نگاه ميني ماليستي به همه اجزاي فيلمنامه

محمد شيرواني ، چنان که مي شود انتظار داشت ، عاشق جزئيات است . نه تنها در فيلم هايش اين را به وضوح مي توان ديد ، بلکه خودش هم اين موضوع را صريحاً تاييد مي کند . شايد همين ريزبيني او سبب شد که ترجيح دهد مصاحبه حضوري ما تقريباً به کل تغيير کند و در اين تغيير ، لحن او جدي تر و سردتر شود . چيزي که در فيلم هايش هم ديده مي شود . او متولد 1352 تهران است و تاکنون شش فيلم کوتاه و يک فيلم بلند سينمايي ساخته است . گيلاس
شنبه، 23 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاه ميني ماليستي به همه اجزاي فيلمنامه

 نگاه ميني ماليستي به همه اجزاي فيلمنامه
نگاه ميني ماليستي به همه اجزاي فيلمنامه


 






 

گفت وگو محمد شيرواني فيلمنامه نويس « گيلاس هايي که کمپوت شد »
 

محمد شيرواني ، چنان که مي شود انتظار داشت ، عاشق جزئيات است . نه تنها در فيلم هايش اين را به وضوح مي توان ديد ، بلکه خودش هم اين موضوع را صريحاً تاييد مي کند . شايد همين ريزبيني او سبب شد که ترجيح دهد مصاحبه حضوري ما تقريباً به کل تغيير کند و در اين تغيير ، لحن او جدي تر و سردتر شود . چيزي که در فيلم هايش هم ديده مي شود . او متولد 1352 تهران است و تاکنون شش فيلم کوتاه و يک فيلم بلند سينمايي ساخته است . گيلاس هايي که کمپوت شد ، پنجمين فيلم کوتاه شيرواني ، بهترين فيلم کوتاه از نگاه کانون فيلمنامه نويسان سينماي ايران ( 1380 ) ، بهترين فيلمنامه اقتباسي از نگاه کردن فيلمنامه نويسان سينماي ايران ( 1380 ) و بهترين فيلم کوتاه بخش جنبي جشنواره فجر از نگاه انجمن سينماگران آزاد ايران شناخته شد . داستان اين فيلم درباره زني است که شوهرش را در جنگ از دست داده و حالا بايد براي خواستگاري احتمالي ، عکسي آراسته از خود تهيه کند . اما در تشتک ظهور عکاس ، همان عکسي چاپ شد که زن ، قبل از رفتن شوهرش به جبهه با او گرفته بود .
گيلاس هايي که کمپوت شد مثل بقيه فيلم هاي شما از نظر اجرا بسيار ظريف ، دقيق و حرفه اي هستند . اما به نظر مي رسد اين سخت گيري در نگارش فيلمنامه تان وجود نداشته و آن قدر که از اجراي فيلم شگفت زده مي شويم ، فيلمنامه تکانمان نمي دهد .
خب شما دوزتان خيلي بالاست ! ( مي خندد ) فيلمنامه گيلاس ها ... بر اساس داستان کوتاهي از تارکوفسکي نوشته شده است . آنجا روايت مادر و پسري است که عاشقانه يکديگر را دوست دارند تا اين که پسر بايد راهي جنگ شود ، آنها تصميم مي گيرند در يک عکاسخانه ، عکسي به يادگار بگيرند ، پسر چند روز بعد کشته مي شود و مادر در پي اين حادثه ، آن شهر را ترک کرده و در يکي از شهرستان هاي روسيه مقيم مي شود . سال ها بعد بنا به ضرورت به يک عکاسي مراجعه مي کند ، همان عکس دو نفره را به او تحويل مي دهند . من اين داستان را بسيار نزديک به فرهنگ خودمان ديدم و چون قبلاً در فيلم کانديدا به رابطه مادر و پسر پرداخته بودم ، اين رابطه را مابين زن و شوهر جوان پي ريزي کردم و حضور زنده مرد را به شکل متافيزيکي تري در لحظه چاپ آن عکس آوردم . فيلمنامه گيلاس ها ... جزو معدود فيلمنامه هاي دقيق من بود که مرا سر صحنه فيلمبرداري رهبري کرد و اگر نسبت به ساختار فيلم در جايگاه پايين تري قرار مي گيرد ، شايد به عطش ما برمي گردد که مي خواهيم فيلمنامه مان به سرعت ساخته شود و اين جاي تامل بيشتري نمي گذارد .
در تغييري که به قصه تارکوفسکي داديد ، آن خواستگار احتمالي را هم آورديد که موقعيت زن را قدري بحراني کنيد و به جذابيت قصه بيفزاييد ؟ اين اشاره به شکل مبهمي در صداي مادر آن هم روي پيغام گير تلفن در فيلم ديده مي شود تا واقع بينانه تر به قصه اين زن و فشارهايي که او را تهديد مي کند ، نگاه کنيم . شايد اين تلفن کوتاه به نوعي فقدان ضد قهرمان را در فيلمنامه کم رنگ مي کند .
براي همين است که تلفن را جواب نمي دهد و مي گذارد روي پيغام گير برود . بله ، چون تمايل او چيز ديگري است ؛ در ذهن او مرد زنده است و اين حضور از نگاه بيروني . مادر . بي معني است .
در مرحله صداگذاري حتي مي خواستم صداي خود زن را روي پيغام گير بگذارم و او بنشيند صداي خودش را بشنود ، صدايي دروني که مي گويد اشتباه مي کني !
موقعي که گيلاس ها ... را مي نوشتيد به يک فيلمنامه کلاسيک کوتاه فکر مي کرديد ؟
بله کاملاً ، البته مي دانستم که در فرم و زمان ساخت آن رويکردي ديگرگون خواهم داشت . فيلمنامه يک روايت کاملاً خطي داشت . روايت غير خطي فعلي به زمان تدوين برمي گردد . موقع تدوين به اين نتيجه رسيدم که شکستن زمان و مکان و جا به جايي چند سکانس ، کمک مي کند تا جريان سيال ذهن بيشتر شکل بگيرد . مثلاً وقتي که فلاش بک آخرين شب اين دو شخصيت را به ابتداي فيلم منتقل مي کنيم ، نه تنها اين يک بازي فرمي نيست بلکه به سادگي توانسته ايم در جهت القاي مضمون فيلم گام برداريم ، چون همه اين 13 دقيقه مي خواهد بگويد مرد جوان حضوري زنده و قابل لمس در زندگي فعلي زن دارد . آن مرد رفته ولي هست ، عشقي وجود دارد نه اين که عشقي وجود داشت . تبديل ماضي به حال استمراري .
پس فيلمنامه در ابتدا ساختار اين شکلي را نداشته ...
ساختار غير خطي همان طور که گفتم در مرحله تدوين به وجود آمد . جسارت و تجربه گرايي همواره دستاوردهايش به شکست هايش مي چربد .
نکته ديگر اين بود که فيلمنامه براي مدت زمان بيشتري - حدوداً 20 دقيقه - نوشته شده بود که در تدوين مي خواستم نهايت ايجاز را لحاظ کنم .
چطور به ايده هاي موجز در اجرا رسيديد ؟
احساس مي کنم به شکل ناخودآگاهي حداقل گرا - ميني ماليست - هستم . يا در اين مسير حرکت مي کنم ، زيرا از حذف کردن بيشتر لذت مي برم . عناصر مهم يک فيلمنامه لا به لاي حواشي غير ضروري ديده نخواهند شد .
پس اين يعني شما در فيلمنامه تان هم ميني ماليستي برخورد کرده ايد .
نگاه حداقل گرا چيزي نيست که يک شبه شکل بگيرد ، حتماً فيلمنامه با اين لهجه نوشته شده ، اما در ساخت غليظ تر شده است . قصه ما ، قصه يک زن است و مرد حضور فيزيکي کم رنگي دارد ، اما اين شخصيت غايب مرد است که حضور قوي تري دارد ، چرا ؟ جواب اين چرا سندي است بر تاثير برخورد ميني ماليستي با همه اجزاي يک فيلم .
با همين گرايش است که از نشان دادن عکس مرد پس از کشته شدنش پرهيز مي کنيد ؟
دلايل مهم تري هم وجود دارد ، از جمله هدفي که فيلمنامه دنبال مي کرد و آن اين که جنگ تنها توانسته مرد را از لحاظ فيزيکي حذف کند ، اما بعد در لحظه لحظه زندگي همسرش وجود دارد . ديگر اين که هنر ، نشان ندادن است و برخورد مستقيم ، راز آلودگي اثر را از بين مي برد .
با اين وجود که شما مي گوييد ميني مال هستيد ، اما موقعي که به عناصر فضاساز مي رسيد خيلي با تفصيل با آنها برخورد مي کنيد . علت اين همه دقت شما به جزئيات چيست ؟
من قبل از اين که فيلمساز باشم ، نقاشم . نقاشي به من آموخت که جزئي نگر باشم . واقعيتش را بخواهيد اين جزئيات هستند که يک کليت را به وجود مي آورند نه بالعکس . نگاه حداقل گرا ، نفي جزئيات ضروري نيست ، بلکه کم کردن عناصر و اصرار ورزيدن بر روي حداقل است .
در جواب سوال قبلي ، شما گفتيد : « جسارت و تجربه گرايي همواره دستاوردهايش به شکست هايش مي چربد » اين يعني شما آدم تجربه گرايي هستيد . اما به نظر مي رسد شما در نوشتن فيلمنامه هايتان ، بيشتر گرايش کلاسيک داشته ايد . اين تضاد را چطور توضيح مي دهيد ؟
در فيلم جديدم ( ناف ) در مسير مخدوش کردن قصه و روايت گام برداشتم . هدف گروهمان اين بود تا يک فيلم تجربي و ساختارشکن بسازيم تا فرم و محتوا به يک اندازه غير سنتي و در يک قواره ارائه شود . البته در اين مسير به افراط تاختيم . اين تجربه اگر ديده مي شد شايد مي توانست تاثيري بر روند آرام سينماي نوين ايران بگذارد . توليد اين اثر ، گروهي را اميدوار به حيطه هاي تجربه نشده کرد و براي من پاياني بود بر وسوسه هايي که در فيلم هاي کوتاهم به آن پاسخ نداده بودم . اما حالا که دغدغه هاي دو سال گذشته ام سپري شده و آدم ديگري هستم با خواسته هاي تازه تر ، موقتاً معتقدم که سينماي مدرن همچنان کودکي است که نيازمند خط مشي پدربزرگ هاست ! صد و چند سال سينما به ما يادآوري مي کند که همچنان اصول و فوندانسيون قصه پردازي تغيير ناپذير است و اگر اتفاق تازه اي در سينما افتاده که مقبوليت پيدا کرده است ، صرفاً شامل فرم و برخورد جديد با همان قصه پردازي کلاسيک است . در تجربه هايي که هم زمان فرم و محتوا آشنايي زدايي شده است ، عميق که مي شويم در مي يابيم که مخاطب ، دستاويزهاي هميشگي خود را نمي يابد و به همين دليل اين آثار مهجور مي مانند . بايد اعتراف کنم که همچنان به تضاد علاقه مندم و در اثر بعدي ، به اصول کلاسيک فيلمنامه وفادارتر ، و سينماي ايران نيز دوران کلاسيک خود را پشت سر نگذاشته است .
در فيلم گيلاس ها ... اشاراتي به فيلم هاي قبليتان مي بينيم . بازي با عکس ما را به ياد کانديدا مي اندازد و لوکيشن فيلم دايره که حالا دوباره در گيلاس ها ... هم تکرار مي شود . اين اشارات در فيلمنامه هم آمده بودند ؟
بله و اين عناصر تکرار شونده زبان و لهجه ، يک فيلمساز را تداعي مي کنند .
شما فيلمنامه هايتان و البته همين گيلاس ها ... را چون دچار وسواس بيشتري شده ام .
چرا اين تمايل بيش تر از اينها به وجود نيامد ؟ آيا به دليل بي اعتماد نبوده ؟ اين که قبول نداشته باشيد کسي پيدا شود که بتواند آن چه را شما مي خواهيد بنويسد ؟
قدرت پيش بيني من آن قدر نيست تا ابتدا کسي را پيدا کنم با پيش فرض اين که آن چه را من مي خواهم خواهد نوشت .
فيلمنامه براي شما چه حکمي را دارد ؟ آيا در حکم يک يادداشت براي گريز از فراموشي است يا به عنوان مرجعي است که از آن تخطي نمي کنيد ؟
فيلمنامه فرمان الهي نيست که نتوانيم از آن تخطي کنيم ، اما بايد به عنوان نويسنده / کارگردان روزي برسد که مثل ميکل آنژ در دل تکه سنگي ، درست آن چه را که مي خواهيم تجسم کنيم . تجسم قوي فيلمنامه نويس راه را براي هر گونه بازيگوشي خواهد بست !
ممنون مي شوم درباره اسم فيلمنامه هم توضيحاتي بدهيد .
خشونت جنگ در فيلم آنچنان مجال پيدا نمي کند ، اما اين خشونت در اسم فيلم راه پيدا کرده است . گويي گيلاس هاي ما به واسطه جنگ کمپوت شدند . حال آيا کمپوت ، هويت گيلاس ها را تغيير خواهد داد ؟ آيا مي توان گفت گيلاس ها وقتي کمپوت شدند ، تمام شدند ؟
منبع: ماهنامه فيلم نگار 25.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط