نويسندگان بزرگ سينما كامرون كرو

كامرون كرو، نويسنده و كارگردان درام هاي انساني مهم عصر ما، از چيزي بگو تا تقريباً مشهور، از جري مگواير تا كمدي رمانتيك دست كم گرفته شده و فوق العاده دوست داشتني اليزابت تاون، يك مؤلف دوست داشتني كامل است. كه در 15 سال گذشته، مشغول خلق شخصيت هاي عادي دلنشيني بوده كه در موقعيت هاي پيچيده عاطفي قرار مي گيرند و همواره افكار مثبت، ميدان دادن به احساسات، صادق بودن و در عين حال جسور رفتار كردن، و به عناصري كه
سه‌شنبه، 2 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نويسندگان بزرگ سينما كامرون كرو

نويسندگان بزرگ سينما
نويسندگان بزرگ سينما كامرون كرو


 

نويسنده: امير قادري




 

خودت باشي، بهتري
 

كامرون كرو، نويسنده و كارگردان درام هاي انساني مهم عصر ما، از چيزي بگو تا تقريباً مشهور، از جري مگواير تا كمدي رمانتيك دست كم گرفته شده و فوق العاده دوست داشتني اليزابت تاون، يك مؤلف دوست داشتني كامل است. كه در 15 سال گذشته، مشغول خلق شخصيت هاي عادي دلنشيني بوده كه در موقعيت هاي پيچيده عاطفي قرار مي گيرند و همواره افكار مثبت، ميدان دادن به احساسات، صادق بودن و در عين حال جسور رفتار كردن، و به عناصري كه ضد زندگي عمل مي كنند ميدان ندادن، باعث پيروزي شان مي شود.ور است كه به خاطر نوشتنش اسكار هم گرفت و در آن موقعيت داستاني متناقض ايمان داشتن به يك اسطوره در برخورد با واقعيت زندگي اطراف در ذهن يك نوجوان مشتاق، يكي از پيچيده ترين فيلمنامه هاي اين سال ها را ساخت؛ در شرايطي كه هر دو ور ذهن راوي كم سن و سال اثر، حق داشتند و در حوزه خودشان درست عمل مي كردند. كرو در اليزابت تاون اما موقعيت آشناي به زندگي رسيدن يك انسان به بهانه مرگ را خوب آب و تاب داد و با افزودن جزئيات جذاب، معجون نهايي را خوشمزه تر كرد. در چيزي بگو و جري مگواير، اين گرايش هاي رواني و ويژگي هاي شخصيتي آدم هاي داستان در شرايط خاص عاطفي بود كه اين دو درام رمانتيك را از سطح مبتذل اوليه دور مي كرد و جايگاهشان را به سوي درام هاي انساني سطح بالاتر ارتقا داد.
كرو همچنين نمونه خوب و درست نويسندگاني است كه مي توانند تجربيات روزمره و نكته هاي زندگينامه اي را در آثارشان بياورند، بي اين كه فيلمنامه هايشان رنگي از خودپرستي و ريا به خود بگيرد.
اين از دلچسب ترين پرونده هاي مجموعه فيلمنامه نويسان بزرگ است. پر از ايده هاي دوست داشتني براي نويسندگاني كه مي خواستند راز جذابيت و ايمان و صداقت موجود در نوشته هاي كرو را به چنگ بياورند و در اين مسير قبل از هر چيز و هم زمان با تحليل، بيش از گذشته مفتون خود آثار شدند. يعني درست همان موقعيت متناقضي كه نوجوان عاشق فيلمنامه تقريباً مشهور، مجبور بود با آن دست و پنجه نرم كند.

جسور باش
 

نويسنده: سيد آريا قريشي

نيروهاي قدرتمند به ياري ات خواهند شتافت(1)
 

كامرون كرو، فيلمنامه نويس و كارگرداني است كه كمتر از آن چه شايستگي اش را دارد، مورد توجه و بررسي قرار گرفته است. كرو البته يك بار براي فيلمنامه تقريباً مشهور، جايزه اسكار را تصاحب كرده و براي جري مگواير هم نامزد اسكار فيلمنامه و فيلم شده است. اما فيلمنامه نويس و كارگرداني چون او بيش از اينها شايسته توجه است. به خصوص اين كه نگاهي كه از پشت آثار او قابل رديابي است، نگاه دلچسب و قابل تحسيني است. كرو فيلمنامه نويسي است كه اگر چهار پنج دهه قبل فعاليت مي كرد، خيلي بيش از اين كه در مركز توجهات قرار مي گرفت. به يك دليل ساده: او يكي از آمريكايي ترين نويسندگان سينماست!

مضمون
 

شخصيت هاي اصلي آثار كرو شباهت هاي مهمي به يكديگر دارند. از جمله اين كه اكثر آنها افرادي از طبقه متوسط به بالاي جامعه هستند كه از سوي محيط در شرايطي قرار مي گيرند كه يا بايد به قواعد بي رحمانه اي كه محيط براي بازي وضع كرده تن دهند، يا مسير خودشان را پيش ببرند و پيه تمام مشكلات و موانع را به تنشان بمالند. همه اين شخصيت ها هم در نهايت مسير دوم را انتخاب مي كنند. افرادي كه به قول كاستلو( جك نيكلسون) در جدامانده، نمي خواهند كه ساخته محيط اطرافشان باشند، بلكه مي خواهند محيط اطرافشان ساخته آنها باشد! اين شخصيت ها با اين تعريف داراي ويژگي دراماتيك برجسته اي به نظر نمي رسند. حداقل اين كه در تاريخ سينما به نمونه هاي زيادي از اين نوع شخصيت برمي خوريم. اما نكته اينجاست كه چنين نگاهي به شخصيت ها و اين ايمان به مسيري كه آنها طي مي كنند، روز به روز در سينما كمتر مشاهده مي شود. اگر فيلمي مثل جري مگواير توسط يكي از كارگردانان منتسب به سينماي هنري و روشنفكري اروپا ساخته مي شد، احتمالاً گروهي كه دوروتي آنان را گروه زنان طلاق گرفته مي نامد، به توده قهرمان ماجرا مبدل مي شدند! در اولين فيلمنامه اي كه خود كرو آن را به فيلم برگرداند( چيزي بگو)، ما با دو شخصيت اصلي طرفيم؛ لويد و دايان. دو جواني كه هر دو مي خواهند مسيري را طي كنند كه پدرانشان با آن مخالف اند. در نهايت هم اين دو نفرند كه در كنار هم باقي مي مانند. جيم( پدر دايان) در ابتدا به دخترش قول مي دهد كه به زودي به او تعويض كردن دنده را آموزش دهد. اما در نهايت فردي كه اين كار را مي كند، كسي جز لويد نيست؛ كسي كه در مورد تعويض دنده فقط به دايان توصيه مي كند هرگاه « احساس راحتي» كرد دنده را عوض كند. جري مگواير هم به تمامي داستان زندگي شخصي است كه طبق قانون برتري عمل مي كند كه به خصوص بعد از اشاره هاي رالف والدو امرسن در اواسط قرن نوزدهم، جاي مهمي در زندگي آمريكايي براي خود باز كرده است. قانوني كه طبق آن هر فرد بايد از وجدان خودش پيروي كند و نه آن چه روي يك كاغذ نوشته شده است. طبق گفته ميشل سيوتا در كتاب روياي آمريكايي، هاليوود همواره با احتياط از اين قانون پيروي كرده است. اما كرو در جري مگواير كاملاً‌ بي پروا به اين قضيه مي پردازد. شخصيت اصلي فيلم كسي است كه نه تنها از قوانين نوشته شده روي كاغذ پيروي نمي كند، بلكه اصلاً قوانين شخصي خود را روي كاغذ پياده و سپس كاري مي كند كه محيط اطرافش از اين قوانين تبعيت كنند. براي همين است كه جري براي اولين بار سفره دلش را براي ري، فرزند كوچك دوروتي، باز مي كند. كسي كه لحظاتي قبل، در مكالمه تلفني با راد به جري نشان داده كه با « در لحظه» تصميم گرفتن و نمايش « خودواقعي» حتي مي توان روي آدمي چون راد را هم كرد! چه برسد به باب شوگر و دار و دسته اش! فراموش نكنيد اولين جمله اي كه ديكي فاكس(‌كه به عنوان معلم جري در فيلم نمايش داده مي شود و به سادگي حتي مي تواند تجسمي از آينده خود جري باشد) رو به دوربين مي گويد، اين است: « كليد اين كار، ارتباط شخصي است». در تقريباً مشهور، ويليام و راسل خيلي زود با يكديگر صميمي مي شوند و به درك مشتركي از هم مي رسند. تا جايي كه راسل رازهايي را به ويليام مي گويد كه خودش از گفتن آنها به يك فرد تقريباً غريبه تعجب مي كند. علت اينجاست كه ويليام و راسل در ذات خود يك نقطه اشتراك مهم دارند. هر دو مي خواهند به هويت مستقلي دست پيدا كنند. ويليام مي خواهد وارد عرصه موسيقي شود و فكر مي كند با جدايي از مادرش اين اتفاق برايش رخ مي دهد، و راسل هم مي خواهد در عرصه نوازندگي هويت مستقلش را پيدا كند و گمان مي كند با جدايي از گروه استيل واتر به اين مقصود مي رسد. در آسمان وانيلي( كه متفاوت ترين فيلمنامه كرو، چه از نظر فرم و چه مضمون است)، كرو همين تم را با رويكردي متفاوت در پيش مي گيرد. ديويد هم مثل شخصيت هاي اصلي ديگر سينماي كرو، كسي است كه بين دو مسير گرفتار مي شود؛ مسيري كه خودش مي خواهد و مسيري كه ديگران به او تحميل مي كنند. تفاوت اينجاست كه در آسمان وانيلي ديويد در مقابل فشار اطراف تسليم مي شود و براي رسيدن به مسيري كه مي خواهد، ناچار به روياپردازي و كارهاي ديگر مي شود. در نتيجه به جاي اين كه محيط اطراف را به رنگ خود دربياورد، خودش محصول محيط اطراف مي شود. هرچند ديويد هم در انتها با انتخاب زندگي واقعي به جاي روياپردازي، در مسيري گام برمي دارد كه از يك شخصيت سينماي كامرون كرو انتظار مي رود.
اين نوع نگرش كرو به آدم هاي آثارش، در اليزابت تاون به كمال و پختگي مي رسد. شخصيت هاي اين فيلم نه فقط مسير خودشان را انتخاب مي كنند، بلكه از فشار و موانعي كه برايشان ايجاد مي شود هم براي رسيدن به راه خودشان استفاده مي كنند. شخصيت هاي اليزابت تاون دقيقاً از مرگ و مشكل است كه به زندگي و خوشبختي مي رسند. آنها لذت را از دل درد است كه پيدا مي كنند. درو به واسطه يك مشكل جدي كاري در آستانه خودكشي قرار دارد كه خبر درگذشت پدرش را مي شنود. به نظر مي رسد اوضاع وخيم تر هم شده است. اما همين اتفاق تلخ عاملي مي شود تا درو سرانجام به مسير اصلي زندگي اش بازگردد. در اين دنيايي كه به قول سي، كار همه اين است كه سر اتفاقات كوچك از همديگر برنجند و آن وقت ماجرا را تا 50 سال ادامه دهند- در جامعه اي كه وقتي درو جنازه پدرش را مي بيند، او را به جلو هل مي دهند و به او دستور مي دهند: « گريه كن»(غافل از اين كه جنازه ميچ هم به پسرش لبخند زدن را مي آموزد)- درو ياد مي گيرد كه از مرگ براي رسيدن به زندگي استفاده كند. هالي هم كه اصلاً به نظر مي رسد تازه بعد از مرگ همسرش در مسير درست زندگي قرار مي گيرد. آشپزي و خنديدن و تپ دنس را مي آموزد و اعتقاد دارد كه رستگاري او اين است. نتيجه اين است كه به آن رقص ميانه ميدان در سكانس درخشان مراسم يادبود ميچ( با آن تمهيد درجه يك براي پاشيده شدن آب در مراسم و رستگار شدن همه شخصيت هاي اصلي در كنار هم)مي رسد.

ساختار
 

اساسي ترين مؤلفه ساختاري فيلمنامه هاي كرو، استفاده او از شيوه فيلمنامه نويسي سه پرده اي است. شيوه اي كه اگرچه از زمان پيدايش هاليوود، تقريباً از اصول تثبيت شده سينماي آمريكا به شمار مي رود، اما معمولاً بيلي وايلدر كبير را به عنوان تثبيت كننده اين شيوه قلمداد مي كنند. كارگرداني كه تأثيرگذاري اش بر كامرون كرو غيرقابل انكار است. حتي در فيلمنامه اي مثل آسمان وانيلي كه پر از عناصر مدرن و مبتني بر جريان سيال ذهن است هم شيوه سه پرده اي را مي توان يافت. با اين تفاوت كه كرو در اين فيلم توالي زماني اين پرده ها را به هم مي ريزد. وايلدر به خصوص بر اهميت پرده اول تأكيد مي كرد و اعتقاد داشت هر مشكل اساسي كه در هر جاي فيلمنامه به وجود بيايد، ريشه اش را بايد در پرده اول جست و جو كرد. شايد به همين دليل است كه كرو هميشه اهميتي اساسي براي پرده اول فيلمنامه و نحوه پرداخت و نمايش شخصيت ها و دغدغه هايشان قائل است. به طوري كه در فيلمنامه آسمان وانيلي هم پرده اول را كاملاً عادي و بدون عناصر روايت مدرن به پيش مي برد و از ابتداي پرده دوم وارد فضاي ذهني ديويد مي شود. نمونه درخشاني از معرفي موجز شخصيت ها و دغدغه هايشان را در فيلمنامه تقريباً مشهور شاهديم. جايي كه نه فقط شخصيت هاي اوليه ماجرا (ويليام، آنيتا و مادرشان) و دغدغه هايشان به تماشاگر معرفي مي شوند، بلكه تماشاگر از طريق صحبت هاي ويليام با لستر بنگز در كافه به طور غيرمستقيم آماده برخورد با رفتارهاي گروه استيل واتر( كه هنوز وارد ماجرا نشده اند) هم مي شود. نمونه خوب ديگري از معرفي مختصر و مفيد شخصيت ها را در فيلمنامه گذر سريع زمان در ريجمونت هاي شاهديم. اين فيلمنامه( كه اولين فيلمنامه كرو بوده و در سال 1982 توسط ايمي هكرلينگ و با بازي شان پن و جنيفر جيسون لي به فيلم برگردانده شد) داستان روابط چند جوان و دغدغه هاي دوران ابتدايي جواني را روايت مي كند. شيوه معرفي شخصيت ها به قدري سريع و كامل صورت مي گيرد كه خصوصيت رفتاري اصلي تمام شخصيت هاي محوري، به غير از استيسي، تنها با دقت به نماهاي تيتراژ فيلم به خوبي قابل تشخيص اند. مارك رتنر كه به بليت فروشي مشغول است( همان طور كه تمام تلاش هايش براي نزديك شدن به استيسي در ميانه فيلم باعث مي شود كه مايك از اين رابطه سوءاستفاده كند)، مايك دارد با چند دختر صحبت مي كند( تلاش مداوم او براي نزديكي به جنس مخالف)، جف اسپيكولي با آن استيل و تيپ خاصش، در حين بازي كامپيوتري، با پسر بچه اي كه ظاهراً با او آشناست شوخي مي كند( بي قيد و بند بودن و خوش مشرب بودن او)، نحوه راه رفتن برادلي و احوال پرسي هاي او با اطرافيانش( خودنما، اما دست و پا چلفتي)و... تمام اين خصوصيات به شكل مؤثري در ادامه فيلم به كار مي روند. نحوه معرفي شخصيت ها برخي اوقات باعث مي شوند تا در ادامه فيلم تأكيد بر درون مايه فيلم به واسطه توجه به اين سبك از شخصيت پردازي بيشتر شود. از جمله در چيزي بگو، تأكيد كرو در پرده اول بر نمايش دايان به صورت دختري درس خوان، و به ظاهر مطيع كه به گفته خودش خيلي ها او را لوس و بداخلاق قلمداد مي كنند، و جيم به صورت پدري مهربان كه مدام به فكر سعادت دخترش است، باعث مي شود تا درون مايه اصلي فيلم( تقابل تفكري كه با وجود ظاهر سبكش رهايي بخش است و طرز فكر ديگري كه با وجود ظاهر خيرخواهانه اش، محدودكننده است و همچنين انتخابي كه دايان از بين اين دو تفكر انجام مي دهد) به واسطه تغيير تدريجي قطب ها از مثبت به منفي و برعكس، بيشتر مورد توجه و تأكيد قرار گيرد.

مضمون
 

سيوتا در كتاب روياي آمريكايي به اين اشاره مي كند كه در سينماي آمريكا، نبرد ميان قهرمان داستان و رقيبش معمولاً به حالت داوود و جالوت وار به تصوير كشيده مي شود. قهرمان معمولاً كوچك تر، سبك تر و داراي شهرت كمتري است و در آغاز حريفش بر او چيره مي شود. سپس اين قهرمان است كه غلبه مي كند، دوباره حريف غالب مي شود تا اين كه در پايان قهرمان بر حريف چيره شده و پيروزمندانه از صحنه خارج مي شود. كامرون كرو در اكثر فيلمنامه هايش از لحاظ نوع گره اي كه در داستان ايجاد مي كند، كم و بيش از اين الگو پيروي مي كند. در چيزي بگو، مشابه چنين رابطه اي را ميان لويد و جيم شاهديم. لويد جواني است كه در ابتداي فيلم در موضع ضعف قرار دارد. در ابتداي فيلم كلي كلنجار مي رود تا دايان را راضي به برقراري ارتباط كند و از طرف ديگر جيم نظر مثبتي روي او ندارد. جيم كه هواي دخترش را دارد و به نظر هم مي رسد مشكلي در راهش وجود ندارد، در ظاهر ارتباط خيلي دوستانه اي به عنوان يك پدر با دايان دارد و اوضاع زندگي اش هم مساعد است. اما هرچه پيش مي رويم، ورق بيشتر برمي گردد. لويد بيشتر توجه دايان را جلب مي كند و مشكلات زندگي جيم بيشتر آشكار مي شود. اين وسط البته يك بار دايان به واسطه فشارهاي جيم روابطش را با لويد قطع مي كند تا روند پيشرفت فيلم مشابه الگويي شود كه در ابتداي اين بخش ذكر شد. اما در نهايت انتخاب دايان كسي جز لويد نيست. هرچند كرو زرنگ تر از اين حرف هاست كه پاياني يك طرفه براي فيلمش در نظر بگيرد و جيم را در سويه منفي ماجرا قرار دهد.
در جري مگواير اين الگو روند مشخص تري دارد. جري مگواير در رقابت با باب شوگر و تمام دم و دستگاهش قرار مي گيرد. در ابتدا به نظر مي رسد بارقه هايي از اميد براي او وجود دارد. در ادامه با شكست خوردن از باب شوگر در زمينه به دست آوردن كوشمن، به نظر مي رسد اميدي براي جري وجود ندارد. اما در نهايت اين جري است كه خود را اثبات مي كند. اين درون مايه و الگوي رقابتي در تقريباً مشهور و اليزابت تاون جنبه هاي انتزاعي تري پيدا مي كند. در تقريباً مشهور با دست و پا زدن موسيقي راك اند رول براي بقا در دوران جديد طرفي و اليزابت تاون هم كه اصلاً داستان رويارويي چند آدم با تمام مشكلات طبيعي و غيرطبيعي است كه ممكن است در مسير حركتشان مانع ايجاد كند. آن چه كامرون كرو را از فيلمنامه نويسان به ظاهر مشابه جدا مي كند، اين است كه او آن قدر به شخصيت هايش ايمان دارد كه آنها را از تمام اين موانع به سلامت عبور مي دهد!

پي نوشت ها :
 

1. جمله اي از باسيل كينگ كه كرو در فيلم تقريباً مشهور از قول گوته آن را نقل مي كند!
 

منبع: نشريه فيلم نگار،‌ شماره 106.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.