فيلمنامه توفان سنجاقک

ـ مردي در ماشين رانندگي مي کند. ميان سال است و به آهنگ عربي که از ضبط ماشين پخش مي شود گوش مي دهد.(صداي آهنگ تا آخر عنوان بندي بر روي تصاوير شنيده مي شود.) ـ بر صندلي کنار راننده مقدار زيادي کاغذ رنگي و روبان و يک کيک بزرگ تولد ديده مي شود.
پنجشنبه، 28 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلمنامه توفان سنجاقک

 فيلمنامه توفان سنجاقک
فيلمنامه توفان سنجاقک


 

نويسنده: شهرام مکري




 
ـ مردي در ماشين رانندگي مي کند. ميان سال است و به آهنگ عربي که از ضبط ماشين پخش مي شود گوش مي دهد.(صداي آهنگ تا آخر عنوان بندي بر روي تصاوير شنيده مي شود.)
ـ بر صندلي کنار راننده مقدار زيادي کاغذ رنگي و روبان و يک کيک بزرگ تولد ديده مي شود.
ـ دست زنانه اي شير آب سرد و گرم را که درون واني باز شده اند. مي بندد. همان دست گرماي آب درون وان را کنترل مي کند. آب تا لبه وان بالا آمده. صداي رفتن زن را داخل وان مي شنويم. سطح آب بالا تر مي آيد و از لبه وان سرازير مي شود.
ـ بر روي صندلي لهستاني قديمي، پسر جواني جلو عقب مي رود و کتاب قطوري به دست دارد و سخت مشغول مطالعه است. در يکي از رفت و برگشت هاي صندلي، سوسکي زير پايه آن له مي شود.
رنگي متصل است که براي تزيين به سقف آويزان شده. زن لامپ را محکم مي کند اما گويي اتصالي دارد. چشمک مي زند و روشن نمي شود. زن با انگشت تصوير سياه مي شود و عنوان فيلم در سياهي نقش مي بندد.

روزـ داخلي/ خارجي
داخل ماشين مرد ميان سال رانندگي مي کند. صداي آهنگ عربي به گوش مي رسد. مرد را از بغل مي بينيم که فرمان ماشين را به سمت مي پيچاند. هم زمان به گوي فلزي تزييني که روي صندلي کناري گذاشته نگاه مي کند تا مطمئن شود که نمي افتد. بعد از چند لحظه از داشبورد تلفن همراهش را بيرون آورد. صداي ضبط را کم مي کند و شماره مي گيرد. تصوير به دو بخش مساوي تقسيم مي شود.(سمت چپ چهره مرد را مي بينيم که گوشي را به گوشش چسبانده و سمت راست نمادي درشتي از گوشي تلفن را در اتاقي مي بينيم. دست زني با ريتم يکنواخت روي گوشي مي زند.)
تلفن سمت راست چند بار زنگ مي زند، زن گوشي را برنمي دارد. تلفن به صورت خودکار روي پيغام گير مي رود. مرد از سمت چپ با تلفن حرف مي زند.
مرد: پروانه، اگه خونه اي گوشي رو بردار، من سر کوچه ام نمي خواي چيزي بخرم، پروانه.
زن گوشي را برنمي دارد. مرد که گويي نااميد شده به گوشي اش نگاه مي کند و آن را قطع مي کند.(تصوير دوباره به حالت عادي بر مي گردد.) مرد فرمان را به سمت راست مي پيچاند. زير چشمي نگاهي به گوي مي اندازد.
 

روز ـ داخلي/ خارجي
 

داخل کوچه اي خلوت و در مقابل يک مجتمع مسکوني بزرگ هستيم. پرايد سبزرنگي که مرد راننده آن است مقابل ساختمان توقف مي کند. او ماشين را خاموش مي کند و پياده مي شود. کيک و وسايل تولد را از ماشين بيرون مي آورد. به سمت در ساختمان مي رود. کليد را از جيبش در مي آورد و دزدگير ماشين را مي زند. صداي بوقي بلند مي شود. در همين لحظه پنجره اي از طبقه دوم باز مي شود و زني سرش را بيرون مي آورد مرد را صدا مي کند. از پايين چهره زن به خوبي پيدا نيست.
زن:آقا بهرام. آقا بهرام.
بهرام(مرد): بله. حالتون خوبه؟ خوب هستيد؟
زن: سلام. ممنون. آقا بهرام فکر کنم اين کنتور بازم بيرون پريده، يه لطف مي کنيد اومديد تو کنتورو هم وصلش کنيد؟
بهرام: چشم، حتماً ، به روي چشم .شب که تولد ميايد؟
زن: ببخشيد .نشنيدم.
بهرام: عرض کردم شب که مي بينمتون؟
زن: ان شاء الله ...، خدا حافظ (پنجره را مي بندد.)
بهرام: خداحافظ.
بهرام کليد را درون قفل مي چرخاند و در را باز مي کند. داخل پارکينگ سرپوشيده طبقه همکف مي شود و مستقيم به سمت کنتور مي رود و نگاهي مي اندازد. نوار کوتاهي از چسب برق به بدنه مرحله ديگر حتماً لازم نيست که اتفاق بزرگي براي شما بيفته. شايد کوچک ترين و ناچيزترين اتفاق هموني باشه که به شما مي گه داريد از اين مرحله عبور مي کنيد، داريد وارد بعد ديگه زندگي مي شيد.

روزـ داخلي
 

نگاه آرام آرام بر سطح پارکت شده کف خانه اي در حرکت است. صداي زمزمه آواز به گوش مي رسد. صدا رفته رفته نزديک مي شود تا اين که در امتداد حرکت نگاه ما پاي زن وارد کادر مي شود. پاهاي زن خيس است و بعد از هرگامش پارکت کف براي لحظاتي خيس مي شود. پاها مقابل مبلي متوقف مي شود. چهره زن را مي بينيم که موهايش با تمهيدات کامپيوتري اصطلاحاً موزاييکي شده. زن از روي مبل حوله سفيدي را برمي دارد و روي سرش مي اندازد و شروع به خشک کردن موهايش مي کند و سمت ميز توالت مي رود. از کشو سشوار را بيرون مي آورد و دو شاخه را به پريز برق مي زند و کليد آن را مي زند. سشوار روشن نمي شود. زن چند بار کليد را مي زند اما بي فايده است. کليد لامپ را مي زند ، لامپ هم روشن نمي شود. چهره اش در هم مي رود. سشوار را رها مي کند و به سمت در مي رود. از آپارتمان خارج مي شود. آواز مي خواند و به سمت طبقه پايين مي رود. به پارکينگ مي رسد. به طرف کنتور مي رود و آن را نگاه مي کند. کنتور بيرون زده. آن را وصل مي کند ولي هم زمان با فشار دادن کليد کنتور صداي مهيبي از آپارتمان طبقه پايين شنيده مي شود. زن به سرعت بر مي گردد و به در نگاه مي کند. به آرامي به سمت در مي رود. در باز است ، زن به آرامي گوشه در را باز مي کند.
زن: پروانه خانوم. پروانه خانوم
زن داخل مي شود. در گوشه حال تلوزيون روشن است و صداي آن شنيده مي شود. زن آرام آرام به سمت آشپزخانه مي رو د و نگاه ي به داخل مي اندازد. شير آب باز است و آب داخل کتري مي ريزد. زن شير آب را مي بندد.
زن: پروانه خانوم .پروانه خانوم
از آشپزخانه بيرون مي رود و به طرف در اتاق مقابل مي رود. گوشه در باز است . زن گوشه نردبان واژگون شده را مي بينيد. بالاتر جعبه تقسيم برق با سيم هاي پاره و لامپ هاي آويزان ديده مي شود. زن گوشه در را به آرامي باز مي کند .پروانه با سيم چيني در يک دست و پيچ گوشتي در دست ديگرش در گوشه ديگر اتاق افتاده و گويا مرده است. چهره زن را مي بينيم که مبهوت به پروانه خيره مانده است. گيج و مضطرب با دستش روي تلفن مي زند. تلفن چند بار زنگ مي زند. دستپاچه به تلفن نگاه مي کند. تلفن روي پيغام گير مي رود و صداي بهرام شنيده مي شود.
صداي بهرام: پروانه ، پروانه اگه خونه اي گوشي رو بردار. من سر کوچه ام نمي خواي چيزي بخرم، پروانه.
زن نگاهش را از تلفن بر مي دارد . به سرعت از جا بلند مي شود و به طرف در خروجي مي رود، اما گويا چيزي را فراموش کرده باشد بر مي گردد. در اتاقي را که پروانه در آن است تا نيمه مي بندد (مثل اول) و شير آب آشپزخانه را دوباره باز مي کند و بعد بيرون مي رود. دستپاچه است. به پله ها نگاهي مي اندازد و به کنتور نيز. با عجله به طرف کنتور مي رود و آن را دوباره بيرون مي زند. داخل خانه خود شده و به سرعت خود را مقابل پنجره مشرف به کوچه مي رساند. نفسي تازه مي کند. منتظر مي ماند تا صداي بوق دزدگير ماشين را بشنود. پنجره را باز مي کند. از بالا و از پشت سرش بهرام را مي بينيم.
زن: آقا بهرام. آقا بهرام.
بهرام: بله. سلام. حالتون خوبه؟ خوب هستيد؟
زن: سلام. ممنون. آقا بهرام فکر کنم اين کنتور بازم بيرون پريده، يه لطف مي کنيد اومديد تو کنتورو هم وصلش کنيد؟
بهرام: چشم. حتماً ، به روي چشم، شب که تولد ميايد؟
زن: ببخشيد .نشنيدم.
بهرام: عرض کردم شب که مي بينمتون؟
زن: ان شاء الله ...، خدا حافظ (پنجره را مي بندد.)
بهرام: خداحافظ.
پنجره را مي بندد. آرام مي نشنيد و سرش را با دست هايش مي گيرد و خيره نگاه مي کند.

روزـ داخلي
 

صفحه تلوزيون تمام کادر را پر کرده است. دکتر روان شناس حرف هايش را ادامه مي دهد.
دکتر: نشانه ها هميشه وجود داره و ما هميشه نسبت به اونا غافل هستيم. خانومي به من مراجعه کرد و مي گفت پسر جوونش تا حالا چند بار اقدام به خودکشي کرده، ولي هر بار موفق نشده، از من راه چاره مي خواست. گفتم به او بفهمون که عدم موفقيتش در خود کشي نشانه اينه که بدونه بايد براي ماموريتي زندگي کنه. وگرنه بالاخره راه عجيبي رو براي خود کشي پيدا مي کنه.

روزـ داخلي
 

چهره پسر جوان (که او را در عنوان بندي ديده ايم) متناوباً وارد کادر مي شود و از آن خارج مي شود .پسر روي صندلي لهستاني قديمي نشسته و سخت مشغول مطالعه کتاب است. صداي موسيقي سر خپوستي از اتاق ديگري به گوش مي رسد. پسر به ساعتش نگاهي مي کند، کتاب را مي بندد و آن را به گوشه ديگر اتاق مي اندازد .کتاب مقابل ديد ما روي زمين مي افتد. عنوان کتاب:«مدارهاي الکتريکي و اتصالات آن». پسر بلند مي شود و نگاهي به اطراف مي انداز د. به طرف پنجره هاي روبه رويش مي رود و پرده ها را مي کشد. از پارچ روي ميز ليواني آب مي خورد. ليوان را کنار سوسکي مرده روي ميز مي گذارد. به طرف اتاقي که صداي موسيقي از آن شينده مي شود، مي رود. در اتاق را به آرامي باز مي کند. اتاق با نورپردازي خاصي به رنگ آبي و قرمز روشند شده. به مدار الکتريکي بزرگي که روي تخته چوب کف اتاق قرار دارد نگاهي مي اندازد. آرام روي صندلي روبه روي مدار مي نشيند. مجموعه صندلي الکتريکي به نظر مي رسد.
پسر از کنار صندلي دو سيم لخت شده برق را که به مدار متصل است بر مي دارد و با دقت به مچ دست هايش مي بندد. لحظه اي به مدار نگاه مي کند و پايش را نزديک کليد که روي مدار است مي گذارد و به سقف نگاه مي کند و پايش را روي کليد فشار مي دهد. تق.
 
تصوير سياه مي شود.

روز ـ داخلي
 

در صفحه تلويزيون، دکتر ليواني آب مي خورد .رو به دوربين ابروهايش را بالا مي اندازد و لب هايش را با زبان خيس مي کند.
روزـ داخلي
داخل محوطه پارکينگ مقابل در خانه بهرام و پروانه هستيم که پيرمردي با کيف نسبتاً بزرگي که مخصوص تعميرات است از در خارج مي شود و با صداي بلند مي گويد.
پيرمرد: خانوم، من کنتورو بيرون مي زنم بعد شما جعبه تقسيم رو که باز کردي، لامپ رو وصل کن، تا من بگم.
صداي پروانه (از داخل خانه): چشم، چشم.
پيرمرد به سمت کنتور مي رود. کيفش را روي زمين مي گذارد و درش را با حرکتي سريع باز مي کند .کيف مملو از پيچ گوشتي، سيم چين، انبردست و لوازمي از اين دست است . پيرمرد جليقه زرد رنگي را از کيف در مي آورد و آن را با حرکتي سريع مي پوشد. پشت جليقه نوشته شده «الکتريکي فرهاد و پسر». پيرمرد نگاهي به کنتور مي اندازد . عينکش را به چشم مي زند و کنتور را بيرون مي زند. چند پيچ گوشتي و انبردست را مقابل خود روي زمين مي چيند. چند سيم رنگي را از جعبه کنتور خارج مي کند و نوار چسب کوتاهي به بدنه کنتور مي چسباند ، سيم چين را بر مي دارد و مثل کسي که بخواهد بمبي را خنثي کند، درباره بريدن سيم سبز يا آبي آويزان از کنتور ترديد دارد. چشمانش را مي بندد و سيم سبز را مي برد. چشمانش را باز مي کند و نفسش را به شدت بيرون مي دهد. از روي زمين چند حلقه چسب بر مي دارد و مشغول چسب زدن دو سيم کوتاه به هم مي شود. ناگهان کار عجيبي مي کند. نگاهش را که به پايين و سيم ها خيره است، بالا مي آورد و به کنتور نگاه مي کند و محکم روي آن مي کوبد، طوري که کنتور دوباره وصل مي شود. بعد مثل کسي که از کار خود تعجب کرده باشد، به طرف در خانه نگاه مي کند و کنتور را دوباره بيرون مي زند. با ترس بلند مي شود و به سمت در مي رود. داخل مي شود.
پيرمرد: خانوم، کجاييد؟
داخل آشپزخانه، کتري زير شير آب است. پيرمرد به سمت اتاق روبه رو مي رود و از لاي در نگاه مي کند ، همان تصوير آشنا. نردبان افتاده، جعبه تقسيم با سيم هاي بيرون زده و رشته لامپ هاي بريده. پيرمرد در را باز مي کند. پروانه در گوشه ديگر اتاق سيم چين و پيچ گوشتي به دست افتاده. گويا مرد است. پيرمرد آب دهانش را قورت مي دهد. انگار تازه متوجه کار خودش شده است. در اتاق را نيمه باز رها مي کند و به سرعت به طرف در خروجي مي رود. به طرف کنتور مي رود و با سرعت وسايلش را جمع مي کند . از طبقه بالا صداي زني شنيده مي شود و صداي قدم هايش که به طرف پايين مي آيد. پيرمرد جعبه را به سرعت مي بندد. به در خروجي ساختمان نگاه مي کند، به راه پله ها نگاه مي کند .صدا نزديک تر شده. به سرعت به طرف در خانه پروانه و بهرام مي رود. داخل مي رود و از پشت در بيرون را نگاه مي کند. همسايه طبقه بالا ديده مي شود او به طرف کنتور مي رود. پيرمرد به اطراف هال نگاه مي کند . در گوشه هال پنجره اي توجه اش را جلب مي کند. پيرمرد به طرف قفسه زير پنجره مي رود و به زحمت از آن بالا مي رود. کيفش را از پنجره بيرون مي گذارد و به سختي خودش هم از پنجره بيرون مي رود. در آخرين لحظه قفسه از زيرپايش در رفته و با صداي مهيبي به زمين مي افتد.
فيد. در سياهي نوشته مي شود: «حدوداً دو دقيقه بعد».فيد.

روزـ داخلي
 

پيرمرد داخل اتاق همسايه طبقه بالاست که با نور پردازي خاصي به رنگ آبي و قرمز روشن شده. صداي موسيقي سرخپوستي در فضا پيچيده و مدار الکتيريکي و صندلي متصل به آن اتاق پيداست. پيرمرد با احتياط پنجره اي را که از آن وارد شده مي بندد. نگاهي به اتاق مي اندازد. از ديدن مدار الکتريکي تعجب کرده. به سمت در خروجي مي رود. در را به آرامي باز مي کند. مقابلش راهرويي باريک است. ناگهان کتابي درست مقابل پايش مي افتد: «مدارهاي الکتريکي و اتصالات آن». پيرمرد وحشت زده از اين که کسي در خانه است به داخل اتاق بر مي گردد. دسپاچه است و نمي داند چه کار بکند.
در گوشه اتاق کمد فلزي بزرگي مي بيند. در آن را باز مي کند. صداي قدم هاي پسر نزديک مي شود . پيرمرد خودش را داخل کمد جا مي دهد و از گوشه در به بيرون نگاه مي کند . از ديد او چهره پسر را مي بينيم (همان پسري که خود کشي او را ديده ايم). پسر روي صندلي نشسته و سيم هاي مختلف لخت شده را به دقت به دستش مي بندد. پايش را به سمت کليد مي برد. سرش را به طرف سقف مي گيرد و کليد را مي زند.(تا اينجاي ماجرا را ديده ايم).
اما اتفاق ديگري افتاده. برق وصل نمي شود . پسر متعجب به مدار نگاه مي کند. چند بار با پا کليد را قطع و وصل مي کند. بي فايده است. با عصبانيت سيم ها را از دستش باز مي کند. به مدار نگاهي مي کند. به سمت دوشاخه اصلي مي رود، دوشاخه را از پريز در مي آورد و دوباره وصل مي کند. جريان برق را وصل مي شود. از پشت سر و از داخل کمد فرياد پيرمرد و جرقه هاي برق شنيده مي شود. پسر با تعجب به کمد نگاه مي کند. در کمد باز مي شود و پيرمرد خشک شده با صورت روي مدار مي افتد. عنوان «الکتريکي فرهاد و پسر» پشت جليقه اش خود نمايي مي کند. در مدار چند اتصال کوچک رخ مي دهد و برق اهرمي را حرکت مي دهد و لامپ کوچکي در انتهاي مدار کم کم پرنور مي شود و با نور خود يک نقاشي از قرباني حضرت اسماعيل توسط حضرت ابراهيم و نازل شدن گوسفند را روشن مي کند. پسر مبهوت به نقاشي خيره مي شود.

روزـ داخلي
 

در تلويزيون چهره دکتر روان شناس را مي بينيم. او به حرف هايش ادامه مي دهد. دکتر: تئوري در علم فيزيک مطرحه که مي گه اگر سنجاقکي در شرايط آزمايشگاهي معين روي اقيانوس پروانه کنه، از حرکت بال هاش مي تونه توفان به وجود بياد. اسمش تئوري توفان سنجاقکه. مي خوام اينو بگم که دقت به پيرامون و دقت به اطراف و نشانه ها مهم ترين و بزرگ ترين مسئله زندگيه، مسئله اي که...
به آرامي از صفحه ي تلوزيون دور مي شويم ودور آن مي چرخيم. پروانه روبه روي تلوزيون نشسته و کنترل را به دست دارد. او محو صحبت هاي دکتر است. با صداي زنگ پروانه به خود مي آيد. بلند مي شود و به سمت آيفون مي رود.
پروانه:کيه؟
صداي پيرمرد: سلام عليکم. از الکتريکي اومدم. کنتور برق شما ايراد داره.
پروانه: بله. منتظرتون بودم. بفرماييد تو.
و دگمه را مي زند.

روزـ داخلي ـ لحظاتي بعد
 

داخل اتاق، پروانه کتري را از روي ميز بر مي دارد و به آشپزخانه مي رود. هم زمان با پيرمرد صحبت مي کند.
پروانه: همه اش بي خودي قطع مي شه. شايد چون با همسايه بالايي مشترکه بار زيادي روش مياد. نيست امشبم تولد داريم تا ميام چراغا رو وصل کنم، قطع مي شه. گفتم شما زحمت کنتورو بکشيد.
پيرمرد با حالتي متفکر به مسير سيم کشي برق داخل اتاق نگاه مي کند. بدون کلمه اي به طرف در مي رود و بيرون مي رود. پروانه که از رفتار او متعجب است رفتنش را نگاه مي کند. پيرمرد از لاي در نگاهي مي کند.
پيرمرد: چرا اين قدر مگس دارده اينجا؟
پروانه: ببخشيد؟
پيرمرد مي رود. صداي او را مي شنويم.
صداي پيرمرد: خانم من کنتورو بيرون مي زنم، بعد شما جعبه تقسيم رو که باز کردي لامپ رو وصل کن تا من بگم.
پروانه: چشم.چشم.
پروانه به آشپز خانه مي رود. کتري را زير شير آب مي گذارد و شير آب را باز مي کند .خرمگسي گوشه آشپزخانه روي سقف نشسته است. از ديد خرمگس پروانه را در حال پر کردن کتري مي بينيم. خر مگس از سقف بلند مي شود و به پروانه نزديک مي شود و از روي سرش پرواز مي کند. پروانه متوجه او مي شود. با نگاه حرکتش را دنبال مي کند. کتري را رها مي کند . پروانه متوجه او مي شود . با نگاه حرکتش را دنبال مي کند. کتري را رها مي کند و بيرون مي رود. از ديد خرمگس رفتن او را مي بينيم. خرمگس به او نزديک مي شود . پروانه با دست خرمگس را دور مي کند و به طرف اتاق مي رود. صداي کتري در ذهن پروانه مي پيچيد: «دقت به اطراف و نشانه ها.»
پروانه داخل اتاق مي شود. نردبان را زير جعبه تقسيم مي گذارد. خرمگس به طرف او پرواز مي کند. پروانه با دست او را مي راند و با نگاه حرکتش را تعقيب مي کند. صداي دکتر در ذهن پروانه: «از حرکت بال هاش مي تونه توفان به وجود بياد.»
پروانه با سيم چين و پيچ گوشتي و انبرد دست از نردبان بالا مي رود و جعبه تقسيم را باز مي کند و سيم ها را بيرون مي کشد.
از ديد خرمگس پروانه را مي بينم. در اطرافش پرواز مي کند و روي ديوار دنبال مي کند. صداي دکتر: «دقت به پيرامون مهم ترين مسئله...» پروانه انبردست را بلند مي کند، به خرمگس خيره شده است. انبردست را به طرفش پرت مي کند. از ديد خرمگس پرتاب انبردست را مي بينيم. ناگهان بر اثر فشار دست پروانه به لبه نردبان پايه آن مي لغزد و نردبان بعد از چند تکان واژگون مي شود. دست پروانه در تلاشي بيهوده سعي در گرفتن سيم ها مي کند. سيم ها پاره مي شوند. او مي افتد و سرش محکم به ديوار مقابل مي خورد .پروانه سيم چين به دست روي زمين بي حرکت مي افتد. از ديد خرمگس جنازه پروانه و نردبان واژگون شده را مي بينيم. خرمگس پرواز کنان از اتاق بيرون مي آيد و از هال رد مي شود. از گوشه در خانه بيرون مي آيد و وارد پارکينگ مي شود. پس از چرخي به سمت پيرمرد مي رود که درحال بريدن سيم کنتور است. درست مقابل او روي کليد کنتور مي نشيند. از ديد او سر پيرمرد را مي بينيم. پيرمرد سر بلند مي کند و به خرمگس (به دوربين) خيره مي شود. بعد با شدت دستش را روي خرمگس، کليد کنتور (نگاه ما) مي کوبد.
تصوير سياه مي شود.
منبع: ماهنامه فيلم نگار26




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط