سيناپس

فيلمنامه نويس و كارگردان: مايك لي، تهيه كننده: جورجينا لو، تدوين: جان گريگوري، مدير فيلمبرداري: ديك پاپ، موسيقي: گري يرشان، بازيگران: لسلي مانويل، جيم برودبنت، روث شين، اوليور مالتمن، ژانر: درام/كمدي، محصول 2010 انگلستان، 129 دقيقه، بودجه: هشت ميليون دلار، درآمد فروش ناخالص: 18124262 دلار، پخش از مونتيوم پيكچرز
يکشنبه، 14 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيناپس

سيناپس
سيناپس


 

نويسنده: ميثاء محمدي




 
فيلمنامه نويس و كارگردان: مايك لي، تهيه كننده: جورجينا لو، تدوين: جان گريگوري، مدير فيلمبرداري: ديك پاپ، موسيقي: گري يرشان، بازيگران: لسلي مانويل، جيم برودبنت، روث شين، اوليور مالتمن، ژانر: درام/كمدي، محصول 2010 انگلستان، 129 دقيقه، بودجه: هشت ميليون دلار، درآمد فروش ناخالص: 18124262 دلار، پخش از مونتيوم پيكچرز
 

سالي ديگر
 

ANOTHER YERAR
خلاصه داستان: جري و تام زوجي پا به سن گذاشته هستند. جري به عنوان مشاور در يك كلينيك كار مي كند و تام نيز يك زمين شناس است. آنها يك باغچه كوچك دارند كه اوقات بي كاري شان را در‌ آنجا مي گذرانند. خانه اين زوج محل مورد علاقه دوستانشان است.
ماري همكار جري است كه 20 سال است به عنوان منشي در كلينيك كار مي كند. ماري زن پرحرف و جنب و جوش اما تنهايي است كه عشقش او را ترك كرده و بهترين تفريحش گذراندن اوقات تنهايي با جري و تام است. ماري تصميم مي گيرد تا با پولي كه جمع كرده يك ماشين قرمز كوچك بخرد. كن دوست تام است و چند روزي را براي تعطيلات آخر هفته پيش آنها مي آيد. او نيز يك كارمند است كه به تنهايي در يك آپارتمان زندگي مي كند. او نيز از اين تنهايي خسته شده است و آرزو مي كند تا كسي را در كنار خودش داشته باشد.
جري و تام مهماني كوچكي مي گيرند كه در آن چند نفر از دوستانشان حضور دارند. ماري خيلي دير به آنها مي رسد و به آنها خبر مي دهد كه بالاخره ماشين محبوبش را خريده است. اما در مسير آمدن به آنجا راه را گم كرده، چرا كه هميشه اين مسير را با مترو مي آمده است. در پايان روز ماري با ماشين جو و كن كه به را مقصدشان مي رساند و كن به ماري پيشنهاد مي دهد تا همديگر را ببينند، اما ماري قبول نمي كند.
يك روز جري و تام از باغچه به خانه مي آيند كه جو آنها را غافلگير مي كند و نامزدش، كتي را به آنها معرفي مي كند. كتي دختري سرزنده و يك فيزيوتراپ است. كه در بيمارستان با سالمندان و افراد سكته كرده كار مي كند. همان شب ماري نيز در خانه آنها دعوت است، اما ديدن كتي چندان به مزاجش خوش نمي آيد. او به جري مي گويد كه به نظر او كتي براي جو چندان مناسب نيست، اما جري از اين حرف او خوشش نمي آيد.
همسر راني، برادر تام، فوت مي كند و تام، جري و جو براي انجام مراسم به منزل راني مي روند. راني شوكه است و نمي تواند كاري انجام بدهد. جري همه چيز را مرتب مي كند و مراسم خاكسپاري با حضور چند تن از دوستانشان انجام مي شود. جري و تام از راني مي خواهند به خانه آنها بيايد و چند روزي را پيش آنها بماند تا حالش بهتر شود.
راني در خانه تنهاست و تام و جري به باغچه رفته اند كه ماري با ظاهري آشفته به آنجا مي آيد. راني در را باز مي كند، اما چون ماري را نمي شناسد، ابتدا او را به منزل راه نمي دهد. اما ماري او را قانع مي كند كه او دوست جري است. ماري داخل مي آيد و براي راني تعريف مي كند كه ديروز روز خوبي نداشته و تمام شب را از ناراحتي بيدار بوده، چرا كه ماشينش را از دست داده است. جري و تام به خانه مي آيند، اما از اين كه مي بينند ماري بي خبر به آنجا آمده ناراحت مي شوند، چرا كه از طرفي قرار است كتي و جو براي شام به آنجا بيايند. ماري كه ناراحتي جري را مي بيند، از او معذرت خواهي مي كند و جري از او مي خواهد تا شام را پيش آنها بماند. ماري برخلاف هميشه تمام مدت شام ساكت است.

ولنتاين غمگين
 

Blue Valentine
فيلمنامه نويسان: درك سيافرانس و كامي دلاوينج، كارگردان: درك سيافرانس، تهيه كننده: لاينت هاول، تدوين: جيم هلتون، مدير فيلمبرداري: آندريچ پارخ، موسيقي: گريزلي بر، بازيگران: رايان گوسلينگ، ميشيل ويليامز، جان دومان، فيث ولادايكا، ژانر: درام/احساسي، محصول 2010 آمريكا، 112 دقيقه، بودجه: يك ميليون دلار، درآمد فروش ناخالص: 12355734، پخش از وينستن كمپاني
خلاصه داستان: سيندي خانواده شادي ندارد و پدرش هميشه با مادرش سر همه چيز دعوا مي كند. او نمي داند معني زندگي عاشقانه چيست، اما آرزو دارد تا خودش خانواده شادي را تشكيل دهد.
سيندي هميشه براي ملاقات مادربزرگش كه در سالمندان زندگي مي كند به آنجا مي رود و با او درباره عشق و چگونگي آن صحبت مي كند. با سيندي در همان جا با دين كه كارگر حمل اثاثيه است آشنا مي شود و دين شماره اش را به سيندي مي دهد.
سيندي با دين تماس نمي گيرد و دين سعي مي كند دوباره او را پيدا كند و سرانجام به طور اتفاقي با او در اتوبوس برخورد مي كند و سعي مي كند توجه او را جلب كند. سيندي باردار است، اما دين به او پيشنهاد ازدواج مي دهد و قبول مي كند تا فرزند او را مانند دختر خودش قبول كند و اكنون نيز دين رابطه پدر و دختري خوبي با فرانكي دارد. دين نقاش ساختمان و سيندي پرستار است.
مگان، سگ فرانكي، گم مي شود و آنها براي پيدا كردن او آگهي چاپ مي كنند و در شهر مي چسبانند. به سيندي خبر مي دهند كه مگان در تصادف مرده است و در نتيجه آنها فرانكي را پيش پدربرزگش مي فرستند و دين جسد مگان را تحويل مي گيرد و در نزديكي خانه دفن مي كند.
در‌ آخر هفته دين از سيندي مي خواهد تا به يك هتل خاص بروند و كمي تفريح كنند. اما سيندي موافق نيست و مي گويد فردا صبح بايد سر كار باشد. اما دين زير بار نمي رود و اتاقي به اسم آينده را در هتل رزرو مي كند.
آنها به هتل مي روند. در اتاق آينده همه چيز شكل زندگي در فضا را دارد. دين كاملاً از شرايط راضي است. هدف دين از آوردن سيندي به اين مكان يادآوري گذشته خوبشان به سيندي است و مي خواهد دوباره همان رابطه گرم گذشته را داشته باشند. سر شام سيندي از دين مي پرسد كه آيا نمي خواهد ريتم زندگي تكراري اش را عوض كند و كارهايي را كه دوست دارد انجام بدهد! دين به او مي گويد كه از زندگي اش راضي است و مي خواهد نقشش به عنوان پدر و همسر را حفظ كند و همچنان به كارگري ادامه بدهد. دين مي خواهد تا بچه دار شود، اما سيندي كه از وضع حاضر راضي نيست بچه ديگري نمي خواهد و همين موضوع باعث مي شود تا دعوايشان بالا بگيرد.
نيمه شب از بيمارستان تلفني به سيندي زده مي شود و او بدون اين كه به دين بگويد به تنهايي آنجا را ترك مي كند و به بيمارستان مي رود. صبح روز بعد دين با فهميدن اين موضوع عصباني مي شود و بلافاصله به بيمارستان مي رود. و در آنجا با سيندي دعوايش مي شود تا جايي كه ديگران نيز دخالت مي كنند و دين پزشك بيمارستان را مي زند. سرانجام سيندي، دين را از بيمارستان مي برد و با هم دنبال فرانكي به خانه پدر سيندي مي روند. سيندي به دين مي گويد كه ديگر حاضر به ادامه اين رابطه نيست. اما دين اصرار دارد كه هر كاري كه او بخواهد انجام دهد تا خانواده اش از هم نپاشد و سيندي بايد فرصتي ديگر به او بدهد. اما سيندي به او مي گويد كه بايد مدتي تنها باشد تا فكر كند. دين آنجا را ترك مي كند.

من شماره چهار هستم
 

I Am Number Four
فيلمنامه نويسان: آلفرد گاف و مايلز ميلر، كارگردان: دي. جي كارسو، تهيه كننده: مايكل يي، تدوين: وينس فيليپون، مدير فيلمبرداري: گيئرموناوارو، موسيقي: ترور رابين، بازيگران: الكس پتيفر، مايلز ميلر، مارتين ناكسن، ديانا آگرون، ژانر: اكشن/علمي-تخيلي/تريلر، محصول 2010 آمريكا، 114 دقيقه، بودجه: 50 ميليون دلار، درآمد فروش ناخالص: 144492830 دلار، پخش از تاچستون پيكچرز.
خلاصه داستان: موگادريون ها به سياره لورين حمله مي كنند و دست به نابودي افراد اين سياره و ساكنانش مي زنند. اما 9 كودك به همراه يك محافظ براي هر كودك از اين سياره به زمين فرستاده مي شوند. گروهي از موگارديون ها به فرماندهي كوماندر به زمين مي آيند تا لورين هاي باقي مانده را پيدا کنند. آنها سه لورين را پيدا مي كنند و آنها را مي كشند و حالا نوبت نفر چهارم جان اسميت است.
جان پسرك 15 ساله است كه مثل ديگر لورين ها قدرت هاي ويژه دارد و زير نظر محافظش، هنري، در حال يادگيري و تسلط بر اين قدرت هاست. جان كه از هدف قرار گرفتن خودش خبردار شده است، به همراه هنري به اوهايو نقل مكان مي كند. جان در آنجا با سارا هارت و سم آشنا مي شود. مارك، دوست قبلي سارا، ورزشكار است و مدام براي سم و جان ايجاد مزاحمت مي كند.
در طول كارناوال بهار مارك و دوستانش جان و سارا را به دام مي اندازند و آنها را در جنگل تعقيب مي كنند. جان مجبور مي شود براي نجات جانشان از دست آنها از قدرتش استفاده كند. سم همه چيز را از نزديك مي بيند و جان مجبور مي شود همه چيز را به او بگويد. بعد از اين واقعه پدر مارك كه كلانتر شهر است، درباره جان و هنري تحقيقاتي را آغاز مي كند. هنري به جان مي گويد كه خيلي ها به آنها ظنين شده اند و بهتر است شهر را ترك كنند، اما جان قبول نمي كند و مي خواهد به خاطر سارا در شهر بماند.
كوماندر در جست و جوي جان به اوهايو مي رسد. از طرفي ششمين نوجوان اهل لورين بعد از مرگ محافظش تصميم مي گيرد به جاي اين كه فرار كند، به دنبال موگارديون ها برود و با آنها مبارزه كند. موگادريون ها براي به دام انداختن جان، هنري را طعمه مي كنند. سم و جان با موگارديون ها درگير مي شوند و در اين ميان هنري كشته مي شود، اما آن دو فرار مي كنند. همان شب جان تصميم مي گيرد تا سارا را ترك كند، اما متوجه مي شود كه كومراد اين بار سارا را هدف قرار داده است. بنابراين سارا به مدرسه فرار مي كند.
كومراد مارك و پدرش را دستگير مي كند و مارك را وادار مي كند تا محل اختفاي جان را به آنها نشان بدهد و مارك نيز آنها را به مدرسه مي برد. موگارديون ها به جان، سارا و سم حمله مي كنند و دو غول بزرگ را سراغ اين سه تن مي فرستند تا آنها را شكار كنند. اما بچه ها توسط شماره شش و سگ جان، برني كه او نيز بيگانه اي تغيير شكل داده است، نجات داده مي شوند. برني به شدت زخمي مي شود و جان و شماره شش با غيب شدن با موگارديون ها مي جنگند. آن دو بعد از نبردي طولاني سرانجام موفق مي شوند همه آنها از جمله كومراد را مغلوب كنند. جان به همراه دوستان جديدش به محل ديگر لورين ها پي مي برند و تصميم مي گيرند با كمك آنها زمين را از وجود موگارديون ها پاك كنند.

هانا
 

HANA
فيلمنامه نويسان: ديويد فاروسيت لاچد، كارگردان: جو رايت، تهيه كننده: لسلي هولران، تدوين: پل توتيل، مدير فيلمبرداري: آلوين اچ. كوچلر، موسيقي: برادران چميكال، بازيگران: سيرشارونان، اريك بانا، تام هولاندر، اوليويا ويليامز، ژانر: اكشن/جنايي/معمايي، محصول 2011 آلمان و آمريكا، 111 دقيقه، بودجه: 30 ميليون دلار، درآمد فروش ناخالص، 52914677 دلار، پحش از فوكوس فيچرز
خلاصه داستان: هانا هلر دخترك 17 ساله اي است كه همراه پدرش اريك وسط بياباني در فنلاند زندگي مي كند. هانا از دو سالگي زير نظر اريك تربيت شده است تا يك آدم كش حرفه اي باشد.
يك شب هانا فرستنده راديويي را كه پيش از اين پدرش به او داده بود پيدا مي كند و با استفاده از آن موقعيتش را براي ماريسا وايگلر، مأمور فاسد سيا، مي فرستد. ماريسا با گروهي سراغ اريك مي آيد و هانا را مي گيرند و او را به خانه اي امن در مراكش مي فرستند. هانا در آنجا مي فهمد كه اريك پيش از اين يك مأمور سيا بوده كه به آژانس خيانت كرده و از اطلاعات سري بسيار مهمي خبر دارد. از طرفي ماريسا مأموريت دارد تا اريك را بكشد، اما در حقيقت اريك نيز هانا را تربيت كرده است تا ماريسا را به قتل برساند.
ماريسا ماموري را مي فرستد تا از هانا بازجويي كند. هانا كه گمان مي كند مامور همان ماريسا است، او را به قتل مي رساند و فرار مي كند.
هانا در طول مسير فرارش در بيابان با خانواده اي برخورد مي كند و با دختر آنها سوفي، دوست مي شود. آنها بعد از شنيدن داستان جعلي او درباره گذشته اش تصميم مي گيرند تا به فرار او به برلين كمك كنند. در اين ميان ماريسا مزدوري به نام ايزاك را مامور مي كند تا هانا را كه به دنبال اريك مي گردد، دستگير كند. ايزاك و افرادش هانا و خانواده سوفي را به دام مي اندازند، اما هانا بعد از كشتن يكي از افراد ايزاك فرار مي كند.
در برلين هانا با يكي از دوستان پدرش ملاقات مي كند كه در پاركي با پدرش قرار دارد. ماريسا و ايزاك محل آنها را پيدا مي كنند و دوست اريك را مي كشند، اما هانا فرار مي كند. سرانجام هانا پدرش را در خانه مادربزرگش پيدا مي كند، اما با جسد مادربزرگش كه توسط ماريسا كشته شده روبه رو مي شود. هانا مي فهمد كه اريك پدر واقعي او نيست. سال ها پيش اريك مأمور تازه كاري بود كه در يك برنامه سري شركت داشت. سيا زنان باردار را براي سقط جنين به كلينيك مي فرستاد تا از دي ان اي فرزندان آنها استفاده كند تا نسل جديدي از سربازان با ويژگي هاي خاصي را به وجود آورند. بعد از مدتي كل برنامه و زنان داوطلب حذف مي شوند. اريك هانا و مادرش را از مرگ نجات مي دهد. و به همراه آنها فرار مي كند و به بيابان مي رود و در آنجا هانا را تربيت مي كند تا روزي بتواند انتقام مادرش را بگيرد.
در اين ميان ماريسا و ايزاك وارد مي شوند، اما اريك آنها را مشغول مي كند و هانا فرار مي كند. اريك ايزاك و دستيارش را مي كشد، اما با شليك گلوله ماريسا به قتل مي رسد. ماريسا هانا را تعقيب مي كند، هانا تا پاي جان با ماريسا مبارزه مي كند، اما ماريسا به هانا شليك كرده و او را زخمي مي كند. همين امر سبب مي شود تا هانا با قدرت بيشتري عزمش را جزم كند و به او حمله كند. ماريسا تلاش مي كند تا فرار كند، اما هانا او را به زمين مي اندازد و اسلحه اش را مي گيرد. هانا با تمام نفرتي كه از ماريسا دارد، به او شليك مي كند.

ريو
 

RIO
فيلمنامه نويسان: دان رايمر و جاشوآ استرنين، كارگردان: كارلوس سالدانها، تهيه كننده: جان سي. دانكين، تدوين: هري هيتنر، مدير فيلمبرداري: رناتو فالكائو، موسيقي: جان پل،‌ صداپيشگان: جسي آيزنبرگ، جان هاتاوي، جورج لوپز، لسلي من، ژانر: انيميشن/ماجرايي/كمدي، محصول 2011 آمريكا، 96 دقيقه، بودجه: 90 ميليون دلار، درآمد فروش ناخالص: 468175044 دلار، پخش از فاكس قرن بيستم
خلاصه داستان: چند پرنده ناياب و خاص از ريودوژانيرو به شهر موس ليك قاچاق مي شوند. يكي از اين پرندگان بلو، طوطي بزرگ آمريكايي است كه نمي تواند پرواز كند. ليندا، صاحب بلو، خيلي زود او را در موس ليك پيدا مي كند و به خانه برمي گرداند. آنها 15 سال در كتاب فروشي ليندا با هم زندگي مي كنند. بلو هنوز هم قادر به پرواز نيست، اما به سبك زندگي ليندا عادت كرده است.
يك روز، تولو مونتريو، پرنده شناس برزيلي به ليندا خبر مي دهد كه بلو آخرين مذكر گونه خودش است و اضافه مي كند كه او طوطي ماده اي، جوئل، از همين گونه را مي شناسد كه در ريو زندگي مي كند. توليو، ليندا و بلو براي ديدن جوئل به ريو مي روند و بلو به مرغداري توليو فرستاده مي شود و با ديدن جوئل شيفته او مي شود. بلو و جوئل توسط فرناندو دزديده مي شوند و تسليم قاچاقچيان مي شوند.
نيگل، طوطي سفيد، براي باند قاچاقچيان پرندگان كار مي كند و به آنها در شكار پرندگان كمياب كمك مي كند. نيكل به آنها مي گويد كه او زماني پرنده برنامه تلويزيوني بوده و بعد از اين كه طوطي ديگري را جايگزين او كردند، او نيز به قاچاقچيان پيوسته است. بلو و جوئل از دست نايگل و قاچاقچيان فرار مي كنند و در جنگل سرگردان مي شوند.
صبح روز بعد آنها با توكايي به نام رافائل آشنا مي شوند. رافائل آنها را پيش دوستش لوئيز، سنگ بولداگ مي برد، تا زنجيرهاي پاي آنها را باز كند. رافائل سعي مي كند به بلو ياد بدهد كه چطور پرواز كند. نايگل گروهي از بوزينه ها به سرپرستي مائورو را به كار مي گيرد تا بلو و جوئل را به دام بيندازند.
جوئل و بلو كه دوستان پرنده زيادي پيدا كرده اند، در يك مهماني شركت مي كنند، اما بوزينه ها به آنجا حمله مي كنند اما آنها به كمك دوستانشان از آنجا فرار مي كنند. فرناندو مخفيگاه قاچاقچيان را پيدا مي كند و خبردار مي شود كه مارسلو قصد دارد تا در روز كارناوال بلو و جوئل را بدزدد. اما در اين ميان جوئل توسط مارسلو دزديده مي شود و بلو سعي مي كند تا به تنهايي او را نجات دهد، اما موفق نمي شود. حالا او به همراه ليندا و توليو نقشه اي مي ريزند تا جوئل را نجات دهند.
در كارناوال ليندا و توليو به عنوان رقصنده حاضر مي شوند، اما مارسل و نايگل موفق مي شوند پرندگان را به دام بيندازند. بلو و جوئل قفسشان را مي شكنند و ديگر پرندگان را نيز آزاد مي كنند. نايگل سعي مي كند جلوي آنها را بگيرد، اما جوئل و نايگل در مسير پرواز هواپيما قرار مي گيرند و بلو با به خطر انداختن جانش جوئل را نجات مي دهد، اما نايگل دچار سانحه مي شود.
ليندا و توليو جنگل را تبديل به منطقه حفاظت شده مي كنند. بلو و جوئل در جنگل آزاد مي شوند تا در كنار ديگر پرندگان زندگي كنند. آنها به زودي صاحب سه جوجه مي شوند. در اين ميان نايگل با اين كه از تصادف هواپيما جان سالم به در برده، تمام پرهايش ريخته است و مورد تمسخر پرندگان قرار مي گيرد.

اين منم
 

THATS WHAT I AM
فيلمنامه نويس، كارگردان و تهيه كننده: مايكل پاون، تدوين: مارك پولون، مدير فيلمبرداري: كنت زاندر، موسيقي: جيمز ريموند، بازيگران: رندي اورتون، مولي پاركر، اد هريس، امي ماديگان، ژانر: كمدي، محصول 2011 آمريكا، 101 دقيقه، پخش از ساموئل گلدوين فيلم
خلاصه داستان: اندي نيكول پسر 13 ساله اي است كه در كلاس هشتم درس مي خواند و يكي از شاگردان خوب و فعال مدرسه است.
آقاي سايمون، معلم ادبيات و محبوب ترين معلم مدرسه، تكليفي براي پايان ترم بچه ها تعيين مي كند كه بايد آن را به صورت گروه هاي دو نفره اي كه خودش تعيين كرده انجام بدهند. هم تيمي اندي، استنلي، پسري بلند قامت با موهاي قرمز و گوش هايي بزرگ است كه مدام مورد تمسخر بچه ها و آزار و اذيت قلدر مدرسه، ريكي بران، قرار مي گيرد. استنلي كه بچه ها او را بيگ جي صدا مي زنند به همراه ديگر بچه هاي طرد شده مدرسه در محوطه سبزي در داخل مدرسه وقتشان را مي گذرانند كه ديگران حتي حاضر به قدم گذاشتن در حوزه آنها نيستند.
اندي از آقاي سايمون مي خواهد تا هم تيمي او را عوض كند، اما آقاي سايمون به او اطمينان مي دهد كه اين انتخابي درست است. اندي تسليم مي شود و براي انجام پروژه سراغ استنلي مي رود و از او مي خواهد تا با يكديگر روي تكاليفشان كار كنند. هم كلاسي هاي اندي او را براي ارتباط با استنلي تحقير مي كنند.
اندي هر روز بعد از مدرسه با دوچرخه به در خانه ها روزنامه مي برد و مسئوليت كوتاه كردن چمن هاي حياط نيز با اوست. اما هر زمان كه پدرش ايرادي در كار او مي بينيد، مسئوليتش را از او مي گيرد و خودش كار را تمام مي كند و اين براي اندي اصلاً خوشايند نيست.
اندي كه آخر هفته ها در دفتر مدرسه كار مي كند، متوجه مي شود كه استنلي قصد دارد كه تا در مسابقه استعداديابي آخر سال به عنوان خواننده شركت كند. اندي و نورمن از او مي خواهند تا اين كار را نكند و بيشتر از اين خودش را مايه تمسخر اطرافيانش نكند. اما استنلي قبول نمي كند و مي خواهد به هر قيمتي آهنگش را بخواند.
جيسون كه به دليل ضرب و شتم يكي از دانش آموزان تعليق شده بود، براي انتقام از آقاي سايمون اتهاماتي را به او وارد مي كند. پدر جيسون پيش مدير مدرسه مي رود و به او مي گويد اگر اقدامي نكند، خودش دست به كار مي شود و قضيه را به روزنامه ها مي كشاند. آقاي سايمون بعد از خبردارشدن از ماجرا حاضر نمي شود تا تلاشي براي رفع اين اتهامات كند و معتقد است كه او هميشه معلم خوبي بوده و زندگي خصوصي او دخلي به شخصيت اجتماعي او ندارد. اما او تصميم مي گيرد تا در پايان سال تحصيلي مدرسه را ترك كند.
در جشن استعداديابي پايان سال استنلي روي سن مي رود تا ترانه اي را كه خودش نوشته بخواند. ريكي بران مي خواهد تا با پرت كردن گوجه فرنگي او را تحقير كند. اما اندي اين بار جلوي او مي ايستد و حسابش را مي رسد. استنلي برنامه اش را به خوبي اجرا مي كند و مورد تشويق حاضران قرار مي گيرد.
اندي تصميم جديدي گرفته است و از پدرش مي خواهد تا ديگر كارهايش را به روش خودش انجام دهد و اشتباهاتش را خودش اصلاح كند.
آقاي سايمون با بدرقه شايسته دانش آموزان آن مدرسه را بعد از 12 سال ترك مي كند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط