آريانا برادري که از نو بايد شناخت

بچه که بوديم يک خانواده افغاني مستاجرمان بودند. آقاي مسجدي، استاد بنا بودند و با همسر و دو کودک خردسالش در زيرزمين خانه ما زندگي مي کردند. لهجه شيرين افغاني از زبان مادر خانه و خوردني هاي محلي شان که گاهي براي ما به طبقه بالا روان مي شد، بارقه علاقه من شد به افغانستان. بعدتر شعرهاي محمد کاظم کاظمي، شاعر افغاني مقيم ايران حالم را جا مي آورد و جنگ يازده سپتامبري افغانستان و ناله هاي جانسوز داوود سرخوش و اميرجان
پنجشنبه، 18 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آريانا برادري که از نو بايد شناخت

آريانا برادري که از نو بايد شناخت
آريانا برادري که از نو بايد شناخت


 

نويسنده: مجيد عزيزي




 

مقايسه کتاب جانستان با واقعيت هاي افغانستان از ديد يک مستند ساز
 

بچه که بوديم يک خانواده افغاني مستاجرمان بودند. آقاي مسجدي، استاد بنا بودند و با همسر و دو کودک خردسالش در زيرزمين خانه ما زندگي مي کردند. لهجه شيرين افغاني از زبان مادر خانه و خوردني هاي محلي شان که گاهي براي ما به طبقه بالا روان مي شد، بارقه علاقه من شد به افغانستان. بعدتر شعرهاي محمد کاظم کاظمي، شاعر افغاني مقيم ايران حالم را جا مي آورد و جنگ يازده سپتامبري افغانستان و ناله هاي جانسوز داوود سرخوش و اميرجان صبوري از تلويزيون، شيداي آن ديارم کرد. شور جواني که به سر افتاد به اين در و آن در زدم که بيشتر بدانم و راهي پيدا کنم تا راهي شوم. از طريق اينترنت با حسين دهباشي، نويسنده کتاب «افغانستان؛ روزهاي سقوط» آشنا شدم. او در حساس ترين زمان؛ يعني در آستانه سقوط دولت مجاهدين و کشتار ديپلمات هاي ايراني توسط طالبان در افغانستان حضور داشت و فيلم و کتابي از اين ماجرا منتشر کرده بود.

و اين هم جانستان کابلستان
 

رضا اميرخاني را مي شناختم، رمان هايش را خوانده بودم. نمي دانم چرا فکر مي کردم نويسنده متعهد و بي پروايي مثل او که از بشاگرد تا بنگه دنيا، 22 کشور را سفر کرده و ديده، حتماً بايد تا به حال چند بار افغانستان رفته باشد؛ و تعجبم از اين بود که چرا از اين سفرها چيزي ننوشته!
باري در اولين موقعيتي که پيش آمد همراه گروه فيلمسازي، اولين سفرم به افغانستان را تجربه کردم. فيلمبرداري ما در شهر کابل فقط پنج روز طول کشيد و بعد از آن من به همراه حامد شکيبانيا- مستندساز روايت فتحي - کوله پشتي مان را برداشتيم و دوتايي شهرهاي مختلف را گشتيم. اينجاي ماجرا را به قول سينمايي ها فلش فوروارد _ جهش به جلو) مي کنم تا به اصل ماجرا برسيم. زمستان سال گذشته بود که صدا و سيما تصميم به ساخت مستندي از شهر هرات گرفت. اجراي من را در شبکه اول ديده بودند و براي نقش راوي و گزارشگر اين مستند انتخابم کردند. اين بار به طور جدي و با نگاه پژوهشگري و نه توريستي شروع به تحقيق کرديم. تازه خبردار شدم که رضا اميرخاني اخيراً سفري به افغانستان داشته و کتابي در همين رابطه در مرحله نگارش دارد.
با حامد شکيبانيا که دوست و هم دانشگاهي قديمي او بود به دفتر کار به هم ريخته اش رفتيم و آقا رضا با سرعت و هيجان خاص خودش شروع به تعريف کرد. شباهت چيزهايي که ديده و شنيده بود با توجه به ديده ها و شنيده هاي ما، هر سه ما را به وجد آورده بود. تازه اينجا بود که فهميدم اين اولين سفر او به ديار «آريانا» (نام ديگر افغانستان) بوده که آن هم به صورت اتفاقي و بدون قصد قبلي انجام شده. هرچه شماره تماس و اطلاعات در مورد آنجا داشت بي هيچ دريغي در اختيارمان گذاشت و از همه مهم تر، نسخه آماده به چاپ «جانستان کابلستان»، سفر به ولايت افغانستان را براي من که از نوجواني مخاطب نوشته هاي او بودم، آخرين اثر اين نويسنده - بگذاريد بگويم در نوع خود يگانه - را قبل از چاپ خواندن، هيجان انگيز بود. اما هرچه مي خواندم هيجانم کمتر مي شد. نه اينکه کتاب خوب نباشد، که بود؛ اما انگار کتاب را خودم نوشته باشم؛ از بس که اتفاقات شبيه هم بود. مثلاً آنجايي که آقاي مسافر ما براي ديدن ارگ قديم هرات يا همان قلعه اختيارالدين مي رود و نگهبان قلعه تاريخي، به دليل اينکه او ايراني است با شدت با او برخورد مي کند و از راه دادنش امتناع مي کند و مي گويد شما ايراني ها پدر افغاني ها را در آورده ايد و... دقيقاً اتفاقي است که براي من و همسفرم در سفر اول افتاده بود؛ با اين تفاوت که در «جانستان کابلستان» مي خوانيم که آقا رضاي اميرخاني موفق مي شود با زبان خوش، آن قوماندان را رام کند و نه تنها قلعه را ببيند بلکه يک چايي هم مهمان طرف شود. اما در نسخه نانوشته اي که ما ديديم، همان نگهبان، اسلحه کلاشينکفش را به سمت ما گرفت و با بدوبيراه از ما خواست دور شويم و ديگر طرف هاي قلعه هم پيدايمان نشود؛ و ما قديمي ترين اثر تاريخي هرات را ناديده به ايران برگشتيم. حالا بين اينکه قصه چايي خوردن واقعيت داشته يا رضاي عزيز اينجا را با کمک حس و استعداد رمان نويسي خود خلق کرده، مانده ايم! البته در سفر دوم چون با مجوزهاي قانوني و سفارش شده از طرف روساي افغانستاني رفته بوديم خود شخص رئيس «قلعه موزه» ما را ساعت ها در ميان اين ارگ قديمي همراهي و راهنمايي کرد! اين طوري بود که خواندن کتاب - آن هم پيش از انتشار - براي من که سفر اولم به افغانستان تقريباً با سفر نويسنده همزمان بود سهل و ممتنع بود! يعني جذابيت هايي بسيار متفاوت داشت از آن چيزي که خوانندگان «افغانستان نديده: آثار اميرخاني را مجذوب مي کند.
حالا ما نسخه قبل از چاپ «جانستان کابلستان» را خوانده ايم و دوباره راهي سفر به افغانستان هستيم و اين بار بر خلاف دفعه قبل که از طريق ميدان هوايي کابل وارد اين کشور شديم، پا جاي پاي نويسنده از مرز زميني تايباد وارد خاک کشور همسايه مي شويم. هراتِ سفر قبلي ما و کتاب، با اين هراتي که امروز مي بينيم طي همين يکي دو سال خيلي فرق کرده است؛ تا جايي که اگر آقا رضا هم سفر تازه اي کند حتماً سفرنامه متفاوتي خواهد نوشت. ساختمان ها بالا رفته اند و شهرها ساخته شده اند، امنيت از دست نيروهاي ناتو به دست پليس افغان سپرده شده و خارجي ها شهر را ترک کرده اند و مسابقات محلي در شهر رونق زيادي پيدا کرده و توسعه واردات صنعتي به شهر قابل توجه است، بازسازي قلعه اختيارالدين توسط خارجي ها تمام شده و حالا به عنوان بزرگ ترين مرکز فرهنگي شهر افتتاح مي شود. اما به همه اينها، جاذبه هاي افغانستان براي يک ايراني علاقه مند به سفر بسيار متفاوت و بسيار بيشتر از هر کشور ديگري است. شايد فقط جاذبه هاي زباني که مقداري از آن با ضبط کردن هاي اميرخاني در کتاب ثبت شده براي ساختن يک سفر بکر و خاطره انگيز کافي باشد. افغانستان، خودِ ايرانِ قديم است. خود خراسان بزرگ است تا مقدار زيادي دست نخورده باقي مانده. سفر به افغانستان سفر در زمين نيست؛ سفر در زمان است. از خود شهرها که به ايران 50 سال پيش مي ماند، تا مکان هايي مثل مزار خواجه عبدالله انصاري، که تو هرچه چشم مي گرداني از مکان و مکين، آدم ها، پوشش ها و گويش ها و... نمي تواني نشاني بيابي که از 800 -700 سال پيش به اين طرف تر باشد؛ انگار رسماً در تاريخ سفر کرده اي و خواجه زنده است و اينها مريدان پير هراتند که به حجره او مي روند. باورش سخت است اما حتي توليت آستان هم دست يکي از نوادگان خواجه عبدالله است! مي توانم حس کنم کسي مثل رضا اميرخاني چه لذتي از تنفس و حضور در اين فضاي بکر برده است و اميدوارم خواننده اي که آنجا را نديده، با اين توصيفات کتاب که خيلي هم به زبان امروزي است بتواند آن فضا را مجسم کند و حالش را ببرد!
کتاب «جانستان کابلستان» هرچند کمي با عجله و مختصر به افغاستان پرداخته اما همان طور که با فروش فوق العاده در نمايشگاه کتاب امسال نشان داد، کتاب خواندني و دوست داشتني اي است. علاوه بر اينها معلوم شد که خوانندگان ايراني چقدر مشتاق ديدن و شنيدن درباره اين کشور همسايه اند. واقعيت اين است که اطلاعات عمومي ما نسبت به کشوري که همدين و همزبان و همسايه ماست و حتي بخشي از آن تا صدوخرده اي سال پيش جزئي از ايران بوده است، بسيار کمتر از کشورهاي دورتر و کم اهميت تر حتي از نظر جهاني است. اين غفلت را بيش از همه مديون ديدگاه هاي متضاد نهادها و ارگان هاي رسمي مختلف کشور از دوره هاي قبلي حاکميت تا امروز هستيم، که گاهي حتي به تقابل سياست هاي نهادها با هم منجر مي شد. نويسنده کتاب نيز نگاهي گذرا به اين موضوع داشته و مثل باقي آثار غيرداستاني، اميرخاني نقبي به سياست هم زده که به نظر من از ويژگي هاي مثبت کتاب است.
نمي دانم چرا هرچه مي کنم نمي توانم در مورد افغانستان مطلب منسجم و منظم بنويسم و هر بار ملغمه اي مي شود از نکات. شايد به خاطر ذات افغانستان است که همين طور شلوغ و بي سامان است! حتي به نظرم کتاب «جانستان کابلستان» نيز با اينکه نام فصل ها با قافيه انتخاب شده اند اين نخ تسبيح را ندارد و اصلاً چرا بايد داشته باشد؟ زياد شنيده ام که نثر اميرخاني را به جلال آل احمد تشبيه مي کنند و وي وامدار او مي دانند. اتفاقاً اين روزها سرگرم خواندن سفرنامه اي از جلال هستم؛ «سفر به ولايت عزرائيل» که در واقع سفرنامه جلال است به مناطق تحت اشغال رژيم صهيونيستي در سال 1341؛ يعني 49 سال پيش؛ و به نظرم شباهت هاي جالبي دارد در نوع نگاه و نگارش به سفرنامه امسال رضا! سفرنامه، بهترين قالب نوشتاري براي دادن نگاه و درک درست به خواننده است و وقتي در کتابي مثل جانستان کابلستان اين توصيفات با عکس همراه مي شود (کاري که در آثار قبلي نويسنده شاهدش نبوديم) خواننده را با خود به وسط معرکه مي برد و چه بسا تاثيري بيشتر از يک فيلم مستند داشته باشد.
افغانستان دنياي ايده هاي بکر در زمينه هاي مختلف است و آن قدر جاذبه هاي سمعي و بصري دارد که گوش و چشم هرکس را به سمتي بربايد و براي همين است که حتي براي کسي که آنجا را از نزديک ديده باشد، باز هم اين کتاب سرشار از تصويرهاي نديده و تعريف هاي نشنيده است. جداي از آن، مگر در سال هاي اخير غير از يکي دو کتاب ترجمه شده - آن هم درباره شخصيت هاي افغانستاني - چند کتاب با موضوع افغانستان منتشر شده که اين سفرنامه تکراري بنمايد؟ در کنار گوش ما کشوري قد مي کشد که بيشترين مشترکات فرهنگي و تاريخي را با ما دارد و سهم ما در همراهي اين قد کشيدن، از کشورهايي مثل ترکيه هم کمتر به چشم مي آيد. سوال اينجاست؛ آيا اگر نويسنده اي غير از رضا خاني - که آثارش جملگي پر فروش و خواننده پسند هستند - اين سفرنامه را مي نوشت، باز هم اين استقبال بي نظير از نوشته اي درباره افغانستان مي شد؟ اينجاست که به نظرم از هر منظري که نظر کنيم بايد از او سپاسگزار باشيم که به تنهايي توانست افغانستان را در فضاي فرهنگي امروز کشور بر سر زبان ها بيندازد؛ و البته به تصريح خود اميرخاني، اين هم مديون نوشته هاي پيشين محمدحسين جعفريان است.
منبع: نشريه همشهري آيه شماره6



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.