روي پيشاني من نوشته شهيد!

خيلي مراقب رفتارش بود. از تظاهر مي‌ترسيد. جانباز بود، اما به كسي نمي‌گفت. به سپاه رفت، اما به ما چيزي نگفت. اولين حقوقش را داد به من و گفت: «كار كرده‌ام.» پس از شهادت پدرش، نگذاشت بيش از چند روز پارچه‌اي روي در بماند، دوست داشت گمنام باشد. مي‌رفت جبهه و مي‌آمد، اما چيزي تعريف نمي‌كرد؛ انگار نه انگار كه رزمنده است. عبادتش هم همين‌گونه بود. حالا هم كه سال‌ها از
يکشنبه، 4 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روي پيشاني من نوشته شهيد!

روي پيشاني من نوشته شهيد!
روي پيشاني من نوشته شهيد!


 

نویسنده : سيد حميد مشتاقي‌نيا




 
براساس خاطره‌اي از برادر «سيد حسين مشهد‌سري»
خيلي مراقب رفتارش بود. از تظاهر مي‌ترسيد. جانباز بود، اما به كسي نمي‌گفت. به سپاه رفت، اما به ما چيزي نگفت. اولين حقوقش را داد به من و گفت: «كار كرده‌ام.»
پس از شهادت پدرش، نگذاشت بيش از چند روز پارچه‌اي روي در بماند، دوست داشت گمنام باشد. مي‌رفت جبهه و مي‌آمد، اما چيزي تعريف نمي‌كرد؛ انگار نه انگار كه رزمنده است. عبادتش هم همين‌گونه بود. حالا هم كه سال‌ها از رفتنش مي‌گذرد، پرچم جمهوري اسلامي را كه لااقل نشانة شهادتش باشد، بالاي در نزده‌ايم؛ شايد رضاي من اين‌طور راضي‌تر باشد.
چند روز پيش از آن‌كه براي آخرين بار برود جبهه، دوربين را براي چندمين ‌بار روي پايه تنظيم كرد، تا بيايد زير كرسي و پيش من عكس بيندازد. دوربين زود فلاش زد. اولش عصباني شد، گفت: «يك حلقه فيلم گرفته‌ام، ولي هربار مي‌آيم با تو عكس يادگاري بيندازم، مشكلي پيش مي‌آيد. اين هم آخري‌اش بود.»
بعد كمي فكر كرد و انگار كه چيزي را كشف كرده باشد، گفت: «فهميدم! چون بعد از شهادتم، اين عكس‌ها داغ تو را بيش‌تر مي‌كند، خدا نمي‌خواهد عكسمان با هم بيفتد.»
اخم‌هايم در هم رفت، گفتم: «مادر جان! مگر شهادت به همين راحتي است؟»
خنديد و گفت: «آره! به همين راحتي است. روي پيشاني من نوشته، شهيد.»
وقتي رفت، كابوس‌هايم شروع شد. تا اين‌كه شبي خواب ديدم، مردي سياه‌پوش آمد و گفت: «زود باش خانه را مرتب كن! پسرت شهيد شده.»
صبح كه شد، حالم گرفته بود؛ اما خدا بهم نيرويي داد كه بي‌اختيار تمام اتاق‌ها را تميز كردم، حياط را هم شستم. مادرم گفت: «من هم خواب ديدم كه رضا شهيد شده.»
رفتم دم در نشستم خانم «بهاور» آمد و گفت: «چرا اين‌جا نشسته‌اي؟»
گفتم: «همه دارند خواب مي‌بينند كه رضاي من شهيد شده.»
كمي دل‌داري‌ام داد. شب شده بود. دم در پر از سرباز و ماشين‌هاي نظامي بود. قبلاً شنيده بودم كه در محلة ما، خانة ‌تيمي كشف شده است. ديدم در مي‌زنند. خانم «سجودي» و خانم «كاكا» بودند، گفتند: «خانه ساختي، برايت كادو آورديم.»
دستشان خالي بود. آمدند بالا. داشتند پچ‌پچ مي‌كردند. چيزهايي به گوشم خورد، دلم شور زد. يكي‌شان به آن يكي گفت: «تا كي معطل كنيم، بايد بهش بگوييم.»
در نگاهم همه چيز موج مي‌زد؛ بالا و پايين مي‌شد. كدامشان بود، نمي‌دانم گفت: «آمادگي داري خبري را به تو بدهيم؟»
سرم گيج رفت. خيلي بي‌قراري كردم. خانم كاكا پس از گذشت سال‌ها، گاهي به شوخي مي‌گويد: «جيغي كه آن روز كشيدي، هنوز زير گوشم است.»
من هم حق داشتم. پس از همسرم، دلخوشي‌ام به رضا بود، او هم رفت. عيبي ندارد؛ فداي آقا.
آن روزها خيلي دلم مي‌گرفت. روي پله‌ها مي‌نشستم و همه‌اش غصه مي‌خوردم. با اين كه فرزندان ديگري هم داشتم، اما احساس تنهايي مي‌كردم. بي‌سواد بودم، ولي يك روز احساس كردم كه مي‌توانم قرآن بخوانم. حالا ديگر تنها نبودم، مونس خود را پيدا كرده‌ بودم؛ حتي اگر كسي زنگ خانه‌مان را به صدا درنمي‌آورد.
راوي: مادر شهيد «رضا سينايي»
دردسر شهرت
اگر جرأت داشته باشيم و بخواهيم راستش را بگوييم، همة ما به نوعي از شهرت خوشمان مي‌آيد. بعضي‌هايمان حاضريم به كاري دست بزنيم، تا اسممان سر زبان‌ها بيفتد. بين خودمان بماند، بعضي‌هايمان هم متأسفانه اداي آدم‌هاي خوب را در مي‌آوريم و با رياكاري مي‌خواهيم، شهرتي كسب كنيم. به هرحال، هركس بايد به دل خودش رجوع كند، اما نبايد غافل بود كه مشهور شدن (منظور، جنبة مثبت آن است) هم دردسرهاي خاص خودش را دارد. مثلاً خيلي‌ها تا يك هنرپيشه يا ورزشكار معروف را مي‌بينند، مي‌ريزند دور و برش و مي‌خواهند امضاي يادگاري و... از او بگيرند. آن بندة خدا حتي اگر كار واجبي هم داشته باشد، بايد حوصله به خرج دهد، تا كسي از او رنجيده خاطر نشود.
سخنران معروفي مي‌گفت: « من تا وارد جمعي مي‌شوم؛ حتي اگر خسته و بيمار هم باشم، از من توقع دارند كه چند لحظه‌اي برايشان حرف بزنم و اين برايم تبديل به يك معضل شده است.»
يا مثلاً كسي كه در جامعه به‌عنوان فرد خيّر و نيكوكار شناخته شده است، همه از او توقع كمك به فلان فقير و مشاركت در فلان امر خير مورد نظر خود را دارند.
به هرحال، از معايب مشهور شدن كه بگذريم، همه مي‌دانند كه اين شهرت، اگر هيچ جا به درد نخورد، لااقل وقت خواستگاري، خيلي به كار مي‌آيد؛ چون همة پدر و مادرها دوست دارند، دامادشان انساني نجيب، خوب و معروف باشد.
اما آيا تا به حال شنيده‌ايد كه شخصي در جامعه، سرشناس و مشهور باشد؛ آن هم از نوع مثبت، ولي هرجا كه به خواستگاري مي‌رود، با پاسخ منفي خانواده‌ها مواجه شده و كسي حاضر نباشد دخترش را به او بدهد؟! نشنيده‌ايد، هان؟
«مهدي نصيرايي» با چنين مشكلي مواجه بود. بندة خدا، از آن جوان‌هاي اهل حال بود. مداح اهل‌بيت(ع) بود، هم با زبان و هم با عمل. يك پايش جبهه بود و يك پايش شهر. به بابل كه مي‌رسيد، خستگي‌اش را فراموش مي‌كرد، آرام و قرار نداشت، نمي‌توانست يك جا بنشيند. هرجا كار خيري بود، او هم از دور يا نزديك، دستي بر آتش داشت. اين كارهايش براي او شهرت زيادي به همراه داشت، اما اين‌كه فهميده بودند او اهل حال است، برايش دردسرساز شده بود. هرجا كه براي خواستگاري مي‌رفت، با اولين تحقيق مي‌فهميدند كه او چه‌طور آدمي است. گويا همه مي‌دانستند كه او ديگر ماندني نيست، براي همين خيلي محترمانه، دست رد بر سينه‌اش مي‌زدند. مي‌گفتند: «اگر شهيد شدي چي؟ بچه‌مان را كه از سر راه نياورده‌ايم. دلمان نمي‌خواهد دخترمان زود بيوه شود.»
او اين اواخر، كم‌طاقت شده بود. از اين حرف‌ها دلش مي‌گرفت. يك بار بغضش گرفت و به حضرت زهرا(س) متوسل شد. بعد هم رفت به خواستگاري خانمي از تبار همان حضرت. اين بار موفق شد تا رضايت خانوادة عروس را جلب كند. «بله» را كه گرفت، در پوست خودش نمي‌گنجيد. بالاخره روزها به‌سرعت گذشت و شد موقع جشن. مهدي، شب عروسي‌اش مداحي راه انداخت. مجلس، سراسر شده بود ذكر اهل‌بيت(ع). همان شب، چند تا از بچه‌ها به او اصرار كردند كه «خودت چون چشم و چراغ هيئت هستي، بايد مداحي كني.»
 
اولش قبول نكرد، اما بعد تسليم شد و رفت پشت تريبون. قبل از خواندن، مكثي كرد. نگاهي به جمعيت انداخت و بعد با دل سوخته شروع كرد به خواندن.
از سنگر حق شير شكاران همه رفتند
مستان مي ‌پير جماران همه رفتند
غم‌نامه بود، نالة پرسوز شهيدان
ما با كه نشينيم، كه ياران همه رفتند
آن شب او اشك همه را در آورد. خيلي‌ها تعجب كرده بودند. آن شادي‌هاي غير عادي و اين نجواهاي غم‌انگيز؟ اما آن‌هايي كه مثل خودش اهل دل بودند، فهميدند كه گويا خبرهايي هست. سه‌چهار ماه بعد، شب عمليات «والفجر 8»، مهدي پاسخ همة اين ابهامات را داد. او حرف‌هايي زد كه براي همة بچه‌بسيجي‌ها، اتمام حجت بود.
مهدي يكي از دوستانش را كنار كشيد و گفت: «سيد! من امتحان سختي را گذراندم. خودت مي‌داني كه روزهاي اول زندگي، چه‌قدر شيرين است. من مي‌توانستم توي سپاه بابل بمانم و همان‌جا خدمت كنم، اما خيلي با خودم كلنجار رفتم. بالاخره حريف نفسم شدم و وسوسه‌ها را كنار زدم. با خودم گفتم، مهدي! پس امام‌ زمان(عج) چه؟ مگر قرار نبود ياورش باشي؟ يعني اين‌قدر نامردي كه تا زن گرفتي، آقا را فراموش كردي؟ من مي‌دانستم كه شهادتم در گرو ازدواج است، اين‌طوري بايد نصف دينم را كامل مي‌كردم. بقيه‌اش با خدا. حالا خوشحالم كه به واسطة اين سيده خانم، با حضرت زهرا(س) هم محرم شده‌ام. سلام مرا به بچه‌ها برسان و بگو كه گول دنيا را نخورند.»  
منبع: ماهنامه امتداد شماره 56




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
دعای علمای اهل سنت برای سلامتی رئیس‌جمهور
play_arrow
دعای علمای اهل سنت برای سلامتی رئیس‌جمهور
تجمع و دعای مردم در میدان ولیعصر(عج) تهران
play_arrow
تجمع و دعای مردم در میدان ولیعصر(عج) تهران
واکنش‌ مقامات کشورهای مختلف به حادثه برای بالگرد حامل سید ابراهیم رئیسی
play_arrow
واکنش‌ مقامات کشورهای مختلف به حادثه برای بالگرد حامل سید ابراهیم رئیسی
شرحی از سفر امروز رئیس‌جمهور و آنچه رخ داد
play_arrow
شرحی از سفر امروز رئیس‌جمهور و آنچه رخ داد
قرائت دعای توسل در کلاس تفسیر سید حسن خمینی برای رئیسی و همراهان
play_arrow
قرائت دعای توسل در کلاس تفسیر سید حسن خمینی برای رئیسی و همراهان
خبر امیدوار کننده ار حادثه بالگرد رئیس جمهور
play_arrow
خبر امیدوار کننده ار حادثه بالگرد رئیس جمهور
بیانات رهبر معظم انقلاب درباره حادثه بالگرد رئیس جمهور
play_arrow
بیانات رهبر معظم انقلاب درباره حادثه بالگرد رئیس جمهور
بازتاب خبر سانحه برای هلیکوپتر رئیسی در رسانه‌های بین‌المللی
play_arrow
بازتاب خبر سانحه برای هلیکوپتر رئیسی در رسانه‌های بین‌المللی
توضیحات تازه رئیس جمعیت هلال احمر آذربایجان شرقی: گروه‌های امدادی تا نیم ساعت دیگر به منطقه می‌رسند
play_arrow
توضیحات تازه رئیس جمعیت هلال احمر آذربایجان شرقی: گروه‌های امدادی تا نیم ساعت دیگر به منطقه می‌رسند
رئیسی در حال غبارروبی ضریح مطهر امام رضا(ع)
play_arrow
رئیسی در حال غبارروبی ضریح مطهر امام رضا(ع)
نجوای ماندگار و زیبا سید ابراهیم رئیسی با شهید سلیمانی...
play_arrow
نجوای ماندگار و زیبا سید ابراهیم رئیسی با شهید سلیمانی...
فوری؛ عملیات هوایی جستجوی بالگرد حامل رئیسی متوقف شد! توضیحات سختگوی اورژانس روی آنتن زنده
play_arrow
فوری؛ عملیات هوایی جستجوی بالگرد حامل رئیسی متوقف شد! توضیحات سختگوی اورژانس روی آنتن زنده
گزارش کامل سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور
گزارش کامل سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور
استقرار آمبولانس‌ها و شرایط جوی منطقه
play_arrow
استقرار آمبولانس‌ها و شرایط جوی منطقه
توضیحات رئیس جمعیت هلال احمر در خصوص جستجوها برای بالگرد حامل رئیس جمهور
play_arrow
توضیحات رئیس جمعیت هلال احمر در خصوص جستجوها برای بالگرد حامل رئیس جمهور