پدر خوانده(3) قسمت اول

فيلمنامه نويسان: ماريو پوزو و فرانسيس فورد کاپولا(بر اساس رمان ماريو پوزو)، کارگردان: فرانسيس فورد کاپولا، مدير فيلم برداري: گوردون ويليس، موسيقي: کارمين کاپولا، تدوين: ليزا فراچتمن، بري مالکين و والتر مرچ، طراح صحنه: دين تاوولاريس، طراح لباس: ميلينا کانونر، بازيگران: آل پاچينو(دون مايکل کورلئونه)، دايان کيتون(کي آدامز مايکلسن)، تاليا شاير(کاني کورلئونه- ريتسي)، اندي گارسيا(وينسنت«ويني»مانچيني- کورلئونه)، ايلاي والاک(دون آلتو بلو)،
شنبه، 20 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پدر خوانده(3) قسمت اول

 پدر خوانده(قسمت سوم) قسمت اول
پدر خوانده(3) قسمت اول


 






 
فيلمنامه نويسان: ماريو پوزو و فرانسيس فورد کاپولا(بر اساس رمان ماريو پوزو)، کارگردان: فرانسيس فورد کاپولا، مدير فيلم برداري: گوردون ويليس، موسيقي: کارمين کاپولا، تدوين: ليزا فراچتمن، بري مالکين و والتر مرچ، طراح صحنه: دين تاوولاريس، طراح لباس: ميلينا کانونر، بازيگران: آل پاچينو(دون مايکل کورلئونه)، دايان کيتون(کي آدامز مايکلسن)، تاليا شاير(کاني کورلئونه- ريتسي)، اندي گارسيا(وينسنت«ويني»مانچيني- کورلئونه)، ايلاي والاک(دون آلتو بلو)، جومانتينا(جويي زازا)، جورج هاميلتن(بي. جي. هريسن)، بريجت فاندا(گريس هميلتن)، سوفيا کاپولا(مري کورلئونه)، راف والونه(کاردينال لامبرتو)، رانک رامبروسيو(آنتوني کورلئونه)، دانل دانلي(اسقف اعظم، گيلدي)، ريچارد برايت(ال نري)، جان ساويج(اندرو هيگن) فرانکو چيتي(کالر)
 
رنگي، محصول 1990، آمريکا، 162دقيقه
نامزده جايزه اسکار: بهترين فيلم، بهترين کارگردان، بهترين بازيگر مرد مکمل(اندي گارسيا)، بهترين فيلم بردار، بهترين طراح صحنه و بهترين تدوين
فيلم با نماهايي از خانه بزرگ کنار درياچه تاهو آغاز مي شود. ظاهر خانه نشان مي دهد که خانواده کورلئونه مدت هاست اينجا را ترک کرده اند . همه چيز به هم ريخته است. تصوير به نمايي از نيويورک قطع مي شود. اين نوشته را مي بينيم؛ نيويورک، 1979. مايکل در حال نوشتن يک نامه است. هم زمان صداي او را مي شنويم...
مايکل(خارج از قاب): «فرزندان عزيزم، از وقتي به نيويورک آمده ام، شرايط بهتر شده است، هر چند در اين مدت، شما را آن قدر که دوست داشته ام، نديده ام. اميدوارم در ضيافت پاپ که به خاطر فعاليت من در امور خيريه برگزار مي شود، شرکت کنيد. فرزندان، تنها ثروت در اين دنيا هستند که ارزشي بيشتر از پول و قدرت دارند. شما گنجينه من هستيد. آنتوني و مري، من همه چيز را به مادرتان واگذار کردم تا شما در رشته هاي مورد علاقه تان تحصيل کنيد، اما حتماً مي دانيد که چقدر دوست دارم شما را بببينم و چقدر به دنبال يک هارموني جديد در زندگيمان هستم...»
يک کليسا
مايکل را در مراسمي مي بينيم که به افتخار او برگزار شده است.
مايکل(خارج از قاب): «...شايد بتوانيد مادرتان را راضي کنيد که او هم به اين مراسم بيايد. بعد همه ما مي توانيم در مراسم خانوادگي همديگر را ببينيم. در هر حال، من هميشه شما را دوست خواهم داشت.»
اسقف اعظم، گيلدي به زبان لاتين دعا مي خواند کشيش هاي ديگر سخنان او را تکرار مي کنند. در همين حال، مايکل رو به روي آنها ايستاده است.
قطع به:
صحنه اي از پدر خوانده2
فردو درون قايق ماهي گيري نشسته و دعاي تکريم حضرت مريم را مي خواند.
فردو: سلام بر تو اي مريم که پر از فيضي، خداوند با توست، فرخنده هستي تو در ميان زنان و فرخنده است عيسي، ثمره رحم تو. اي مريم مقدس، مادر خدا، براي ما گناهکاران دعا کن...
در همان حال که فردو دعا مي خواند، صداي اسقف اعظم شنيده مي شود که همچنان به زبان لاتين صحبت مي کند. گلوله شليک مي شود و مايکل که از شيانه قايق ناظر اين صحنه است، سرش را پايين مي اندازد.
قطع به: درياچه و نري که روي قايق ماهي گيري ايستاده است و بعد به کليسا.
اسقف اعظم: پروردگار متعال، نشان قديس سباستين شهيد را تبريک کن، شايد باعث تقدس فردي شود که اين نشان به او اهدا شده است.
نشان را به دور گردن مايکل مي بندند.
اسقف اعظم: مايکل، قول مي دي به اهداف شرافتمندانه اين نشان(در همين حال جويي زازا و«مورچه» را مي بينيم که وارد کليسا مي شوند) که توجه خاصي به فقرا، نيازمندان و بيماران است، وفادار باشي؟
مايکل: بله، قل مي دم.
اسقف اعظم به زبان لاتين دعايي مي خواند و بعد...
اسقف اعظم: باشد که مورد رحمت پروردگار متعال، پدر، پسر و روح القدس قرار بگيري و اين رحمت تا ابد با تو باشد.
جمعيت حاضر: آمين.
مراسم به پايان مي رسد. کي به همراه همسرش، داگلاس وارد مي شوند و با ساير مهمانان دست مي دهند. بچه ها را مي بينيم؛ مري و آنتوني. مهمانان از کليسا خارج مي شوند.
قطع به:
خانه مايکل کورلئون در نيويورک
يک مهماني برپاست. کاني ترانه«اِه کومپاري» را مي خواند. يک نفر فرياد مي زند: دون آلتو بلو! دون نشسته، آواز مي خواند و عصاي خود را تکان مي دهد. وينسنت همراه مادر خود، لوسي مانچيني وارد مي شود. وينسنت يک کت چرمي به تن دارد.
لوسي: وينسنت، اسم ما تو ليست نيست.
وينسنت: بنويس. مانچيني: ميم- الف- چ- سين- ي- نون- ي...
جو: هي، مشکلي پيش اومده؟
وينسنت: مشکلي نيست. اسم ما تو ليست نيست.
جو: هي، تو، تو ليست نيستي. بايد سريع اينجا رو ترک کني. راه ديگه اي نيست. وينسنت، جو را به عقب هول مي دهد. آنها با هم گلاويز مي شوند.
ريو: جو! جو! اين وينيه. ويني. اشکالي نداره. اونها مهمون هاي ما هستن.
جو: متأسفم ريو.
ريو: اشکالي نداره.
جو: معذرت مي خوام. متأسفم. (بعد رو به وينسنت) هي ويني! به مهموني خوش اومدي.
کاني هنوز آواز مي خواند. جويي زازا و آنتوني اسکوئيليا رو با حالتي که انگار قصد مسخره کردن دارند، شروع مي کنند به آواز خواندن(زا- زوم، زا- زوم، زا- زوم، زا- زوم!) همه يک لحظه ساکت مي شوند. آنها برمي گردند و مي روند. کاني آواز خود را از سر مي گيرد. مهماني ادامه دارد و ما مي بينيم که کي، پسرش، آنتوني و شوهر جديدش، داگلاس را به ون آلتوبلو معرفي مي کند.
دون آلتوبلو: از ديدنت خوشحالم.
کي: من هم همين طور. اين شوهر منه، اين هم پسرم...
آبانداندو(رو به خبرنگاران): نشان سباستين قديس يکي از بزرگ ترين جوايز کليساي کاتوليکه که به يه فرد غير روحاني اهدا مي شه. اين جايزه اولين بار توسط پاپ گرگوري اهدا شد که...
خبرنگار(حرف هاي او را قطع مي کند): پس رابطه آقاي کورلئونه با قماربازي تو لاس وگاس چي مي شه؟
آبانداندو(ادامه مي دهد): اينجا عکسي هست که...
خبرنگار(دوباره حرف هاي او را قطع مي کند): در مورد ارتباط او با تبهکاران چه نظري دارين؟
آبانداندو: هي، مي شه اين قدر مزخرف نگي؟ اينو پاپ- خود پدر مقدس- همين امروز به مايکل کورلئونه داد. فکر مي کني بيشتر از پاپ سرت مي شه؟
قطع به: وينسنت نشسته و مهماني را نگاه مي کند.
چند دختر جوان پشت سر او پچ پچ مي کنند. يکي از دخترها جلو مي آيد.
يک دختر ديگر(با اشاره به دختري که پيش وينسنت مي آيد): وينسنت؟
وينسنت: بله؟
دختر: اون دوستت داره.
وينسنت: آره؟
دختر جلو مي آيد و چيزي به او مي دهد. وينسنت نگاهي به آن مي اندازد.
وينسنت: من هم...!
مري کورلئونه به طرف وينسنت مي آيد و رو به روي او روي ميز مي نشيند. وينسنت سرش را برمي گرداند و مري را مي بيند.
مري: سلام وينسنت. يادم مياد قبلاً ديدمت.
وينسنت: قبلاً ديدي؟ کجا؟
مري: آخرين بار تو يه مهموني با هم بوديم.
وينسنت: باشگاه مي اومدي؟
مري: نه، تو يه عروسي بود.
وينسنت: عروسي؟
مري: من هشت سالم بود و تو پونزده سال.
وينسنت: خب، من تو پونزده سالگي کلي دوست دختر داشتم.
مري: بينشون هشت ساله هم بود؟
وينسنت: هشت ساله هم بود!
قطع به: کاني
کاني: مري کجاست؟(به شوخي) مي شه لطفاً يکي مريم مقدس رو پيدا کنه؟(با اشاره به اسقف که خارج از قاب است) ببخشين عاليجناب.
قطع به: مري و وينسنت.
مري: مي دوني؟ هنوز به نشونه سلام، ...قوم و... خويش ها معمولاً...
وينسنت(مي خندد): اِ؟ مگه ما قوم و خويشيم؟
مري: من دختر عموي کوچولوي توام.
وينسنت(به فکر فرو مي رود): بابات کيه؟
مري: يه راهنمايي مي کنم. اون ايتالياييه...
آبانداندو از راه مي رسد و حرف هاي آنها را قطع مي کند.
آبانداندو: مري، مري. ما منتظرتيم. يادت باشه... صدات پايين باشه، خب؟ لبخند هم بزن! يادت نره لبخند بزني.
مري، وينسنت را ترک مي کند و به طرف اتاق ناهار خوري مي رود. نوازندگان با اجراي قطعه اي استقبال مي کنند. مايکل به زبان ايتاليايي به مهمانان خود خوشامد مي گويد. مري و مايکل و اسقف اعظم، گيلدي، وسط سالن کنار هم مي ايستند.
مايکل... به افتخار دخترم، مري کورلئونه، رئيس بنياد ويتو کورلئونه.
جمعيت تشويق مي کنند. وينسنت تازه اينجا متوجه مي شود که مري کيست. او لبخندي مي زند.
مري: متشکرم. تصور نمي کنم عشق به سخنراني رو از پدرم به ارث برده باشم. اما الان اين کار رو انجام مي دم.(صداي خنده حضار) بنياد ويتو کورلئونه در جهت مبارزه با فقر در هر کشوري تلاش مي کنه، کمک هاي بلا عوض در اختيار هنرمندان قرار مي ده، در زمينه تحقيقات پزشکي سرمايه گذاري مي کنه و به خصوص خودش رو نسبت به احياي شهر سيسيل متعهد مي دونه. اسقف اعظم گيلدي... به نام ويتو کورلئونه، مبلغ صد ميليون دلار براي کمک به سيسيل در اختيار شما قرار مي گيره. همه اش رو يه جا خرج نکنين!
حضار تشويق مي کنند. مايکل مي خندد. موسيقي نواخته مي شود. مايکل و مري همديگر را در آغوش مي گيرند. مري به طرف کي مي رود و او را هم در آغوش مي گيرد.
کي: مري، مري، بهت افتخار مي کنم.
قطع به: اسقف اعظم گيلدي و مايکل
اسقف اعظم: مايکل، تو کار بزرگي براي سيسيل انجام دادي.
مايکل: خب، بيا اميدوار باشيم که اين پول به دست کساني مي رسه که بهش نياز دارن.
اسقف اعظم: آمين.
مي شنويم که جاني فانتين به حضار معرفي مي شود.
اعلام کننده زن(خارج از قاب): اينجا دوست هاي مخصوصي داريم که به شما خوشامد مي گن... يک سورپريز مخصوص از لاس وگاس: جاني فانتين!
جاني: خيلي ممنون. از اينکه اينجا با شما هستم، خوشحالم و ازتون مي خوام براي گراميداشت مايکل کورلئونه به من ملحق بشين.
حضار تشويق مي کنند. مايکل و بي. جي. هريس را مي بينيم که در اتاق راه مي روند و باهم حرف مي زنند.
جاني: و من يه چيز مخصوص براي ميزبان و پدر خوانده مون دارم از قضا ترانه مورد علاقه اونو مي شناسم. مايکل. کجا داري مي ري؟ اين آهنگ محبوب توئه!
مايکل: اوه، دارم مي رم آشپزخونه چند آهنگ توني بنت رو بشنوم.
حضار مي خندند.
جاني: اين آهنگ محبوب توئه. «مال او».
مايکل: درسته. برمي گردم.
جاني ترانه«مال او» را مي خواند.
قطع به: اتاقي در خانه. کي به عکس هاي قديمي خانوادگي نگاه مي کند. مايکل با يک ظرف کيک وارد مي شود.
مايکل: سلام کي.
کي: تبريک مي گم مايکل، واقعاً افتخار بزرگيه. البته يه کم گرونه، اين طور نيست؟
مايکل: کيک؟
کي:نه، ممنون.
قطع به: سالن. جاني هنوز ترانه مي خواند. بعد دوباره به اتاق.
مايکل: خيلي وقته، نه؟
کي: آره.
مايکل: هشت سال.
کي: آره.
مايکل: عالي به نظر مياي. (قطعه اي از کيک را مي خورد)
کي: پسرت مي خواد باهات صحبت کنه. به خاطر اون اينجا اومدم.
قطع به: سالن، جاني هنوز ترانه مي خواند. او به حضار خوشامد مي گويد.
قطع به: دفتر مايکل. آنتوني در انتظار اوست. مايکل وارد مي شود. به نظر آزرده مي آيد.
مايکل: وکيل بودن چه عيبي داره؟
کي: هيچ عيبي نداره. فقط مسئله اينه که اون اين کار رو دوست نداره، اون عاشق موسيقيه. دلش مي خواد زندگي اش رو با موسيقي بگذرونه...
مايکل: خب، موسيقي خيلي خوبه. من عاشق موسيقي ام. اما اون بايد چيزي رو که شروع کرده تموم کنه.(بعد) آنتوني...
آنتوني: من راه خودم رو مي رم.
مايکل: راه خودت رو؟
آنتوني: اوم...
مايکل: خواننده حرفه اي؟
آنتوني: درسته.
مايکل: و چه اتفاقي مي افته... اگه شکست بخوري چي؟
آنتوني: من شکست نمي خورم.
مايکل: مردها هميشه اين طوري فکر مي کنن.
آنتوني: مي دونم.
مايکل: وقتي مدرک حقوق رو گرفتي. بعدش مي توني هر کاري دوست داشتي بکني. مي توني واسه من کار کني...
آنتوني: هيچ وقت براي شما کار نمي کنم. خاطره هاي بدي دارم.
مايکل: همه خانواده ها خاطره هاي بد دارن.
آنتوني: هميشه پسر شما مي مونم. اما هيچ وقت حاضر نيستم به حرفه شما نزديک بشم.
مايکل: آنتوني. درست رو تموم کن.
آنتوني: نه.
آنتوني از اتاق خار ج مي شود. هنگام خروج از اتاق نگاهي به مادرش مي اندازد.
کي: خب، اين«نه» گفتن رو از تو به ارث برده.
مايکل: کي، مي تونستي کمکم کني راضي اش کنم.
کي: اوه. به چي راضي اش کني؟
مايکل: به چي؟ اون داره زندگي اش رو دور مي اندازه. اون داره«عظمت»رو دور مي اندازه.
کي: اين عظمته؟ مي دوني مايکل، الان که اين قدر محترم هستي، فکر مي کنم خطرناک تر از هر وقت ديگه شدي. در واقع من اون وقتي رو که تو فقط يه عضو ساده مافيا بودي ترجيح مي دادم.
مايکل: کي، مي شه معقول صحبت کنيم؟
کي: باشه.
مايکل: باشه.
کي به مايکل نزديک مي شود.
کي: آنتوني مي دونه که تو فردو رو کشتي.
مايکل آشکارا جا مي خورد. او به خودش مي آيد.
مايکل: واسه چي اينجا اومدي؟
کي: اومدم از پسرم محافظت کنم. نيومدم تو رو ببينم که چهره ات رو پشت کليسات پنهان کردي. به نظر مراسم شرم آوري بود.
مايکل(سعي مي کند کنترل خود را حفظ کند): همه عمرم از پسرم حفاظت کردم.(صداي خود را بلند مي کند) همه عمرم از خانواده ام حفاظت کردم!
کي: بيا معقول باشيم، خب؟ اين بزرگ ترين دغدغه توئه مايکل، مگه نه؟ تعقل، که جنايت پشتشه.
مايکل: خداي من... تو از من متنفري، متنفر.
کي: نه، من از تو منتفر نيستم. ازت وحشت دارم.
مايکل: کي، من هر کاري تونستم کردم. تا از شما در برابر وحشت هاي اين دنيا محافظت کنم.
کي: اما تو باعث وحشت من شدي.(کي به طرف در مي رود. برمي گردد به طرف مايکل) البته، بچه ها هنوز دوستت دارند، به خصوص مري.
مايکل(مي نشيند): مي تونيم به خاطر اونها رو اين مسئله حساب کنيم. بيا سعي کنيم.
کي: فقط در اين صورت که به آنتوني اجازه بدي زندگي خودش رو داشته باشه. دور از تو.
مايکل: به آنتوني اجازه مي دم آزاد باشه.
کي: ممنون.
کي از اتاق خارج مي شود و مايکل را تنها مي گذارد.
قطع به: مهماني، وينسنت پيش گريس هميلتن مي آيد. او خبرنگاري است که مي کوشد موقعيت کاري خود را مستحکم کند. او را پيشتر پشت سر خبرنگاري ديديم که حرف هاي آبانداندو را قطع مي کرد.
وينسنت: سلام.
گريس: سلام.
وينسنت: سخت کار مي کني. بذار اين دور و ور رو بهت نشون بدم.
گريس: مي توني کاري کني با مايکل کورلئونه مصاحبه کنم؟
وينسنت: اوه، نه. من فاميل اون هستم. اما اين کار ازم برنمياد، چه کار ديگه اي مي تونم برات انجام بدم؟
گريس: خوش تيپ، اما بي مصرف.
او کيفش را برمي دارد و بلند مي شود. وينسنت دنبال او راه مي افتد.
وينسنت:اِ...؟
گريس: باشه، شرط مي بندم.
وينسنت: دوست داري شرط ببندي؟ چرا نريم شهر من، آتلانتيک سيتي؟ بهت نشون مي دم چه جوري بايد شرط بست.
گريس: آره، اما مي خوام برنده بشم. چه جوري بايد بفهمم که چه شماره هايي رو انتخاب کنم؟
وينسنت: به قيافه من مي خوره که بازنده باشم؟
گريس: خب...
گريس مکث مي کند و به کسي پشت سر وينسنت اشاره مي کند.
گريس: اون يارو چه قيافه ترسناکي داره. همچين آدمي تو خونه مايکل کورلئونه چي کار مي کنه؟
وينسنت: اون بولداگ جويي زازاست.
گريس: اونو مي شناسي؟
وينسنت: آره، مي شناسمش. اسمش آنتوني اسکوئيلياروئه. بهش مي گن«مورچه» گلوله هاش رو تو سيانور مي ذاره.
قطع به: مايکل که در دفتر ايستاده و به پنجره نگاه مي کند.
آتلوبلو وارد مي شود.
مايکل: دون آلتوبلو...
دون آلتوبلو: اومدم بهت اداي احترام کنم.
او هديه بسته بندي شده خود را به مايکل مي دهد.
مايکل: ممنونم.
آنها همديگر را در آغوش مي گيرند و مي بوسند.
دون آلتوبلو: دخترخوانده من کجاست؟
کاني وارد مي شود، دون آلتو بلو را بغل مي کند و مي بوسد.
کاني: دون آلتوبلو...
دون آلتوبلو: خيلي وقت نيست که تو رو با اين دست هاي پير بغل کردم...(بعد رو به مايکل) مايکل...
مايکل مي نشيند و از آلتوبلو هم مي خواهد که بنشيند.
دون آلتوبلو: نه. من مي ايستم. مي ايستم.(بعد) مايکل، من تمام زهرم رو از دست دادم، عصاره جوونيم رو. الان ذهنم روشنه. تعهدم نسبت به خدا روشنه. من يه خواهشي ازت دارم.(در همين حال چکي را امضا مي کند) مي تونم... مي تونم اسمم رو به بنياد ويتو کورلئونه اضافه کنم تا من و تو بتونيم تو اسم و روح اين...
آلتوبلو چک را از دسته چک جدا مي کند و به مايکل مي دهد و بعد...
دون آلتوبلو: يه ميليون دلار...
مايکل بلند مي شود و به طرف او مي رود.
کاني: پدر خوانده...
مايکل: دون آلتو بلو، چه قلبي داري...
مايکل هم آلتو بلو را بغل مي کند و مي بوسد.
مايکل: بيا، بيا بريم يه امتحاني بکنيم.
هردو در حال خروج از اتاق با هم خوش و بش مي کنند.
قطع به: سالن. اسقف اعظم، گيلدي و بي. جي . هريسن با هم صحبت مي کنند.
اسقف اعظم: وايتکان از اين سهام دارها هيچي نمي دونه...
هريسن: خوبه. عادت دارم هميشه نگران باشم. ما جايگاه خودمون رو تا حد زيادي ارتقا داديم، پس طبيعيه که نگران باشم.
اسقف اعظم(با حالتي عصبي): ديگه نگران نباش. ما به توافق رسيديم.
هريسن: خب. فکر مي کنين اين موهاي سفيد رو از کجا آوردم؟(مي خندد)
قطع به: مايکل. يکي از اعضاي هيئت مديره به نام فرانک پيش او مي آيد.
فرانک: آقاي کورلئونه...
مايکل(در همان حال که در سالن راه مي رود): فرانک، حالت چطوره؟
به خاطر کمک هاتون براي ساخت استخر شناي هيئت مديره ممنونم. حالا ازتون مي خوايم به ما کمک کنين تا سام والس براي قضاوت کانديد بشه.
مايکل: هميشه ميتونينن از يه قاضي خوب استفاده کنين.
مايکل اين را مي گويد، از فرانک جدا مي شود و به طرف مهمانان ديگر مي رود.
فرانک: ممنونم.
مايکل(به اندرو هيگن): اندرو! (بعد رو به اسقف اعظم، گيلدي در حالي که اندرو را به او معرفي مي کند) عاليجناب، پسرخوانده من، اندروهيگن بزرگ ترين پسر برادرم تام هيگن. اون سه ساله دستيار اسقف...
اندرو: اسقف گرينينگ...
مايکل: ....و اميدواره بتونه تو واتيکان کار کنه.
اسقف اعظم، گيلدي: تو رم هميشه براي يک کشيش جوان و خوب جا هست.
مايکل از زني که پشت سر اندرو است مي خواهد به آنها ملحق شود.
مايکل: مادرش، ترزا هيگن.(بعد رو به ترزا) اسقف اعظم، گيلدي...
ترزا: مايه افتخار منه که مي بينمتون.
گريس به مايکل نزديک مي شود و کارت خود را به او نشان مي دهد.
گريس: آقاي کورلئونه. سلام... گريس هميلتن هستم.
مايکل: نگاهي به کارت مي اندازد.
گريس: وينسنت مانچيني به من قول داد که در مورد من با شما صحبت کنه. شايد حاضر بشين منو ببينين.
مايکل او را ناديده مي گيرد و به حرکت خود ادامه مي دهد. گريس آشکارا ناراحت شده است.
مايکل(رو به اَل نري): وينسنت مانچيني در مورد اون صحبتي کرده؟
ال نري: نه...
آبانداندو به گريس نزديک مي شود.
آبانداندو(با خوش رويي): گريس، تو به من قول دادي همون بالا بموني.
گريس: مي دونم.
آبانداندو: بار دومه.
گريس: مي دونم.
همان طور که مايکل پشت ميز مي رود. ال نري او را همراهي مي کند.
نري: جويي زازا اومده. تو سالن منتظر نگهش داشتيم. مي گه شخصاً مي خواد بهت تبريک بگه و احترام خودش رو نشون بده.
مايکل: بايد ببينمش؟
نري: مي گه تو حامي اوني و فقط يه دقيقه وقتت رو مي گيره.
مايکل: پشت ميز مي نشيند.
قطع به: کاني، وينسنت را مي بيند که به طرف او مي آيد.
کاني: هي ويني! عمه محبوبت کيه؟
وينسنت: تو هستي.
کاني، وينسنت را بغل مي کند.
کاني: امروز مي خوام در مورد مشکل کوچک تو با مايکل صحبت کنم.
وينسنت: کان، اي کاش بهم خبر مي دادي. لااقل يه لباس بهتر مي پوشيدم.
قطع به: دفتر مايکل. جويي زازا رو به روي مايکل ايستاده است.
زازا: انجمن ميوچي تورو انتخاب کرده، مرد آمريکايي- ايتاليايي سال.
زازا جايزه را به مايکل مي دهد. مايکل آن را مي گيرد و وانمود مي کند که سنگين است.
مايکل: ميوچي... ميوچي کيه؟
زازا: اون آمريکايي ايتاليايي تباره که تلفن رو اختراع کرد. او اين کار رو يه سال قبل از الکساندر گراهام بل کرد.
مايکل: جدي؟
مايکل جايزه را روي ميز مي گذارد و رو به زازا مي کند.
مايکل: پس واسه همين امروز اومدي خونه من؟
زازا(رو به«مورچه» به زبان ايتاليايي، يه چيز مثل): برو به ماهي غذا بده.
زازا(دوباره رو به مايکل): يه استخوون تو گلوي من گير کرده، آقاي کورلئونه. يه آشغال که واسه من کار مي کنه. کسي که فکر مي کنه با شما نسبت داره. يه حرومزاده.
مايکل به نري نگاه مي کند.
ال نري: اون اينجاست. وينسنت مانچيني. اون تو مهمونيه.
مايکل: بيارينش اينجا.
زازا: فکر مي کنم خوبه صحبت کنيم.
زازا به مايکل سيگار تعارف مي کند. مايکل قبول نمي کند و از زازا مي خواهد بنشيند.
زازا: من يه مشکلي دارم و مي خوام ببينم اين مشکل، مشکل منه يا مشکل شما.
مايکل: جو. کارتو به خودت مربوطه. من نه علاقه دارم، نه درصدي مي خوام... من کاري ندارم...
زازا: خب، پس اين مشکل منه.
کاني و وينسنت وارد اتاق مي شوند.
کاني: مايکل، وينسنت مانچيني رو که مي شناسي، پسر ساني.
وينسنت: حالتون چطوره آقاي کورلئونه؟
مايکل: خوبي؟
وينسنت: من خوبم. شما چطور؟
مايکل: خوب.
وينسنت: مهموني خوبيه.
مايکل: اوه، پس خوشت اومده؟
وينسنت: آره، بايد يواشکي مي اومدم.
مايکل: خب، لباست هم که مناسبه.
وينسنت به نظر دستپاچه مي آيد. زازا با نفرت به وينسنت نگاه مي کند.
مايکل: خب، تو و آقاي جو زازا چه مشکلي با هم دارين؟
وينسنت: مشکل داريم ديگه. خودم درستش مي کنم.
مايکل: کارت احمقانه اس.
وينسنت(عصباني شده است): کار من احمقانه اس؟(با اشاره به جويي زازا) کار اين احمقانه اس. اين طور نيست(داد مي زند) درسته؟ درسته؟
مايکل(که جا خورده است، در حالي که از روي صندلي بلند مي شود، به خودش مي گويد): بد اخلاق، درست مثل باباش
مايکل(رو به وينسنت): وينسنت. آقاي جو زازا الان صاحب همون چيزيه که يه وقتي حرفه خانواده کورلئونه تو نيويورک بود. اون از روي مهربوني يه شغلي تو خانواده اش به تو داد. تو برخلاف توصيه من، اونو قبول کردي. من پيشنهاد بهتري بهت کرده بودم، کار تو دنياي قانوني. تو پيشنهاد منو رد کردي. حالا هردوي شما با اين حال خراب اومدين پيش من. انتظار دارين من چي کار کنم؟ مگه من يه گانگسترم؟
وينسنت: نه، شما گانگستر نيستين.
کاني(وسط صحبت آنها مي پرد) اونجا محله پاپا بود. الان شده فاضلاب. زازا با بدنامي اونجا رو اداره مي کنه. اين چيزيه که زن ها بهم مي گن.
مايکل: اين مال گذشته است، کاني.
زازا: اگه اونجا رو گرفتم به خاطر استعدادم بود. کميسيون اونجا رو به من داد. شمام تأييد کردين...
مايکل: بله.
وينسنت: عمو مايکل. من اينجا اومدم مهموني. نيومدم هيچ کمکي بخوام. مي تونستم اين حرومزاده رو بکشم. اون به کمک احتياج داره نه من.
مايکل: خب، بکشش. اين چيزها به من چه ربطي داره؟
وينسنت: خب، اون همه اش پشت سر شما مي گه گور پدر مايکل کورلئونه. همين. ببينين، اينجاست که مسئله به شما ارتباط پيدا مي کنه. (رو به زازا، با صداي بلند) درسته؟ تو صورتش نگاه کن و بگو. يه بار هم که شده جلو روش بگو!
زازا(لبخند مي زند): آقاي کورلئونه. همه حرومزاده ها دروغگو هستن. شکسپير در اين مورد شعرهايي گفته.
وينسنت(خارج از قاب، فريادزنان): با اين آدم بايد چي کار کنم، عمو مايکل، بايد باهاش چي کار کنم؟
وينسنت مي کوشد خود را کنترل کند. مايکل نگاهي به او مي اندازد و بعد به طرف زازا مي رود.
مايکل(رو به زازا): جويي. اگه يکي تو اين شهر پيدا بشه که بگه«گور پدر مايکل کورلئونه»، ما باهاش چي کار مي کنيم؟ با اون کثافت چي کار مي کنيم؟ اون يه سگ لعنتيه، يه سگه.
مايکل(رو به وينسنت): علايق من تداخلي به علايق آقاي جو زازا نداره...
وينسنت: اوه، عمو مايکل، شما نمي دونين علايقتون چقدر با علايق آقاي جو زازا تداخل داره.
کاني(با اشاره به وينسنت): مايکل... اون به حمايت تو احتياج داره، .مايکل
وينسنت: عمو مايکل اجازه ندين من بازم با اين آدم کار کنم. بذارين بيام با شما کار کنم.
مايکل: براي من؟
وينسنت: آره.
مايکل: چي کار کني؟ اداي آدم هاي خشن رو دربياري؟ من به آدم هاي خشن نياز ندارم... من به وکيل هاي بيشتري احتياج دارم.
مايکل به جويي لبخند مي زند. جويي هم با لبخند جواب او را مي دهد. مايکل به نشانه دوستي بازوي خود را مي گشايد. جويي بلافاصله از روي صندلي بلند مي شود و به طرف مايکل مي رود.
مايکل(به جويي): از اونجا که ما هيچ تقابلي با هم نداريم، هيچ بدهي هم نداريم، من هديه ات رو مي پذيرم. برات آرزوي موفقيت مي کنم.
مايکل و زازا همديگر را در آغوش مي گيرند. بعد مايکل رو به وينسنت مي کند.
مايکل: با آقاي جو زازا آشتي کن. بيا...
وينسنت با بي ميلي جويي را بغل مي کند. در همان حال که آنها صورت خود را به هم نزديک مي کنند. جويي گوش او را مي گيرد.
زازا(به آرامي در گوش وينسنت): حرومزاده.
وينسنت براي تلافي ناگهان به زازا حمله مي کند و گوش راست او را گاز مي گيرد. بقيه سعي مي کنند آن دو را از هم جدا کنند.
مايکل(با عصبانيت به وينسنت): تو رو خدا، نکن. تو چت شده؟(با اشاره به زازا) اونو از اينجا ببرين.
«مورچه» در حالي زازا را از اتاق بيرون مي برد که از گوشش خون مي آيد و از درد فرياد مي زند.
مايکل(دستش را روي صورت مي گذارد): اوه، اي واي
کاني دست وينسنت را گرفته و سعي مي کند او را هم از اتاق بيرون کند. وينسنت در همان حال سعي مي کند توضيح دهد.
وينسنت: عمو مايکل، من به کاني گفتم که الان موقعيت مناسبي براي اين کار نيست...
مايکل: در رو ببندين.
وينسنت(کمي آرام تر مي شود): عمو مايکل، گوش بدين... مي دونم تو بانک ها و وال استريت دست دارين، اما همه مي دونن که حرف آخر رو شما مي زنين. شما مثل ديوان عالي کشور مي مونين. تنها چيزي که مي خوام اينه که ازتون در برابر اين آدم ها محافظت کنم. وکيل هاتون نمي تونن اين کار رو بکنن.
مايکل: و تو مي توني؟
وينسنت: آره من مي تونم.
مايکل: چرا بايد از جو زازا بترسم؟
وينسنت: خب عمو مايک، اون مي دونه که شما اجازه نمي دي کميسيون بهش پر و بال بده. من مي گم ما بيايم جلوش رو بگيريم. شما دستور بده، باقي اش با من.
مايکل: باقي اش با تو؟
وينسنت: آره.
مايکل: شايد بتوني. آره. چند هفته با من بيا. ببينيم چي مي شه.
وينسنت: باشه.
مايکل: ببينيم ياد مي گيري. بعد درباره آينده ات صحبت مي کنيم.
وينسنت: من شما رو نااميد نمي کنم.
کاني، وينسنت را به بيرون هدايت مي کند.
قطع به:
خانواده روي پله ها ايستاده اند تا عکس يادگاري بگيرند
عکاس: ديگه داريم آماده مي شيم... نه، ايرادي نداره...
وينسنت پيش مادرش، لوسي مانچيني مي آيد.
لوسي: خب، چي شده؟
وينسنت: چي شده؟ اونها منو با جويي زازا انداختن تو يه اتاق. خب، چي بايد مي شد؟ منم گوش يارو رو گاز گرفتم.
عکاس، عکس مي گيرد. همان طور که خود را براي عکس بعدي آماده مي کند، مايکل به طرف وينسنت راه مي افتد.
مايکل(با اشاره به عکاس): صبر کن...(بعد به وينسنت) وينسنت...
وينسنت: بله؟
مايکل: بيا با من عکس بنداز... بدو...
وينسنت که تعجب کرده به طرف پلکان مي رود و کنار مري در ميان اعضاي خانواده مي ايستد. مادرش، لوسي با افتخار پسرش را نظاره مي کند.
مري(به وينسنت): چه کت قشنگي.
عکس بعدي هم گرفته مي شود.
عکاس: عالي بود. تا دوشنبه براتون آماده اش مي کنم.
اعضاي خانواده متفرق مي شوند. موسيقي آشناي«پدر خوانده»: روي تصوير شنيده مي شود. انزوي نانوا در حالي که يک کيک را روي ميزي چرخدار گذاشته، به طرف مايکل مي آيد.
يک نفر: قشنگه.
انزو: پدر خوانده اين کيک از طرف انزوي نانوا به شما و خانواده تون تقديم مي شه.
مايکل: ممنونم.
مايکل(به دختر بچه اي که نزديک اوست): مي خواي ببريش؟ باشه، بيا...
مايکل و دختربچه به همراه هم کيک را مي بُرند. حضار تشويق مي کنند. مايکل و مري وسط سالن مي ايستند. جمعيت دور آنها حلقه مي زنند. گريس از اين صحنه عکس مي گيرد. نوازندگان، والس«پدر خوانده»را مي نوازند. دختربچه به آنها نزديک مي شود. مايکل دست او را هم مي گيرد. دون آلتوبلو با عصاي خود به ليواني که در دست دارد مي زند و از حضار مي خواهد آنها هم اين کار را انجام دهند. در پس زمينه، کي را مي بينيم که پسرش، آنتوني را مي بوسد.
فيد به:
نمايي بيروني از آپارتمان وينسنت
ديزالو به: به داخل آپارتمان
وينسنت و گريس باهم هستند. هردو صدايي مي شنوند.
گريس: تو گربه داري؟
وينسنت: برو يه کم آب بيار، تشنمه. برو، بدو.
گريس به طرف آشپزخانه به راه مي افتد.
گريس(به خودش): باورم نمي شه دارم اين کارها رو مي کنم. برام آب بيار، برام کيک بپز. پس«لطفاً» چي مي شه؟
گريس چراغ را روشن مي کند. صداي ديگري مي شنود. به راه مي افتد تا ببيند صدا از کجا مي آيد. او به طرف پنجره مي رود. ناگهان يک نفر چاقو به دست، در حالي که جورابي به سرش کشيده، از پشت به گريس حمله مي کند. با يک دست دهانش را مي گيرد و با دست ديگر چاقو را روي گردن او مي گذارد. او تنها نيست. يک مرد نقابدار ديگر که او هم مسلح است، به طرف گريس مي آيد و از او مي خواهد ساکت باشد. مرد دوم به طرف اتاق وينسنت مي رود و با عصبانيت و با اين تصور که او در تختخواب است به طرف تخت شليک مي کند. ناگهان وينست از گوشه اتاق به او حمله مي کند. هردو با هم گلاويز مي شوند. در نهايت، وينسنت اسلحه را از او مي گيرد.
وينسنت: آروم باش، پسر خوبِ جوراب به سر... بيا بريم يه قدمي بزنيم.
وينسنت در همان حال که مرد دوم را از پشت گرفته و اسلحه را به طرف او نشانه رفته به آشپزخانه مي آيد. چاقوي مرد اول هنوز روي گردن گريس است.
وينسنت(به مرد اول): هي. بي خيال شو، اونو ولش کن.
مرد دوم(به مرد اول): گلوش رو بِبر، پسر!
وينسنت جوراب را از روي صورت مرد دوم مي کشد.
وينست(به مرد دوم): چي گفتي؟
مرد دوم: گفتم گلوش رو بِبُر...
وينسنت(به مرد اول): خيلي خب، رئيس، اونو ولش کن.
مرد دوم(به وينسنت): پسر، اسلحه ات رو بنداز، وگرنه گلوش رو مي بُرِه.
وينسنت: جدي؟ من اين زنيکه رو زياد نمي شناسم. مي خواي گلوش رو بِبُري، ببُر، به من چه ربطي داره؟
گريس آشکارا از اين حرف جا خورده است.
مرد دوم(با خنده): انتخاب ديگه اي نداري، مرد. دختره کارش تمومه.
وينسنت: دست بهش بزني، هردوتون رو مي کشم. (بعد به مرد اول) اون چاقو رو بنداز، مي ذارم برين.
مرد دوم(با فرياد به مرد اول): گلوش رو بِبُر، پسر، همين الان!
مرد اول چاقو را روي گردن گريس فشار مي دهد. گريس با دهان بسته فرياد مي کشد. اما آن مرد با فرياد وينسنت دست نگه مي دارد.
وينسنت(به مرد اول): هي! يه کاري مي کنم قانع بشي. نترس. فقط منو نگاه کن، باشه شنيدي چي گفتم؟
مرد اول: آره.
وينسنت: خيلي خب.
وينسنت اسلحه را مابين گونه و گردن مرد دوم مي گذارد و شليک مي کند. گلوله از طرف ديگر مرد خارج مي شود و به شيشه کنار صورت او مي خورد. خون روي شيشه پاشيده مي شود. مرد اول واقعاً ترسيده است.
مرد اول: اوه، کثافت!
وينسنت: چاقو رو بنداز... زود باش، (با فرياد) بندازش.
مرد اول، چاقو را مي اندازد. گريس به سرعت به طرف اتاق خواب مي رود.
وينسنت: آفرين پسر خوب. بشين. مي خوام باهات صحبت کنم. تصميم عاقلانه اي بود. بشين، مي خوام باهات حرف بزنم. اون نقاب رو بردار. آروم باش. يه سيگار بردار. سيگار مي کشي؟
مرد اول مي نشيند، سيگاري برمي دارد. او سعي مي کند با فندک سيگار را روشن کند. هنوز شوکه است و به شدت ترسيده. به سختي مي تواند نفس بکشد.
وينسنت: اين کار کيه؟ کي تو رو فرستاد؟ زود باش، بهم بگو. کي تو رو فرستاده؟
مرد اول(بالاخره سيگار را روشن مي کند. جويده جويده شروع به حرف زدن مي کند): هيشکي.
وينسنت(با اشاره به جنازه مرد دوم): خوب به اين نگاه کردي؟
مرد اول: آره.
وينسنت: خب، کي تو رو فرستاده؟
مرد اول: جويي... جويي زازا.
وينسنت اسلحه را به طرف مرد اول نشانه مي گيرد. مرد دستش را جلو مي گيرد و فرياد مي زند، «نه». اما وينسنت شليک مي کند. مرد به روي مبل مي افتد. وينسنت نگاهي به اتاق مي اندازد و به اتاق خواب مي رود. گريس، وحشت زده روي تخت نشسته است.
وينسنت: حالت خوبه؟
گريس(فريادزنان): داشتي يه کار مي کردي منو بکشن!
وينسنت: نه، من نمي ذاشتم هيچ اتفاقي واسه تو بيفته.
گريس: خوک! عوضي رواني!
وينسنت: دست بردار عزيزم، اين يه جور قماره. مگه نمي خواستي قمار بازي کني.
اين هم قماره ديگه. به پليس زنگ بزن.
گريس(آرام تر شده است): اون يکي رو هم کشتي؟
وينسنت: دفاع از خود... قتل قابل توجيه. بدو، به پليس زنگ بزن.(گريس از تخت بلند مي شود و دوربينش را برمي دارد. وينسنت به طرف او مي رود) کجا داري ميري؟ اوه، نه. نه، نه. عکس نه.
گريس: مي خوام اول چند تا عکس بندازم.
وينسنت: عکس، نه.
قطع به:
خانه مايکل
مايکل(به وينسنت): تو اسلحه داشتي. اونها فقط چاقو داشتن. مي تونستي باهاشون حرف بزني و کاري کني که خودشون رو تسليم کنن. بعد مي داديشون دست پليس.
وينسنت: زازا اونها رو فرستاده بود. فقط مي خواستم يه پيغام براش بفرستم، همين.
مايکل: حالا اون بايد يه پيغام براي تو بفرسته.
وينسنت: جويي زازا مي خواد براي من پيغام بفرسته؟(دستي به گوش خود مي زند) جويي زازا مي خواد پيغام بفرسته!
کاني(که کنار وينسنت ايستاده): اون کار درستي کرد. اون حال زازا رو گرفت.
مايکل: چرا هي پاي جويي زازا رو مي کشين وسط؟... جويي زازا!
مايکل برمي گردد و نگاهي به هريسن مي اندازد که پشت سرش در اتاق ايستاده و انگار با او کار دارد. مايکل دوباره به طرف وينسنت و کاني برمي گردد.
مايکل(به وينسنت): خيلي خب. تو همين هستي که هستي. اين طبيعت توئه. کنار من مي موني. هيچ کاري نمي کني. دهنت رو مي بندي و چشم هات رو باز نگه مي داري. همون کاري رو مي کني که من بهت مي گم، فهميدي؟
وينسنت: فهميدم.
مايکل: مرد جوون. من با کميسيون مشکل دارم.
وينسنت: مي دونم.
مايکل: بله. اما تو کاري نمي کني که اين مشکلات کمتر بشه.
وينسنت: مي فهمم. اما تقصير من نبود که اين اتفاق افتاد، مي دونين؟
مايکل: خيلي خب، برو، از اينجا برو بيرون.
مايکل برمي گردد و به طرف اتاق مي رود. کاني صدايش مي کند. مايکل مي ايستد و برمي گردد و چند قدم جلو مي آيد.
مايکل: بله؟
کاني: حالا اونها ازت مي ترسن.
مايکل: شايد بايد از تو بترسن.
مايکل دوباره برمي گردد.
مايکل(خارج از قاب): بي. جي. ببخشين... چي شده؟
مايکل از سالن بيرون مي رود. کاني رفتن او را نگاه مي کند.
قطع به:
گلخانه
مايکل پشت ميز کنار بي. جي هريسن مي نشيند.
هريسن: مايکل، اسقف اعظم همين الان زنگ زد. در مورد پيشنهاد تو کارهاي خيلي جالبي کرده. تبليغات واقعاً چشمگيره. تو الان راکفلر جديد کارهاي نوع دوستانه هستي، لطفاً اينجا رو امضا کن...
مايکل: زمونه عضو شده، مگه نه؟ پدرم از بنياد و اين جور چيزها بدش مي اومد. اون دوست داشت اين کار رو خودش تنهايي انجام بده. تک و تنها. اما ما، ما فرق مي کنيم، نه؟
هريسن(در همان حال که برگه ها را براي امضا يکي يکي جلوي مايکل مي گذارد): خيلي هم فرق نمي کنه. کنترل يه عالمه پول رو داري، اما کمترين هزينه رو بابتش مي دي. با حداقل ماليات و بدون هيچ کنترل دولتي.
تلفن زنگ مي زند.
مايکل(جواب تلفن را مي دهد): بله... خب.
مايکل گوشي را مي گذارد. اندرو هيگن وارد مي شود.
اندرو: پدر خوانده؟
مايکل: اندرو... پدر خوانده...
مايکل: داري مي ري رُم؟
اندرو: مي خواستم بابت همه کارهايي که برام کردين، ازتون تشکر کنم.
مايکل بلند مي شود و او را در آغوش مي گيرد.
مايکل: خواهش مي کنم. مي خواي با ما صبحونه بخوري؟
اندرو: نه، ممنونم. نمي تونم.
مايکل: خيلي خب. ايتاليايي ات چطوره؟
اندرو به ايتاليايي چيزي مي گويد.
مايکل(به هريسن): پدرش وکيل بزرگي بود.
هريسن: مي دونم...
مايکل: زنده نموند ببينه پسرش کشيش شده. من موندم(به هريسن) تا حالا يکي از اونها ديدي؟
هريسن: نه.
مايکل: اوه، زيباست. واقعاً افتخار مي کردم.(به اندرو) بيا. تا بيرون باهات ميام.
مايکل و اندرو به راه مي افتند.
هريسن(در همان حال که صبحانه مي خورد): اندرو، اگه يه وقتي دور و ور واتيکان حرفي، چيزي شنيدي، به من هم بگو، باشه!
مايکل(در همان حال که از گلخانه بيرون مي رود): اوه نه، نه. ايمان اندرو واقعيه.
ديزالو به:
کليساي اسقف اعظم، گيلدي، يا شايد واتيکان
گيلدي و مايکل پشت يک ميز رو به روي هم نشسته اند و صحبت مي کنند.
اسقف اعظم: دون کورلئونه. به کمکت احتياج دارم. نه در اين حد که يه شمع کوچک برام روشن کني. من اين استعداد رو داشتم که مردم رو قانع کنم به کليساي مقدس کمک کنن. بعد رم تصميم مي گيره منو مسئول بانک واتيکان کنه. اما من هيچ وقت يه بانکدار واقعي نبودم(سيگاري روشن مي کند، به ايتاليايي چيزي مي گويد و بعد) به دوست هام اعتماد کردم.
مايکل: دوستي و پول... نفت و آب...
اسقف اعظم: واقعاً. اما اين دوستان، از نام نيک کليسا استفاده کردن تا حرص و ولع خودشون رو تشديد کنن. اگه پول کم بياد، من مقصرم. اوه... کاشکي با دعا، کسري هفتصد ميليون دلاري ما جبران مي شد.
مايکل: هفتصد و شصت و نه ميليون.
گيلدي پکي به سيگارش مي زند. مايکل بعد از چند لحظه مکث ادامه مي دهد.
مايکل: کليسا، بيست و پنج درصد يه شرکت بزرگ رو داره... ايمو بيلياره. مي دوني کدوم رو مي گم.
هريسن(خارج از قاب): بزرگ ترين مالک جهان با املاکي به ارزش شش ميليارد دلار تو کل دنيا.
اسقف اعظم: درسته...
مايکل: و براي کنترل اونها، رأي واتيکان ضروريه...
اسقف اعظم: نه، نه، نه. اشتباه مي کني. اين چيزي نيست که يه نفر در مورد رأي دادن بهش تصميم بگيره. مثل ِ شرکت هاي ديگه دنياست. ما مدير داريم. قانون داريم. ما قوانين خيلي قديمي داريم. خوب پاپ بايد با تو موافقت کنه.
مايکل: ما کازينوها رو فروختيم، هرچي رو که با قماربازي ارتباط داشت. ما ديگه به هيچ کار غيرقانوني نه علاقه داريم، نه روش سرمايه گذاري مي کنيم.
هريسن(از روي صندلي بلند مي شود): خانواده کورلئونه حاضره همين که آقاي کورلئونه کنترل بخش اعظم ايمو بيلياره رو به دست گرفت، پونصد ميليون دلار تو واتيکان سرمايه گذاري کنه.
مايکل: ايمو بيلياره مي تونه يه چيز جديد باشه... يه مجتمع اروپايي. کمتر خانواده هايي پيدا مي شن همچين شرکتي رو کنترل کنن.
اسقف اعظم: به نظر مياد تو دنياي امروز، قدرت پرداخت بدهي از قدرت آمرزش بيشتره... ششصد ميليون دلار.
مايکل(لبخند مي زند):رو قدرت آمرزش زياد حساب نکن
اسقف اعظم: دون کورلئونه. معامله ايمو بيلياره مي تونه تورو يکي از ثروتمندترين مردهاي دنيا کنه. تمام گذشته تو و گذشته خانواده ات پاک مي شه... ششصد ميليون دلار.
مايکل کمي مکث مي کند، نگاهي به بي. جي. هريسن مي اندازد، بعد رو به گيلدي مي کند و سرش را به نشانه تأييد تکان مي دهد.
قطع به:
نمايي هوايي از نيويورک
به صورت سوپرايمپوز ابتدا تيتر روزنامه نيويورک را مي بينيم با اين عنوان: «گروه کورلئونه براي تصاحب ايمو بيلياره در مناقصه شرکت مي کند» هم زمان صداي روي تصوير را مي شنويم.
صداي روي تصوير: بحث در مورد طرح پيشنهادي گروه کورلئونه براي خريد صد ميليون از سهامي که به تازگي عرضه شده، ادامه دارد.
ديزالو به تصويري از روزنامه فاينشال تايمز(تاريخ چهارشنبه 15نوامبر1979). با اين تيتر: «ساخت يک امپراتوري: پيشنهاد کورلئونه براي ايموبيلياره جديد»
ديزالو به نماي بيرون يک ساختمان
صداي روي تصوير به صداي بي. جي هريسن، که در ساختمان براي سهام داران ايموبيلياره در حال سخنراني است، فيد مي شود.
هريسن(خارج از قاب): به محض عرضه اين سهام، گروه کورلئونه فوراً مبلغ ششصد ميليون دلار در کمپاني اينترنشنال ايموبيلياره سرمايه گذاري خواهد کرد. يک کمپاني قديمي و محترم اروپايي که...
ديزالو به: داخل ساختمان
هريسن: ...مايکل کورلئونه براي گسترش و تبديل آن به يک مجموعه بين المللي برنامه هاي بلند پروازانه داره...
ديزالو به تيتري از روزنامه وال استريت(15نوامبر1979): «تصاحب ايموبيلياره محتمل به نظر مي رسد. افزايش ارزش سهام»
قطع به: مايکل که در حال سخنراني براي سهام داران است.
مايکل: ...نه با ايدئولوژي هاي سياسي، بلکه از طريق روش شرقي ها در زمينه افزايش بازدهي و تمرکز...
سهام دار: آقاي کورلئونه...
مايکل(ادامه مي دهد): ...و نامحدود...
سهام دار: آقاي کورلئونه، معذرت مي خوام. اين درسته که شما اخيراً صد ميليون دلار در بانک واتيکان که وابسته به اينترنشنال ايموبيلاره است سرمايه گذاري کردين؟
مايکل: درسته، چه اشکالي داره؟
سهام دار: خب، هيچ کس نپرسيد چرا اين مبلغ الان واريز مي شه، يا هيچ حرفي درباره اين نکته که...
هريسن(به ميان حرف هاي او مي آيد): آقاي رئيس، اگه اجازه بدين... بنياد ويتو آندوليني کورلئونه که مري، دختر اقاي کورلئونه رياست اونو به عهده داره، مبلغ صد ميليون دلار وقف کرده. اين پول متعلق به خانواده اس و واتيکان از اون استفاده مي کنه. جواب سؤالتون رو دادم؟
مايکل: من هميشه اعتقاد دارم که کمک به هم نوع، از هر جهت، چه به لحاظ شخصي، چه در کل، کار مفيديه. (مايکل عينکش را به چشم مي زند و سخنراني اش را از سر مي گيرد) دوستان سهام دار من، اگه اروپا و آمريکا ياد بگيرن که همکاري کنن... اگه ما ياد بگيريم که ثروتمون رو روي هم بذاريم، بازارهامون رو قسمت کنيم، مي تونيم تو هر رقابتي، هرجاي دنيا، برنده باشيم. از اين که امروز وقتتون رو در اختيار من گذاشتين، تشکر مي کنم و اميدوارم که پيشنهاد منو بپذيرين متشکرم.
مايکل در ميان تشويق حضار از تريبون پايين مي آيد. از انتهاي اتاق، يک سهام دار ديگر بلند مي شود و با عصبانيت به سمت ميکروفن مي آيد.
سهام دار دوم: ميکروفن رو بدين به من. ما چطور مي تونيم اجازه بديم يه جنايتکار مثل اون شرکت ما رو اداره کنه؟ نقشه سيسيل رو صورت اونه، نمي تونين ببينينش؟
رئيس(با صداي بلند): نظم رو رعايت کنين! نظم رو رعايت کنين!
سهام دار دوم: اون يا يه کاتوليکه يا يه عضو مافيا... و من مي گم...
وينسنت به آرامي به سمت ميکروفن مي رود و آن را خاموش مي کند. صداي سهام دار دوم ديگر شنيده نمي شود.
عضو هيئت مديره(به رئيس): گروه سرمايه گذاري هميلتن نمي تونه از اين پيشنهاد حمايت کنه.
رئيس(به اسقف اعظم، گيلدي): عاليجناب؟
اسقف اعظم: آقاي رئيس، بانک واتيکان احساس مي کنه که اينترنشنال ايموبيلياره، در دستان آقاي کورلئونه امن خواهد بود.
رئيس(به سهام داران):تصوير نهايي بايد در رم انجام بشه. خواهش مي کنم به همراه هم به آقاي مايکل کورلئونه خوشامد بگيم.
صداي تشويق حضار
منبع :ماهنامه فيلم نگار 43



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.