درباره ي خواستن هايي كه توانستن نيست
نويسنده:امير محزونيه
1.روزي شاه عباس صفوي از شيخ بهايي خواست تا قاضي القضات كشور شود تا دادگستري را نظم و نسق دهد. شيخ يك هفته مهلت خواست تا اگر اراده ي شاه بعد از مهلت خواسته شده پا بر جا مانده بود دست به كار شود و اگر نه به همان كار فرهنگ خود بپردازد. فرداي آن روز شيخ سوار بر الاغ خود شد و به خارج از شهر رفت و كنار درختي به نماز خواندن مشغول شد. رهگذري رسيد و شيخ را شناخت. شيخ به او گفت كه عمرش به سر آمده است و مي داند كه عزرائيل جان او را در حال نماز خواهد گرفت و زمين او را خواهد بلعيد و از او خواست چون جرأت ديدن عزرائيل را ندارد چشمان خود را ببندد و بعد از اين واقعه خبر به عهد و عيال او برساند. رهگذر چشمانش را بست و شيخ به پشت درخت رفت و مخفيانه به منزلش برگشت. فرداي آن روز شيخ بهايي به ديدن شاه عباس رفت و به شاه گفت: مي خواهم به كوتاهي عقل مردم شهادت دهم كه ببينيد مردم بعضي از مطالب را چگونه براي خود متشبه مي كنند. شيخ ماجرا را براي شاه تعريف كرد و گفت كه حالا در شهر شايع شد كه من به زير زمين رفته ام! و هر کس را که مي بيني مي گويد من خود شيخ بهايي را ديدم که به زمين فرو رفته است! به دستور شاه هفده نفر از معتمدان شهر را در ميدان ورودي عمارت عالي قاپو جمع كردند و جملگي شهادت دادند كه به چشم خود ديده اند كه شيخ به زمين فرو رفته است! شاه مقصود شيخ بهايي را از اين بازي پرسيد و شيخ در جواب گفت من چگونه قاضي القضات شوم با علم به اينكه مردم هر شهادتي بدهند معلوم نيست درست باشد آن وقت بايد مظلمه گناه كاران يا بي گناهان را به گردن بگيرم شاه عباس هم نهايتاً در جواب شيخ گفت: لازم نيست به قضاوت بپردازي؛ همان بهتر كه به كار فرهنگ مشغول باشي!
2.شيخ بهايي فرصت تاريخي خود را از دست نمي داد. شايد درك رفتار شيخ براي مردم زمانش مشكل بود. اما شيخ مي دانست چه مي كند. شيخ مي دانست اگر پايه هاي فرهنگي را كه تصدي اش را دارد پي بريزد روزي دادگستري شهر و كشور نيز بهبود مي يابد، كه بدون فرهنگ سال ها هم اگر خون دل مي خورد كاري از پيش نمي برد. شيخ مي دانست كه هر خواستني، توانستن نيست. اين نيست كه اگر اراده اش تعلق بگيرد مي تواند عدالت را بگستراند. نتيجه اش هم آن شد كه در همان زمان، در همان دوراني كه متدين ترين مردم و با تقواترينشان اسير توهمات و تخيلات خود بودند و جملگي به بلعيدن شيخ توسط زمين شهادت داده بودند فرهنگ و تمدن ايراني و اسلامي را شكوفا كرد و نمادهاي تمدني را در همان فضا به وجود آورد! اين هنر شيخ بود. شيخ مي فهميد كه فرهنگ نظام بخش رفتارها و گفتارهاي مردم است. شيخ مي دانست قانون نيز به زمينه و مجرايي براي اجرايي شدن نياز دارد و قانوني كه با قهر اجرا شود قانون نيست. شيخ به ظاهر اعتنا نكرد چرا كه پي باطن بود. و مي دانست كه گر باطن را درست كند ظاهر نيز خود به خود اصلاح مي شود. اراده ي شاه براي پياه شدن عدالت و دادگستري صرفاً كافي نبود و هر نوع خواستني توانستن نبود شيخ مي دانست اين چيزها با هوي و حسرت به دست نمي آيد.
3.شيخ بهايي چه كرد؟ در دوران شاه عباس چه اتفاقي افتاد كه ايران شكوفا شد؟ چه شد كه پس از حكومت تاريك عثماني، صفويه ظهور كرد كه هنوز كه هنوز است به نمادهاي تمدني و فرهنگي آن مي نازيم و دل خوش داريم؟ چه اتفاقي افتاد كه شيخ به محوريتي چون اصفهان، ايران را به يكي از شكوفاترين دوران خود تبديل كرد. جواب هاي متعددي به اين سؤال ها مي توان داد. يكي اش اين است كه در آن دوران اهميت به علم و عالم فرهنگ اولويت پيدا كرد. دانشمندان ارج نهاده شدند، تأثير گذار بودند. حال ديگر مهم نيست كه طرح ميدان امام از آن شيخ بود يا نه. مهم نيست كه طرح فلان بنا را شيخ داده باشد يا نه. نه اينكه مهم نباشد اما مهمتر از آن فضا و شرايطي است كه در آن دوران به وجود مي آيد و شيخ نيز در به وجود آوردن آن سهم به سزايي داشته است. مهم سعي در ساخت ابزارهاي فرهنگي است كه جواب گوي آرمان هاي فرهنگي ما باشد. مهم ايجاد شوق و طلبي است كه در كسب علم و فرهنگ پيدا شد و مردم آن روز در راه معرفت و هنر و عقل از همه پيشي گرفتند.
4.مشخصه هاي پايتخت فرهنگ و تمدن ايراني چيست؟ جغرافياي فرهنگي اين پايتخت فرهنگي چه مشخصاتي دارد؟ پايتخت فرهنگي به چند سينما نياز دارد؟ توزيع اين سينماها به چه شكل بايد باشد؟ به چه تعداد سالن كتابخانه نياز دارد؟ چرا هنوز در بزرگترين سالن مطالعه شهر جايي براي اين در نظر گرفته نشده كه در آن بتوان مطالعه كرد؟ آمار مطالعه مردم پايتخت فرهنگي چقدر از بقيه شهرهاي ايران بيشتر است؟ چرا هنوز يك كتابفروشي جدي در اين شهر پيدا نمي شود؟ سالانه چند تا جشنواره و فستيوال فرهنگي و هنري معتبر در شهر اصفهان اجرا مي شود؟ چه تعداد حلقه هاي فكري جدي و نرم افزارانه در اين شهر و در دانشگاه هاي آن پيدا مي شود؟ خصوصيات اخلاقي و رفتاري مردم شهر اصفهان چه تمايزي نسبت به ساير شهرها دارد؟ چه خصوصيت و چه شاخصه اي اصفهان و اصفهاني را در ايران و دنيا معرفي مي كند؟ ايران به چي اصفهان مي نازد؟! آيا صرفاً آثار و ابنيه ي گذشتگان و نمادهاي زياد به جا مانده از گذشتگان ما، اصفهان را پايتخت فرهنگ و تمدن ايران كرده است؟ چقدر از اين روحانيت شهري به جا مانده از گذشته در اصفهان باقي مانده است؟ چقدر در حفظ و نگهداري آثار و ميراث گذشتگان خود موفق بوده ايم؟ چرا هر سال بسياري از آثار و ميراث كهنمان از بين مي رود؟ چرا هنوز خانه و محل درس ابوعلي سينا و احياناً بنابر بعضي از قول هاي تاريخي قبر ابوعلي سينا در اصفهان سه قفله است و كسي از آن خبر ندارد؟ چرا هنوز از اين ابنيه و آثار و خانه هاي قديمي به نحو مطلوب استفاده نمي شود؟ چرا رسانه هاي اصفهان (مكتوب و تصويري) هنوز كه هنوز است جايگاه خود را پيدا نكرده اند و رسالت خود را انجام نمي دهند؟ چرا با فرهنگ و هنر خيلي از اوقات نمي شود در اين شهر زندگي كرد؟ چقدر اصفهان توانسته در سطح جهاني تأثير گذار باشد و بستري براي گفتگوي دانشمندان و عالمان جهان اسلام را فراهم كند؟ روزي كه به فكر جواب دادن به اين سؤال ها و مشابه بيفتيم و يا دغدغه ي پاسخ به آن ها را پيدا كنيم احتمالاً تازه اول راه خواهيم بود.
5.ميدان امام در روزگار ما به كالاي لوكسي تبديل شده كه فقط پز آن را مي دهيم! عالي قاپو براي توريست ها فايده دارد كه دوري در آن بزنند و حيرت كنند از هنرگذشتگان ما و با آن عكس يادگاري بگيرند! در روزگار ما شهرها به نمادهاي خود دل خوش اند. ديگر چه فرقي مي كند. پاريسي ها به ايفلشان مي نازند و ما هم به مسجد جامعمان، در جايي كه به اين آثار به ديد كالا نگاه مي كنيم. آثاري كه تأثيري در شهر جديد ندارند. شهر مدرن مناسبات خود را مي طلبد. لوازم خود را مي خواهد اتوبان دو بانده مي خواهد و ساختمان هاي چند طبقه با آخرين امكانات. شهر جديد شهر بازي مي خواهد و سينماهاي mulitplex. هر چند كه همين را هم نداريم! شهر جديد اماکن مذهبي خود را مي خواهد. مساجد دو طبقه مي خواهد با استخر. مسجد چند منظوره! و احتمالاً در آينده مسجدهاي mulitplex كه يك طبقه سينما باشد. يك طبقه استخر يك طبقه مهد كودك و در زير زمين و گوشه ي مسجد قسمتي هم براي نماز اختصاص پيدا كند كه آن هم با پارتيشن بندي جدا شود! شهر جديد به همه ي اين ها تعلق دارد و آن ها را همراه خود به مسجد هم مي برد! ما نسبتي با مسجد امام نداريم. همه ي اين ها براي ما بيشتر حكم تسلي دهنده دارد. مسكن است و موقي به درد مي خورد. براي تفريح خوب است كه شب پنج شنبه با عهد و عيال بنشيني كنار زاينده رود و پل خواجو و تخمه بشكني! اين ها تذكر به عالم فراتر از خود نمي دهند. ما با ميدان امام بيگانه شده ايم با مسجدهايمان. خيلي نبايد تعجب كرد كه چرا در حفظ و حراستش آن چنان دغدغه اي نداريم! دست بالايش اين است كه بهتر آن را مي سازيم با سنگ مرمر درجه يك!
6.پايتخت فرهنگي زمان شهري ديني بود كه نمادهاي خود را داشت و ما در حال حاضر در قرن 21 با آن ها كم و بيش نسبت داريم كه «كم» اش بيش تر از «بيش» اش است! اصفهان در قرن 21 بايد چه كند؟ چگونه مي تواند شهري باشد كه فرهنگ در آن در اولويت باشد و نهايتاً تمدن ساز شود. چه برنامه اي براي محوريت فرهنگ در نظر گرفته ايم؟ براي شهري كه ادعا دارد پايتخت فرهنگ ايران است و احتمالاً پايتخت فرهنگ و تمدن جهان اسلام چه كار مي توان كرد؟ چه آمادگي بايد داشت براي اينكه اصفهان شهري ديني شود؟ آيا بايد سعي كنيم دوباره ميدان امام بسازيم؟ اصلاً مي توانيم؟ اگر مي شد كه احتمالاً اين اتفاق مي افتاد. بشر امروز و نيازهايش مثل گذشته نيست. شرايط عوض شده و نمادهاي جديدي مي خواهد هر فرنگ و هر دوره اي به ابزارها و نمادهاي متناسب با شرايط خود نياز دارد.
7.مغول ها هم وقتي در ايران به قدرت رسيدند فهميدند كه سياستشان اگر پشتوانه ي فرهنگ نداشته باشد راه به جايي نمي برد. ما كه از نيتشان خبر نداريم حتي اگر دلبستگي خاصي هم به فرهنگ نداشته اند اما حداقل اش اين است كه اين قدر فهميده بودند كه براي حفظ سياست و قدرتشان از علم و هنر و فرهنگ حمايت كنند و دانشمندان را ارج نهند. سعدي، مولوي، نصيرالدين طوسي در همين زمان و زمانه زيسته اند! حداقل به اندازه ي مغول جماعت هم درك داشتن ببينيم كار را به كجاها مي كشاند! براي پايتخت فرهنگي و تمدن ايران اتوبان لازم است، پيشرفت خوب است هتل هاي زياد حتماً لازم است بر منكر مراكز تفريحي و تجاري لعنت! اما بدون پشتوانه فرهنگي همه اين ها به هيچ دردي نمي خورد. هيچ كدام از اين ها را حتي نمي توانيم بهتر از كشور همسايه، امارات درست كنيم! مي توانيم؟! اصفهان دبي نيست! اصفهان، اصفهان است! اصفهان را نبايد به بزرگراهها بشناسند! اصفهان را نبايد به ساختمان و برج هاي بلندش بشناسند. اصفهان را مي شود به فرهنگ شناساند. به حلقه ها و گروه هاي فرهنگي كه در آن فعاليت مي كنند. به فضاي علمي و نشاط علمي دانشگاه هاي آن. اصفهان را مي توان دوباره به شهري تبديل كرد كه اهل فضل و فرهنگ آرزو داشته باشند در آن زندگي كنند.
منبع: بهشت (ويژه نامه روزنامه اصفهان زيبا).
2.شيخ بهايي فرصت تاريخي خود را از دست نمي داد. شايد درك رفتار شيخ براي مردم زمانش مشكل بود. اما شيخ مي دانست چه مي كند. شيخ مي دانست اگر پايه هاي فرهنگي را كه تصدي اش را دارد پي بريزد روزي دادگستري شهر و كشور نيز بهبود مي يابد، كه بدون فرهنگ سال ها هم اگر خون دل مي خورد كاري از پيش نمي برد. شيخ مي دانست كه هر خواستني، توانستن نيست. اين نيست كه اگر اراده اش تعلق بگيرد مي تواند عدالت را بگستراند. نتيجه اش هم آن شد كه در همان زمان، در همان دوراني كه متدين ترين مردم و با تقواترينشان اسير توهمات و تخيلات خود بودند و جملگي به بلعيدن شيخ توسط زمين شهادت داده بودند فرهنگ و تمدن ايراني و اسلامي را شكوفا كرد و نمادهاي تمدني را در همان فضا به وجود آورد! اين هنر شيخ بود. شيخ مي فهميد كه فرهنگ نظام بخش رفتارها و گفتارهاي مردم است. شيخ مي دانست قانون نيز به زمينه و مجرايي براي اجرايي شدن نياز دارد و قانوني كه با قهر اجرا شود قانون نيست. شيخ به ظاهر اعتنا نكرد چرا كه پي باطن بود. و مي دانست كه گر باطن را درست كند ظاهر نيز خود به خود اصلاح مي شود. اراده ي شاه براي پياه شدن عدالت و دادگستري صرفاً كافي نبود و هر نوع خواستني توانستن نبود شيخ مي دانست اين چيزها با هوي و حسرت به دست نمي آيد.
3.شيخ بهايي چه كرد؟ در دوران شاه عباس چه اتفاقي افتاد كه ايران شكوفا شد؟ چه شد كه پس از حكومت تاريك عثماني، صفويه ظهور كرد كه هنوز كه هنوز است به نمادهاي تمدني و فرهنگي آن مي نازيم و دل خوش داريم؟ چه اتفاقي افتاد كه شيخ به محوريتي چون اصفهان، ايران را به يكي از شكوفاترين دوران خود تبديل كرد. جواب هاي متعددي به اين سؤال ها مي توان داد. يكي اش اين است كه در آن دوران اهميت به علم و عالم فرهنگ اولويت پيدا كرد. دانشمندان ارج نهاده شدند، تأثير گذار بودند. حال ديگر مهم نيست كه طرح ميدان امام از آن شيخ بود يا نه. مهم نيست كه طرح فلان بنا را شيخ داده باشد يا نه. نه اينكه مهم نباشد اما مهمتر از آن فضا و شرايطي است كه در آن دوران به وجود مي آيد و شيخ نيز در به وجود آوردن آن سهم به سزايي داشته است. مهم سعي در ساخت ابزارهاي فرهنگي است كه جواب گوي آرمان هاي فرهنگي ما باشد. مهم ايجاد شوق و طلبي است كه در كسب علم و فرهنگ پيدا شد و مردم آن روز در راه معرفت و هنر و عقل از همه پيشي گرفتند.
4.مشخصه هاي پايتخت فرهنگ و تمدن ايراني چيست؟ جغرافياي فرهنگي اين پايتخت فرهنگي چه مشخصاتي دارد؟ پايتخت فرهنگي به چند سينما نياز دارد؟ توزيع اين سينماها به چه شكل بايد باشد؟ به چه تعداد سالن كتابخانه نياز دارد؟ چرا هنوز در بزرگترين سالن مطالعه شهر جايي براي اين در نظر گرفته نشده كه در آن بتوان مطالعه كرد؟ آمار مطالعه مردم پايتخت فرهنگي چقدر از بقيه شهرهاي ايران بيشتر است؟ چرا هنوز يك كتابفروشي جدي در اين شهر پيدا نمي شود؟ سالانه چند تا جشنواره و فستيوال فرهنگي و هنري معتبر در شهر اصفهان اجرا مي شود؟ چه تعداد حلقه هاي فكري جدي و نرم افزارانه در اين شهر و در دانشگاه هاي آن پيدا مي شود؟ خصوصيات اخلاقي و رفتاري مردم شهر اصفهان چه تمايزي نسبت به ساير شهرها دارد؟ چه خصوصيت و چه شاخصه اي اصفهان و اصفهاني را در ايران و دنيا معرفي مي كند؟ ايران به چي اصفهان مي نازد؟! آيا صرفاً آثار و ابنيه ي گذشتگان و نمادهاي زياد به جا مانده از گذشتگان ما، اصفهان را پايتخت فرهنگ و تمدن ايران كرده است؟ چقدر از اين روحانيت شهري به جا مانده از گذشته در اصفهان باقي مانده است؟ چقدر در حفظ و نگهداري آثار و ميراث گذشتگان خود موفق بوده ايم؟ چرا هر سال بسياري از آثار و ميراث كهنمان از بين مي رود؟ چرا هنوز خانه و محل درس ابوعلي سينا و احياناً بنابر بعضي از قول هاي تاريخي قبر ابوعلي سينا در اصفهان سه قفله است و كسي از آن خبر ندارد؟ چرا هنوز از اين ابنيه و آثار و خانه هاي قديمي به نحو مطلوب استفاده نمي شود؟ چرا رسانه هاي اصفهان (مكتوب و تصويري) هنوز كه هنوز است جايگاه خود را پيدا نكرده اند و رسالت خود را انجام نمي دهند؟ چرا با فرهنگ و هنر خيلي از اوقات نمي شود در اين شهر زندگي كرد؟ چقدر اصفهان توانسته در سطح جهاني تأثير گذار باشد و بستري براي گفتگوي دانشمندان و عالمان جهان اسلام را فراهم كند؟ روزي كه به فكر جواب دادن به اين سؤال ها و مشابه بيفتيم و يا دغدغه ي پاسخ به آن ها را پيدا كنيم احتمالاً تازه اول راه خواهيم بود.
5.ميدان امام در روزگار ما به كالاي لوكسي تبديل شده كه فقط پز آن را مي دهيم! عالي قاپو براي توريست ها فايده دارد كه دوري در آن بزنند و حيرت كنند از هنرگذشتگان ما و با آن عكس يادگاري بگيرند! در روزگار ما شهرها به نمادهاي خود دل خوش اند. ديگر چه فرقي مي كند. پاريسي ها به ايفلشان مي نازند و ما هم به مسجد جامعمان، در جايي كه به اين آثار به ديد كالا نگاه مي كنيم. آثاري كه تأثيري در شهر جديد ندارند. شهر مدرن مناسبات خود را مي طلبد. لوازم خود را مي خواهد اتوبان دو بانده مي خواهد و ساختمان هاي چند طبقه با آخرين امكانات. شهر جديد شهر بازي مي خواهد و سينماهاي mulitplex. هر چند كه همين را هم نداريم! شهر جديد اماکن مذهبي خود را مي خواهد. مساجد دو طبقه مي خواهد با استخر. مسجد چند منظوره! و احتمالاً در آينده مسجدهاي mulitplex كه يك طبقه سينما باشد. يك طبقه استخر يك طبقه مهد كودك و در زير زمين و گوشه ي مسجد قسمتي هم براي نماز اختصاص پيدا كند كه آن هم با پارتيشن بندي جدا شود! شهر جديد به همه ي اين ها تعلق دارد و آن ها را همراه خود به مسجد هم مي برد! ما نسبتي با مسجد امام نداريم. همه ي اين ها براي ما بيشتر حكم تسلي دهنده دارد. مسكن است و موقي به درد مي خورد. براي تفريح خوب است كه شب پنج شنبه با عهد و عيال بنشيني كنار زاينده رود و پل خواجو و تخمه بشكني! اين ها تذكر به عالم فراتر از خود نمي دهند. ما با ميدان امام بيگانه شده ايم با مسجدهايمان. خيلي نبايد تعجب كرد كه چرا در حفظ و حراستش آن چنان دغدغه اي نداريم! دست بالايش اين است كه بهتر آن را مي سازيم با سنگ مرمر درجه يك!
6.پايتخت فرهنگي زمان شهري ديني بود كه نمادهاي خود را داشت و ما در حال حاضر در قرن 21 با آن ها كم و بيش نسبت داريم كه «كم» اش بيش تر از «بيش» اش است! اصفهان در قرن 21 بايد چه كند؟ چگونه مي تواند شهري باشد كه فرهنگ در آن در اولويت باشد و نهايتاً تمدن ساز شود. چه برنامه اي براي محوريت فرهنگ در نظر گرفته ايم؟ براي شهري كه ادعا دارد پايتخت فرهنگ ايران است و احتمالاً پايتخت فرهنگ و تمدن جهان اسلام چه كار مي توان كرد؟ چه آمادگي بايد داشت براي اينكه اصفهان شهري ديني شود؟ آيا بايد سعي كنيم دوباره ميدان امام بسازيم؟ اصلاً مي توانيم؟ اگر مي شد كه احتمالاً اين اتفاق مي افتاد. بشر امروز و نيازهايش مثل گذشته نيست. شرايط عوض شده و نمادهاي جديدي مي خواهد هر فرنگ و هر دوره اي به ابزارها و نمادهاي متناسب با شرايط خود نياز دارد.
7.مغول ها هم وقتي در ايران به قدرت رسيدند فهميدند كه سياستشان اگر پشتوانه ي فرهنگ نداشته باشد راه به جايي نمي برد. ما كه از نيتشان خبر نداريم حتي اگر دلبستگي خاصي هم به فرهنگ نداشته اند اما حداقل اش اين است كه اين قدر فهميده بودند كه براي حفظ سياست و قدرتشان از علم و هنر و فرهنگ حمايت كنند و دانشمندان را ارج نهند. سعدي، مولوي، نصيرالدين طوسي در همين زمان و زمانه زيسته اند! حداقل به اندازه ي مغول جماعت هم درك داشتن ببينيم كار را به كجاها مي كشاند! براي پايتخت فرهنگي و تمدن ايران اتوبان لازم است، پيشرفت خوب است هتل هاي زياد حتماً لازم است بر منكر مراكز تفريحي و تجاري لعنت! اما بدون پشتوانه فرهنگي همه اين ها به هيچ دردي نمي خورد. هيچ كدام از اين ها را حتي نمي توانيم بهتر از كشور همسايه، امارات درست كنيم! مي توانيم؟! اصفهان دبي نيست! اصفهان، اصفهان است! اصفهان را نبايد به بزرگراهها بشناسند! اصفهان را نبايد به ساختمان و برج هاي بلندش بشناسند. اصفهان را مي شود به فرهنگ شناساند. به حلقه ها و گروه هاي فرهنگي كه در آن فعاليت مي كنند. به فضاي علمي و نشاط علمي دانشگاه هاي آن. اصفهان را مي توان دوباره به شهري تبديل كرد كه اهل فضل و فرهنگ آرزو داشته باشند در آن زندگي كنند.
منبع: بهشت (ويژه نامه روزنامه اصفهان زيبا).