سكانس برگزيده فيلمنامه «تاون» (شهر)

در فيلم تاون سكانسي محوري و سرنوشت ساز ديده مي شود كه در فيلمنامه به اين شكل وجود ندارد. اما تقريباً تمامي عناصر تشكيل دهنده سكانس ياد شده در فيلم، در جاي جاي فيلمنامه پخش شده اند. در حقيقت بن افلك با هوشمندي و ظرافت، جوهره غايي فيلمنامه را در يك سكانس ابداعي در فيلم، فشرده كرده است.
سه‌شنبه، 2 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سكانس برگزيده فيلمنامه «تاون» (شهر)

سكانس برگزيده فيلمنامه «تاون» (شهر)
سكانس برگزيده فيلمنامه «تاون» (شهر)


 

نويسنده: مازيار فكري ارشاد




 

فشرده سازي اطلاعات پراكنده در يك سكانس و افزايش تأثيرگذاري آن
 

افتخار مي کنم که بچه محله چارلز تاون بوده ام. زندگي ام را نابود کرد، اما به آن افتخار مي کنم.
يکي از اهالي محله چارلز تاون- روزنامه بوستون گلوب
در فيلم تاون سكانسي محوري و سرنوشت ساز ديده مي شود كه در فيلمنامه به اين شكل وجود ندارد. اما تقريباً تمامي عناصر تشكيل دهنده سكانس ياد شده در فيلم، در جاي جاي فيلمنامه پخش شده اند. در حقيقت بن افلك با هوشمندي و ظرافت، جوهره غايي فيلمنامه را در يك سكانس ابداعي در فيلم، فشرده كرده است.
در نسخه نهايي فيلمنامه تاون، نمايي در غروب روي سقف خانه هاي سازماني محله هست كه داگ، گلونزي و دز روي پشت بام ها به سمت جم كه گوشه اي نشسته مي روند.گلونزي از اين كه هر چهار نفر آنجا جمع شده اند ناراضي است و غر مي زند. گل فروش نقشه سرقت جديدي را پيشنهاد كرده و داگ معتقد است كه اين بار ديگر گير مي افتند. اما جم اصرار دارد كه نقشه اين سرقت بزرگ را هم عملي كنند. ميان داگ و جم مشاجره اي درمي گيرد و جم ماجراي آشنايي داگ با كلر، دختر كارمند بانك را فاش مي كند. دز و گلونزي هم از شنيدن ماجرا خشمگين مي شوند. جم به سمت داگ حمله ور مي شود مشت ها به سوي يكديگر روانه مي شوند. در ادامه درگيري، جم روي لبه پشت بام در حال سقوط است. دستش را دراز مي كند و داگ از سقوط نجاتش مي دهد. اما جم به محض رهايي از خطر دعوا را ادامه مي دهد. در نهايت داگ دعوا را خاتمه مي دهد و آنجا را ترك مي كند. اما در فيلم اين سكانس به شكل ديگري اجرا شده است. علاوه بر آن ديالوگ هايي كليدي و تعيين كننده،‌ به نوعي از سراسر فيلمنامه جمع آوري شده و در اين سكانس، اطلاعاتي مهم و حياتي را يك جا به مخاطب ارائه مي كنند. اين ديالوگ ها نه تنها پس زمينه رابطه دو دوست( داگ و جم) را عيان مي كند، كه نقشي مهم در پردازش شخصيتي اين دو دارد. برخي از خرده داستان هاي فيلمنامه هم در اين سكانس تبيين مي شوند. اين روش فشرده سازي اطلاعات پراكنده فيلمنامه در يك سكانس، به نظرم مي تواند آموزه اي مهم در فيلمنامه نويسي و محملي براي پرهيز از كش دادن بيهوده پيرنگ براي ارائه اطلاعات مهم باشد.
سكانس برگزيده و مورد بحث ما در فيلم، با اينسرتي از دو قمري نشسته روي لبه نرده هايي كنار خيابان اصلي محله چارلز تاون آغاز مي شود. سپس لانگ شاتي از محله را مي بينيم كه جم كنار نرده ها ايستاده است. داگ به سمت او مي رود و مكالمه آغاز مي شود:
جم: گل فروش پيغام داده.
داگ: گل فروش؟ چي شده؟
جم: يه عمليات ديگه. بزرگه داگي.
داگ: اين دفعه گير مي افتيم. يكي ديگه رو بيارين يا سه نفري كار كنين. يا اين كه مخت رو به كار بنداز و بي خيالش شو.
جم: يعني تو نمياي؟
داگ: نه.
جم: چرا؟
داگ: چون دارم از اين شهر لعنتي مي رم.
جم: كسايي هستن كه نمي ذارم تركشون كني.
داگ: چي؟ كي؟
جم: يالا ديگه!
داگ: جدي مي گي؟ شاين بچه من نيست. كريستا گفته هست؟ تو همه حواست دنبال كوكايين كشيدن و پلي استيشن بازي كردنه. حالا نگران شاين شدي؟
جم: تو فكر مي كني از همه سري؟ پاك و بي گناه؟
داگ: آره. من از همه آدم هاي اين محله بهترم.
جم: تو اينجا بزرگ شدي. مثل من.
داگ: تو نمي توني براي من تصميم بگيري. من و تو و خواهرت و شاين يه خونواده نيستيم. از خودسري هات خسته شدم. اگه مي خواهي دوباره منو ببيني بيا فلوريدا.
تا همين جا ديالوگ هاي رد و بدل شده، اطلاعات مهمي از شخصيت ها و پس زمينه زندگي داگ و جم را فشرده كرده و در اختيار مخاطب مي گذارد. اين كه دار و دسته چهار نفره تحت سلطه گل فروش هستند،‌ داگ كه از بقيه باهوش تر است خطر را حس كرده و مي خواهد خود را كنار بكشد( البته انگيزه اي قوي چون عشق به كلر دارد)، نگاه سنتي جم به مفاهيمي چون خانواده، رفاقت و تعصب محله اي، تصميم داگ براي ترك محله بدنام و شهر پردردسر زادگاهش، رفتار غيرقابل پيش بيني و خطرناك جم و چند نكته ديگر. همه اينها به صورت پراكنده در جاي جاي فيلمنامه آمده، اما در اين ديالوگ دو نفره به شكلي مسلسل وار به ذهن مخاطب شليك مي شود. اما همين مكالمه چراهايي را در ذهن تماشاگر ايجاد مي كند كه بايد به سرعت پاسخ آنها را داد.
دعوا شروع مي شود. داگ و جم به جان هم مي افتند. جم اسلحه اش را بيرون مي آورد و داگ را به زمين مي زند. داگ به شكلي آشكار مايل به ادامه درگيري نيست. داگ روي زمين نشسته و جم ايستاده، هر دو نفس نفس مي زنند. پشت سر جم در دوردست، پرچم آمريكا در اهتزاز است. (اشاره اي به اين كه در فلوريدا هم آسمان به همين رنگ است؟) حال نوبت آن رسيده كه پينگ پنگ كلامي دو دوست، پاسخ چراهاي به وجود آمده در مجادله لفظي آغاز سكانس را بدهد:
جم: چند سال پيش، درست همين جا يه نفرو به خاطرت كشتم.
فلاش بكي سياه و سفيد حرف هاي جم را تكميل مي كند. او را در نوجواني مي بينيم كه از پشت چندين گلوله به كسي شليك مي كند.
جم( ادامه): مي دوني با چه كينه اي به خاطر تو كشتمش؟
داگ: من نگفتم بكشيش.
جم: آره تو نگفتي. شنيدم داره مياد تو رو بكشه، منم كشتمش و 9 سال رفتم زندان. نمي خواد ازم تشكر كني ولي از اينجا نرو.
داگ: از هر كاري كه برام كردي ممنونم. وقتي بابام رفت زندان، خانواده ات ازم نگه داري كردن. تو مثل برادرمي ولي من دارم مي رم. مي خواي منو بكشي؟ باشه، ولي بايد از پشت بهم شليك كني.
سكانس به پايان رسيده و بخش دوم ديالوگ ها نه تنها پاسخ تمام آن چراها را داده، كه بخش مهم ديگري از اطلاعات سرنوشت ساز قصه را در اختيار تماشاگر گذاشته است. حالا ديگر مي دانيم چرا داگ و جم اين همه به هم نزديك اند. مي دانيم چرا جم به زندان رفته، احساس طلب كاري جم نسبت به داگ را درك مي كنيم، مي فهميم داگ چقدر به جم و خانواده اش مديون است و با اين وجود عزم رفتن و دور شدن از اين محله دردسرساز را در گفتارش مي يابيم و مي دانيم جم با وجود خشونت ذاتي و خود سري هايش، هرگز به داگ از پشت شليك نخواهد كرد.
اين گونه است كه با فشرده سازي اطلاعات و ارائه ناگهاني آنها به تماشاگر، نه تنها تأثير اين اطلاع رساني نسبت به پراكندگي اوليه آنها در بطن فيلمنامه صد چندان مي شود، كه گره گشايي موجزي از اغلب خرده داستان هاي فرعي قصه در يك سكانس مهم با اجرايي درست صورت مي گيرد. وفادار نبودن نعل به نعل به متن فيلمنامه و انعطاف پذيري كارگردان( به ويژه در مواقعي كه خود در نگارش فيلمنامه دستي داشته و به زير و بم قصه و متن مسلط باشد) در اين گونه موارد است كه بسيار به كار مي آيد.
منبع: نشريه فيلم نگار،‌ شماره 106.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.