيند. صدايي از آن طرف خط به گوش مي رسد.
صداي سرباز: الو ... پاسگاه نساء بفرمايين.
علي محمدي كه نفسش به شماره افتاده، ‌مردد مي ماند.

15. شب- خارجي- شهر تاريخي
 

نمايي دور از شهر تاريخي مي بينيم. علي محمدي كيف سامسونت را برداشته و به سمت در بزرگ قلعه مي رود. لحظه اي از رفتن باز مي ماند و با حالت مستأصل به كيف سامسونت مي نگرد.

16. شب- داخلي/ خارجي- اتاق متروكه و بيرون آن
 

دوربين از روي آتش چراغ علاء الدين به روي چهره مهندس مي رود كه پتو را به دور خودش پيچيده است و به سيگارش پك مي زند. علي محمدي بيرون اتاق در حال قدم زدن است. مهندس نيم نگاهي به نور گير بالاي در مي كند كه سايه متحرك علي محمدي روي آن نمايان است.
مهندس: چي شده علي محمدي؟ به نتيجه اي رسيدي؟
علي محمدي غرق در فكر است. گيج ومبهم. او پشت در قفل زده اتاق در حال قدم زدن است. مي ايستد فكر مي كند و باز راه مي افتد.
مهندس: بجم علي محمدي. هوا داره روشن مي شه!‌
علي محمدي بي حركت مانده است. بر مي گردد و به سمت در مي رود. او قفل در را باز مي كند.
علي محمدي: زود باش مهندس وقت تنگه!‌
مهندس از جايش بلند مي شود و به سمت در مي آيد. برق شادي بر چشمانش نشسته است.
مهندس: تا نيم ساعت ديگه اماده رفتن باش. توي دفترم منتظرتم.
مهندس راه مي افتد. علي محمدي او را صدا مي زند.
علي محمدي: مهندس!
مهندس مي ايستد.
علي محمدي: تا من نيامدم به هيچ وجه از قلعه خارج نشيد!
مهندس نگاهش را از چهره معصوم علي محمدي مي گيرد و دوباره راه مي افتد. علي محمدي كنار در مانده است.

17. شب- داخلي- دفتر مهندس
 

چندين نماي كوتاه از سرو صورت شستن مهندس مي بينيم. پاك كردن آثار زخم و پوشيدن لباس نو.مهندس نگاهي به ساعت مي كند و سپس به سمت تلفن مي رود. او متوجه چيزي شده است. دو شاخه تلفن در پريز قرار دارد. مهندس شاسي رديال را مي زند و شماره پاسگاه نساء به روي صفحه مي آيد و لحظه اي بعد ارتباط برقرار مي شود. صداي سربازي از آن سوي خط به گوش مي رسد.
صداي سرباز: پاسگاه نساء ... بفرمايين. الو ... الو؟
مهندس به سرعت ارتباط را قطع مي كند. لرز بر اندامش مي نشيند.

18. شب- خارجي- شهر تاريخي
 

مهندس با لباس هاي مرتب در كوچه هاي شهر به دنبال علي محمدي مي گردد. او با صداي بلند علي محمدي را صدا مي زند.

19. سحرگاه- خارجي- شهر تاريخي
 

چندين نما از كارگاه هاي گوناگون مرمت مي بينيم كه در هر نما هوا روشن و روشن تر مي شود. تصاوير گوناگوني از داربست ها و تكيه گاه هاي بلند حصارها.‌ تصاويري از خشت هاي چيده شده،‌ قالب هاي هلالي و ... مهندس با چهره اي خسته و درمانده، ‌نگاهش را از اطراف مي گيرد و به زمين خيره مي شود. صداي مهندس كه با خودش واگويه مي كند به روي تصوير مي آيد.
صداي مهندس: چه كار كردي مهندس؟

20. صبح زود- خارجي- شهر تاريخي
 

علي محمدي با چهره اي خاك آلود از دهانه سردابه خارجي مي شود. گرد و غبار را از لباس هايش مي زدايد و با گام هاي سنگين و خسته به سمت محل نگهباني اش مي رود. او از پله هاي حصار قلعه بالا مي رود. برق اتاقش را روشن مي كند و داخل مي شود.

21. صبح- داخلي- دفتر مهندس
 

نمايي باز از دفتر مهندس مي بينيم. مهندس پشت ميز ولو شده است. صداي زنگ تلفن مي آيد. مهندس با چهره اي هراسان پلك مي گشايد و به سرعت گوشي را بر مي دارد. صداي زنگ در ذهنش انعكاس مي يابد. نور صبحگاهي چشمانش را آزار مي دهد.
صداي علي محمدي: صبح به خير مهندس. علي محمدي ام.
مهندس با حالت دردمندانه و خسته‌، سرش را از روي ميز بلند مي كند.
مهندس: چي شده علي محمدي؟ بچه هاي پاسگاهتون چرا دير كردن؟
علي محمدي: فراموشش كن مهندس. هر چي بود، ‌گذشت. الان كاركنان پروژه از تعطيلات نوروزي برگشتن و خوب نيست شما رو با اين سر و وضع ببينن. باور كنيد هيچ اتفاقي نيفتاده.
مهندس به سوي پنجره و نور آفتاب بر مي گردد.
مهندس: نمي فهمم علي محمدي، با اوني كه توي كيف من بود چه كار كردي؟
علي محمدي: تو سردابه چالش كردم مهندس. خيالتون از اون بابت راحت باشه. به كمك شما وهمكارانتون احتياج داره تا دوباره از زير خاك بيرونش بيارين. با كشف اون شيء و گنجينه اي كه من توي اون گوشه تاريك ديدم‌، دوست دارم زودتر از ديگران بهتون تبريك بگم ... خسته نباشيد.
اشك به چشمان مهندس نشسته است. لحظه اي سكوت حكمفرما مي شود و سپس ارتباط قطع مي شود. صداي بوق تلفن از گوشي شنيده مي شود. مهندس با بهت به گوشي مي نگرد و سپس آن را به روي شماره گير مي گذارد.

22. صبح- خارجي- شهر تاريخي
 

درب بزرگ قلعه توسط علي محمدي گشوده مي شود. ميني بوس كارمندان پروژه بوق زنان وارد شهر تاريخي مي شود.
قطع به:
پنجره گشوده شده دفتر كه مهندس در قاب آن ايستاده است. هياهوي كارمندان پروژه كه پس از مدتي به كارگاه بازگشته اند؛ ‌شنيده مي شود. دوربين به چهره مهندس نزديك مي شود. مهندس به دور دست ها خيره شده؛‌ به حصارهاي بلند قلعه و سرباز علي محمدي كه برروي آن در حال قدم زدن مي باشد. تصوير آهسته تاريك مي شود و عنوان بندي پاياني فيلم مي آيد.
* ارگ تاريخي بم مورد نظر است كه نمونه هاي كوچك تري از آن نيز در گوشه و كنار كشور موجود است. كليه اين اماكن در اختيار سازمان ميراث فرهنگي است كه مسئوليت حفظ و احياي آنها را به عهده دارد.
منبع: ماهنامه فيلم نگار شماره 27 ‌



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 2.وقف زمین بازی
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 2.وقف زمین بازی
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 1.وقف چاه آب
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 1.وقف چاه آب
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 10.کمک به همدیگر (قایق بازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 10.کمک به همدیگر (قایق بازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 9.وقف کردن (نهال کاری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 9.وقف کردن (نهال کاری)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 8.کار را تمام کنیم (پازل بازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 8.کار را تمام کنیم (پازل بازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 7.برنده شدن باهم (صندلی بازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 7.برنده شدن باهم (صندلی بازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 6.برطرف کردن موانع (بازی خوراک خوری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 6.برطرف کردن موانع (بازی خوراک خوری)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 5.تقسیم دارایی (بازی خوراک خوری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 5.تقسیم دارایی (بازی خوراک خوری)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 4.جواب خوبی و بدی (بازی خوب و بد)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 4.جواب خوبی و بدی (بازی خوب و بد)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 3.همکاری با دقت (تمیزبازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 3.همکاری با دقت (تمیزبازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 2.مشارکت در کمک رسانی (نقاشی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 2.مشارکت در کمک رسانی (نقاشی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 1.کمک پنهانی (گل یا پوچ)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 1.کمک پنهانی (گل یا پوچ)
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 6.وقف کمک بدون منت
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 6.وقف کمک بدون منت
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 5.وقف کار خوب ماندگار
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 5.وقف کار خوب ماندگار
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 4.خودمان را جای نیازمند بگذاریم
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 4.خودمان را جای نیازمند بگذاریم