فهرست و تحليل شخصيت هاي سه گانه پدر خوانده

ويتو کورلئونه، با نقش آفريني مارلون براندو(پدر خوانده) و رابرت دنيرو(پدر خوانده2) بنيان گذار و رئيس خانواده کورلئونه و يکي از دو شخصيت اصلي سه گانه. ويتوي پير يک رئيس مافيايي زيرک معروف به پدر خوانده است. ويتوي جوان يک مهاجر سيسيلي بسيار بلند پرواز است که اوايل قرن بيستم در ناحيه موسوم به ايتالياي کوچک در نيويورک زندگي مي کند. ويتو يک پدر و همسر مهربان و دوست داشتني است. او موهايش را روغن مي زند و روي سرش مي چسباند و
شنبه، 20 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فهرست و تحليل شخصيت هاي سه گانه پدر خوانده

 فهرست و تحليل شخصيت هاي سه گانه پدر خوانده
فهرست و تحليل شخصيت هاي سه گانه پدر خوانده


 

نويسنده: علي افتخاري




 
ويتو کورلئونه، با نقش آفريني مارلون براندو(پدر خوانده) و رابرت دنيرو(پدر خوانده2) بنيان گذار و رئيس خانواده کورلئونه و يکي از دو شخصيت اصلي سه گانه. ويتوي پير يک رئيس مافيايي زيرک معروف به پدر خوانده است. ويتوي جوان يک مهاجر سيسيلي بسيار بلند پرواز است که اوايل قرن بيستم در ناحيه موسوم به ايتالياي کوچک در نيويورک زندگي مي کند. ويتو يک پدر و همسر مهربان و دوست داشتني است. او موهايش را روغن مي زند و روي سرش مي چسباند و به نظر مي رسد تنها مي تواند زير لب حرف بزند. ويتو از هر لحاظ يک دون مافيايي مثال زدني است. دون هاي ديگر به هيچ عنوان با او قابل قياس نيستند. دون بارزيني بي کلاس است، دون چيچو بي رحم و تنگ نظر و دون فانوچي هم خرده پا و فاقد شعور به نظر مي رسد. حتي پسرش، مايکل هم با وجود موفقيت هاي فراوان قابل مقايسه با او نيست. مايکل، آشکارا از صميميت و وجه دوست داشتني ويتو بي بهره است. مشخص نيست که بايد اين حرف سولوتزو در مورد ويتو را که«پيرمرد افت کرده است» باور کنيم يا نه، اما حتي اگر حق با او باشد و حتي اگر ويتو به راحتي خود را در تيررس گلوله هاي يک آدمکش قرار دهد و تنها از روي خوش شانسي جان سالم به در ببرد، باز او يک پدر خوانده عالي است. او مردي عاقل و باهوش است، کسي که به خوبي متوجه نيات ديگران مي شود، مردي که آرام حرف مي زند و کلمه ها را با ظرافت انتخاب مي کند. او اين توانايي را دارد که با حرف و نه با گلوله ديگران را قانع کند. استثنايي ترين جنبه شخصيتي ويتو و آن چه باعث مي شود او نسبت به پسرش درخشش بيشتري داشته باشد، رويه اش در زندگي شخصي اش است. در اين که ويتو يک تبهکار خشن و بي رحم است، ترديدي وجود ندارد، اما او در عين حال يک پدر و همسر دوست داشتني و مهربان است. يکي از تضادهاي شخصيتي ويتو اين است که گرما و صميميت انساني اش به او جلوه اي فوق انساني داده است. ويتو در سال هاي پاياني زندگي يک مردآرام، بازيگوش و حتي شنگول است. ويتوي پير به هرچه مي خواسته رسيده، حسابي پولدار است و در دوران بازنشستگي زندگي آرامي دارد، ويتوي جوان تر، صميمي و وفادار و در همين حال آرام و در عين پرشور است. برعکس مايکل، ويتوي جوان اجازه نمي دهد اين شور و شوق همه وجود او را در بر بگيرد. خانواده براي او همه چيز است. ضمن آن که ويتو در مورد آن چه انجام مي دهد هيچ ترديدي ندارد. وقتي متوجه مي شود که مايکل، سولوتزو را کشته است، واقعاً غمگين مي شود. او شور و شوق يک مرد سخت کوش را دارد، اما در پايان روز وقتي کارش تمام مي شود، به خانه مي آيد تا باقي وقت خود را با خانواده اش بگذراند. در کل، ويتو هم يک پدر بي نقص و هم يک پدر خوانده بي نقص است. همين مسئله باعث مي شود که بچه هايش به خصوص مايکل به سختي بتوانند او را الگو قرار دهند و ازش تقليد کنند.
مايکل کورلئونه؛ آل پاچينو. مايکل ديگر شخصيت اصلي سه گانه پدر خوانده است. او کوچک ترين پسر ويتو است. در نخستين پدر خوانده و در اوايل فيلم، مايکل هيچ نقشي در کسب و کار خانواده ندارد و به نظر مي آيد در حوزه سياست يا هر نوع فعاليت قانوني ديگر، آينده اي درخشان در انتظار اوست. در طول فيلم، مايکل اين اهداف را کنار مي گذارد. او وارد حرفه خانوادگي مي شود و پس از پدرش به رياست خانواده مي رسد. يک دون مافيايي خونسرد که تحمل هيچ مخالفت يا دوز و کلک را ندارد. مايکل حتي از ويتو هم جسورتر، خشن تر و جاه طلب تر است و با کار در کازينو پول زيادي به جيب مي زند. اما مايکل در زندگي شخصي اش زياد موفق نيست. ظاهراً او آن قدر آرامش ندارد که بتواند لبخند بزند و رابطه پرفراز و نشيب او با همسرش، کي، هميشه باعث خشم اوست.
مايکل مردي خشن، باهوش و مصمم است. توانايي او در اين که در بدترين شرايط، درست فکر کند، قاطع باشد و احترام خود را حفظ کند، او را به يک پدر خوانده عالي تبديل کرده است. بدون ترديد در ميان فرزندان ويتو، مايکل بهترين گزينه براي هدايت خانواده است. اما اصلاً قرار نبود که سروکار مايکل به مافيا بيفتد. او قرار بود يک سناتور باشد، شايد حتي يک رئيس جمهور، حتي وقتي قرار مي شود مايکل با پدرش کار کند، ظاهرش نشان نمي دهد که کاملاً با اين مسئله کنار آمده باشد. او پيش از ازدواج با کي به او قول مي دهد که کسب و کار خانواده به زودي قانوني خواهد شد.
بعد از بيست سال، در پدر خوانده3 او هنوز به دنبال آن است که کارش قانوني باشد، برخلاف ويتو که در نقش پدر خوانده، کاملاً راحت است، مايکل زير فشار مسئوليتي است که بر دوش او گذاشته شده. انگار که مايکل خود را يک قهرمان قرباني مي داند، کسي که به خاطر خانواده روح خود را فدا مي کند. از بسياري جهات، داستان مايکل داستاني آشنا از اسطوره شناسي آمريکايي است، داستان پسري که از خانواده اي مهاجر مي آيد و به قله هاي موفقيت دست مي يابد، درست همان طور که والدين مهاجر و سخت کوشش آرزو داشتند، اما اين موفقيت ها بي هزينه نيست. در مورد مايکل، او اين هزينه را با از دست دادن خانواده اش مي پردازد.
از سوي ديگر، مايکل جلوه يک شخصيت تراژيک کلاسيک را دارد. او مردي است با استعداد و پرقدرت، اما نقاط ضعفش همه چيز را خراب مي کند. تمايل سيري ناپذير براي انتقام که شبکه اي از خشونت و اقدامات متقابل خلق مي کند که مايکل را از آن گريزي نيست؛ توهمات او در مورد رسيدن به قدرت مطلق که چشم او را بر اين واقعيت مي بندد که رسيدن به«مشروعيت» و«قانوني بودن»برايش غيرممکن است و اين احساس که خود را همواره در جنگ مي بيند و همين تصور هيچ گاه به او اجازه نمي دهد حتي ذره اي آرامش داشته باشد. در پايان پدر خوانده3، مايکل در حياط خانه ويلايي خود در سيسيل مي ميرد. بي آن که کسي کنارش باشد. مرگ دخترش، مري، سرنوشت ديگري براي او رقم مي زند و ارتباطش با ساير اعضاي خانواده را براي هميشه قطع مي کند، خانواده اي که در تمام عمر سعي مي کرد از آن محافظت کند و مشروعيت برايش به همراه بياورد. در عوض، تنها ارمغان مايکل براي خانواده، درد و مرگ است. اگر ويتو يک شخصيت ايده آل و تقريباً رمانتيک است، به طوري که شايد تماشاگر ساده، از ديدن او بدش نيايد مثل يک گانگستر زندگي کند، قصه مايکل به نوعي پند آميز است. يک زندگي تراژيک و پر از درد و رنج.
کي آدامز کورلئونه؛ دايان کيتون. دوست دختر مايکل در اوايل پدر خوانده که بعدها همسر او مي شود. کي نمونه بارز يک دختر آمريکايي است، دختري اهل نيوهمپشاير که به يک سرباز بازگشته از جنگ جهاني دوم- کسي که مدال افتخار هم گرفته- دل مي بندد و در نهايت همسر يک دون مافيايي مي شود. در ابتدا، او يک زن ساکت و خاموش است که ترجيح مي دهد خشونت اطراف خود را ناديده بگيرد. اما در نهايت، در برابر محدوديت هاي فردي خود، رفتار سرد مايکل و آن چه تهديدي در برابر خودش و خانواده اش است، شورش مي کند و در پايان پدر خوانده2 مايکل را ترک مي کند.
در ميان زنان خانواده کورلئونه کي تنها کسي است که هيچ گاه زندگي به شيوه مافيايي را نمي پذيرد. زنان ديگر شايد مدتي مبارزه کنند، اما در نهايت تسليم مي شوند. کي مسير مقابل را در پيش مي گيرد. در پدر خوانده او با آن که راضي نيست، اما مخالفت خود را آشکار نمي کند. در عوض، کي واقعيت را ناديده مي گيرد و عشق او نسبت به مايکل بهانه اي است تا حقيقت را ناديده بگيرد.
اما در پايان فيلم، وقتي مايکل در دفتر خود را به روي کي مي بندد، مي توانيم بيداري او را حس کنيم. در پدر خوانده2 کي ديگر به اين نتيجه رسيده که مايکل شوهر و پدري سرد و بي توجه است. اما تا وقتي دشمنان مايکل در خانه او به جان او و خانوده اش سوءقصد نکرده اند، در برابر شوهرش سر به شورش نمي گذارد. شورش کي در ابتدا آرام و شخصي است. او فرزندي را که در شکم دارد، سقط مي کند. اما بعد، وقتي به مايکل مي گويد که مي خواهد او را ترک کند و اين حقيقت را فاش مي کند که بچه را خودش سقط کرده، مايکل را آنچنان به چالش وا مي دارد که پيش از آن هيچ کس نمونه آنرا نديده بود. کي به نخستين و تنها نبردي تبديل مي شود که مايکل بازنده آن است. شايد ابتدا به نظر برسد که در پدر خوانده2 اين مايکل است که در اين دعوا وضعيت بهتري دارد. به هر حال او کي را از خانه بيرون مي اندازد و بچه ها را پيش خود نگه مي دارد. اما در نهايت کي ازدواج مي کند و به لحاظ قانوني سرپرستي بچه ها را به عهده مي گيرد. با اين حال، در پدر خوانده3، کي اذعان مي کند که با وجود تمام اتفاقات بد، هنوز مايکل را دوست دارد و هميشه نيز او را دوست خواهد داشت.
تام هيگن؛ رابرت دووآل. وکيل خانواده کورلئونه و گاهي اوقات مشاور اصلي. ويتو، تام را که يک پسر بچه يتيم است. در خيابان پيدا مي کند و سرپرستي او را بر عهده مي گيرد. تام در خانواده کورلئونه بزرگ مي شود. هر چند او کاملاً درگير کسب و کار خانواده است، اما شخصاً مرد خشني نيست و خيلي کم پيش مي آيد دستش آلوده شود. گاهي اوقات در ميان جر و بحث هاي خانوادگي، اوست که رفتاري منطقي دارد، در حالي که باقي اوقات ترسو، بسيار محتاط و فاقد خلاقيت به نظر مي رسد.
در سه گانه پدر خوانده، مردان عموماً خود و خشونت خود را از دنياي معصوم زنان جدا مي کنند، اما تام هميشه حد وسط را مي گيرد. او در معاملات کاري خانواده، نقشي مهم دارد، اما در ساير موارد چندان نشاني از وي نمي بينيم. هيچ کس از او نمي خواهد خودش را درگير کارهاي نادرست کند. هرچند به نظر مي رسد مسئوليت سر بريده اسب در تختخواب ولتز در پدر خوانده با او باشد، اما با ديدن صحنه هاي حذف شده آن فيلم متوجه مي شويم تبهکاري به نام لوکا برازي اين کار را انجام داده است. بعضي وقت ها، درگير نشدن تام به نظر تاکتيکي مي آيد. او از اين طريق مي تواند به همه يادآوري کند که تنها يک وکيل است. اما تام به طور ذاتي، آرام و محتاط است. ويژگي هايي که در اين سه گانه زنان تداعيگر آن هستند، هرچند رفتار ستيزه جويانه کاني در پدر خوانده3 به نوعي اين تصوير را نادرست جلوه مي دهد. جايگاه مبهم تام در خانواده کورلئونه تبهکار، بازتاب جايگاه مبهم او در خانواده کورلئونه عادي است. تام براي خانواده کورلئونه يک پسر ارزشمند است، اما با اين خانواده نسبت خويشاوندي ندارد، ضمن آن که ايتاليايي هم نيست. تام از جايگا ه فرعي خود آگاه است. و هميشه مي کوشد از طرف برادرانش، به خصوص مايکل مورد پذيرش قرار گيرد. تام هم مانند مايکل هميشه يک بيگانه است، اما بيگانگي او شکل ديگري دارد.
ساني کورلئونه؛ جيمز کان. بزرگ ترين پسر ويتو. ساني بسيار تندخو، خشن و بي ملاحظه است، ويژگي هايي که در نهايت او را به دام خانواده رقيب مي اندازد و باعث مرگش مي شود. ساني که مردي زنباره است، فرزندي نامشروع دارد، وينسنت مانچيني که در پدر خوانده3جانشين مايکل کورلئونه مي شود و رياست خانواده را بر عهده مي گيرد.
اگر تام هينگن محتاط تر از آن است که بتواند يک پدر خوانده خوب باشد، ساني دقيقاً به يک دليل کاملاً متفاوت شايستگي چنين جايگاهي را ندارد. او فاقد آن حس خويشتنداري و خونسردي(تسلط بر خويش) است که پدر و برادرش را به مردان موفق تبديل کرده است. او هر کار که مي کند از روي دلش است، بي آن که مغزش را به کار بيندازد. ساني مردي است عجول، تابع اميال آني و گاهي اوقات يک احمق تمام عيار. بيشتر مواقع، پيش از آن که فکر کند، دست به کار مي شود. در نهايت، همين بي فکري کار دستش مي دهد. او با عجله و بدون محافظ از خانه بيرون مي زند و به دام مي افتد و به شکلي فجيع به قتل مي رسد. ساني مردي است که نمي تواند جلوي خود را بگيرد. او به همسرش خيانت مي کند و وقتي مي فهمد شوهر خواهرش، او را کتک زده، به شدت با او درگير مي شود. ما نظير چنين ويژگي هايي را در شخصيت وينسنت هم مي بينيم و اصلاً نمي توانيم تصور کنيم که او چطور مي تواند پدر خوانده خانواده کورلئونه باشد. آيا او از سرنوشت عمويش عبرت مي گيرد يا اشتباهات پدرش را تکرار مي کند؟
فردو کورلئونه؛ جان کازال. دومين پسر ويتو. مردي ضعيف النفس و بسيار متزلزل. او آشکارا تحت الشعاع رفتار بي پروا برادر بزرگ ترش و اعتماد به نفس تزلزل ناپذير برادر کوچکش قرار دارد. فردو براي مدت کوتاهي مثل يک الوات فاسد وقت خود را در لاس و گاس مي گذراند، اما در نهايت، تنها با بودن کنار زنان و روي آوردن به مشروب مي تواند دلواپسي و نگراني ذاتي خود را از ياد ببرد. در نهايت رفتارش چنان غيرقابل تحمل مي شود که مايکل چاره اي نمي بيند جز اين که خود را از دست او راحت کند.
کاني کورلئونه ريتسي؛ تاليا شاير. دختر ويتو. در ابتداي پدر خوانده، کاني با کارلو ريتسي ازدواج مي کند که شوهري بد دهن و زناکار از کار در مي آيد. وقتي مايکل، کارلو را مي کشد، کاني براي مدتي در برابر برادر خود دست به طغيان مي زند و مثل يک دختر لوس، ناکام، گمشده و بسيار خشمگين رفتار مي کند. هرچند، در پايان پدر خوانده2، او کنترل زندگي خود را دوباره به دست مي گيرد و در پدر خوانده3 به يکي از محورهاي اصلي خانواده تبديل مي شد.
کارلو ريتسي؛ جياني روسو. شوهر بد دهن کاني. او با همکاري با قاتلان ساني به خانواده کورلئونه خيانت مي کند و به خاطر اين گناه به دستور مايکل به قتل مي رسد.
آپولونيا کورلئونه؛ سيمونتا استفانلي- همسر نخست مايکل. در پدر خوانده، مايکل در مقطعي که در سيسيل پنهان شده، با همان نگاه اول به آپولونيا، يک دختر زيباي شانزده ساله دل مي بازد. تنها چند روز پس از عروسي آنها، آپولونيا در اثر انفجار بمبي در ماشين که مايکل هدف آن بود، کشته مي شود.
کلمنزا؛ ريچارد. کاستلانو(پدر خوانده) و بي. کربي. جونير(پدر خوانده2). عضوي از خانواده کورلئونه و همکار قديمي ويتو. کلمنزا فردي شاد و شنگول، راحت و چاق و چله و در عين حال يک آدمکش بي رحم است. او در پدر خوانده به مايکل آشپزي و شليک با اسلحه را ياد مي دهد.
تسيو؛ ايب ويگودا(پدر خوانده و پدر خوانده2) و جان آپرا(پدر خوانده3). عضوي از خانواده کورلئونه و همکار قديمي ويتو. او از کلمنزا با هوش تر است و در انتهاي پدر خوانده به مايکل خيانت مي کند.
دون فانوچي؛ گاستن ماسکين. يک دون مافيايي در ايتالياي کوچک در اوايل قرن بيستم. او يک اخاذ و زورگوي خرده پاست. ويتو کورلئونه با به قتل رساندن او نخستين قدم را براي رسيدن به قدرت در محله برمي دارد.

بارزيني؛ ريچارد کنت. رئيس يکي از پنج خانواده مافيا در نيويورک.
 

بوناسرا؛ سالواتوره کورسيتو. يک مأمور کفن و دفن که از ويتو مي خواهد انتقام او را از کساني که دخترش را مورد ضرب و شتم قرار دادند، بگيرد.
جاني فانتين؛ ال مارتينو. يک خواننده و بازيگر معروف، کسي مثل فرانک سيناترا. او در کار خود موفق است، اما هر چند وقت يک بار از ويتو، پدر خوانده خود کمک مي خواهد. در پدر خوانده از ويتو مي خواهد کمک کند تا او در يک فيلم هاليوودي نقشي به دست بياورد.
سولوتزو؛ ال لتي يري. يک گانگستر شناخته شده. او در کار قاچاق مواد مخدر است و بارزيني و تاتاليا(يک رئيس مافيايي ديگر) هم از او حمايت مي کنند. پس از سوءقصدي که به جان ويتو مي شود، مايکل او را مي کشد.
مک کلاسکي؛ استرلينگ هيدن. يک پليس فاسد و متعصب، کار دوم او حفاظت از سولوتزو است. هردو به دست مايکل به قتل مي رسند.
جک ولتز؛ جان مارلي. يک تهيه کننده فيلم در هاليوود که حاضر نمي شود در آخرين فيلم خود که يک فيلم جنگي است، به جاني فانتين نقشي بدهد. ويتو، تام هيگن را پيش او مي فرستد تا راضي اش کند، اما وقتي ولتز مخالفت مي کند، سر بريده اسب مورد علاقه اش را در تختخواب خود مي بيند.
هايمن راث؛ لي استراسبرگ. يک گانگستر يهودي سالخورده و همکار قديمي ويتو. در پدر خوانده2 راث در معاملات کاري در لاس و گاس و هاوانا و کوبا با مايکل همکاري مي کند. راث به شدت بيمار است و به نظر مي رسد به زودي خواهد مرد، اما او از ساعاتي که دکترها معاينه اش نمي کنند، براي طراحي نقشه هاي قتل و فريب دادن ديگران استفاده مي کند. در پايان پدر خوانده2، او پس از ورود به آمريکا به دستور مايکل کشته مي شود.

جان اُلا؛دومنيک چايانيز. مرد دست راست هايمن راث.
 

فرانکي پنتانجلي؛ مايکل وي. گاتسو. رئيس شاخه خانواده کورلئونه در نيويورک؛ پس از آن که مايکل بخش زيادي از فعاليت هاي خود را متوجه لاس و گاس مي کند. پنتانجلي يک سنت گراي مافياست که حس مي کند مايکل کارها را مثل پدرش اداره نمي کند. اما با وجود اختلافات فکري با مايکل حاضر نمي شود در جلسات سنا در مورد فعاليت هاي مافيايي مايکل عليه او شهادت دهد. او به جرم توهين به دادگاه به زندان مي افتد و در همان جا تحت فشار خانواده کورلئونه خودکشي مي کند.
سناتور پت گيري؛ جي. دي. اسپرالدلين. يک سناتور فاسد از ايالت نوادا. يکي از شخصيت هاي کمتر جذاب سه گانه. مردي دو رو، متعصب و فاسد. گيري در جلسات سنا از مايکل دفاع مي کند، اما تنها به اين خاطر که تام در لاس و گاس او را بي خبر کنار يک زن خياباني پيدا مي کند. حضور گيري در فيلم نشانه اي از ديد بدبينانه کاپولا نسبت به سياست است.
ماما کورلئونه؛ مورگانا کينگ(پدر خوانده و پدر خوانده2) و فرانچسکا. دي ساپيو(پدر خوانده2). همسر وفادار و مهربان ويتو.
آنتوني کورلئونه؛ جيمز گوناريس(پدر خوانده2) و فرانک دامبروسيو(پدر خوانده3). پسر مايکل. او به جاي آن که درگير کسب و کار خانواده شود، ترجيح مي دهد موسيقي را دنبال کند و خواننده اپرا باشد.
مري کورلئونه؛ سوفيا کاپولا، دختر مايکل. در مقايسه با برادرش به مايکل نزديک تر است. او رئيس بنياد ويتو کورلئونه است که اهداف خيرخواهانه را دنبال مي کند. او برخلاف خواسته پدر، درگير رابطه اي عاشقانه با پسر عمويش، وينسنت مانچيني مي شود. در پايان پدر خوانده3اوست که تقاص خانواده را پس مي دهد و به دست يک آدمکش که مايکل را هدف قرار داده، کشته مي شود. وينسنت مانچيني؛ اندي گارسيا. برادر زاده مايکل و فرزند نامشروع ساني که رياست خانواده کورلئونه به او محول مي شود. در پدر خوانده3 در طول فيلم، وينسنت از يک تبهکار خياباني که هميشه کت چرمي به تن دارد، به يک دون با کت و شلوار ابريشمي تغيير شکل مي دهد. تبهکار يا پدر خوانده، او هميشه محبوب زنان است.
اندروهيگن؛ جان ساويج. پسر تام هيگن. او يک کشيش کاتوليک است.
 
جويي زازا؛ جو مانتينا. يک گانگستر خرده پا که در پدر خوانده3 محله قديمي خانواده کورلئونه را اداره مي کند. مري تشنه شهرت و پر افاده و در عين حال غير قابل اعتماد که هم مايکل و هم وينسنت را به چالش با خود وامي دارد و در نهايت به دست وينسنت کشته مي شود.
دون آلتوبلو؛ ايلاي والاک. يک مافيايي پير و توطئه گر که وانمود مي کند نقش يک ميانجي صلح را دارد. در نهايت تقاص رفتار موذيانه خود را مي دهد و با شيريني سمي که کاني به او داده، کشته مي شود.
دون تومازينو؛ ماريو کنته(پدر خوانده و پدر خوانده2) و ويتو ريو دوسه(پدر خوانده3). دوست و حامي مايکل در سيسيل.
لوکيسي ؛ انزو رباتي. رهبر توطئه گران در واتيکان در پدر خوانده3. او پاپ را مي کشد و مي کوشد مايکل را از سر راه بردارد، اما در نهايت به دستور وينسنت به قتل مي رسد.
اسقف اعظم، گيلدي؛ دانل دانلي. يک اسقف اعظم نحيف، عصبي، فاسد که هميشه سيگار به لب دارد. او هم به دست ال نري، يکي از ياران قديمي مايکل کشته مي شود.
ال نري؛ ريچارد برايت. يکي از نيروهاي مايکل. به دستور وينسنت، اسقف اعظم، گيلدي را مي کشد.
 
کاردينال لامبرتو/ پاپ- ژان پل اول؛ راف والونه. يک کشيش سخت کوش، با عاطفه و بسيار مؤمن که در پدر خوانده3 به اعترافات مايکل گوش مي دهد. لامبرتو مدتي پس از رسيدن به مقام پاپي با چاي سمي به قتل مي رسد.
بي. جي. هريسن؛ جورج هميلتن. دست راست مايکل در پدر خوانده3.مردي با موهاي جو گندمي، از خانواده اي اشرافي که معاملات مالي مايکل را مديريت مي کند. حضور او تجسم تمايل مايکل به مشروعيت است.
منبع: اسپارک نوتز
منبع: فيلم نگار شماره 43.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط