نگاهي گذرا بر بيست و پنج سال سينماي کودک و نوجوان
نويسنده: امير بهاري
در پي يافتن خانه دوست
پس از انقلاب کانون به فعاليت هاي خودش به صورت جدي ادامه داد . و اسامي افرادي همچون ابرايم فروزش ، مجيد مجيدي و ... به فهرست کساني که براي کانون فيلمنامه مي نوشتند اضافه شد . البته فيلمنامه نويسي براي کودک محدود به کانون نمي شد ، مخصوصاً در سال هاي پس از انقلاب اين سبک از نگارش فيلمنامه طرفداران بسياري پيدا کرد که از ميان آنها مي توان به حميد جبلي ، ايرج طهماسب و محمد علي طالبي اشاره کرد ، که تنها براي کودک نوشتند .
در نوزدهمين جشنواره بين المللي کودکان و نوجوانان در بخش ويژه اي ، فيلم هايي از بيست و پنج سال سينماي کودک ايران به نمايش در خواهد آمد . اين فيلم ها که به صورت کلي در مطلب ذيل معرفي خواهند شد ، برگزيده اي از بيست و پنج سال تلاش سينما براي کودکان است . در اين ميان عباس کيارستمي با سه فيلمنامه بيشترين سهم را دارد ، هر چند که حميد جبلي هم سه فيلمنامه دارد . البته جبلي فقط يکي از آنها را تنها نوشته و در دو فيلمنامه ديگر صرفاً مشارکت داشته است . اما سه فيلمنامه از بهترين هاي اين سياهه متعلق به عباس کيارستمي است . در مجموع فيلمنامه نويساني که از کانون پرورش فکري کودکان آمدند ، با هشت فيلمنامه بيشترين سهم را دارند .فيلمنامه باشو غريبه کوچک مبتني بر روايتي خطي که به گره افکني مي رسد . باشو پس از مرگ پدر و مادرش در بمب باران هوايي در جنوب به پشت کاميوني پناه مي برد و به شمال مي رسد و در شرايطي کاملاً متفاوت قرار مي گيرد . داستان او را در شرايطي قرار مي دهد که در مواجهه با پيرامونش دچار چالش است . او از فرهنگ ديگري است ، به زبان ديگري سخن مي گويد و رنگ پوستش کاملاً متفاوت است و بايد با انسان هايي ديگر از فرهنگي متفاوت کنار بيايد . اين گره روايت از نظرگاه باشو است . از سوي ديگر نايي ، زن مزرعه داري است که در غياب شوهرش مجبوراست براي ارتباط برقرار کردن با پسر بچه اي از فرهنگ ديگري به کارهاي مختلفي دست بزند . اين دو شخصيت اصلي فيلم زبان يکديگر را نمي دانند اما به مرور يکديگر را مي فهمند . حتي باشو در امور مزرعه و کارهاي خانه به نايي کمک مي کند . باشو از بخشي از ايران آمده که در تاريخ بسيار مورد تهاجم قرار گرفته و نايي از سرزميني است که تا حدود زيادي بومي گرايي خويش را به طور طبيعي تري حفظ کرده . بيضايي در فيلمنامه اش فرزند را سر راه مادر مي گذارد باشو به نايي پناه نياورده ، در واقع به زمين و يا مادري سمبليک پناه آورده , به اصالت پناه آورده . هنگامي که همسر نايي از جنگ باز مي گردد ، دست راستش را از دست داده . اين باشو است که امروز فرزند مادر و دست راست پدر است .
اغلب نوشته هاي بيضايي چه نمايشنامه و چه فيلمنامه سرشار از عناصر و شخصيت هايي هستند که از خلال داستان کنار هم قرار مي گيرند و گره داستان بر مبناي تقابل اين عناصر شکل مي گيرد و در نهايت هم بر اساس هم زيستي و يا عدم توانايي زيستي اين عناصر ، به گره گشايي مي رسد . بيضايي در باشو ... هم بر مبناي گره افکني متعارف ، شخصيت هايش را در راستاي هم نمي گذارد ، بلکه بر مبناي نشانه ها و شخصيت ها داستان را به جلو مي برد و به صورت يکه چرخه به اجبار به تعادل دست پيدا مي کند .
فيلمنامه دونده مبتني بر شخصيت پردازي دقيق از اميرو به گره اصلي روايت دست پيدا مي کند . فيلمنامه مدت زيادي را صرف مي کند تا شخصيت اميرو را به طور کامل به مخاطب معرفي کند . او سوداي رفتن به آن سوي آب ها را دارد . اميرو کارهاي مختلفي را تجربه مي کند . نوجواني است که مي خواهد پرسه زني بيهوده نباشد . او در مي يابد که آگاهي از پي دانش مي آيد و به آموختن مي پردازد . داستان تا به اينجا به معرفي شخصيت اميرو مي پردازد و هيچ اتفاقي و بحراني رخ نمي دهد که مبناي شکل گيري يک کشمکش باشد . در واقع آگاهانه تصميم گرفته است که اين گونه نباشد . پس از ورود اميرو به کلاس درس شبانه و تلاش بسيارش در راستاي يادگيري الفبا ، فيلمنامه با مسابقه اي سخت و دشوار براي تصاحب يک قالب يخ تمام مي شود . فيلمنامه دونده در واقع تنها در بخش پاياني اش به برجسته ترين گره روايتش مي رسد ؛ مسابقه بر سر قالب يخ ، سکانسي نسبتاً طولاني . اما فيلمنامه دونده بيش از آن که در تدارک گره افکني و گره گشايي باشد ، در تلاش است تا دنياي يک شخصيت نوجوان را که علاقه مند به سينماست ، نشان بدهد . او سينما را دوست دارد . آموختن را دوست دارد . سفر به آن سوي آب ها را دوست دارد و در يک ماراتن سخت قالب يخ را به دست مي آورد . موفقيتي که طول چنداني ندارد و بسان همان يخ در کنار لوله هاي گاز چند لحظه آتش جسم و جان را تسکين مي دهد و تمام مي شود . اين همان ماراتني بود که امير نادري را به آمريکا کشاند و امير نادري در پايان همين فيلم با اميرو تمام شد . اميرو شخصيتي بود که در سال 1349 با سازدهني توسط خود نادري نوشته شد ، بعدها با آب ، باد ، خاک ادامه پيدا کرد و با دونده ، سومين بخش از تريلوژي نادري تمام شد .
فيلمنامه کليد با قرار دادن يک کودک در موقعيت والدينش به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . امير محمد چهار ساله در خانه با برادر شش ماهه اش تنهاست و درب خانه به روي هر دوي آنها قفل است . امير محمد بايد به امور مادرانه در قبال برادرش بپردازد که از آن آگاهي ندارد . از سوي ديگر اجاق گاز روشن است و او توانايي خاموش کردن آن را هم ندارد . خانه به روي همسايه هايي که مي توانند آنها را همراهي کنند ، قفل است . اين بحران به خودي خود کشمکشي دراماتيک ايجاد مي کند . هنگامي که مادر باز مي گردد ، امير محمد با راهنمايي هايي که از بيرون و توسط همسايه ها شده تقريباً به مسائل غلبه کرده است . انديشه شرقي کيارستمي که در اغلب فيلمنامه هايش حضور دارد ، بار ديگر در اين فيلم هم شکل دهنده اصلي گره افکني و گره گشايي است ؛ بازگشت به خويشتن يا به عبارت ديگر باور خويشتن . درست است که امير محمد را از بيرون راهنمايي مي کنند ، اما اين خود اوست که امور را به انجام مي رساند . او کودکي چهار ساله است که يکه و تنها با مصائب به وجود آمده مبارزه مي کند . از سوي ديگر کيارستمي بر کشف انسان از خود در يک همکاري جمعي را صحه مي گذارد . او حتي در فيلمنامه هاي کوتاهش هم بعضاً به اين مضامين پرداخته است .
فيلمنامه پرنده کوچک خوشبختي مبتني بر حضور انديشه اي جديد در يک مدرسه سنتي ، به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . مليحه ناشنوايي است که تقريباً بيماري رواني هم دارد و عدم سازگاري او با محيط مدرسه تقريباً به شکل روزمره اي درآمده و داستان از جايي وارد مرحله جديد مي شود که خانم شفق وارد مدرسه آنها مي شود و مي خواهد با شيوه اي جديد به درمان مليحه بپردازد . اين واقعه زندگي مليحه را به عنوان شخصيت محوري داستان تحت الشعاع قرار مي دهد . خانم شفق مي داند که دليل ناشنوايي مليحه يک حادثه ناگوار در کودکي بوده و اکنون او مي خواهد با بازسازي آن واقعه قدرت تکلم از دست رفته او را بازگرداند که موفق هم مي شود . اين شکل فيلمنامه که گره افکني و گره گشايي چندان قابل رويتي ندارد ، شبيه به نمايش هاي سايکودرام است . در نمايش هاش سايکودرام بيمار رواني را در موقعيتي مشابه با بحراني که او را در زندگي آزار داده قرار مي دهند . در اين شرايط او مواجهه جديدي با آن موقعيت دارد .
فيلمنامه گلنار مبتني بر حسرت مهر مادري به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . گلنار در جست و جوي دستمال به جامانده از مادر که باد آن را برده ، به جنگل مي رود و آنجا به خدمت خرس ها در مي آيد و روزهاي سختي را سپري مي کند . گلنار نوجواني است که در دام افتاده . بحران داستان در اين مرحله شکل مي گيرد و شدت پيدا مي کند . گلنار دختر روستايي و کار بلدي است که به مذاق خرس ها خوش مي آيد و آنها حاضر نيستند او را از دست بدهند . او حالا نه تنها دستمال را ندارد ، بلکه در حصر مانده است . تا اين که خاله قورباغه گلنار او را مي يابد . فيلمنامه گلنار در فضايي غير واقعي رابطه تنگاتنگي ميان انسان ، حيوان و طبيعت شکل مي دهد . در اينجا حيوانات همدم گلنار شده اند و آنها او را به بيگاري مي کشند . فيلمنامه در شکل پرادخت شخصيت هاي حيوان ، خير و شري کودکانه را مد نظر دارد و پرداختي اين گونه بر نحوه گره افکني و گره گشايي داستان تاثير بسزايي دارد .
فيلمنامه خانه دوست کجاست مبتني بر يک بحران کودکانه که بسيار انساني نيز است ، به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . پسر بچه اي در خانه اش متوجه مي شود که دفتر مشق دوستش را اشتباهي در کيفش گذاشته . دقيقاً در همان روز معلم دوست صاحب دفتر را بازخواست کرده که بايد مشقش را در دفتر مشق بنويسد و اگر باز تنبلي کند او را اخراج مي کند . اين رفيق کوچک با بحراني بزرگ مواجه است . اگر دفتر مشق را به دوستش نرساند ، او از مدرسه اخراج مي شود . داستان با اين تعلق پيش مي رود و اين پسر بچه براي پيدا کردن خانه محمد رضا نعمت زاده تا ده بالا مي رود و در آنجا مصائب بسياري را تحمل مي کند تا خانه دوستش را پيدا کند . او نمي تواند از نيمه هاي را به خانه بازگردد ، چرا که دوستش در آستانه اخراج شدن است . کيارستمي در پرداخت داستانش آنچنان در اين واقعه کوچک بزرگ نمايي مي کند که حتي مخاطب بزرگسال که آن دوران کودکانه را پشت سر گذاشته ، نيز در اين بحران انساني گرفتار شود . علي رغم ريتم کند فيلم ، گره داستان آن قدر محکم است که فيلمنامه اي به اين سادگي را بدون اين که به ورطه تکرار بيفتد پيش ببرد . شخصيت اصلي داستان براي رسيدن به خانه مورد نظرش اول يک تپه بلند را طي مي کند ، بعد در دنياي طبيعي يک روستا به جست و جوي دوستش مي پردازد و هنگامي که بدون اين که دوستش را پيدا کند باز مي گردد ، هوا ابري است وصداي غرش هاي آسمان او را در تنهايي اش همراهي مي کنند . طبيعت از عناصر مورد علاقه در فيلمنامه هاي کيارستمي است . در خانه دوست کجاست هم طبيعت مي خواهد تاثير گذار باشد . به عبارتي همان قدر که طبيعت تصاوير زندگي را در آثار کيارستمي بي آلايش و با صلابت مي کند ، به همان ميزان هم موانع قدرت مندي براي جلوگيري از حل بحران يا به وجود آمدن بحران مي شود . گره داستان خانه دوست کجاست تا حدود زيادي در گرو همين طبيعت است . راه سخت و پر پيچ و خمي که پسر بچه در هواي ابري طي مي کند ، از همان ابتداي حرکت او ، تهديدي جدي براي نرسيدن به هدفش است و ...
خانه دوست کجاست از موفق ترين فيلمنامه هاي کيارستمي است . شکل گيري داستان کاملاً کلاسيک است و کيارستمي مولفه هاي خاص خودش را خوب بر کليت داستان منطبق مي کند .
فيلمنامه دزد عروسک ها مبتني بر خواست يک خانواده براي صاحب خانه شدن ، به گره اصلي روايت دست پيدا مي کند . اين خانواده که در شرف صاحب خانه شدن هستند ، پولشان دزديده مي شود . خواهر و برادري که پولشان دزديده شده تصميم مي گيرند که براي کمک به مادرشان ، تنها داراييشان يعني عروسک هايشان را بفروشند . عروسک ها هم توسط دزد قبلي دزديده مي شود و آنها به تعقيب دزد مي پردازند . گره روايت در حالتي کودکانه شکل مي گيرد و اين کودکان هستند که در دنياي آدم بزرگ ها نقش هاي کليدي را ايفا مي کنند . آنها براي به دست آوردن پول از دست رفته شان به سوي خانه دزد حرکت مي کنند ، اما به هدف بزرگ تري دست پيدا مي کنند و شهر را از شريک نيروي پليد رهايي مي بخشند . گره گشايي اصلي فيلمنامه دزد عروسک ها ، عروسک هاي ليلا و بهرام هستند که دور از چشم انسان ها به آنها کمک مي کنند . دزد عروسک ها از تلاش هايي بود که در راستاي فيلمنامه نويسي در دنياي فانتزي صورت گرفت . در اين فيلمنامه گره افکني در دنيايي غير واقعي رخ مي دهد و توسط قدرت غير واقعي تري گشايش پيدا مي کند .
فيلمنامه مدرسه پيرمردها مبتني بر تقابل سه نسل به گره اصلي اش دست پيدا مي کند ؛ پدران ، فرزندان و پدربزرگان ، پدراني که هم به پدربزرگان فائق آمده اند و هم بر کودکان خود تسلط دارند ، تصميم به از بين بردن ساختماني گرفته اند که به مثابه کيان يک نسل محسوب مي شود . آن ساختمان مدرسه ناشنوايان آقاي پاک نهاد پير است . فسقلي ، فرزندي که قرار است پدري در نسل آينده باشد ، به طور کودکانه اي دوست دارد اين ساختمان استوار بماند . از سوي ديگر پاک نهاد در مکاني به نام مدرسه پيرمردها محصور است و پسرانش با بيان اين که او به خارج سفر کرده ، ميراث مانده از نسل پيشين را مي خواهند خراب کنند و به خيال خود براي نسل بعد که فرزندان خودشان هستند آتيه اي بسازند . و يک شخصيت به نام فسقلي در تکاپوست که از اين اتفاق جلوگيري کند و به مدد پاک نهاد پير مي شتابد . اين سه نسل با ديدگاه هايشان و با پرداختي که نويسنده از نمايندگان اين سه نسل مي کند ، در کنار هم و به سادگي براي فيلمنامه گره افکني مي کنند . فيلمنامه از ديد يک کودک روايت مي شود و با او پيش مي رود و به مدرسه پيرمردها مي رسد . آنجا با طراحي يک برنامه فرار ، پاک نهاد را از مدرسه مي رهانند . در طول اين فيلمنامه پدران که قدرت تصميم گيري آنها بيشتر است ، حضور کمتري دارند و پدربزرگان و کودکان پيش برنده داستان هستند و در واقع به مدد راه آنهاست که فيلمنامه به مرحله گره گشايي مي رسد . مدرسه پيرمردها علي رغم اين که اغلب شخصيت هايش بزرگسالان هستند ، اما نمونه موفقي در ترسيم دنياي کودکانه براي مخاطبان کودک و نوجوان محسوب مي شود .
فيلمنامه پاتال و آرزوهاي کوچک مبتني بر آرزوهايي کودکانه به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . وحيد موجودي به نام پاتال را مي يابد تا خواسته هاي ذهني اما کوچک خود را تحقق بخشد . او از پاتال مي خواهد تا همراه خواهرش در جايگاه پدر و مادر خود قرار بگيرند . پاتال با تحقق بخشيدن به اين آرزو ، آن پسر و يک زندگي را از تعادل خارج مي کند و سبب بروز مصائب بسياري مي شود . وحيد با عقل کودکانه اش در موقعيت يک پدر قرار مي گيرد اما توانايي هدايت يک زندگي را ندارد . او با توجه به شرايط بحراني اي که پيش مي آيد ، پشيمان مي شود و از پاتال مي خواهد که موقعيت را به حالت قبل بازگرداند . در واقع وحيد کودکي است که غرق در دنياي کودکي اش سوداي پدر بودن را در سر مي پروراند و همين نگاه کودکانه بحران را مي آفريند و شدت مي دهد . فيلمنامه پاتال و آرزوهاي کوچک با نگاهي واقع بينانه به خواسته هاي کودکان مي پردازد و در عين اين که فيلم بر مبناي فانتزي شکل مي گيرد ، نتيجه گيري فيلم کاملاً حالتي رئاليستي دارد . اين تضاد که در گره گشايي فيلم اوج مي گيرد ، کمک شاياني به قابل لمس بودن دنياي فيلم براي کودکان مي کند .
فيلمنامه نياز مبتني بر نياز دو نوجوان به يک موقعيت شغلي به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . علي پس از مرگ پدرش بايد نان آور خانه باشد . از سوي ديگر رضا هم به موقعيتي که دست پيدا کرده احتياج دارد ، اما يکي از اين دو بايد برود . داستان نياز با اين دو انگيزه شخصيت ها به بحران مي رسد . آنها در جدال با يکديگر هستند و چنان با يکديگر مبارزه مي کنند که جمله معروف زندگي ميدان نبرد است را به ذهن متبادر مي کند . آنها در نبرد با يکديگر دچار سلوکي مي شوند که در نهايت خود منجر به گره گشايي روايت مي شود و آن دو دوستاني ايثارگر در قبال يکديگر مي شوند . آن دو چونان مبارز شرقي که اگر زنده بمانند رفقاي خوبي براي يکديگر خواهند بود ، دوستاني خوب براي هم مي شوند و جدالي که برآمده از ميل ويرانگر نياز است ، در نهايت با اين مسئله تمام مي شود که علي چاپخانه را ترک مي کند تا رضا در موقعيت شغلي به دست آمده تثبيت شود .
فيلمنامه کلاه قرمزي و پسر خاله مبتني بر يک رويا پردازي کودکانه به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . کلاه قرمزي بازيگوش و تنبل که در هيچ کاري موفق نيست ، با ديدن آقاي مجري در تلويزيون راهي شهر مي شود تا مجري شود . کلاه قرمزي يک شخصيت سمج است که مي خواهد پا به عرصه تلويزيون بگذارد . آقاي مجري در ابتدا توجهي به او ندارد ، چرا که در مقوله ازدواج به مشکل برخورده . کلاه قرمزي مي خواهد پا درمياني کند که ماجرا بحراني تر مي شود . تمامي اين وقايع فيلمنامه بر سر راه مجري شدن کلاه قرمزي پيش مي آيد و فيلمنامه جايي که کلاه قرمزي در دل آقاي مجري جا باز مي کند ، گره گشايي مي شود و کلاه قرمزي بالاخره مجري بودن را تجربه مي کند . فيلمنامه کلاه قرمزي از يک جهت اهميت ويژه اي در سينماي ايران دارد . اين اثر بر اساس شخصيت هاي موفق يک برنامه تلويزيوني نوشته شده . در واقع فيلمنامه نويسان اين فيلم با توجه به برنامه اي که ايرج طهماسب در کنار عروسکي به نام کلاه قرمزي اجرا کرد ، دست به پرداخت سينمايي براي اين شخصيت ها زدند و براي اين کار يکي از بهترين تکنيک ها را انتخاب کردند ؛ نشان دادن گذشته اين شخصيت در راه رسيدن به تلويزيون . اين مسئله اي بود که جرچ لوکاس هم براي نوشتن فيلمنامه تريلوژي دوم جنگ هاي ستاره اي مد نظر داشت و 20 سال بعد از تريلوژي اول ، فيلمنامه دوم را اختصاص داد به گذشته ما قبل تريلوژي اول .
فيلمنامه شرم مبتني بر دو عنصر رويا پردازي دوران جواني و شرم و حيا به گره اصلي خود دست پيدا مي کند . مسئله داستان تهيه پول است ، چرا که مجيد مي خواهد نگاتيوهاي جديدي بخرد تا تصاويري را که هنگام فيلمبرداري با دوربين 8 ميلي متري اش ثبت نشده ، دوباره تکرار کند . او اولين پول را با زحمات و زور بازوي خودش به دست مي آورد . اما در دام شرم و حيا پولش را به واسطه انجام کاري براي آقاي کيوان از دست مي دهد . دوباره ما به گره اصلي باز مي گرديم ، يعني همان تهيه پول . او در دام مناسبات اجتماعي نمي تواند شرم خود را کنار بگذارد و از آقاي کيوان پولش را طلب کند و مدام در حال نقشه کشيدن براي پس گرفتن پول از آقاي کيوان است . راه حل هاي ذهني او راه به جايي نمي برد . او در سکانس پاياني ، مستاصل از عدم به دست آوردن پول خود ، يکمرتبه به دنياي بيرون از فيلم پا مي گذارد . مجيد شخصيتي است که پور احمد از دنياي داستاني هوشنگ مرادي کرماني وام گرفت و در گره افکني تقريباً پيرو سبک مرادي کرماني بود . اما در گره گشايي به يکباره خودش را عيان مي کند . او داستان را از دنياي کودکانه مجيد به دنياي مصائب جدي يک فيلمساز رجعت داده است . در انتها کيومرث پور احمد کارگرداني است که مي خواهد صحنه اي را مجدد با بازيگرش تکرار کند ، اما بازيگرش خسته شده و اين تکرار را نمي پذيرد . پور احمد فيلمنامه اش را با زيرکانه ترين ترفند بدون گره گشايي منطقي و متعارف ، به يک پايان بندي زيبا مي رساند .
فيلمنامه تعطيلات تابستاني مبتني بر تقابل خير و شري کودکانه به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . دو برادر دوقلو در مواجهه با تابستان دو مسير کاملاً متفاوت دارند . پسر درس خوان بايد به اردوي تفريحي ، علمي رامسر برود و برادر شر بايد در مکانيکي اوس جمال به کار بپردازد ، که با تعويض اسم خود با برادرش در کارنامه هايشان ، او به اردوي تفريحي مي رود و برادر خوب به مکانيکي اوس جمال . اين اتفاق زندگي آنها را از حالت تعادل خارج مي کند ، اما اين زندگي در نهايت به تعادل باز مي گردد . در اين عدم تعادل برادر خوب علي رغم شرايط سختي که به ناحق در آن قرار دارد ، روزهاي بهتري را سپري مي کند ، چرا که به مرور زمان جايگاه خاصي در يک مکانيکي و نهايتاً گاراژي که چندين مکانيک در آن مشغول هستند پيدا مي کند و همگي با احترام به او نگاه مي کنند . از سوي ديگر برادر ناخلف در جايگاه برادر خلف روزهاي خوبي را سپري مي کند ، اما يک روز نامه اي از سوي مادر مي آيد او را از موقعيتي که دارد شرمگين مي کند . پسر بچه بد در يک تنگناي انساني قرار مي گيرد و ميل به نيکي مي کند ؛ اتفاقي که در ديگر شخصيت هاي فيلم هم نمود دارد . پدري که به شکل سنتي و ديکتاتوري مديريت مي کند ، در انتها تحت تاثير فرزند تنبل و ناخلف خود که تغيير کرده قرار مي گيرد . معلمي که در تلاطم است تا برادران دو قلوي خطاکار را رسوا کند ، از موضع خود عقب نشيني مي کند . اوس جمالي که قواعد را براي تعمير ماشين ها رعايت نمي کند تا ماشين ها زودتر خراب شوند و دوباره براي تعمير پيش او بيايند ، در انتها کاملاً دچار تغيير دروني شده و به يک مکانيک با وجدان تبديل مي شود . اين پروسه ميل به نيکي تماميت فيلم را شکل مي دهد و در انتها هنگامي گره گشايي صورت مي گيرد که اين پروسه به انجام رسيده است .
فيلمنامه بادکنک سفيد مبتني بر يک خواسته کودکانه به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند ؛ دختر بچه اي به ماهي هاي حوض خودشان راضي نيست و حتماً مي خواهد يک ماهي قرمز رنگ از ماهي فروش بخرد . پول او از ميان نرده ها به مجرايي مي افتد که راهي به آن نيست و او در تکاپوست تا پيش از سال تحويل اين پول را بردارد ، ماهي بخرد و به خانه بازگردد . زمان دراماتيک و زمان واقعي در فيلم بادکنک سفيد بر هم منطبق هستند . راضيه يک ساعت و نيم فرصت دارد تا پول را از جايي که افتاده در بياورد ، ماهي بخرد و به سفره هفت سين ببرد . او در اين زمان در انتظار است تا با شخصيت هايي برخورد کند و از آنها بخواهد تا او را ياري کنند ، اما آنها از اين کار عاجزند . عنصر زمان و محدوديتي که در فيلمنامه بادکنک سفيد وجود دارد ، به طور بطيء در ايجاد تعليق و شدت بخشيدن به گره اصلي داستان تاثير گذار است . راضيه در کنار مجرايي که پولش افتاده نشسته و از آدم هاي مختلفي که از کنارش مي گذرند تقاضاي کمک مي کند . اين شخصيت ها که در راه او قرار مي گيرند هر کدام تلاشي براي گشايش اين مشکل انجام مي دهند ، اما تلاش همه آنها نافرجام است و در نهايت داستان به مدد يک بادکنک فروش و آدامسي که در دهان راضيه است گشايش مي يابد . اگر بازگرديم به فيلمنامه خانه دوست کجاست ، نهايتاً شخصيت اصلي داستان به خانه باز مي گردد و در واقع پس از سفري دور و دراز به خويشتن باز مي گردد و مشق هاي رفيقش را خودش مي نويسد .
فيلمنامه بچه هاي آسماني مبتني بر فقر شديد يک خانواده محترم به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . پسر بچه اي کفش چندين بار وصله پينه شده خواهرش را از دست مي دهد . او و خواهرش مجبورند از يک کفش استفاده کنند و به همين دليل دختر دير به مدرسه مي رسد و در آستانه بازخواستي جدي تر از مدرسه است . پدر خانواده کارگري شريف است که توانايي خريد کفش براي دختر را ندارد . آنها نمي توانند به والدينشان واقعيت را بگويند . عناصري که گفته شد ، به شدت بحران مي افزايند . آنها زندگي سختي را سپري مي کنند اما ناگهان نور اميدي هويدا مي شود ؛ يک مسابقه دو در سطح مدارس برگزار مي شود که جايزه سومش يک جفت کفش نو است . اين آخرين اميد آنها براي رهايي از شرايط موجود است . برادري که خود را در قبال از دست رفتن يک کفش کهنه گناهکار مي داند ، خودش را براي مسابقه آماده مي کند . اما او با يک موضوع مهم مواجه است ؛ بايد سوم شود . در انتهاي مسابقه او قهرمان مي شود و در هر صورت يک جفت کفش را که متعلق به کسي است که در مقام سوم مي ايستد ، از دست مي دهد . مجيدي در پايان فيلمنامه اش يکي از تلخ ترين گره گشايي ها در تاريخ فيلمنامه نويسي براي کودک در ايران را تجربه مي کند . فيلمنامه پس از اتمام بحران با يک سول تمام مي شود ؛ تنها کفشي که اين دو خواهر و برادر داشته اند در مسابقه از بين رفته ، فردا اين دو چگونه به مدرسه خواهند رفت ؟!
فيلمنامه پسر مريم مبتني بر باورهاي مذهبي به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . در واقع از آن زماني که کشيشي در حال آماده سازي کليسا براي جشن حضرت مريم سقوط مي کند و زمين گير مي شود ، گره اصلي داستان شکل مي گيرد . تا داستان به اين مرحله برسد زمان زيادي را طي مي کند . کشيش با رحمان که شير فروش و اذان گوي روستاست رابطه اي انساني برقرار مي کند . در اين رابطه تاکيد بر باورهاي مشترک دو مذهب اسلام و مسحيت است . هنگامي که کشيش زمين مي خورد ، اين رحمان است که بيشترين تلاش را مي کند تا کليسا براي برگزاري جشن حضرت مريم حاضر شود . رحمان علي رغم سن و سال کمش هنگامي که متوجه مي شود برادر کشيش - که او هم کشيش است - را نمي تواند به صورت تلفني پيدا کند ، به شهر سفر مي کند و در يک پي گيري مستمر برادر کشيش را پيدا مي کند تا در کليسا باز بماند . حميد جبلي به عنوان نويسنده اين فيلمنامه پيش از آن که در صدد يک گره افکني و گره گشايي مستحکم باشد ، در تدارک تصوير کردن ارتباط کشيش و پسر بچه است و در ذات اين رابطه مي خواهد به يک گفت و گو ميان اديان برسد . اما اين گفت و گو زماني شکل باورپذيري پيدا مي کند که گره داستان پيش مي آيد . يعني سقوط کشيش و تلاش کودکانه و صادقانه يک پسر بچه مسلمان براي حفظ سلامت کشيش کليسا هنگامي که اين بحران پيش مي آيد . رحمان و کشيش رابطه عميق تري را تجربه مي کنند و تلاش هاي رحمان براي حل مسئله به وجود آمده موجب برجسته تر شدن مقوله ها و زير ساخت هاي انساني دو مذهب در تعامل با هم مي شود .
فيلمنامه دختري با کفشهاي کتاني مبتني بر يک بحران اجتماعي به گره اصلي داستان دست پيدا مي کند . دختر بعد از مشاجره با والدينش از خانه مي گريزد . در جامعه اي که هنوز نتوانسته است زير ساخت هاي سنتي را پشت سر بگذارد ، فرار يک دختر از خانه به خودي خود بدون حتي هيچ پيش فرضي ، بحران شديدي را خلق مي کند . او از خانه مي گريزد و در جامعه اي بيمناک پرسه مي زند و با اقشار مختلف جامعه برخورد پيدا مي کند . هر چه از خانه دورتر مي شود ، انسان هايي که در مواجهه با آنها قرار مي گيرد دنياي تيره تري را در مقابل چشمانش ترسيم مي کنند . او با هر قشري از جامعه که ارتباط برقرار مي کند ، با پيشنهادي منفعت طلبانه مواجه مي شود . اين دختر پانزده ساله به واسطه گره داستان در جامعه پرسه مي زند و با حقايق ناگوار بسياري برخورد مي کند و در نهايت به جايي مي رسد که براي گذران شب بايد در دکه روزنامه فروشي ، آن هم در تاريکي مطلق صبح را انتظار بکشد . او اين گونه در تاريکي ماندن را نمي پذيرد و ناگريز به دامان خانواده باز مي گردد .
منبع: ماهنامه فيلم نگار 25.