نگاهي به فيلمنامه «چارلي و کارخانه شکلات»

به نظر مي آيد فيلمنامه اي که جان آگوست براي تيم برتن نوشته - تا پس از34سال مجدداً فيلمي از کتاب بسيار محبوب رولد دال با همين نام چارلي و کارخانه شکلات ساخته شود - حداقل به لحاظ حفظ شخصيت ها و فضاي قصه به کتاب نزديک تر است تا فيلمنامه اي که در سال1970 خود رولد دال براي مل استوارت نوشت تا نخستين ورسيون اين داستان را با عنوان ويلي ونکا و کارخانه شکلات سازي جلوي دوربين ببرد. البته شايد همه اين ماجرا هم تقصير رولد دال
دوشنبه، 18 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به فيلمنامه «چارلي و کارخانه شکلات»

نگاهي به فيلمنامه «چارلي و کارخانه شکلات»
نگاهي به فيلمنامه «چارلي و کارخانه شکلات»


 

نويسنده: سعيد مستغاثي




 

خانواده مهم تر از شکلات است!
 

به نظر مي آيد فيلمنامه اي که جان آگوست براي تيم برتن نوشته - تا پس از34سال مجدداً فيلمي از کتاب بسيار محبوب رولد دال با همين نام چارلي و کارخانه شکلات ساخته شود - حداقل به لحاظ حفظ شخصيت ها و فضاي قصه به کتاب نزديک تر است تا فيلمنامه اي که در سال1970 خود رولد دال براي مل استوارت نوشت تا نخستين ورسيون اين داستان را با عنوان ويلي ونکا و کارخانه شکلات سازي جلوي دوربين ببرد. البته شايد همه اين ماجرا هم تقصير رولد دال نباشد، چون مل استوارت گويا از اين که دال همه کتابش را به فيلمنامه تبديل کرده بود، راضي نشده و از نويسنده جواني به نام ديويد سلتزر (که بعدها فيلم تين ايجري لوکاس را ساخت) دعوت مي کند تا فيلمنامه رولد دال را بازنويسي کند. علاوه بر اين براي بخش پيش از ورود ويلي ونکا به داستان، يعني قسمت هايي که همه به دنبال يافتن يکي از پنج بليت طلايي ورود به کارخانه اسرار آميز شکلات سازي ويلي ونکا در زير لفاف قرمز رنگ ميليون ها بسته شکلات ونکا هستند، حتي از چند نفر طنزنويس مثل باب کافمن درخواست مي کند تا قطعاتي کمدي با موضوع جست وجو به دنبال بليت هاي طلايي ونکا بنويسد. در واقع اهميت اين بخش براي مل استوارت بيش از آن بود که در اصل کتاب و فيلمنامه رولد دال وجود داشت و به همين دليل حدود 40 دقيقه از96 دقيقه (يعني بدون در نظر گرفتن تيتراژ فيلم حدود نيمي از فيلمنامه) فيلم را شامل مي شود، ولي در نسخه جان آگوست تنها حدود 25 دقيقه از 115 دقيقه (کمتر از يک چهارم) را در برگرفته است.
شوخي هايي که طنزنويسان مل استوارت در بخش اول گنجانده بودند، اغلب بزرگسالانه و درباره جست وجوي ديوانه وار به دبنال بليت هاي طلايي بود. شوخي هايي که اغلب به طور خيلي سطحي به مسائل روز جامعه مي پرداخت. براي مثال خبرهاي يک نشريه درباره بليت طلايي باعث مي شود مردم تب شکلات بگيرند. يا هنگامي که يک بليت جديد پيدا مي شود، همه روزنامه ها تيتر اولشان را با حروف درشت به آن اختصاص مي دهند. يا با کاهش تعداد بليت هاي باقيمانده مدرسه ها بسته مي شوند و حتي مديران سخت گير، کلاس هاي خود را تعطيل مي کنند يا وانتي پر از شکلات هاي ونکا به طرف کاخ سفيد مي رود و يا آخرين نمونه هاي اين شکلات در يک حراج انحصاري لندن به پنج هزار پوند فروخته مي شوند! براي يافتن آخرين بليت هم اين تعليق بيشتر مي شود و خبري مشکوک انتشار مي يابد که ميليونري از آمريکاي لاتين، آخرين بليت طلايي را يافته و بدين ترتيب آهي از نهاد چارلي باکت و خانواده اش و البته تماشاگر بلند مي شود. ولي بعداً معلوم مي شود که بليت پنجم جعلي بوده است. اين همان موقعي است که چارلي با پيدا کردن يک سکه در پاي ناوداني براي پدربزرگش، شکلات ونکا خريده و هنگامي که پس از خواندن خبر جعلي بودن بليت پنجم در آمريکاي لاتين، با عجله شکلات را باز مي کند، بليت طلايي پنجم را پيدا مي کند. اما در فيلمنامه اي که جان آگوست با مشورت و دخالت مستقيم تيم برتن نوشته است، اين گونه تعليق ها و آن گونه شوخي ها جايي ندارد. حتي آن 25 دقيقه نخست فيلم بيشتر درباره توضيح شخصيت و کارخانه ويلي ونکا، خانواده چارلي و شغل پدرش (که برخلاف کتاب رولد دال از فيلمنامه فيلم اول حذف شده بود) و ارتباط چارلي با پيرامونش مي گذرد تا جست وجو به دنبال بليت طلايي که تنها شايد چند صحنه مختصر را در برگيرد. بليت جعلي پنجم هم وجود ندارد و چارلي پس از اينکه از دو بسته شکلات هديه تولدش و پس انداز پدربزرگش نااميد مي شود، خيلي ساده و راحت، بليت طلايي آخر را از يک بسته شکلات که از مغازه اي مي خرد، به دست مي آورد.
از اينجا باز هم در فيلمنامه اي که رولد دال و ديويد سلتزر براي مل استوارت نوشتند، تعليق ديگري به وجود مي آيد. شخصيتي به نام «اسلاگ ورث» که در کتاب وجود ندارد، سعي مي کند هر يک از بچه ها را در مقابل در اختيار گذاردن شکلات هاي مادام العمر ونکا به نام «گاب استاپرز» با اين دروغ که آنها را ثروتمند ابدي خواهد کرد، بفريبد. بعداً مشخص مي شود که «اسلاگ ورث» مامور مخفي ويلي ونکا بوده که قصد داشته از اين طريق صداقت بچه ها را بيازمايد. اضافه بودن اين شخصيت آنجا رخ مي نمايد که اساساً وي به آزمايش چهار نفر از پنج بچه نمي رسد، چرا که هر يک از آنها قبلاً در دام حرص و طمع و خود خواهي خود افتاده و تنها چارلي باقي مانده است. اما در فيلمنامه جان آگوست چنين شخصيت اضافه اي وجود ندارد و آزمايش بچه ها مثل کتاب در طي بازديدشان از کارخانه و مراحل مختلف آن اتفاق مي افتد. آگوستوس گلوپ همان پسر چاق آلماني که فرزند يک قصاب است، در رودخانه شکلات مي افتد و اسير پرخوري اش مي شود، و ايولت بوريگارد دختري که مدام آدامس مي جود و رکورددار آدامس جويدن با زمان سه ماه و اندي است به خاطر حرص و طمع در آدامس هاي خارق العاده جويدن به حبابي بنفش رنگ بدل مي گردد، و روکاسالت دختر کارخانه دار بزرگ که هميشه لوس مي شود و هر چيزي را مي خواهد، به دام همين خواستن ها مي افتد و توسط سنجاب ها به اشغال داني روانه مي شود و بالاخره مايک تي وي که خوره تلويزيون و بازي هاي کامپيوتري است به شکل تام بند انگشتي در مي آيد... اما يکي از مهمترين وجوه فيلمنامه جان آگوست، باز گرداندن شخصيت پدر چارلي به فيلم است که از نسخه مل استوارت به کلي حذف شده بود. در واقع يکي از اصلي ترين اصلاحات ديويد سلتزر بر فيلمنامه رولد دال، حذف اين شخصيت بود که به نظرش هيچ اهميتي در رابطه با چارلي نداشت و هيچ رابطه اي بين آنها وجود نمي آمد. سلتزر در واقع سعي کرد با حذف اين شخصيت، يک نوع رابطه پدر و پسري هم مابين ويلي ونکا و چارلي به وجود آورد. يعني به نوعي گرايش چارلي براي رسيدن به ويلي ونکا و کارخانه از کمبود پدر در زندگي اش ناشي مي شود، به ارث گذاشتن کارخانه از سوي ونکا براي چارلي در پايان قصه مي تواند توجيهي براي همين ارتباط باشد.
ولي جان آگوست و تيم برتن از شخصيت پدر چارلي که کارگر يک کارخانه خميردندان سازي است، براي به تصوير کشاندن يکي از اصلي ترين حرف هاي فيلم، بهترين بهره را گرفته اند: پدر چارلي در اين فيلمنامه نماد خانواده است، خانواده اي که براي چارلي همه چيز است. آن چه که ويلي ونکا هيچ وقت نداشته و احساس نکرده است. در فيلم برتن ويلي ونکا پدري دارد که از مشهورترين دندان پزشکان شهر به شمار مي رود. طبعاً او روي دندان هاي پسرش و سلامت آنها بسيار حساس است. پدر شکلات هايي را که ويلي از يک مراسم هالووين آورده به داخل بخاري مي ريزد و به وي يادآور مي شود که اينها همه چيز انسان را تلف مي کنند، حتي وقتش را. او دندان هاي چارلي را با چفت و بست هايي محکم بسته که آرايش زيبايي به خود بگيرند. (گفته شده ايده اين گيره هاي دنداني از دوران کودکي خود تيم برتن گرفته شده که براي حفاظت دندان هايش از چنين چفت و بست هايي استفاده مي کرده است!)
اما ويلي به خاطر علاقه اش به شکلات، پدر و خانواده اش را ترک مي کند و به سرزمين هايي مي رود که مرکز شکلات در دنيا هستند. اين در حالي است که در طول فيلم بارها و بارها شاهد حسرت ويلي نسبت به نداشتن خانواده و پدر هستيم. او چندين بار خصوصاً بر روي کلمه «پدر» مکث معني داري کرده و با ياد آن به خاطرات دوران کودکي اش سفر مي کند. ولي تنها برداشت ويلي ونکا از خانواده، مکاني است که قدرت هيچ گونه خلاقيتي به بچه ها داده نمي شود و تنها چيزي است که هست، بايد ها و نبايدهاست. اين برداشت را ونکا طي جملاتي به چارلي مي گويد و چارلي به او پاسخ مي دهد که همه آن بايد ها و نبايد ها فقط به خاطر عشق پدر و مادرها به بچه هايشان است و اين که مي خواهند به بهترين نحو از آنها حفاظت و حمايت کنند. صحبت هاي چارلي باعث مي شود که ويلي تصميم بگيرد مجدداً پس از سالها نزد پدرش باز گردد. پدري که حالا دريافته آن همه سخت گيري هم شايد لازم نبوده، آنچنان که پس از معاينه دندان هاي ويلي مي گويد چنين دندان هاي دوپايه اي را نديده بودم!
در مقابل رابطه چارلي با پدر و مادرش بسيار صميمانه و احترام آميز است. پدر چارلي از کارخانه درهاي اضافي لوله هاي خميردندان را براي او مي آورد تا ماکتي که از کارخانه شکلات ساخته، کامل کند. يعني در واقع به شکل گيري روياهايش کمک مي کند. روياهايي که به نوعي آرزو و روياي همه اهل خانواده است. شکلات براي اين خانواده حکم يک بشارت و پرنده آبي رنگ آمال و خواسته هايشان است. پدر بزرگ جويي خود در سال هاي قبل کارگر کارخانه ويلي ونکا بوده و هميشه در اين آرزوست که روزي به آنجا بازگردد. بقيه پدربزرگ و مادربزرگ هاي چارلي نيز از بوي شکلات ونکا مست مي شوند و به کسي که از شکلات بدش بيايد مثل وروکا سالت دشنام مي دهند. چارلي هر سال از پدر و مادرش يک بسته شکلات به عنوان هديه تولدش جايزه مي گيرد و چارلي هم مزه آ:ن را بين همه اعضاي خانواده تقسيم مي کند.
پدربزرگ جويي با شنيدن خبر برنده شدن بليت پنجم از طرف چارلي، پس از20 سال از تخت خوابش بيرون مي آيد و شروع به رقصيدن مي کند. او قبل از آن پس اندازش را براي خريدن بسته شکلات ذخيره کرده بوده است. در واقع راه يافتن چارلي به کارخانه شکلات، تحقق يافتن آرزوي ديرين همه اهل خانه بود. خانه و خانواده اي که با چارلي به يک وحدت وجودي در فيلمنامه رسيده اند.
«خانواده» در فيلمنامه جان آگوست و تيم برتن محور اصلي همه اتفاقات است. همچنان که در کتاب هم واضح است، در واقع اين والدين آگوستوس و وروکا و مايک و وايولت بوده اند که آنها را لوس و ننر و ازخود راضي بار آورده اند.
اومپالومپاها (همان کارگران اسرارآميز کارخانه ويلي ونکا) که همواره آوازهاي افشاگرانه مي خوانند، در ترانه اي که پس از روانه شدن وروکا سالت به آشغال داني سر مي دهند، مي گويند:«... چه کسي او را لوس کرد؟ چه کسي به او هر چه مي خواسته، داده است؟ چه کساني مقصرهستند؟ گناه کيست که چنين لحظات غم انگيزي درست کرده؟ بله تقصير همان مامي و پاپي است...»
همين خانواده است که چارلي را پسر بچه اي ساده و صادق تربيت کرده، مجموعه اي از پدر و مادر و حتي پدربزرگ ها و مادربزرگ ها. آنها که هميشه به جاي قصه، واقعيات را برايش مي گويند و او را آنچنان واقع بين بار آورده اند که حتي وقتي پدربزرگش از کارخانه خميردندان سازي اخراج شده، دروغش را مبني بر مرخصي باور نمي کند.
از همين روست که حتي به خاطر دستيابي به کارخانه اي همه عمرش در آرزوي فقط ديدنش بوده، حاضر نيست خانواده اش را ترک کند. همچنان که وقتي پس از مدت ها در کمال ناباوري بليت طلايي پنجم را به دست آورد، مي خواست براي کمک به خانواده اش آن را به 500 دلار يا کمي بيشتر بفروشد.
حتي اخطار ويلي ونکا هم مبني بر اين که بايد به تنهايي به کارخانه برود و آنجا را تصاحب کند، موثر نيست. همين سرسختي چارلي باعث مي شود که بالاخره ويلي ونکا هم تسليم گردد و به آنچه در سراسر عمرش نداشته، برسد. در يکي از صحنه هاي فيلم ويلي از خود مي پرسد که چرا نمي تواند وقتي احساس بدي پيدا مي کند، تسکين يابد؟ و بعد اين سوال را از چارلي مي پرسد:«چه چيزي باعث مي شود که تو وقتي احساس بدي داري، بهتر شوي؟»و چارلي پاسخ مي دهد «خانواده ام.»
ويلي ونکا هم به خانواده چارلي مي پيوندد و نريشن فيلم (که آن را جفري هولدر گفته) مي گويد:«در پايان، چارلي کارخانه را برد و ويلي مي خواست بداند چيزي بهتر از آن وجود دارد مثل يک خانواده و حالا ديگر کاملا مطمئن شده بود. زندگي اش هيچ گاه تا اين حد شيرين نشده بود.»
تيم برتن و جان آگوست قصه رولد دال را به پاياني درخور مي رسانند؛ پاياني که در واقع نتيجه منطقي درون مايه اصلي کتاب به نظر مي آيد. در حالي که فيلم مل استوارت در سال1971 با جمله ساده به پايان مي رسد. فيلم نامه همان جائي که ويلي ونکا داخل ماشين پرنده اش به چارلي مي گويد قصد دارد کارخانه را به او بدهد و جايزه بزرگ همين اصل کارخانه بوده است، تمام مي شود. گويا استوارت و سلتزر براي يافتن جمله آخر کلي ماجرا را پشت سر مي گذارند. سلتزر در حالي که تعطيلات خود را در جنگل هاي ايالت مين مي گذرانده تلفني جمله آخر را براي استوارت نقل مي کند و خودش درباره آن مي گويد: «مغزم را براي پيدا کردن اين جمله آخر زير و رو کردم...»
در انتهاي فيلم ويلي ونکا و کارخانه شکلات سازي، پس از آنکه ونکا، خبر خوب اهداي کارخانه را به چارلي مي گويد، ادامه مي دهد: «اما يادت نرود براي مردي که ناگهان به همه آرزوهايش مي رسد، چه اتفاقي روي مي دهد؟» چارلي مي پرسد: «چه اتفاقي مي افتد؟» و ونکا پاسخ مي دهد: «تا ابد خوب و خوش به زندگيش ادامه مي دهد»!!
البته در آن سال هايي که عصيانگري بر ضد اخلاق رايج در جامعه و موج ساختارشکني رفتارها در نهادهاي اجتماعي همه گير شده و جنبش هايي مانند هيپيسم، الگوي جوانان گشته بود، گريز جوانان از خانواده و سنت هاي رايج جامعه حتي در فيلم هاي هاليوود خود را نشان مي داد. (جالب است که اومپالومپاهاي مل استوارت هم بيشتر به الگوهاي هيپي گري شبيه هستند تا توصيفات کتاب رولد دال!) فيلم هايي مانند ايزي رايدر، پنج قطعه آسان، ديوار نوشته هاي آمريکايي و... از جمله آثاري بودند که آن موج عصيان را در خود داشتند و آثاري مثل موميلوش فورمن اساسا براساس همان ساخته شدند. اما از اوايل دهه نود رجعت جامعه غرب به سوي اخلاق و معنويت و خانواده به خاطر فجايعي که بابت آن عصيانگري، کليتش را تهديد کرده بود، در فيلم هاي توليدي حتي ساختارشکنانه ترين آنها هم نمود يافت. تا جايي که تارانتينوي پرسر و صدا هم در جلد دوم بيل را بکش، همه انتقام برايد از دار و دسته بيل را به خاطر برهم زدن خانواده اش، نشان داد و همه دلايل تصميمش براي کناره گيري از گانگستريسم را متوجه حفاظت از فرزندش در يک محيط آرام خانوادگي کرد.
بنابراين پايان در هر دو ورسيون از چارلي و کارخانه شکلات در زمان خود، منطقي و پذيرفتني هستند و ملهم از شرايط اجتماعي و فرهنگي که در آن ساخته شدند.
چارلي به درستي در مقابل شگفتي ويلي ونکا که پيشنهاد تصاحب کارخانه را اما بدون حضور خانواده اش به وي داده، پاسخ مي دهد: «خانواده من برايم مهمتر از شکلات است!»
نکته گفتني اين که جان اگوست پيش از نوشتن فيلمنامه چارلي و کارخانه شکلات هرگز نسخه سال 1971 آن را نديده بود و بعد از اتمام فيلمنامه که فيلم ويلي ونکا و کارخانه شکلات سازي را تماشا کرد، گويا شگفت زده مي شود که چقدر آن فيلم سياه تر و تاريک تر از نسخه خودش است!
نکته ديگر هم به نوعي نزديکي ديدگاه رولد دال و جان اگوست است که اگر رولد دال قصه هايي معمايي همچون داستان هاي باورنکردني داشته و بايان فليمينگ جيمز باند در فيلمنامه هاي چيتي چيتي بنگ بنگ و شما فقط دو بار زندگي مي کنيد همکاري کرده، جان آگوست هم فيلمنامه هايي مانند فرشتگان چارلي را نوشته و در نوع طنز و هجو جاسوسي بارولد دال نزديک به نظر مي آيد. ضمن اين که سابقه همکاري اش با تيم برتن هم به فيلم نامه قبلي برتن يعني ماهي بزرگ مي رسد.

گفت و گويي با جان آگوست، فيلمنامه نويس «چارلي و کارخانه شکلات سازي»
 

فيلمنامه نويسي به مثابه روايت دوباره يک افسانه
 

مترجم: سارا پاک ضمير
جان آگوست فيلمنامه نويسي است که آثار بسياري را در کارنامه هنري اش ثبت کرده است. فيلمنامه هاي فرشتگان چارلي و ماهي بزرگ آثاري بودند که به وضوح توانائي اين نويسنده را در نگارش آثاري هيجان انگيز و در عين حال فراواقعي به نمايش گذاشتند. اما بي ترديد بزرگترين چالشي که تاکنون آگوست در خط مشي هنري اش با آن مواجه شده، نگارش فيلمنامه براساس کتاب چارلي و کارخانه شکلات سازي نوشته روالد دال بود که با کوچکترين لغزشي مي توانست جمع کثيري از دوستداران اين کتاب را دل آزرده از سالن سينما خارج کند. اما نمايش اين اثر و چگونگي پرداختن به شخصيت ها نشان داد که تيم برتون، کارگردان صاحب سبک سينما بار ديگر انتخاب خوبي داشته است. جان آگوست در اين گفت و گو از نحوه شکل گيري فيلمنامه چارلي و کارخانه شکلات سازي سخن مي گويد.

افزودن فلاش بک ها ايده چه کسي بود؟
 

من و تيم برتون در دومين گفت وگويي که داشتيم به اين نتيجه رسيديم. زماني که در کنار هم نشستيم و گفت وگو را آغاز کرديم، موضوع صحبت ما اين بود که چگونه مي خواهيم تمامي فيلم را شکل بندي کنيم، چرا که پايان کتاب بسيار ناقص است. چون کودکان دست تکان مي دهند، کارخانه از آن چارلي مي شود و داستان به پايان مي رسد. اما چنين پاياني براي فيلم مناسب و رضايت بخش نبود. ما دوست داشتيم نقايصي را که وجود داشت برطرف کنيم، به گونه اي که مخاطب در تمامي فيلم با شخصيت ها همراه باشد. در حقيقت يکي از اولين مباحثي که ميان من و تيم برتون مطرح شد، بازنگري من نسبت به داستان بود. به نظر من اين اثر تنها شرح حال کودکي نبود که براي بازديد از يک کارخانه با ساير دوستانش همراه مي شود، بلکه فيلمي بود با محوريت چارلي، پسري که در خانه کوچکش در کنار پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر مهربانش زندگي مي کند و به رغم تنگدستي و فقري که زندگي آنها را احاطه کرده، يکي از خوش اقبال ترين کودکان جهان است. نقطه مقابل او شخصيت ويلي ونکاست. او در زندگي همه چيز دارد به جز خانواده. به همين دليل از همان ابتداي امر مسير را مي شناختيم و مي دانستيم که در ادامه چه رويدادهايي بايد به وقوع بپيوندد که چارلي را صاحب کارخانه و ويلي ونکا را صاحب خانواده کند. در اين ميان فلاش بک ها راهي براي نشان دادن چيزهايي است که ونکا در زندگي کمبودشان را به وضوح احساس مي کند. اين گونه است که فيلم به رابطه ميان ويلي و پدرش مي پردازد و نشان مي دهد که چگونه به انساني با ويژگي هاي خاص تبديل شده و در اين مسير چه بهايي را پرداخته است.

لطفاً کمي در مورد فيلمنامه صحبت کنيد. عناصر بصري در فيلم فراوان هستند، آيا شما اين امر را برعهده طراحان گذاشتيد؟
 

يکي از چالش هايي که فيلمنامه نويسان همواره با آن مواجه هستند اين است که بايد بدانند کجا متوقف شوند و جلوي خودشان را بگيرند. چرا که اين امکان وجود دارد که رنگ ديوارهاي اتاق را نيز در فيلمنامه ذکر کنند، در حالي که چنين جزئياتي براي هيچ کس ثمربخش نخواهد بود. يک فيلمنامه خوب، فيلمنامه اي است که به محض خواندن آن، احساس کنيد که فيلم را ديده ايد، در صورتي که اين گونه نبوده است. فيلمنامه نويس بايد با کمک چندين واژه حسي را منتقل کند که پس از مشاهده فيلم در مخاطبان به وجود مي آيد. اين گونه بود که من تمامي ايده هايم را با کارگردان در ميان مي گذاشتم. در مورد تيم برتون و جاني دپ نيز همين طور بود و به محض اين که ايده اي به ذهنشان خطور مي کرد مرا در جريان مي گذاشتند.
زماني که مي خواستم صحنه اي را بنويسم، از تيم برتون سوال مي کردم که نگاهش نسبت به اين صحنه چگونه است و سعي مي کردم از زاويه ديد او، همه چيز را به رشته تحرير در آورم. اما در اين ميان توضيحات چنداني پيرامون کارخانه شکلات سازي ارائه نکردم، به عنوان مثال نگفتم که کارخانه به چه شکلي است در فيلم نمايي وجود دارد که بيننده نگاهي به شيرواني چارلي مي اندازد و در آنجا وسايلي مانند دوچرخه را مي بيند. من جزئيات مربوط به اين صحنه را به صورت کامل در فيلمنامه آوردم، چرا که بخشي از داستان است. اما به نظر من ذکر نوع لباس شخصيت ها در فيلمنامه درست نيست، چرا که اين مسائل مربوط به من نبودند و تيم برتون، جاني دپ و گروهي از افراد فوق العاده مستعد در مورد اين مسائل تصميم مي گرفتند. يکي از توانايي هاي برتون اين است که به خوبي مي داند چگونه بايد در هر رشته اي افراد کارآمد را اطراف خود جمع کند. در اين ميان کار الکس ايکس ايکس به عنوان طراح لباس شگفت انگيز بود. در هيچ صفحه اي از فيلمنامه مطلبي نيامده بود که به او کمک کند تا لباس ها را انتخاب کند، اما او به خوبي از عهده کارش برآمد و دائماً از من مي خواست که با او همکاري کنم. حتي زماني که مي خواست از روزنامه هاي باطله براي پوشاندن ديوارها استفاده کند، کپي روزنامه ها را براي من مي فرستاد تا مطمئن شود که اگر دوربين بيش از اندازه نزديک بيايد و کلمات قابل خواندن باشند، مشکلي پيش نخواهد آمد.

آيا موضوعات خاصي را براي بازيگران نوشتيد؟
 

نه، چنين چيزي نبود. مثلاً در فيلمنامه نگفتم که چه چيزي براي جاني دپ خوب است. پس از اين که گفت وگوها را در کنار هم مرور کرديم، جاني دپ بار ديگر به کتاب مراجعه کرد و گفت که سه، چهار خط در کتاب وجود دارد که او تمايل دارد شخصيت ويلي ونکا در فيلم آنها را بيان کند. به اين ترتيب ما آن مطالب را در فيلمنامه گنجانديم. اما از تمامي اين صحبت ها که بگذريم بايد بگويم که جاني دپ ايده هاي بسيار زيبايي داشت که در شکل گيري شخصيت ويلي ونکا بسيار تاثير گذار بود. به عنوان مثال اين شخصيت مي ترسد که کسي به کارخانه اش بيايد، با اين وجود به دليل حضور کودکان در کارخانه شکلات سازي بايد تدبيري نيز بينديشد. در حقيقت همين کارخانه است که خاطرات سالهاي دور و چگونگي انزوايش را براي او زنده مي کند. در فلش بک ها به تمام اين مسائل پرداخته شده.

چرا فيلم را مطابق با زمان حال ساختيد؟
 

من با اين مسئله موافق نيستم و در حقيقت من و تيم برتون اعتقاد نداريم که فيلم به زمان معاصر آورده شده است. به جز اين مسئله که مايک با بازي هاي ويدئويي سرگرم است، هيچ عنصر ديگري وجود ندارد که نشان بدهد رويدادها در زمان حال رخ مي دهند. ما تمايل نداشتيم که به هيچ زمان و مکاني تعلق داشته باشيم، کما اين که در فيلم نيز مشخص نيست که رويدادها در آمريکا به وقوع مي پيوندند يا در انگلستان. بنابراين مي توان گفت که خودروهاي موجود در اين فيلم بسيار عجيب و غريب هستند و حتي تکنولوژي اي که در فيلم به نمايش گذاشته مي شود نيز عجيب است، اما نمي توان گفت که به چه دوره زماني مربوط است. ما در مورد اين مسائل بسيار دقت مي کرديم، چرا که تمايل داشتيم بي زماني را در داستان رعايت کنيم.

پس اشاره هايي که به دهه 60 صورت مي گيرد، چگونه است؟
 

اشاره هايي که ونکا در اين فيلم دارد، مانند واژه «گربه آراسته» را نمي توان به دوره خاصي از زمان نسبت داد. ما دوست داشتيم که اين شخصيت به زبان مدرن صحبت کند، اما اگر از نگاه ديگري با فيلم روبه رو شويد، پي مي بريد که زمان شکل گيري داستان به هيچ وجه قابل شناسايي نيست. مي توان گفت که از زمان ماعقب تر است، اما پيش بيني ديگري در مورد آن نمي توان کرد.

به نظر مي رسد خيلي واهمه داشتيد که فيلمنامه لو برود، آيا همين طور است؟
 

بله، اما بايد بگويم که اقدام شگفت انگيزي انجام نداديم تا از اين امر جلوگيري کنيم. موقعي که مردم از من مي پرسيدند چه اتفاقي در فيلم رخ مي دهد، مي گفتم همان رويدادهايي که در کتاب رخ مي دهد، به علاوه بخش هايي که بيشتر به آنها پرداخته ايم. در آغاز ساخت فيلم مطلبي پيرامون پدر ويلي ونکا عنوان نکرديم، چرا که احساس مي کرديم يکي از وظايف ما حفظ نکته هاي شگفت انگيز فيلمنامه است. درست مانند اين است که بگوييم قابليت تعريف کردن داستاني که همه آن را مي دانند چيست. حکايت کار کردن روي اين فيلم مانند روايت يک داستان افسانه اي است که همه با عناصر اوليه آن آشنا هستند، اما هر کس تعبير خود را دارد و به گونه اي متفاوت آن را روايت مي کند. براي من عناصر مهم در خانواده کوچک چارلي و خانه اش خلاصه مي شدند. اولين تصويري که در ذهنم شکل گرفت، رودخانه اي از شکلات بود که شکرپاش ها در امتداد آن قرار داشتند. بنابراين دوست داشتم که اين صحنه در فيلم گنجانده شود. اين صحنه نيز از جمله عناصري بود که مخاطب را به وجهي دلپذير غافلگير مي کرد.

زماني که با کارگردان توافق نداشتيد، چه مي کرديد؟
 

صادقانه بگويم، ما زياد با هم مشکل نداشتيم. اگر او پاسخ منفي بدهد، اولين کاري که مي کنم اين است که ببينم او دقيقاً به چه چيزي نياز دارد و چه مي خواهد. چرا که کار من دقيقاً همين است و بايد فيلمنامه اي را بنويسم که او بتواند فيلمش را براساس آن بسازد. بنابراين مي توان گفت که کشمکش چنداني ميانمان وجود نداشت. تنها کاري که ما انجام مي داديم تلاش براي درک و کمک رساندن به يکديگر بود. اين مسئله در فيلم به خوبي رعايت شد. يکي از کارهاي من اين است که سعي مي کنم آنچه که در ذهن تيم برتون است را عملي کنم. براي همين هرگز به او نمي گويم که اين يا آن مسئله غير ممکن است و يا اين که عملي نيست.

نگارش فيلمنامه براي بازيگراني مانند البرت فيني و کريستوفر لي چگونه بود؟ آيا شناخت بازيگران باعث مي شد که نوع نوشتن شما تغيير کند؟
 

در مورد فيلم چارلي و کارخانه شکلات سازي بايد بگويم که تنها مي دانستم که جاني دپ بازيگر فيلم است. مي دانستم که بايد نقش مربوط به او را بنويسم و از سوي ديگر مي دانستم که او هنرپيشه اي که از عهده نقشي که برعهده اش مي گذاريد، برمي آيد. با توجه به اين که او از من جوان تر است، ايده هايي را ارئه داد که در ترسيم دوران جواني ويلي ونکا بسيار تاثير گذار بودند. اما در مجموع بايد بگويم که نويسنده معمولاً نمي داند که براي کدام بازيگر مي نويسد. براي همين تلاشش را به کار مي گيرد تا بهترين شخصيت را خلق کند. و اگر پس از انتخاب پي ببرد که تفاوت هايي ميان او و نقشش وجود دارد، درصدد کاهش اين تفاوت ها بر مي آيد. در مورد آلبرت فيني و کريستوفر لي بايد بگويم که حتي يک واژه از فيلمنامه تغيير نکرد. تصور مي کردم که قرار است جاني دپ در دو نقش حاضر شود و نقش ويلي ونکا و پدرش را بازي کند. تا اين که به لندن آمدم و فهميدم که کريستوفر لي براي اين نقش انتخاب شده است. عکس العمل من نسبت به انتخاب لي بسيار خوب بود، چرا که بازيگر بسيار خوبي است و در جاهايي که لازم است مي تواند اندکي هم ترسناک باشد.
منبع:نشريه فيلم نگار شماره 37




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 2.وقف زمین بازی
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 2.وقف زمین بازی
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 1.وقف چاه آب
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ قصه گویی؛ 1.وقف چاه آب
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 10.کمک به همدیگر (قایق بازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 10.کمک به همدیگر (قایق بازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 9.وقف کردن (نهال کاری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 9.وقف کردن (نهال کاری)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 8.کار را تمام کنیم (پازل بازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 8.کار را تمام کنیم (پازل بازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 7.برنده شدن باهم (صندلی بازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 7.برنده شدن باهم (صندلی بازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 6.برطرف کردن موانع (بازی خوراک خوری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 6.برطرف کردن موانع (بازی خوراک خوری)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 5.تقسیم دارایی (بازی خوراک خوری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 5.تقسیم دارایی (بازی خوراک خوری)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 4.جواب خوبی و بدی (بازی خوب و بد)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 4.جواب خوبی و بدی (بازی خوب و بد)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 3.همکاری با دقت (تمیزبازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 3.همکاری با دقت (تمیزبازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 2.مشارکت در کمک رسانی (نقاشی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 2.مشارکت در کمک رسانی (نقاشی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 1.کمک پنهانی (گل یا پوچ)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 1.کمک پنهانی (گل یا پوچ)
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 6.وقف کمک بدون منت
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 6.وقف کمک بدون منت
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 5.وقف کار خوب ماندگار
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 5.وقف کار خوب ماندگار
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 4.خودمان را جای نیازمند بگذاریم
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 4.خودمان را جای نیازمند بگذاریم