اهميّت مديريت در اسلام
خداوند در سوره يوسف، آيات 54 تا 57 مي فرمايد: «وَ قالَ المَلِکُ ائتُوني بِهِ استَخلِصهُ لِنَفسي فَلَمّا کَلَّمَه قالَ إنَّکَ اليومَ لَدَينا مَکينَّ أمين*قالَ اجعَلني عَلي خَزائن الاَرضِ إني حَفيظ عَليم*وَ کَذلِکَ مَکَّنا لِيوسُفَ فِي الاَرضِ يَتَبَوا مِنها حَيثُ يَشاء نُصِيَبُ بِرَحمَتِنا مِن نَشاء وَ لا نُضيعُ أجرَ المُحسِنين*وَ لاَجر الآخِرَه خَيرٌ لِلَذين آمنوا وَ کانوا يَتَّقون»؛ ملک (مصر) گفت: او (يوسف) را نزد من آوريد تا وي را مخصوص خود گردانم هنگامي که (يوسف نزد وي آمد و) با او صحبت کرد (ملک به عقل و درايت او پي برد و (گفت تو امروز نزد ما منزلت عالي داري و مورد اعتماد هستي.(يوسف) گفت مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر)قرار ده که نگهدارنده و آگاهم. و اينگونه ما به يوسف در سرزمين (مصر) قدرت داديم که هر گونه مي خواست در آن منزل مي گزيد (و تصرف مي کرد) ما رحمت خود را به هر کس بخواهيم (و شايسته بدانيم) مي بخشيم و پاداش نيکوکاران را ضايع نمي کنيم. و پاداش آخرت براي آنها که ايمان آورده اند و پرهيزگارند بهتر است. اهميت ويژه مسائل اقتصادي را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمي توان از نظر دور داشت، آيات فوق نيز اشاره به همين حقيقت مي کند، چرا که يوسف از ميان تمام پستها انگشت روي خزانه داري گذاشت، زيرا مي دانست هر گاه به آن سر و سامان دهد قسمت عمده نابسمانيهاي کشور باستاني، سامان خواهد يافت، و از طريق عدالت اقتصادي مي تواند سازمانهاي ديگر را کنترل کند. در روايات اسلامي نيز اهميت فوق العاده به اين موضوع داده شده است از جمله در حديث معروف علي (ع) يکي از دو پايه اصلي زندگي مادي و معنوي مردم (قوام الدين و الدنيا) مسائل اقتصادي قرار داده شده است، در حالي که پايه ديگر علم و دانش آگاهي شمرده شده است. (نهج البلاغه، حکمت 372)
گرچه مسلمين تاکنون اهميتي را که اسلام به اين بخش از زندگي فردي و اجتماعي داده ناديده گرفته اند، و به همين دليل از دشمنان خود در اين قسمت عقب مانده اند، اما بيداري و آگاهي روز افزوني که در قشرهاي جامعه اسلامي ديده مي شود، اين اميد را به وجود مي آورد که در آينده کار و فعاليتهاي اقتصادي را به عنوان يک عبادت بزرگ اسلامي تعقيب کنند و با نظام صحيح و حساب شده عقب ماندگي خود را از دشمنان بي رحم اسلام از اين نظر جبران نمايند. ضمناً تعبير يوسف که مي گويد «إنّي حَفيظ عَليم» دليل بر اهميت مديريت در کنار امانت است، و نشان مي دهد که پاکي و امانت به تنهايي براي پذيرش يک پست حساس اجتماعي کافي نيست بلکه علاوه بر آن آگاهي و تخصص و مديريت نيز لازم است، چرا که «عليم را در کنار» «حفيظ» قرار داده است. و ما بسيار ديده ايم که خطرهاي ناشي از عدم اطلاع و مديريت کمتر از خطرهاي ناشي از خيانت نيست بلکه گاهي از آن برتر و بيشتر است!
با اين تعليمات روشن اسلامي نمي دانيم چرا بعضي مسلمانان به مساله مديريت و آگاهي هيچ اهميت نمي دهند و حداکثر کشش فکر آنها در شرايط واگذاري پستها، همان مساله امانت و پاکي است با اينکه سيره پيامبر (ص) و علي (ع) در دوران حکومتشان نشان مي دهد، آنها به مساله آگاهي و مديريت همانند امانت و درستکاري اهميت مي دادند.
پيغمبران کوچک فقط نبي بودند و امام نبودند، رهنما بودند ولي رهبر نبودند. اما پيغمبران بزرگ هر دو منصب و هر دو شأن را داشته اند. هم شأن راهنمائي و هم شأن رهبري. ابراهيم، موسي، عيسي هر کدام رهنما و رهبراند. خاتم الانبياء رهنماي رهبري است. قرآن مجيد بر اين اصل بسيار تکيه مي کند و در معارف شيعه اين اصل قرآني جاي شايسته خود را دارد.
البته آنچه قرآن تحت عنوان رهبري از آن بحث مي کند مافوق رهبري است که بشريت مي شناسد، رهبريي که بشريت مي شناسد از حدود رهبري در مسايل اجتماعي تجاوز نمي کند ولي منظور قرآن از رهبري، علاوه بر رهبري اجتماعي رهبري معنوي يعني رهبري بسوي خدا است و آن خود حساب دقيق و حساسي دارد و از رهبريهاي اجتماعي بسي دقيقتر و حساستر است.
قرآن کريم درباره ابراهيم حرف عجيبي مي زند و مي گويد: «و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات»...؛ خداوند ابراهيم را در مراحل بسيار مورد آزمايش قرار داد و ابراهيم از اين آزمايشها پيروز بيرون آمد.(بقره/124) ابراهيم از پيغمبرهائي است که سرگذشت عجيبي دارد و آزمون ها برايش پيش آمده و در همه آنها کمال موفقيت و پيروزي را داشته است. در ميان قوم بابل به نبوت مبعوث شد و يک تنه با عقايد منحط و شرک آميز قوم خود که همه را فراگرفته بود مبارزه کرد، همه بتها را به استثناي بت بزرگ شکست. تبر بت شکني را به گردن بت بزرگ انداخت، به علامت اينکه بت ها با يکديگر نزاع کرده و بت بزرگ ساير بتها را به اين روز انداخته است.
ابراهيم با اين کار خود نيروي فطري عقلي خفته مردم را بيدار کرد. زيرا فطرتاً درک مي کنند که ممکن نيست، جمادات با يکديگر به نزاع برخيزند، همين جا به خود مي آيند که پس چرا انسان عاقل شاعر مدرک، سر به آستان اين موجودات لا يشعر فرود آورد. ابراهيم مکرر مورد غضب و خشم نمرود قرار گرفت تا آن جا که او را در گودالي، حتي مي توان گفت در دريائي، از آتش انداختند ولي او از سخن خود دست بر نمي داشت. ابراهيم از طرفي با عقائد منحط و خرافي و تقليدي خود درگير بود و پيروز مي گشت، و از طرف ديگر با نمرود درگيري شديد پيدا کرد و تا ميان آتش رفت و در همان حال يک آزمون عجيب الهي به سراغش آمد، يعني از طرف خدا به امري مأمور شد که جز يک تسليم کامل هيچ نيروئي نمي تواند آنرا اطاعت کند، امري که درباره اش صادر شد اين بود که فرزند جوان عزيزت را بدست خود در راه خدا بايد فدا کني و سر ببري. ابراهيم تصميم به انجام اينکار گرفت و در آخرين مرحله که تصميم ابراهيمي ظهور کرد از جانب خداوند ندا رسيد که يا ابراهيم تو عمل کردي و ما آنچه از تو مي خواستيم همين بود.
ما از تو همين حد از تسليم را مي خواستيم، ما کشتن فرزند از تو مي خواستيم. ابراهيم اين منازل و مراحل را طي کرد و پشت سر گذاشت، بعد از همه اينها بود که به او گفته شد اکنون شايسته امامت و رهبري هستي. ابراهيم از نبوت و رسالت گذشت تا به رهبري رسيد.
در حديث است: «اتخذ الله ابراهيم نبيا قبل ان يتخذه رسولا و اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا و اتخذه خليلا قبل ان يتخذه اماما»؛ «خلاصه معني حديث اينکه: ابراهيم اول نبي بود و هنوز رسول نبود، رسول شد و هنوز خليل نبود، و خليل الله شد، و هنوز امام و رهبر نبود، بعد از همه اينها بمقام امامت و رهبري رسيد.
مفاد آيه کريمه: «و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماما»؛ و هنگامي که خداوند ابراهيم را با کلماتي بيازمود و او همه را به اتمام رسانيد، گفت: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم. (بقره/124)، اينست که: پس از آنکه ابراهيم همه مراحل را طي کرد و از همه آزمايشها پيروز و موفق بيرون آمد و باصطلاح فارسي از هفت خوان گذشت، ما باو اعلام کرديم که هم اکنون وقت آن رسيده است که ما تو را امام و رهبر قرار دهيم. امامت و رهبري انسانها، چه در بعد معنوي و الهي، و چه در بعد اجتماعي عاليترين درجه و مقام و پستي است که از طرف خدا به يک انسان واگذار مي شود، مدالي که باين نام به سينه کسي مي چسبانند عاليترين مدالها است. ابراهيم هم نبي و هم امام بود به همين جهت رهبر قوم خويش بود.
اينکه نبوت، راهنمائي و امامت رهبري است، مقصودم اين نيست که انبياء اين منصب را که بالاتر است نداشتند. نبوت و امامت دو منصب است که در انبياء بزرگ هر دو منصب جمع است و در انبياء کوچک يکي از آن دو، کما اينکه در ائمه، امامت و رهبري هست ولي نبوت يعني رهنمائي جديد نيست چون راه همان راهي است که پيغمبر نمايانده است. و ائمه مردم را در همان راه که پيغمبر از طرف خداوند ارائه کرده است، حرکت مي دهند، بسيج مي کنند و راه مي برند، اين مفهوم امامت از نظر اسلام است. دنياي امروز به مسأله رهبري و مديريت تنها از جنبه اجتماعي مي نگرد: يعني تنها اين جنبه و اين بعد را شناخته است. ولي همين را که شناخته است بسيار اهميت مي دهد و به حق اهميت بسيار مي دهد.
قرآن مجيد تعبير عجيبي راجع به پيغمبر اکرم دارد: «الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مکتوبا عندهم في التوراه و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنکر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي کانت عليهم»؛ اين پيامبر امي که در تورات و انجيل از او ياد شده است، که آنها را به کار پسنديده فرمان مي دهد و از کار ناپسند منع مي کند و چيزهاي خوب را آنها حلال مي کند و پليديها را حرام مي نمايد و بار سنگين را از دوش آنها بر مي دارد و غلها را از مردم باز مي کند.(اعراف/157)
کدام بار سنگين و کدام غل و زنجير؟ بارهايي از سنگ و يا غل و زنجيرهائي از آهن؟ از چوب؟ نه، بلکه بارهايي سنگين از عادات و خرافات و غل و زنجيرهاي روحي که بر نيروها و بر استعدادهاي معنوي بشر گذاشته شده بود. همانها که نتيجه اش جمود، افسردگي، يأس و بدبختي بود. پيغمبر اين نيروهاي بسته را باز کرد. مديريت اجتماعي يعني اين رهبري يعني اين مجهز کردن نيروها، تحريک نيروها، آزاد کردن نيروها، و در عين حال کنترل نيروها در مجراي صحيح انداختن آنها، سامان دادن، سازمان بخشيدن و حرارت بخشيدن بدانها. مديريت صحيح از ضعيف ترين ملتهاي دنيا، قوي ترين ملتها را مي سازد، آن چنان که رسول اکرم (ص) کرد و اين معجزه رهبري بود.
اهميت فوق العاده رهبري بر سه اصل مبتني است. اصل اول مربوط است به اهميت انسان و ذخائر و نيروهائي که در او نهفته است که معمولاً خود به آنها توجه ندارد. در اسلام به مسئله متوجه کردن انسان به خود، به عظمت و شرافت خود و نيروهاي عظيمي که در او است توجه شده است.
قرآن مجيد مي گويد: وقتي که انسان را خواستيم بيافرينيم فرشتگان را امر کرديم که به اين موجود سجده کنند. انسان بر فرشتگان در تعليم اسماء الهي پيشي گرفت، مي گويد آنچه در زمين است براي انسان آفريده شده است: «و خلق لکم ما في الارض جميعا، بقره/29»، سخر لکم ما في السموات و الارض؛ آنچه در آسمانها و زمين است مسخر شما گردانيد. جاثيه/13»؛ اي بشر در تو چيزهاست، تو خيال نکن مشتي آب و خاک هستي. خودت را با موجودات ديگر مقايسه نکن. اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حيوان، انسان با اينکه از جنس حيوان است از نظر مجهز بودن به غرائز با حيوان تفاوت دارد: يعني ضعيف تر از حيوان است.
حيوانات به يک سلسله غرايز مجهز هستند و نياز چنداني به مديريت و رهبري از خارج ندارند، زيرا غريزه کارش راهنمائي و رهبري بصورت خودکار است. مورچه به سلسله غرايزي مجهز است که بطور خودکار و اتوماتيک وي را در زندگي رهبري مي کند. اميرالمؤمنين علي عليه السلام در يکي از خطبه هاي نهج البلاغه موضوع مجهز بودن مورچه را به غرايز زندگي بيان و تشريح مي کند. ساير حشرات نيز بدين منوال هستند. انسان با اينکه از نظر نيروها مجهزترين موجودات است و اگر بنا بود با غريزه رهبري شود مي بايست صد برابر حيوانات مجهز به غرايز باشد، در عين حال از نظر غرايزي که او را از داخل خود هدايت و رهبري کنند، فقيرترين و ناتوان ترين موجودات است. لهذا به رهبري، مديريت و هدايت از خارج نياز دارد. اين همان اصلي است که مبنا و فلسفه بعثت انبياء است. و هنگامي که فلسفه بعثت انبياء را مورد بحث قرار مي دهيم متکي به اصل نياز بشر به راهنمائي و رهبري هستيم. يعني بشر موجودي است مجهز به ذخائر و منابع قدرت بيشمار و در عين حال، در ذات خود فوق العاده بي خبر و سرگردان و خود از ذخائر و منابع وجود خود، ناآگاه، نه مي داند که چه دارد و نه مي داند که چگونه آنها را رهبري کند و مورد بهره برداري قرار دهد. لهذا نيازمند است که رهبري گردد، راه به او نشان داده شود و نيروهايش سامان يابد و سازمان پيدا کند. بايد او را آزاد کرد و به حرکت آورد.
منبع:نشريه مشرق زمين شماره 46
گرچه مسلمين تاکنون اهميتي را که اسلام به اين بخش از زندگي فردي و اجتماعي داده ناديده گرفته اند، و به همين دليل از دشمنان خود در اين قسمت عقب مانده اند، اما بيداري و آگاهي روز افزوني که در قشرهاي جامعه اسلامي ديده مي شود، اين اميد را به وجود مي آورد که در آينده کار و فعاليتهاي اقتصادي را به عنوان يک عبادت بزرگ اسلامي تعقيب کنند و با نظام صحيح و حساب شده عقب ماندگي خود را از دشمنان بي رحم اسلام از اين نظر جبران نمايند. ضمناً تعبير يوسف که مي گويد «إنّي حَفيظ عَليم» دليل بر اهميت مديريت در کنار امانت است، و نشان مي دهد که پاکي و امانت به تنهايي براي پذيرش يک پست حساس اجتماعي کافي نيست بلکه علاوه بر آن آگاهي و تخصص و مديريت نيز لازم است، چرا که «عليم را در کنار» «حفيظ» قرار داده است. و ما بسيار ديده ايم که خطرهاي ناشي از عدم اطلاع و مديريت کمتر از خطرهاي ناشي از خيانت نيست بلکه گاهي از آن برتر و بيشتر است!
با اين تعليمات روشن اسلامي نمي دانيم چرا بعضي مسلمانان به مساله مديريت و آگاهي هيچ اهميت نمي دهند و حداکثر کشش فکر آنها در شرايط واگذاري پستها، همان مساله امانت و پاکي است با اينکه سيره پيامبر (ص) و علي (ع) در دوران حکومتشان نشان مي دهد، آنها به مساله آگاهي و مديريت همانند امانت و درستکاري اهميت مي دادند.
رشد يعني قدرت مديريت، وقتي که انسان مي خواهد انسانهاي ديگر را اداره کند. يعني وقتي که موضوع رشد، اداره انسانهاي ديگر باشد آنرا مديريت و رهبري مي ناميم، اين نوع از رشد در اصطلاح اسلامي «هدايت» و به تعبير رساتر «امامت» ناميده مي شود. دقيق ترين کلمه اي که بر کلمه امامت منطبق مي شود همين کلمه رهبري است.
فرق نبوت و امامت در اينست که نبوت راهنمايي و امامت رهبري است. نبوت، ابلاغ، اخبار، اطلاع دادن، اتمام حجت و راهنمائي است. راهنما چه مي کند؟ راه را نشان مي دهد. وظيفه اش بيش از اين نيست که راه را نشان دهد، ولي بشر علاوه بر راهنمائي به رهبري نياز دارد. يعني نيازمند است به افراد يا گروه و دستگاهي که قوا و نيروهاي وي را بسيج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند. نبوت راهنمائي است و يک منصب است، اما امامت رهبري است و منصب ديگري است. پيغمبران بزرگ هم نبي و هم امام هستند.پيغمبران کوچک فقط نبي بودند و امام نبودند، رهنما بودند ولي رهبر نبودند. اما پيغمبران بزرگ هر دو منصب و هر دو شأن را داشته اند. هم شأن راهنمائي و هم شأن رهبري. ابراهيم، موسي، عيسي هر کدام رهنما و رهبراند. خاتم الانبياء رهنماي رهبري است. قرآن مجيد بر اين اصل بسيار تکيه مي کند و در معارف شيعه اين اصل قرآني جاي شايسته خود را دارد.
البته آنچه قرآن تحت عنوان رهبري از آن بحث مي کند مافوق رهبري است که بشريت مي شناسد، رهبريي که بشريت مي شناسد از حدود رهبري در مسايل اجتماعي تجاوز نمي کند ولي منظور قرآن از رهبري، علاوه بر رهبري اجتماعي رهبري معنوي يعني رهبري بسوي خدا است و آن خود حساب دقيق و حساسي دارد و از رهبريهاي اجتماعي بسي دقيقتر و حساستر است.
قرآن کريم درباره ابراهيم حرف عجيبي مي زند و مي گويد: «و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات»...؛ خداوند ابراهيم را در مراحل بسيار مورد آزمايش قرار داد و ابراهيم از اين آزمايشها پيروز بيرون آمد.(بقره/124) ابراهيم از پيغمبرهائي است که سرگذشت عجيبي دارد و آزمون ها برايش پيش آمده و در همه آنها کمال موفقيت و پيروزي را داشته است. در ميان قوم بابل به نبوت مبعوث شد و يک تنه با عقايد منحط و شرک آميز قوم خود که همه را فراگرفته بود مبارزه کرد، همه بتها را به استثناي بت بزرگ شکست. تبر بت شکني را به گردن بت بزرگ انداخت، به علامت اينکه بت ها با يکديگر نزاع کرده و بت بزرگ ساير بتها را به اين روز انداخته است.
ابراهيم با اين کار خود نيروي فطري عقلي خفته مردم را بيدار کرد. زيرا فطرتاً درک مي کنند که ممکن نيست، جمادات با يکديگر به نزاع برخيزند، همين جا به خود مي آيند که پس چرا انسان عاقل شاعر مدرک، سر به آستان اين موجودات لا يشعر فرود آورد. ابراهيم مکرر مورد غضب و خشم نمرود قرار گرفت تا آن جا که او را در گودالي، حتي مي توان گفت در دريائي، از آتش انداختند ولي او از سخن خود دست بر نمي داشت. ابراهيم از طرفي با عقائد منحط و خرافي و تقليدي خود درگير بود و پيروز مي گشت، و از طرف ديگر با نمرود درگيري شديد پيدا کرد و تا ميان آتش رفت و در همان حال يک آزمون عجيب الهي به سراغش آمد، يعني از طرف خدا به امري مأمور شد که جز يک تسليم کامل هيچ نيروئي نمي تواند آنرا اطاعت کند، امري که درباره اش صادر شد اين بود که فرزند جوان عزيزت را بدست خود در راه خدا بايد فدا کني و سر ببري. ابراهيم تصميم به انجام اينکار گرفت و در آخرين مرحله که تصميم ابراهيمي ظهور کرد از جانب خداوند ندا رسيد که يا ابراهيم تو عمل کردي و ما آنچه از تو مي خواستيم همين بود.
ما از تو همين حد از تسليم را مي خواستيم، ما کشتن فرزند از تو مي خواستيم. ابراهيم اين منازل و مراحل را طي کرد و پشت سر گذاشت، بعد از همه اينها بود که به او گفته شد اکنون شايسته امامت و رهبري هستي. ابراهيم از نبوت و رسالت گذشت تا به رهبري رسيد.
در حديث است: «اتخذ الله ابراهيم نبيا قبل ان يتخذه رسولا و اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا و اتخذه خليلا قبل ان يتخذه اماما»؛ «خلاصه معني حديث اينکه: ابراهيم اول نبي بود و هنوز رسول نبود، رسول شد و هنوز خليل نبود، و خليل الله شد، و هنوز امام و رهبر نبود، بعد از همه اينها بمقام امامت و رهبري رسيد.
مفاد آيه کريمه: «و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماما»؛ و هنگامي که خداوند ابراهيم را با کلماتي بيازمود و او همه را به اتمام رسانيد، گفت: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم. (بقره/124)، اينست که: پس از آنکه ابراهيم همه مراحل را طي کرد و از همه آزمايشها پيروز و موفق بيرون آمد و باصطلاح فارسي از هفت خوان گذشت، ما باو اعلام کرديم که هم اکنون وقت آن رسيده است که ما تو را امام و رهبر قرار دهيم. امامت و رهبري انسانها، چه در بعد معنوي و الهي، و چه در بعد اجتماعي عاليترين درجه و مقام و پستي است که از طرف خدا به يک انسان واگذار مي شود، مدالي که باين نام به سينه کسي مي چسبانند عاليترين مدالها است. ابراهيم هم نبي و هم امام بود به همين جهت رهبر قوم خويش بود.
اينکه نبوت، راهنمائي و امامت رهبري است، مقصودم اين نيست که انبياء اين منصب را که بالاتر است نداشتند. نبوت و امامت دو منصب است که در انبياء بزرگ هر دو منصب جمع است و در انبياء کوچک يکي از آن دو، کما اينکه در ائمه، امامت و رهبري هست ولي نبوت يعني رهنمائي جديد نيست چون راه همان راهي است که پيغمبر نمايانده است. و ائمه مردم را در همان راه که پيغمبر از طرف خداوند ارائه کرده است، حرکت مي دهند، بسيج مي کنند و راه مي برند، اين مفهوم امامت از نظر اسلام است. دنياي امروز به مسأله رهبري و مديريت تنها از جنبه اجتماعي مي نگرد: يعني تنها اين جنبه و اين بعد را شناخته است. ولي همين را که شناخته است بسيار اهميت مي دهد و به حق اهميت بسيار مي دهد.
قرآن مجيد تعبير عجيبي راجع به پيغمبر اکرم دارد: «الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مکتوبا عندهم في التوراه و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنکر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي کانت عليهم»؛ اين پيامبر امي که در تورات و انجيل از او ياد شده است، که آنها را به کار پسنديده فرمان مي دهد و از کار ناپسند منع مي کند و چيزهاي خوب را آنها حلال مي کند و پليديها را حرام مي نمايد و بار سنگين را از دوش آنها بر مي دارد و غلها را از مردم باز مي کند.(اعراف/157)
کدام بار سنگين و کدام غل و زنجير؟ بارهايي از سنگ و يا غل و زنجيرهائي از آهن؟ از چوب؟ نه، بلکه بارهايي سنگين از عادات و خرافات و غل و زنجيرهاي روحي که بر نيروها و بر استعدادهاي معنوي بشر گذاشته شده بود. همانها که نتيجه اش جمود، افسردگي، يأس و بدبختي بود. پيغمبر اين نيروهاي بسته را باز کرد. مديريت اجتماعي يعني اين رهبري يعني اين مجهز کردن نيروها، تحريک نيروها، آزاد کردن نيروها، و در عين حال کنترل نيروها در مجراي صحيح انداختن آنها، سامان دادن، سازمان بخشيدن و حرارت بخشيدن بدانها. مديريت صحيح از ضعيف ترين ملتهاي دنيا، قوي ترين ملتها را مي سازد، آن چنان که رسول اکرم (ص) کرد و اين معجزه رهبري بود.
اهميت فوق العاده رهبري بر سه اصل مبتني است. اصل اول مربوط است به اهميت انسان و ذخائر و نيروهائي که در او نهفته است که معمولاً خود به آنها توجه ندارد. در اسلام به مسئله متوجه کردن انسان به خود، به عظمت و شرافت خود و نيروهاي عظيمي که در او است توجه شده است.
قرآن مجيد مي گويد: وقتي که انسان را خواستيم بيافرينيم فرشتگان را امر کرديم که به اين موجود سجده کنند. انسان بر فرشتگان در تعليم اسماء الهي پيشي گرفت، مي گويد آنچه در زمين است براي انسان آفريده شده است: «و خلق لکم ما في الارض جميعا، بقره/29»، سخر لکم ما في السموات و الارض؛ آنچه در آسمانها و زمين است مسخر شما گردانيد. جاثيه/13»؛ اي بشر در تو چيزهاست، تو خيال نکن مشتي آب و خاک هستي. خودت را با موجودات ديگر مقايسه نکن. اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حيوان، انسان با اينکه از جنس حيوان است از نظر مجهز بودن به غرائز با حيوان تفاوت دارد: يعني ضعيف تر از حيوان است.
حيوانات به يک سلسله غرايز مجهز هستند و نياز چنداني به مديريت و رهبري از خارج ندارند، زيرا غريزه کارش راهنمائي و رهبري بصورت خودکار است. مورچه به سلسله غرايزي مجهز است که بطور خودکار و اتوماتيک وي را در زندگي رهبري مي کند. اميرالمؤمنين علي عليه السلام در يکي از خطبه هاي نهج البلاغه موضوع مجهز بودن مورچه را به غرايز زندگي بيان و تشريح مي کند. ساير حشرات نيز بدين منوال هستند. انسان با اينکه از نظر نيروها مجهزترين موجودات است و اگر بنا بود با غريزه رهبري شود مي بايست صد برابر حيوانات مجهز به غرايز باشد، در عين حال از نظر غرايزي که او را از داخل خود هدايت و رهبري کنند، فقيرترين و ناتوان ترين موجودات است. لهذا به رهبري، مديريت و هدايت از خارج نياز دارد. اين همان اصلي است که مبنا و فلسفه بعثت انبياء است. و هنگامي که فلسفه بعثت انبياء را مورد بحث قرار مي دهيم متکي به اصل نياز بشر به راهنمائي و رهبري هستيم. يعني بشر موجودي است مجهز به ذخائر و منابع قدرت بيشمار و در عين حال، در ذات خود فوق العاده بي خبر و سرگردان و خود از ذخائر و منابع وجود خود، ناآگاه، نه مي داند که چه دارد و نه مي داند که چگونه آنها را رهبري کند و مورد بهره برداري قرار دهد. لهذا نيازمند است که رهبري گردد، راه به او نشان داده شود و نيروهايش سامان يابد و سازمان پيدا کند. بايد او را آزاد کرد و به حرکت آورد.
منبع:نشريه مشرق زمين شماره 46
/ج