سکانس برگزيده فيلمنامه « 127 ساعت»
نويسنده: مهرزاد دانش
دوگانگي طلايي
چرا اين سکانس را دوست دارم؟ به دلايل زير:
1. اين فصل درست بعد از يک رويا و خواب آمده است. بنابراين با اين که بعداً معلوم مي شود خودش هم خوابي بيش نيست، در ابتدا شائبه غير واقعي بودنش را مخاطب درنمي يابد. با اين که ابري شدن و بارش ناگهاني آسمان به هر حال غير طبيعي است، اما اين تمهيد فيلمنامه نويس، موجب مي شود ماجرا لو نرود و هيجان در تماشاگر باقي بماند.
2. در روايتي که قرار است تنها با يک آدم و يک محيط ثابت و يک گره محدود پيش برده شود، در نظر گرفتن چنين سکانسي هوشمندانه مي نمايد؛ چه آن که نوساني را در منحني مسير داستان ايجاد مي کند که باعث جلوگيري از روند يکنواخت فيلمنامه خواهد شد. در عين حال اين نوسان قالبي منطقي نيز دارد؛ خوابي که براي هر فرد تشنه و دردآلودي به هر حال بروزش طبيعي است. جالب اينجاست که سکانس مزبور در وسط روايت فيلمنامه قرار گرفته است.
3. خوابي که در فصل طلايي مان روايت مي شود، قالب دوگانه دارد؛ هم رويايي شيرين است( رفع تشنگي با باران و رهايي از تنگنا) و هم کابوسي وحشتناک (قرار گرفتن در آستانه غرق شدگي و بي محلي دختر به قهرمان داستان). انگار اين فصل چکيده بار مفهومي کل اثر در اين زمينه است؛ مردي که به قصد خوش گذراني راهي سفر مي شود، اما سر از يک گرفتاري لاعلاج در مي آورد. پرورش اين رويا/ کابوس در دقايقي محدود که هم خلاصه اي نمادين از کليت داستان باشد و هم نمايشگر موقعيت کنوني شخصيت اصلي ماجرا در ميانه داستان، کار دشواري است که نويسنده متن از عهده اش برآمده است.
4. نويسنده با قرار دادن قرائني که به تدريج مشخص مي کند ادراک هاي آرون از محيط پيرامون در اين فصل خيلي هم تناسب با رئاليسم ندارد، تلاش کرده تا از فريب دادن کامل مخاطب هم پرهيز کند. به هرحال اگر در فيلمنامه اي و يا داستاني قرار باشد مخاطب را با خواب ديدن هاي شخصيت هاي داستاني غافل گير کنيم، چندان وجه مطلوبي ندارد و نوعي سرکار گذاشتن او محسوب مي شود، مگر آن که ماجرا آميخته با برخي المان هاي مقتضي باشد که حس نامطلوبي در تماشاگر ايجاد نشود. دني بويل اين المان ها را به خوبي رعايت کرده است. مثلاً از وقتي که اتومبيل وسط دشت ظاهر مي شود، تا حدي حدس مي زنيم که ماجرا غيرطبيعي است، چرا که به لحاظ منطقي اتومبيل آنجا جايگاهي ندارد. بعد هم که جوان به سرعت وارد شهر مي شود و سراغ منزل دختر مي رود، ديگر تا حد زيادي متوجه شده ايم که اين موقعيت ها نمي تواند واقعي باشد و حتماً خوابي در کار است که با ارجاعاتي کوتاه به آرون چشم بسته در درون شکاف زمين، ديگر بويل خاطرمان را جمع مي کند آن چه مي بينيم خواب است و به اين وسيله از غافل گيري کاذب و ناموجه مان جلوگيري به عمل مي آورد.
بويل مي داند چيدمان فصل ها را چگونه انجام دهد. در فصل ماقبل سکانس طلايي مان، رويايي شيرين و غريزي نشانمان مي دهد؛ بعد از آن در سکانس مورد نظر به رويا/ کابوس مي رساندمان، و در فصل بعدي وارد واقعيتمان مي سازد که البته فضايي فانتزي/ خودآگاهانه دارد؛ آرون خودش براي خودش نمايش اجرا مي کند و در قالب مجري يک برنامه تلويزيوني با خودش مصاحبه مي کند و از طريق دوربينش يک شوي جذاب مي آفريند. دليل آخرم براي گزينش فصل مزبور، همين چيدمان منطقي براي کنترل و هدايت احساسات مخاطب است که در پس و پيش مقطع مورد اشاره لحاظ شده است.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 102