موج از ساحل و صخره نمي‌ترسد

همة ما راحت حرف مي‌زنيم؛ حتي از دست‌نيافتني‌ترين و عجيب‌ترين چيزها. طوري واژه‌ها را منظم و صف کشيده مي‌چينيم که ماجرا خيلي نزديک به آن‌چه بوده، منتقل مي‌شود. تمام سعي‌مان را مي‌کنيم تا مخاطب بفهمد «چه گذشته».
دوشنبه، 15 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
موج از ساحل و صخره نمي‌ترسد

موج از ساحل و صخره نمي‌ترسد
موج از ساحل و صخره نمي‌ترسد


 

نویسنده : سحر شهرياري




 

تعمیرگاه
 

همة ما راحت حرف مي‌زنيم؛ حتي از دست‌نيافتني‌ترين و عجيب‌ترين چيزها. طوري واژه‌ها را منظم و صف کشيده مي‌چينيم که ماجرا خيلي نزديک به آن‌چه بوده، منتقل مي‌شود. تمام سعي‌مان را مي‌کنيم تا مخاطب بفهمد «چه گذشته».
پاي نوشتن که مي‌رسد اما، خيلي‌هايمان کم مي‌آوريم. انگار همان واژها لال شده‌اند يا گيج شده‌اند كه کجا بنشينند. نگرانيم «چه بنويسيم» و «چه خوانده شود».
مثل يک بغض که محتاج آن تلنگر آخر است، حرفهايمان آمادة سرازير شدن مي‌ماند، اما امان از آن تلنگر آخر! هرچه سعي مي‌کنيم ماجرا آن‌طور که بوده، روايت نمي‌شود، شبيهش نمي‌شود، با اندازه‌هاي ما جور در نمي‌آيد، در قالب‌هاي ساختگي ما جا نمي‌شود. قصة دفاع مقدس و هشت سال جنگ ما همين است. مانده معطل آن تلنگر آخر، تا از بين اين همه کتاب و فيلم و مجله و شب شعر و يادواره و... مستقيم زل بزند به چشم‌هايمان و نهيبمان بزند که بيست‌وچند سال گذشت و شما هنوز داريد سعي‌تان را مي‌کنيد تا بفهمانيد «چه گذشت».
امير كشور لاله‌ها در تبيين تكليف انقلابي ما فرمود آن‌چه را كه راهنمايمان باشد و از درجا زدن و حق مطلب را ادا نكردن برهانمدمان: «تلاش مؤمنانة هركس انجام دادن كار به مقتضاي نياز است. در ميدان جنگ يك طور است، در ميدان سازندگي طور ديگر... ايمان و تقوا و دين در اين جاها خودش را نشان مي‌دهد؛ والاّ بعضي كسان خيال كردند، اگر كه زودتر از وقت به نمازخانه رفتند و ريشي هم گذاشتند و تسبيحي هم به دست گرفتند و احياناً در مقابل اين يا آن مسئول خم و راستي هم شدند، قضيه تمام است، البته قضيه در يك ديدار دوستانه فعلاً تمام است اما در مقام عمل، خير! قضيه اين‌گونه تمام نمي‌شود، بلكه با كار مؤمنانه تمام خواهد شد.»
آري! آن تلنگر آخر همين مفهوم است، همين كار «مؤمنانه»، همين که اول «بفهميم» تا بتوانيم «بفهمانيم». آن‌وقت ديگر مثل يک نسيم دل‌انگيز، عطر آن روزهاي پاك همه جا را فرا مي‌گيرد و لازم نيست عده‌اي قالب ساختگي رونمايي کنند و برنامه‌هاي تشريفاتي راه بياندازند و گزارش کار...
گزارش کار قيام عاشورا چيزي نبود، جز لقاءالله؛ يعني فهم آن حماسة عظيم، سرشار شدن از نسيم معطر شناخت امام و فنا شدن در خداي امام. باغبان بوستان كربلا آن‌قدر رويش به سوي معنويت بود و كمال را در عمق جان سپاهيانش ريشه‌دار نموده بود كه با هر باد و بوران خم نشوند و نشكنند؛ تا آن‌جا كه تا دنيا، دنياست، خاطر بشر از بهار ياد آن‌ها گل كند.
مگر نه اين بود كه به سپاه دشمنان حسين‌بن علي(ع) گفتند: « شما با شجاعان شهر، آن‌ها كه اهل بصيرتند، در نبرديد. آن‌ها گروهي‌اند كه مرگ را طلب كرده‌اند...»؟
از همين را شناسنامة عاشورائيان، مُهر «صدق و استقامت» خورد و مِهرشان در دل‌ها جاودانه شد و هر سال محرّم، خورشيد خونين يادشان جان‌ها را تابناک و سوزناک ‌مي‌كند.
آن شب كه در خيمة متصل به ستون‌هاي ملكوت امام عشق، فانوس‌ها بي‌نور شدند تا ترديدكرده‌ها بروند و پاي در ركاب‌ها بمانند، بايستند و بميرند، چه باك بود از «سر» دادن! مگر نه اين‌كه آن ياران شيدا آواي بصيرت و هوشياري را سر داده بودند و سرّ «رفتن براي ماندن» آيت آشكارشان شده بود؟ شب‌هاي روشن سنگرهاي جبهه نيز خيمه‌هاي معرفتي بود با ساكناني بصير، رودهايي در انتظار اتصال به دريا.
همة ما راحت حرف مي‌زنيم و عجيب است که بر سر درک آن نسيم معطر چه‌قدر گردباد راه انداخته‌ايم و يادمان رفته که يادْمان بنا کردن براي شهيدان احتياج به بنّاي مفسر دارد، معماري که «بصيرت» را تفسير کند و «استقامت» را پي‌ريزي، و محتاج چشم دوخته‌ايم به اشارة چشم قبله‌نماي ولي براي يافتن مسير. كدام مسير؟ امتداد فرهنگ صدق و استقامت، امتداد فرهنگ ايستادن و كم نياوردن، امتداد فرهنگ تلاوت آيات فهم و بصيرت؛ اين‌كه بفهميم تا بتوانيم بفهمانيم، يادمان بماند تا يادآور شويم.
اماممان بود که انگشت زد به اقيانوس معارف سينه‌اش و بر صفحة «يادآوري‌ها»ي تقويم هجران ما از عاشوراي هشت‌ساله حک کرد که: «در آينده ممکن است افرادي آگاهانه يا از روي ناآگاهي در ميان مردم اين مسأله را مطرح نمايند که ثمرة خون‌ها و شهادت‌ها و ايثارها چه شد؟ اين‌ها يقيناً از عالم غيب و فلسفة شهادت بي‌خبرند و نمي‌دانند کسي که فقط براي رضاي خدا به جبهه رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگي نهاده است، حوادث زمان به جاودانگي و بقا و جايگاه رفيع آن لطمه‌اي وارد نمي‌سازد و ما براي درک کامل ارزش و راه شهيدانمان فاصلة طولاني را بايد بپيماييم و در گذر زمان و تاريخ انقلاب و آيندگان، آن را جست‌وجو نماييم. مسلم خون شهيدان انقلاب و اسلام را بيمه کرده است. اين ملت‌ها و آيندگان هستند که به راه شهيدان اقتدا خواهند نمود...
همين تربت پاک شهيدان است که تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاي آزادگان خواهد بود.»
آواز خوش يار جماراني همان روزها بود که آمد و در گوش اهالي سرزمين عقيده و جهاد نشست و گوششان را نوازش داد که يادشان بماند و به ما هم ياد بدهند که موج اگر موج باشد، از صخره و ساحل نمي‌ترسد. آن‌قدر رها مي‌شود که دلش را به دريا بزند و تا آخر موج باشد و «موج را آيا توان فرمود، ايست؟»
حالا پس از سال‌ها با هر نگاه به تصوير شهدا و با تشييع کاروان‌هاي نوراني‌شان، دريايي مي‌شويم و مثل سيلي خورده‌ها معطل مي‌مانيم؛ معطل خودمان که يادمان بيايد، يادهايي را که موج بودن را از ما طلب مي‌کنند و دريا شدن را. هرچند اين روزها، صخره‌ها زياد شده‌اند، شبهه‌هايشان اردوگاه اسراي ترديدکرده را رونق بخشيده و کف بي‌ارزش روي آب‌ها، حواسمان را به غلظت و لذت کاپوچينوي داغ کافه‌هاي دودآلود پرت كرده است.
اين روزها که مي‌گذرد، انسان بابصيرتم را آرزوست که بايستد، نترسد، با عقيده و جهادش در برابر هر تلاطمي سر خم نکند و معطل هيچ جزر و مدي نشود. اين روزها که مي‌گذرد، يزيدي نشدن با فکر و لباس موقعيت و عمل، هنر است. اين روزها که مي‌گذرد، سربازان جبهة فرهنگي و سپاهيان ولايت، همگي جهادگرند؛ فقط مي‌ماند آن تلنگر آخر، آن موج خروشان بدون توقف.
ياد «سلمان هراتي» به‌خير كه مي‌گفت: «با اين همه تفاوت مگر مي‌توان بي‌تفاوت ماند؟»
 
منبع: ماهنامه امتداد شماره 59



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.