عصر حاكميت ماشين ها
نويسنده: سحر عصر آزاد
فيلمنامه هوش مصنوعي جذابيتش را مديون موضوعي است که دستمايه کار خود قرار داده است . يعني پيشرفت هاي علمي و تکنولوژيک در آينده اي که به عصر حاکميت ماشين ها معروف شده است . پرداختن به آينده و آن چه که در اين عصر احتمالي در جريان است ، همواره يکي از دغدغه هاي استيون اسپيلبرگ بوده است که نمونه شاخصش فيلم گزارش اقليت است که فيلمنامه اش توسط اسکات فرانک و جون کوهن بر اساس داستان فيليپ ک . ديک نوشته شده است . در گزارش اقليت در عصري که بشر مجهز به تشکيلات « پيش جنايت » شده ، اندرتن هنوز زخم از دست دادن پسرش را با خود همراه دارد ( اشاره تمثيلي به نابود شدن عواطف و عشق بشري در اين عصر ) . به واسطه همين پيشرفت هاي تکنولوژيک در مظان اتهام قرار گرفته و زندگي شخصي و حرفه اي اش مورد تهديد قرار مي گيرد . در سکانس پاياني وقتي تکنولوژي به او اين امکان را مي دهد که تصوير مجازي پسرش را ببيند و با او حرف بزند ، اين يعني آشتي و مصالحه بين تکنولوژي و آن چه که با حاکميت ماشين ها نابود شده : عشق و عواطف انساني .
به طوري که اشاره شد ، آن چه پيش بيني مي شود در عصر حاکميت ماشين ها رو به زوال گذارد عشق است که فقدان آن زندگي بشر را تبديل به والي ماشيني مي کند . حالا تصور کنيد در اين فقدان عواطف يک ماشين ( مکا ) پيشرفته ( که تازه در همان زمان هم بي نظير است ) پيدا شود که در جست و جوي عالي ترين نوع عشق بشري است ، يعني عشق مادر و داده هايش او را به اين نتيجه مي رساند که اگر يک پسر بچه واقعي شود ، مي تواند عشق و تمام و کمال مادر را به دست آورد . آن وقت چه مي شود ؟ بله اين همان اتفاقي است که براي ديويد قهرمان قصه مي افتد که اولين مکاي پسر بچه است که صاحب يک ناخودآگاه ذهني و دنيايي سرشار از مجاز و شهود و استدلال و روياست . ديويد براي به دست آوردن عشق مادر سفري را آغاز مي کند که براي سازندگانش به منزله اثبات فرضيه هايشان است ، اما براي او فقط عشق مادر مهم است . آن چه که به سفر تمثيلي او جلوه و رنگ و بوي تازه اي مي بخشد ، قرينه سازي ظريفي است که نويسنده بين زندگي ديويد و پينوکيوي معروف انجام داده است . قصه آشنا و قديمي پينوکيو تبديل به کليشه اي براي ديويد مي شود که سعي مي کند با انطباق جريان زندگي خود با آن در واقع همان پايان را براي خود رقم بزند ، يعني تبديل شدن به يک پسر بچه واقعي و اين آغازي است براي جست و جوي پري آبي.
آن چه از آغاز فيلمنامه تا لحظه آشنايي ديويد با کتاب پينوکيو مي گذرد ، بسيار موجز و البته قابل انتظار است . به اين ترتيب که تنها کد معرف براي عصر حاکميت ماشين ها سخنراني پروفسور هابي در انجمن تحقيقات و نمايش مهارت هاي مکاي شيلا و پيشنهاد ساختن يک مکاي پسر بچه با يک ناخودآگاه ذهني است . اتفاقات پس از آن در محدوده خانواده سوئينتون و مسائل خاص آنها مي گذرد ، درست به همان سرعتي که پزشکان از پسر بيمار آنها ( مارتين ) قطع اميد مي کنند ، به طور ناگهاني مارتين بهبود مي يابد و به خانه باز مي گردد . اتفاقي که در حد فاصل اين دو اتفاق ( قطع اميد کردن بهبودي مارتين ) مي افتد ، آن قدر مهم است که مي توان از ضعيف بودن اين تمهيد بيماري و بهبودي ناگهاني ، چشم پوشي کرد . منظورم راه يافتن ديويد به خانواده سوئينتون است که طبعاً شرايط خاص سوئينتون ها ( که پسرشان رو به مرگ است ) اين امکان را فراهم مي کند . اتفاقات اين محدوده تا جايي که مادر ( مونيکا ) مجبور مي شود ديويد را تنها رهاکند ، بيش از هر چيز در جهت شخصيت پردازي ديويد است . او مکايي است که پس از گفتن کلمات رمز توسط مونيکا ، او را به گونه اي باورنکردني مادر خود مي داند و کوشش هايش براي جلب رضايت او آغاز مي شود . اما اين نکته فقط در مورد ديويد است ، چرا که نويسنده روي موضع گيري و کنش و واکنش هاي هنري و مونيکا ، پرداخت لازم را انجام نمي دهد . لذا نمي دانيم چرا هنري با وجود اين که خودش ديويد را براي بهبود روحيه مونيکا آورده مرتب به گونه اي خصمانه وجه ماشيني ديويد را يادآوري مي کند و پس از آمدن مارتين هم اين روند ادامه دارد ، تا جايي که به بازگرداندن ديويد اصرار مي کند . اين مسئله تاکيد هنري را به مونيکا براي اين که تصميم قطعي در مورد ديويد بگيرد و بعد کلمات رمز را ادا کند ، نيز زير سوال مي برد . در ادامه هم واقعاً اتفاق خاصي نمي افتد که مونيکا تصميم مي گيرد کلمات رمز را بگويد ، به جز توجه خاص ديويد به کارهايي مانند غذا خوردن ، قهوه درست کردن و آن خنده هاي سر ميز شام که مونيکا را وا مي دارد آن شب بر خلاف دفعه قبل خودش لباس خواب به تن ديويد کند .
در محدوده گفتن کلمات رمز که منجر به اين مي شود که ديويد آنها را پدر و مادر خود بداند تا جايي که مونيکا ديويد را تنها رها مي کند ، نويسنده تمهيد کارکردي خود را رو مي کند که وارد کردن داستان پينوکيو به ناخودآگاه ديويد است تا جايي که مسئله پينوکيو تبديل به مسئله ديويد مي شود . در اين ميان به طوري که اشاره شده ، مارتين به طور ناگهاني بهبود مي يابد و به خانه برمي گردد و حالا همه به ديويد به چشم يک اسباب بازي جديد براي مارتين نگاه مي کنند نه پسر ديگر خانواده ، چيزي در حد همان خرس عروسکي ( تدي ) . اين نکته و موضع گيري اعضاي خانواده از آنجا اهميت مي يابد که شرايطي براي ديويد فراهم مي شود که با محرکي مانند داستان پينوکيو ، حالا يک نياز دراماتيک پيدا کند و از بي مسئله گي و انفعال که ويژگي مکاهاست خارج مي شود . او نياز و آرزويي دارد و وقتي مونيکا با آن برخورد قهري در جنگل رهايش مي کند ، با انگيزه شروع مي کند تا به آن برسد ، بله جست و جوي پري آبي .
در چنين قصه اي که از جايي به بعد نياز و هدف قهرمان قصه مشخص مي شود و مخاطب مي تواند آن را در ذهنش تصور کند به خصوص به دليل قرينه سازي که با اين قصه آشنا شده است ، طبعاً آن چه به فيلمنامه جذابيت مي بخشد . بخش مياني اسن که پرسه زدن و جست و جوي قهرمان قصه را در برمي گيرد . در اين فيلمنامه خاص هم بخش مياني به نويسنده فرصت مانور دادن در دنياي مورد علاقه اش يعني عصر ماشين و ترسيم تخيلات و روياهاي خاصش را مي دهد . همان طور که در گزارش اقليت به وجوه خاصي از پيشرفت تکنولوژي توجه شده بود ، اين بار هم نويسنده فرصتي پيدا مي کند که در دنياي مورد علاقه اش مانور بدهد ، ولي با رويکردي جديد به اين مفهوم که هميشه دنياي آينده طوري ترسيم مي شود که ماشين ها بر همه چيز حاکميت دارند و همه وجوه زندگي بشري را مورد تهديد قرار مي دهند ، اما اين بار نويسنده دنيايي ترسيم کرده که در آن مکاها در حال اضمحلال و فروپاشي هستند و خبري از آن حاکميت بلامنازع نيست . همين نکته است که دنياي مکاها را جذاب مي کند چون مي بينيم آنها هم در خطر هستند و به گفته ديگر اگر براي انسان در آينده آرامشي نمي توان متصور شد ، اين مسئله در مورد ماشين ها که اولين عامل تهديدگر ساخته دست بشر هستند هم صدق مي کند و به اين ترتيب وقتي مسئله آنها از هم جنس مسئله آدم ها شد ، خودشان هم مملوس تر مي شوند .
دنياي جذابي که نويسنده براي ميان قصه طراحي کرده چنين دنيايي است ؛ عصري که بشر حتي براي برآورده کردن نيازهاي جسماني اش مکا را طراحي کرده و ديگر مکاي کارگر و دايه و ... به پايان دوره خود رسيده اند . حالا در اين ميان دسته اي آدم به نشانه ضديت با ماشين هاي ساخته دست خودشان ، مراسمي ترتيب داده اند و به شکار و قتل عام مکاها مي پردازند که به نظر مي آيد کار غير انساني هم نباشد . اما وجه غير انساني اين عمل ، وقتي معلوم مي شود که مي بينيم يک مکا هم نمي تواند ميل به جاودانگي داشته باشد ؛ مانند جو ، مکاي عاشقي که تا آخرين لحظه به دام افتادن از ديويد مي خواهد « وقتي يه پسر بچه واقعي شدي و وقتي بزرگ شدي ، من رو به ياد زن ها بيار ... من هستم ... من بودم ! » کشتن اين ميل ديگر کشتن يک ماشين مکانيکي نيست ، بلکه کشتن يک نياز فطري است .
جو عاشق با سير ماجراهايي تبديل به تنها راهنما و همراه ديويد براي يافتن پري آبي مي شودکه البته همه اين اتفاقات قوت يکساني ندارند . به عنوان مثال قضيه قتل زني که منجر به فرار اضطراري جو مي شود فقط تمهيدي پا در هوا براي فرار جو و پناه بردنش به جنگل و افتادن به دام شکارچيان است و پرداخت مناسبي ندارد . همان طور که در انتها هم پليس سراغش مي آيد و به دنبال همان قضيه دستگير مي شود اما در مقابل نحوه گره خوردن سرنوشت جو با ديويد درون آن قفس که به نظر خيلي اتفاقي مي آيد بسيار باور پذير طراحي شده است . ديويد فقط براي کمک دست جو را مي گيرد و به همين دليل آنها را دو نفري براي قتل عام مي برند و در ادامه به علت اعتراض مردم که فکر مي کنند ديويد يک پسر واقعي است ، آن دو موقعيتي براي فرار پيدا مي کنند . به گفته ديگر آميخته اي از وجه مادي عشق ( جو ) و وجه معنوي عشق ( ديويد ) به کمک هم مي آيند تا رويا به حقيقت بپيوندد و پري آبي که به گفته پروفسور هابي « راهي براي حل مشکل ناتواني انسان ها در رسيدن به چيزهايي است که در جهان واقعي وجود ندارند . » از درون افسانه ها و روياها به عينيت برسد . چنين وجوه و ظرايفي که نويسنده براي مکاها و دنيايشان در نظر گرفته باعث مي شود علاوه بر طراحي يک ميان جذاب و تازه در ارائه روابط و مناسبت ها ، دنيايي ملموس از پيش چشم مخاطب بگذرد که مسئله و مشکل افرادش از نوع مسائل انساني است و همين عامل به دنيايي سرد و ماشيني مکاها گرما و باور پذيري مي بخشد . ماشيني که آرزوي جاودانگي دارد و يا ماشيني که در آرزوي انسان شدن و به دست آوردن عشق مادر است و ...
شايد بتوان فيلمنامه هوش مصنوعي را يک اقتباس کاملاً آزاد از داستان کهن پينوکيو نوشته کارلوکولودي نيز به حساب آورد . اقتباسي که نه به زمان حال بلکه به زمان آينده اي که پر از علامت سوال است برده شده تا علاوه بر اين که مسئله قهرمان قصه را ازي و ابدي جلوه مي دهد ، از وجه همه شمولي قصه کولودي هم پرده بردارد . اقتباسي که به بن مايه اثر وفادار مانده و آن را در بطن زندگي و روابط ماشين ها وارد کرده تا اين سوال هستي شناسي را مطرح کند : « آيا در آغاز ، خدا آدم را خلق نکرده تا او رو دوست داشته باشد ؟ »
منبع: ماهنامه فيلم نگار 25.
به طوري که اشاره شد ، آن چه پيش بيني مي شود در عصر حاکميت ماشين ها رو به زوال گذارد عشق است که فقدان آن زندگي بشر را تبديل به والي ماشيني مي کند . حالا تصور کنيد در اين فقدان عواطف يک ماشين ( مکا ) پيشرفته ( که تازه در همان زمان هم بي نظير است ) پيدا شود که در جست و جوي عالي ترين نوع عشق بشري است ، يعني عشق مادر و داده هايش او را به اين نتيجه مي رساند که اگر يک پسر بچه واقعي شود ، مي تواند عشق و تمام و کمال مادر را به دست آورد . آن وقت چه مي شود ؟ بله اين همان اتفاقي است که براي ديويد قهرمان قصه مي افتد که اولين مکاي پسر بچه است که صاحب يک ناخودآگاه ذهني و دنيايي سرشار از مجاز و شهود و استدلال و روياست . ديويد براي به دست آوردن عشق مادر سفري را آغاز مي کند که براي سازندگانش به منزله اثبات فرضيه هايشان است ، اما براي او فقط عشق مادر مهم است . آن چه که به سفر تمثيلي او جلوه و رنگ و بوي تازه اي مي بخشد ، قرينه سازي ظريفي است که نويسنده بين زندگي ديويد و پينوکيوي معروف انجام داده است . قصه آشنا و قديمي پينوکيو تبديل به کليشه اي براي ديويد مي شود که سعي مي کند با انطباق جريان زندگي خود با آن در واقع همان پايان را براي خود رقم بزند ، يعني تبديل شدن به يک پسر بچه واقعي و اين آغازي است براي جست و جوي پري آبي.
آن چه از آغاز فيلمنامه تا لحظه آشنايي ديويد با کتاب پينوکيو مي گذرد ، بسيار موجز و البته قابل انتظار است . به اين ترتيب که تنها کد معرف براي عصر حاکميت ماشين ها سخنراني پروفسور هابي در انجمن تحقيقات و نمايش مهارت هاي مکاي شيلا و پيشنهاد ساختن يک مکاي پسر بچه با يک ناخودآگاه ذهني است . اتفاقات پس از آن در محدوده خانواده سوئينتون و مسائل خاص آنها مي گذرد ، درست به همان سرعتي که پزشکان از پسر بيمار آنها ( مارتين ) قطع اميد مي کنند ، به طور ناگهاني مارتين بهبود مي يابد و به خانه باز مي گردد . اتفاقي که در حد فاصل اين دو اتفاق ( قطع اميد کردن بهبودي مارتين ) مي افتد ، آن قدر مهم است که مي توان از ضعيف بودن اين تمهيد بيماري و بهبودي ناگهاني ، چشم پوشي کرد . منظورم راه يافتن ديويد به خانواده سوئينتون است که طبعاً شرايط خاص سوئينتون ها ( که پسرشان رو به مرگ است ) اين امکان را فراهم مي کند . اتفاقات اين محدوده تا جايي که مادر ( مونيکا ) مجبور مي شود ديويد را تنها رهاکند ، بيش از هر چيز در جهت شخصيت پردازي ديويد است . او مکايي است که پس از گفتن کلمات رمز توسط مونيکا ، او را به گونه اي باورنکردني مادر خود مي داند و کوشش هايش براي جلب رضايت او آغاز مي شود . اما اين نکته فقط در مورد ديويد است ، چرا که نويسنده روي موضع گيري و کنش و واکنش هاي هنري و مونيکا ، پرداخت لازم را انجام نمي دهد . لذا نمي دانيم چرا هنري با وجود اين که خودش ديويد را براي بهبود روحيه مونيکا آورده مرتب به گونه اي خصمانه وجه ماشيني ديويد را يادآوري مي کند و پس از آمدن مارتين هم اين روند ادامه دارد ، تا جايي که به بازگرداندن ديويد اصرار مي کند . اين مسئله تاکيد هنري را به مونيکا براي اين که تصميم قطعي در مورد ديويد بگيرد و بعد کلمات رمز را ادا کند ، نيز زير سوال مي برد . در ادامه هم واقعاً اتفاق خاصي نمي افتد که مونيکا تصميم مي گيرد کلمات رمز را بگويد ، به جز توجه خاص ديويد به کارهايي مانند غذا خوردن ، قهوه درست کردن و آن خنده هاي سر ميز شام که مونيکا را وا مي دارد آن شب بر خلاف دفعه قبل خودش لباس خواب به تن ديويد کند .
در محدوده گفتن کلمات رمز که منجر به اين مي شود که ديويد آنها را پدر و مادر خود بداند تا جايي که مونيکا ديويد را تنها رها مي کند ، نويسنده تمهيد کارکردي خود را رو مي کند که وارد کردن داستان پينوکيو به ناخودآگاه ديويد است تا جايي که مسئله پينوکيو تبديل به مسئله ديويد مي شود . در اين ميان به طوري که اشاره شده ، مارتين به طور ناگهاني بهبود مي يابد و به خانه برمي گردد و حالا همه به ديويد به چشم يک اسباب بازي جديد براي مارتين نگاه مي کنند نه پسر ديگر خانواده ، چيزي در حد همان خرس عروسکي ( تدي ) . اين نکته و موضع گيري اعضاي خانواده از آنجا اهميت مي يابد که شرايطي براي ديويد فراهم مي شود که با محرکي مانند داستان پينوکيو ، حالا يک نياز دراماتيک پيدا کند و از بي مسئله گي و انفعال که ويژگي مکاهاست خارج مي شود . او نياز و آرزويي دارد و وقتي مونيکا با آن برخورد قهري در جنگل رهايش مي کند ، با انگيزه شروع مي کند تا به آن برسد ، بله جست و جوي پري آبي .
در چنين قصه اي که از جايي به بعد نياز و هدف قهرمان قصه مشخص مي شود و مخاطب مي تواند آن را در ذهنش تصور کند به خصوص به دليل قرينه سازي که با اين قصه آشنا شده است ، طبعاً آن چه به فيلمنامه جذابيت مي بخشد . بخش مياني اسن که پرسه زدن و جست و جوي قهرمان قصه را در برمي گيرد . در اين فيلمنامه خاص هم بخش مياني به نويسنده فرصت مانور دادن در دنياي مورد علاقه اش يعني عصر ماشين و ترسيم تخيلات و روياهاي خاصش را مي دهد . همان طور که در گزارش اقليت به وجوه خاصي از پيشرفت تکنولوژي توجه شده بود ، اين بار هم نويسنده فرصتي پيدا مي کند که در دنياي مورد علاقه اش مانور بدهد ، ولي با رويکردي جديد به اين مفهوم که هميشه دنياي آينده طوري ترسيم مي شود که ماشين ها بر همه چيز حاکميت دارند و همه وجوه زندگي بشري را مورد تهديد قرار مي دهند ، اما اين بار نويسنده دنيايي ترسيم کرده که در آن مکاها در حال اضمحلال و فروپاشي هستند و خبري از آن حاکميت بلامنازع نيست . همين نکته است که دنياي مکاها را جذاب مي کند چون مي بينيم آنها هم در خطر هستند و به گفته ديگر اگر براي انسان در آينده آرامشي نمي توان متصور شد ، اين مسئله در مورد ماشين ها که اولين عامل تهديدگر ساخته دست بشر هستند هم صدق مي کند و به اين ترتيب وقتي مسئله آنها از هم جنس مسئله آدم ها شد ، خودشان هم مملوس تر مي شوند .
دنياي جذابي که نويسنده براي ميان قصه طراحي کرده چنين دنيايي است ؛ عصري که بشر حتي براي برآورده کردن نيازهاي جسماني اش مکا را طراحي کرده و ديگر مکاي کارگر و دايه و ... به پايان دوره خود رسيده اند . حالا در اين ميان دسته اي آدم به نشانه ضديت با ماشين هاي ساخته دست خودشان ، مراسمي ترتيب داده اند و به شکار و قتل عام مکاها مي پردازند که به نظر مي آيد کار غير انساني هم نباشد . اما وجه غير انساني اين عمل ، وقتي معلوم مي شود که مي بينيم يک مکا هم نمي تواند ميل به جاودانگي داشته باشد ؛ مانند جو ، مکاي عاشقي که تا آخرين لحظه به دام افتادن از ديويد مي خواهد « وقتي يه پسر بچه واقعي شدي و وقتي بزرگ شدي ، من رو به ياد زن ها بيار ... من هستم ... من بودم ! » کشتن اين ميل ديگر کشتن يک ماشين مکانيکي نيست ، بلکه کشتن يک نياز فطري است .
جو عاشق با سير ماجراهايي تبديل به تنها راهنما و همراه ديويد براي يافتن پري آبي مي شودکه البته همه اين اتفاقات قوت يکساني ندارند . به عنوان مثال قضيه قتل زني که منجر به فرار اضطراري جو مي شود فقط تمهيدي پا در هوا براي فرار جو و پناه بردنش به جنگل و افتادن به دام شکارچيان است و پرداخت مناسبي ندارد . همان طور که در انتها هم پليس سراغش مي آيد و به دنبال همان قضيه دستگير مي شود اما در مقابل نحوه گره خوردن سرنوشت جو با ديويد درون آن قفس که به نظر خيلي اتفاقي مي آيد بسيار باور پذير طراحي شده است . ديويد فقط براي کمک دست جو را مي گيرد و به همين دليل آنها را دو نفري براي قتل عام مي برند و در ادامه به علت اعتراض مردم که فکر مي کنند ديويد يک پسر واقعي است ، آن دو موقعيتي براي فرار پيدا مي کنند . به گفته ديگر آميخته اي از وجه مادي عشق ( جو ) و وجه معنوي عشق ( ديويد ) به کمک هم مي آيند تا رويا به حقيقت بپيوندد و پري آبي که به گفته پروفسور هابي « راهي براي حل مشکل ناتواني انسان ها در رسيدن به چيزهايي است که در جهان واقعي وجود ندارند . » از درون افسانه ها و روياها به عينيت برسد . چنين وجوه و ظرايفي که نويسنده براي مکاها و دنيايشان در نظر گرفته باعث مي شود علاوه بر طراحي يک ميان جذاب و تازه در ارائه روابط و مناسبت ها ، دنيايي ملموس از پيش چشم مخاطب بگذرد که مسئله و مشکل افرادش از نوع مسائل انساني است و همين عامل به دنيايي سرد و ماشيني مکاها گرما و باور پذيري مي بخشد . ماشيني که آرزوي جاودانگي دارد و يا ماشيني که در آرزوي انسان شدن و به دست آوردن عشق مادر است و ...
شايد بتوان فيلمنامه هوش مصنوعي را يک اقتباس کاملاً آزاد از داستان کهن پينوکيو نوشته کارلوکولودي نيز به حساب آورد . اقتباسي که نه به زمان حال بلکه به زمان آينده اي که پر از علامت سوال است برده شده تا علاوه بر اين که مسئله قهرمان قصه را ازي و ابدي جلوه مي دهد ، از وجه همه شمولي قصه کولودي هم پرده بردارد . اقتباسي که به بن مايه اثر وفادار مانده و آن را در بطن زندگي و روابط ماشين ها وارد کرده تا اين سوال هستي شناسي را مطرح کند : « آيا در آغاز ، خدا آدم را خلق نکرده تا او رو دوست داشته باشد ؟ »
منبع: ماهنامه فيلم نگار 25.