بررسي شخصيت هاي فيلمنامه «شهامت واقعي»

«اسکات مايرز که خود فيلمنامه نويسي نسبتاً پر کار است، در مقاله زير با معياري تازه به شخصيت هاي فيلم شهامت واقعي مي پردازد. تقسيم بندي او از انواع شخصيت هاي حاضر در اين فيلمنامه (که به عقيده او کم و بيش در همه فيلمنامه ها وجود دارند) در نوع خود بديع است. م.»
چهارشنبه، 24 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسي شخصيت هاي فيلمنامه «شهامت واقعي»

بررسي شخصيت هاي فيلمنامه «شهامت واقعي»
بررسي شخصيت هاي فيلمنامه «شهامت واقعي»


 

نويسنده: اسکات مايرز
مترجم : فريد الوندي پور



 

دو آينه در مقابل قهرمان
 

«اسکات مايرز که خود فيلمنامه نويسي نسبتاً پر کار است، در مقاله زير با معياري تازه به شخصيت هاي فيلم شهامت واقعي مي پردازد. تقسيم بندي او از انواع شخصيت هاي حاضر در اين فيلمنامه (که به عقيده او کم و بيش در همه فيلمنامه ها وجود دارند) در نوع خود بديع است. م.»
ما مي توانيم در فيلم شهامت واقعي پنج الگوي اصلي شخصيتي را مشاهده کنيم. اين نوشته تجزيه و تحليلي است درباره شخصيت هاي اين فيلم.

1. پروتاگونيست (قهرمان): «متي رز»
 

چرا او پروتاگونيست است؟
چون داستان از ديد او نقل مي شود. فيلم با کشته شدن پدر متي و آرزوي او براي انتقام گيري شروع مي شود و داستان بر همين اساس به پيش مي رود. سفر دشواري که براي پيدا کردن تام چني، يعني قاتل پدرش آغاز مي شود، زندگي او را عوض مي کند و تعقيب قاتل، او را از محيط امن خانه به دنيايي جديد و ماجراجويانه مي کشاند. سفري که در خور قهرمانان است.
شخصيت متي در خلال داستان دچار دگرگوني اساسي مي شود.
متي در جست و جوي چيست؟ گرفتن انتقام مرگ پدرش و اطمينان از کشته شدن تام چني.
متي به چه چيز نياز دارد؟ ما متي را فردي فوق العاده مي بينيم. او بزرگسالي است در قالب يک نوجوان. با هوش است، خوب حرف مي زند، سرسخت و خود رأي و با مهارت است. تمام اين ويژگي هاست که او را به عنوان يک شخصيت باور پذير مي سازد و همچنين از ديگر شخصيت هاي داستان متمايز مي کند.
متي را در ميان هم سن و سالانش تصور کنيد. آيا او مانند آنهاست؟ به سختي. او نه تنها بزرگسالان را متحير مي کند، بلکه هم سن و سالانش را هم گيج و ناراحت مي کند: به نظر من او اين موضوع را به روشني در مورد خود درک مي کند که راه رسيدن به آرزويش (گرفتن انتقام پدرش) انجام کارها به روشي منحصر به فرد است؛ به روشي که خاص خودش است.
 
وقتي متي در مورد پدرش که مرد خوش قلبي بوده حرف مي زند، مي گويد که قسمت بد جنس شخصيت من به او نرفته. پس قسمت بدجنس شخصيت متي از کجا آمده؟ منظور متي از قسمت بدجنس ممکن است به وراثتش مربوط باشد. ممکن هم است اين قسمت بدجنس نتيجه زندگي اي باشد که او در آن هميشه متفاوت و جدا از ديگران بوده. مي گويند بهترين دفاع حمله است. اگر اين گفته درست باشد، ممکن است که منظور متي شيوه او در دور کردن ديگران از خود و اعلام اين نکته به دنيا باشد که او با ديگران متفاوت است. او قبل از اين که ديگران فرصت داشته باشند، اين موضوع را به او خاطر نشان کنند، اين موضوع را به رخ آنها مي کشد.
انگيزه متي در حرکت کردن به سوي هدفش چيست؟ آيا اين هدف، ديدن مرگ تام چني است؟ ما مي دانيم که متي به دنبال انتقام است. اما چه احساساتي موجب مي شوند که او به دنبال انتقام باشد؟ آيا او از مرگ پدرش ناراحت است؟ نه، او بيشتر عصباني است تا ناراحت. در واقع عصبانيتش يک عصبانيت خاص است؛ شکل ويژه اي از عصبانيت. آيا او از دست تام چني عصباني است؟ مطمئناً. اما نبايد فراموش کرد که تام چني به نظر متي يک بيچاره کند ذهن است. او تام چني را «نامرد بزدل» مي نامد. من فکر مي کنم که علت واقعي عصبانيت او پدرش است. او (پدر) چقدر احمق بوده که به تام چني اعتماد کرده.
در مجموع، قهرمان ما يک شخصيت چند وجهي دارد. 1) يک انسان بزرگسال در قالب يک کودک. 2) يک شخصيت تنها و دوستدار تنهايي که به مردم اعتماد ندارد. 3) به شدت تحت تأثير قسمت بد جنس شخصيت خود و عصبانيتش از مرگ پدرش است.
دوباره مي پرسم که او به دنبال چيست؟ او نياز دارد تا افرادي را پيدا کند که بتواند با آنها به گونه اي برابر همکاري کند؛ افرادي که مثل خود او از ديگران متمايز باشند، افرادي که سرانجام بتواند به آن ها اعتماد کند، افرادي که بتوانند کمکش کنند تا انتقامش را از تام چني بگيرد.
روستر کاگبرن و لبوف دو شخصيتي هستند که اين ويژگي ها را دارند.
اما پيش از آن که به اين دو هم پيمان بپردازيم، بهتر است به سراغ آنتاگونيست (بدمن) داستان برويم.

2. آنتا گونيست (بدمن) (تام چني)
 

تام چني آنتاگونيست اين داستان است. چرا او آنتاگونيست است؟ او آنتاگونيست است چون هدف نهايي، متي، کشتن اوست، او آنتاگونيست است چون با کشتن پدر متي، باعث شده او (متي) مجبور شود تن به خطر بدهد و به تعقيب او (تام چني) بپردازد. تام چني حتي يک بار به طور مستقيم جان متي را تهديد مي کند. (زماني که او را گروگان مي گيرد.)
طور ديگري هم مي توانيم به شخصيت آنتاگونيست نگاه کنيم. از ديدگاه يونگ (روان شناس معروف)، شخصيت ناخود آگاه هر انسان داراي سايه اي است که منعکس کننده اميال و خواسته هاي منفي و حيواني اوست. اين «سايه» توسط شخصيت خودآگاه انسان سرکوب مي شود. در هر داستان، شخصيت آنتاگونيست معمولاً تجسد «سايه» شخصيت پروتاگونيست داستان است. به نظر من ما با نگاه کردن به چني مي توانيم استنباط کنيم که او نمايانگر نوعي بي فکري و پويايي خارج از کنترل است که واقعاً متي را مي ترساند. آيا متي هم مانند چني است؟ شايد شما ممکن است با خود فکر کنيد که غير ممکن است که متي هم مثل او باشد او کاملاً تحت کنترل خودش است. اما چرا او تا اين اندازه تحت کنترل است؟ چه چيزي در درون او نياز به کنترل دارد؟ يک چيز، عدم اطمينان او به ديگران است. او با کنترل کردن همه چيز، اعتمادش به ديگران و نياز به اين اعتماد را به حداقل مي رساند. (به ياد بياوريد که او به کاگبرن اجازه نداد که به تنهايي به دنبال چني برود. او آن قدر به کاگبرن اعتماد نداشت که او را تنها بگذارد، بلکه ترجيح داد با او برود. اين مثالي است از شخصيت کنترل کننده متي.) محرک ديگر متي در تعقيب تام چني رگه بدجنس شخصيت اوست. به گمان من متي گاهي خود را در اختيار رگه بدجنس شخصيتش مي گذارد. قدرت خام و خارج از کنترل اين وجه از شخصيتش احتمالاً خود او را نيز ترسانده است. بنابراين به گمان من او درجه اي از خويشتنداري را از خود نشان مي دهد تا بتواند عصبانيتش را تحت کنترل داشته باشد. بنابراين شايد ما بتوانيم در چني تجسمي از «شيطان کوچک» درون متي را ببينيم. اين شيطان کوچک، غريزه اي است سرکوب شده؛ غريزه اي که هدفش آزاد کردن خشم است و بي عقلي کردن.
يک حقيقت تغيير ناپذير است؛ متي به تنهايي نمي تواند چني را پيدا کند و بکشد؛ او به کمک نياز دارد. متحدي که او براي انجام اين کار پيدا مي کند، روستر کاگبرن است.

3. راهنما (مراد): روستر کاگبرن
 

چرا روستر کاگبرن نقش راهنما را در اين داستان دارد؟ او قاتل جنايتکاران است و بنابراين اطلاعات و توانايي اي را که متي مي خواهد، دارد. او هم با منطقه آشناست هم با جوهر جنايتکاران. اين اطلاعات براي متي اهميت اساسي دارد. در نتيجه گذشته پر ماجرايش، روستر نسبت به زندگي و دنيا شناخت دارد. به علاوه، او توانايي آدم کشتن را دارد.
متي پدرش را از دست داده است. شايد متي هرگز احساس پدر داشتن را تجربه نکرده باشد. يا حداقل پدري که او (متي) بفهمدش. يا مهم تر از آن پدري که متي را بفهمد. پدر متي يک مرد خوش قلب و بخشنده بود که به ديگران خوبي مي کرد. آيا يک چنين فردي مانند متي است؟ از طرف ديگر روستر کاگبرن فردي است بد خلق، کله شق، انزواطلب، خودسر و بدگمان. آيا چنين فردي به متي شبيه نيست؟
بنابراين متي در وجود کاگبرن فردي را مي يابد. که همان قدر با ديگران متفاوت است که خود او. فردي که در بسياري از خصوصيات مانند خود متي است. از اين رو، روستر براي متي به نوعي پدر مبدل مي شود.

4. مجذوب کننده قهرمان (محبوبِ قهرمان): لبوف
 

چرا لبوف محبوبِ قهرمان اين داستان است؟ زيرا رابطه اي احساسي بين متي (قهرمان) و او شکل مي گيرد؛ رابطه اي احساسي که در طول داستان رشد مي کند و پرورش مي يابد. تنها جايي از فيلم که در آن متي تقريباً گريه مي کند، زمان رفتن لبوف در آخر پرده دوم فيلمنامه است.
رابطه احساسي بدون سرانجام متي و لبوف از اوايل فيلم يعني زماني که متي بيدار مي شود و لبوف را در اتاق خود مي بيند، آغاز مي شود. روشن است که او باز هم احساساتش را نسبت به اين مرد گسترش مي دهد. چرا؟ در اينجا نيز من فکر مي کنم که متي فردي را يافته که همان قدر با ديگران متفاوت است که خود او. حالت خاصي که او به عنوان يک رنجر تگزاسي در همه چيز خود دارد؛ مثلاً مهميزهايي که به پوتين هايش مي بندد يا پيپي که مي کشد.
لبوف زرنگ، خوش صحبت و آرمان گرا و مصمم است. او هم به متي شباهت دارد. نه؟
در وجود کاگبرن و لبوف، متي افرادي را مي يابد که همان قدر با ديگران متفاوت اند که خودش. يکي با مغز متي حرف مي زند، ديگري با قلب او.

5. موذي (چند چهره): پدر متي
 

چرا پدر متي شخصيت موذي و چند چهره اين داستان است؟ در وهله نخست، او پدر متي است؛ يعني يک خويشاوند، يک متحد، يک دوست. ولي او با کشته شدنش بار مسئوليت گرفتن انتقامش را به دوش متي مي اندازد. اوست که متي را وادار به رهسپار شدن به اين سفر خطرناک مي کند.
شخصيت موذي (چند چهره )، قهرمان را وادار به مواجهه نهايي با آنتاگونيست مي کند اگر چه ما در فيلم پدر متي را نمي بينيم، اما او به واسطه مرگش، در سرتاسر داستان حضور دارد و تمام چالش هايي را که در طول مسير براي متي پيش مي آيد، به شکلي مستقيم يا غير مستقيم باعث مي شود.
به عقيده من، چه بخواهيم داستاني را بررسي کنيم و چه بخواهيم داستاني را بنويسيم، بايد به آن به عنوان يک سفر روان شناختي نگاه کنيم. ما بايد از خود بپرسيم: «چرا اين ماجرا براي اين شخصيت در اين زمان اتفاق افتاد؟»
به نظر من در فيلم شهامت واقعي، پدر متي کشته شد تا او با روستر و لبوف آشنا شود. اين دو فرد در کنار هم نمايانگر دو جنبه از وضعيت روحي و شخصيتي متي هستند: روستر شبيه متي است، چون مثل او کله شق، جسور و خودسر است.
لبوف شبيه متي است، چون با هوش، آرمان گرا و با اراده است.
مي توانيم بگوييم که متي در اين دو شخصيت، تصوير خود را مي بيند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.