گزارش نگارش فيلمنامه «ناشناس» Unknown

هر چند اليور بوچر و استفان کرانول 20 سال بود که همديگر را مي شناختند، اما تا سال 2004 همکاري مشترکي در زمينه فيلمنامه نويسي نداشتند. سال ها قبل، هر دو با ساير نويسندگان کار کرده بودند و با فرايند همکاري در فيلمنامه نويسي آشنا بودند. بوچر دوست داشت دوستي طلاق گرفته شان طوري به آشتي بينجامد که هر دو طرف خيلي مواظب و مراقب اين باشند که همديگر را دچار آزار نکنند. بوچر مي گويد: اما همان طوري که ويليام اس. بروژس مي گويد
چهارشنبه، 24 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گزارش نگارش فيلمنامه «ناشناس» Unknown

 گزارش نگارش فيلمنامه «ناشناس» Unknown
گزارش نگارش فيلمنامه «ناشناس» Unknown


 

نويسنده: آراز بارسقيان




 
کارگردان: آدام استوال
فيلمنامه نويسان:
اليور بوچر و استفان کرانول
هر چند اليور بوچر و استفان کرانول 20 سال بود که همديگر را مي شناختند، اما تا سال 2004 همکاري مشترکي در زمينه فيلمنامه نويسي نداشتند. سال ها قبل، هر دو با ساير نويسندگان کار کرده بودند و با فرايند همکاري در فيلمنامه نويسي آشنا بودند. بوچر دوست داشت دوستي طلاق گرفته شان طوري به آشتي بينجامد که هر دو طرف خيلي مواظب و مراقب اين باشند که همديگر را دچار آزار نکنند. بوچر مي گويد: اما همان طوري که ويليام اس. بروژس مي گويد وقتي دو نفر با هم کار مي کنند، يک ذهن سومي ساخته مي شود. گمان مي کنم فرايند خلاقه در همين است، وقتي به کار مي آيد، بهترين کار توليد مي شود.
در اواخر سال 2006 تهيه کننده کهنه کار، لئونارد گولدبرگ با يک رمان و پيشنهاد به سراغ بوچر و کرانول رفت. رمان «از فکرم بيرون برويد» نوشته ديدر وان کوولارت؛ روايت اگزيستانسياليستي از خاطرات و هويتي که تحت تعقيب است. پيشنهاد ساده بود: ازش يک فيلم بسازيد.
 
هر چند که دوتايي مي دانستند چنين نتيجه اي مي تواند براي آنها در فيلمنامه نويسي مهم باشد، اما به نظر مي رسيد اين بار کار متفاوتي داشته باشند. خود رمان شخصيت ها، موقعيت ها و مفاهيم لازم را ارائه مي داد، اما از آن مهم تر بوچر به خاطر مي آورد که: «با خودش يک سري روشنگري ارائه مي داد که قابل درک بود، ولي در عين حال کتاب به اندازه کافي سينمايي و خاص هم بود. آنها مي دانستند که اگر بتوانند ترتيب و روح اصلي اين آشکار سازي ها را حفظ کنند، مي توانند چيزي تازه در ژانر از مد افتاده فيلم هاي توطئه اي خلق کنند.
ناشناس: داستان دکتر مارتين هريس (با بازي ليام نسون) است. او يک گياه شناس ساکن برلين است که در سمينار دانشمندان سخنراني دارد. او بعد از اين که کيفش را در تاکسي جا مي گذارد، همسرش ليز (با باري جنيوري جونز) را در هتل ترک مي کند تا تاکسي را پيدا کند. اوضاع به سرعت به هم مي ريزد. آن هم درست وقتي که ماشين مارتين هدايتش از دست مي رود، به رودخانه مي افتد و او به کما مي رود. وقتي به هوش مي آيد و به هتل برمي گردد، متوجه مي شود که هيچ کس حتي همسرش او را نمي شناسد. فقط با کمک يک راننده تاکسي مهاجر به نام جينا و يکي از ماموران سابق سازمان اطلاعات آلمان شرقي به نام يورگن، مي تواند درک کند چه اتفاقي برايش افتاده و متوجه شود از اول چه برنامه اي برايش داشتند.
وقتي هر دو فيلمنامه نويس داستان اصلي را مشخص کردند، به صورت جدا و با هم روي نسخه اوليه کار کردند، که سه ماه به طول انجاميد. اولين تغييري که آنها ايجاد کردند، محل داستان بود. داستان در پاريس اتفاق مي افتاد و آنها گمان کردند که براي تماشاگر آمريکايي جايي بسيار آشناست. بردن داستان به برلين حس بهتري نسبت به غريبه اي مي داد که در سرزميني غريب است و به آنها اجازه مي داد که با موضوع مورد علاقه شان يعني جنگ سرد در آلمان بيشتر دست و پنجه نرم کنند. همان طوري که شخصيت مارتين پيش مي رود و ما متوجه شخصيتش مي شويم، نويسنده ها فکر کردند که نياز است يک فردي حضور داشته باشد تا به مارتين در شرايط تازه اش کمک کند. پس دست به يک تغيير ديگر زدند، شخصيت يورگن را خلق کردند، يک فرد زخم خورده، عاقل و دنيا ديده، بازمانده اي از آلمان شرقي. کرانول خندان مي گويد: يورگن تبديل به شخصيت مخفي شد؛ کسي که شما مي سازيدش تا نقشي فرعي داشته باشد، اما يک مرتبه کل فيلم را پيش مي برد. ما خيلي کار کرديم تا تعادل را حفظ کنيم، چون داستان اصلي براي مارتين بود.
يک عنصر مهم ديگر که ساخته شد - که بعداً در زندگي مارتين چيزي را نشان مي داد - ايجاد يک پيرنگ علمي در ماجرا بود. مارتين با دکتر برسلر بر سر يک نوع ذرت تازه که نسبت به حشرات و شرايط محيطي مقاومت داشت کار مي کرد، نوعي ذرت که مي تواند در جاهاي غير قابل کشت جهان کاشت شود. مارتين متوجه مي شود گروهي به نام «قسمت پانزده» برنامه دارند تا مطمئن شوند اين گياه جديد هيچ وقت رنگ واقعيت به خودش نمي بيند. هر چند «قسمت پانزده» در رمان حضور دارد، اما چيز زيادي در باره شان نوشته نشده، پس بوچر و کارنول داستان آنها را گسترش دادند. اما حضور گروه هايي اين چنيني در اين داستان ها موقعيتي ايجاد مي کند که شما با کوچک ترين جزئيات هم آشنا شويد. بوچر مي گويد: «يورگن دو حرف مي زند، اول اين که چطور اين نوع گروه ها خوب هستند، اما خدا نيستند، و دوم اين که چقدر تحقيقات و نقشه هاي اساسي دارند. ما مي خواستيم به تماشاگرانمان نشان دهيم که اين چيزها در داستان قابل پذيرش است، يک نوع راه رفتن روي طناب بند بازي است. کرانول هم مي گويد توطئه براي تماشاگر امروزي چيزي عجيب نيست، بلکه پذيرفته شده است. «پذيرفته شده يک بانک فاسد باشد، پذيرفته شده سياستمداران فاسد شوند. شک به عدم اعتماد ديگر فقط مخصوص فيلم ها نيست؛ گويي جهان بر همين اساس مي گردد. ما مي خواستيم راهي پيش بگيريم که با تماشاگران پيچيده همراه شويم، آنهايي که از آن چه ديده ام بيشتر علاقه دارند.
کليد کار براي هر دوي آنها در اين بود که به موقعيت خودشان کاملاً واقف باشند. کرامول توضيح مي دهد: «مسئله کمينه خواهي بود، وقتي توليد شروع مي شود طراح صحنه به شما مي گويد که مي توانستيد بيشتر از اين داشته باشيد. شما بايد فقط به همان تجربه قوي تان اعتماد داشته باشيد. اگر توانسته باشيد احساساتتان را به صورت اطلاعات نشان دهيد، تماشاگران بيشتر ارتباط برقرار مي کنند و با حضور آنها در کنارتان مي توانيد به جاهاي جالب زيادي برويد.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.