مسئوليت روحانيت شيعه در همه عصرها
درآمد
علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي در جريان مسافرتي که به حوزه هاي علميه قم و نجف اشرف داشت، چند روزي هم در مشهد مقدس توقف کرد. او روز دهم فروردين سال 1347، حدود چهار ماه قبل از شهادت، طي سخناني گويا و آموزنده در مدرسه علميه عباس قلي خان در حوزه علميه عباس قلي خان در حوزه علميه خراسان در جمع علماء، اساتيد، طلاب و اقشار مختلف مردم، وظايف روحانيت متعهد شيعه را در همه عصرها و در همه زمان ها تشريح کرد. فرازهايي از اين سخنراني را با هم مي خوانيم:
بسم الله الرحمن الرحيم، قال الله في کتابه الجامع «يرفع الله الذين آمنوا منکم والذين اتو العلم درجات» حضار گرامي! ياوران حضرت ولي عصر (عج) افتخار دارم که خود را در پايگاه علم و دانش مي نگرم. خاک بوس آستان طريقت بوده ام. سال ها سر به آستان حضرت رضا (ع) سودم و تراب اقدام طلاب اين مدارس بوده ام.
باز آمدم که سجده اي اين خاک پاکنم
گر سجده اي قضا شده باشد اداء کنم
تا خاطرات خوش را به ارمغان برم
بعد از ساليان دراز وارد اين ارض اقدس شدم
آري ما استسقاء داريم. ما تشنه ديداريم. سال ها فراق کشيديم. سال ها به آرزو بوديم تا چهره هاي گلگون شما را ببينيم. از فيض صحبت شما مستفيض شويم. هرچه داريم از اين آستان است. و شما خوش وقت و نيک بخت و سعادتمند هستيد که در کنار حضرت علي ابن موسي الرضا (ع) غنوده ايد. مرا نديده مپنداريد. زان که اهل نجاتيم. اميدوار هستم که روزگاري نگذرد تا هر يک از شما پرچم اسلام را به دست گرفته به اطراف و جوانب عالم يک ميليارد مسلمان جهان را رهبري فرمائيد. همان طور که در کشورهاي متحول و راقيه مي بينيم. همه ملل راقيه جهان مترقي نيستند. همه داراي کمال و دانش نيستند. ولي انگشت شمار مرداني ستوده و برجسته، مانند شما در بين اقوام و ملل قد بلند کردند و توانستند مردم را در راه ارتقاء علمي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي، اخلاقي پيش ببرند. اميدوارم اسلام با داشتن اين حوزه هاي بزرگ و سترگ و اين مردان آزموده و اين رجال که همت شان، همت شيران است. به قول آن شاعر که گفت:
بر سفالين کاسه اي رندان به خواري منگريد
کاين حريفان خدمت جام جهان بين کرده اند
و آن شاعر ديگري گفت:
اگر چه فرش من از بوريا است، طعنه مزن
چرا که خواب گه شير در نيستان است
مانند شير در نيستان علم و دانش غنوده ايد. اميدوارم با پشتيباني حضرت ولي عصر (عج) ارواحنا فداه بتوانيد مصدر سلسله خدمات ديني و اجتماعي شويد. شيخ طوسي ها، شيخ مفيدها، سيد علم الهدي ها، سيد رضي ها، محقق حلي ها، علامه مجلسي ها، شيخ انصاري ها و بالاخره سيد اصفهاني ها از همين مدارس برانگيخته شدند. يک سلسله از دانش پژوهان از کنج همين مدارس اند. از زواياي همين مدارس چه مردان برجسته و نابغه اي طلوع کرده اند.
قرن ها بايد که تا يک ريزه سنگ از زير خاک
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن
ماه ها بايد که تا يک مشت پشم از پشت ميش
زاهدي را خرقه گردد يا که بر دهقان رسن
سال ها بايد که تا يک مجتهد آيد پديد
مجلسي از اصفهان و يا مرتضي فخر زمن
آري مسئله تکامل در احجار هم از اصل خلل ناپذيري است، مي بينيم، سنگ ها، عقيق ها، لعل ها، لاجوردها، الماس ها، و ساير احجار کريمه براي تکامل سفر مي کنند و به جايي مي رسند که تا صلاحيت داشته باشند. مي بينيم که تکاثر مي کنند، و خود را به يک حال مي رسانند تا مورد استفاده مردم قرار گيرند. امروز ثابت شده که همه اشياء رو به تکامل حرکت مي کنند. با يک قدرت نا مرئي خود را به کمال مي رسانند. تا جايي که سر حد آن ها است. نه کمال الله. نه کمال مطلق که مخصوص او است.
تعالي الله يکي بي مثل و مانند
که خوانندش خداوندان خداوند
برون از وهم و ادراک هر کس
صفاتش قل هو الله احد بس
ساير موجودات به طرف کمال مي روند. تنها آن قدرت و نيروي واقعي است که مکمل موجودات است، هر موجودي را روي استعدادش به کمال مي رساند. البته تکامل بدون تحول ناممکن است. تحول اولين مرحله تکامل است. تحول لازمه ماهيات است، ماهيتي که بخواهد تکامل کند، اول بايد تحول کند، از حالي به حالي بايد برگردد، چندين حال را بايد طي کند. همشهري قديمي ام مولانا جلال الدين محمد بلخي مي گويد:
از جمادي مردم و نامي شدم
مردم از حيواني و آدم شدم
ز آدمي هم مي پرم آن سوي تر
بار ديگر از ملک پران شوم
پس عدم گردم عدم را رهنمون
و زنما مردم ز حيوان سر زدم
پس ز اصل خويشتن کي کم شدم
تا بر آرم از ملايک بال و پر
آن چه در و هم تو نايد آن شوم
گويدم انا اليه راجعون
مسئله تکامل را از نظر قرآن کريم مي بينيم که مي گويد: «و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طين». مي رود تا جائي که مي گويد: «و أنشأنا خلقنا آخرا تبارک الله أحسن الخالقين».
مي بينيم انسان از آن حالت ابتدائي جنين مي شود. جنين هم تکامل مي کند. انسان کودکانه به دنيا مي آيد. جز پستان مادر چيز ديگري را نمي شناسد. وقتي که کودک است، با هم سن و سال هاي خود در کوچه و بازار بازي مي کند. جوان مي شود و شهوت دارد.
رفته رفته او را به منشأ کمال مي رساند. آنگاه جسماً و روحاً انساني مي شود. بشر واقعي مي شود. روح به اندازه اي تکامل مي کند. روح اگر بزرگ مي شود، بزرگي اشخاص، به بزرگي نيت، بزرگي قلب، دل و آرزوي آن ها است.
اين بشر است. اين انسان است. اين تکامل کرده است. اين مگر بشري نبود که روزي غذا خوردن را بلد نبود؟ مگر بشري نبود که با پوست حيوانات در جنگل ها زندگي مي کرد؟ مگر بشري نبود که الآن هم ممکن است همنوع خود را در سواحل آمازون و جنگل هاي آفريقا بخورد؟ مگر بشري نبود که از علم و دانش بهره اي نداشت؟ دوره هاي تاريخ بشر را که ورق مي زنيم، مي بينيم بشر نه تنها نااميدي ها و ناکامي ها را طي کرده که تا امروز به اسرار طبيعت پي برده است. اين تکامل زاده ي تحول است و در تحول هم دست مرموزي کار مي کند که مي گويد: «يا محول الحول و الاحوال حوّل حالنا الي احسن الحال». تحول لازمه زندگي است، تحول پايه اول تکامل است و تکامل محصول قدرت و استعداد هيولايي است.
اما انسان کامل آن کسي که خليفه خدا است. آن کسي که خدا جامه احسن التقويم را به او پوشانيده است. آن بشري که تاج «و لقد کرمنا» دارد، اين بشري که ماوراي ديگران است. بشر برزخي است، بشر ميان موجودات و آن ذات مقدس حق واسطه است، بشر ميان موجودات و آن ذات مقدس حق واسطه است. بشر مسئوليت دارد طريق ارتقاء را با اراده طي کند، ديگران در اعمال ماضي مدخل نيستند. اراده خودمان ذي مدخل است، ما با اراده و اختيار خود بايد حرکت کنيم. چنان که گفتيم جماد سفر مي کند، همان طوري که نبات سفر مي کند. حيوانات از سواحل درياها توسط طوفان ها و بادها مسافرت کرده براي تکاثر نوع خود جاهاي مناسبي را پيدا مي کنند. ماهي ها اين حس و شعور مرموز را دارند.
بشر با اراده است که علم يونان را تکامل بخشيد و خواب افلاطون و ارسطو و سقراط تعبير شد. بشر در ميدان علوم طبيعي امروز به کجا رسيده است؟ با کبکبه علم و دانش به کهکشان ها قدم مي گذارد. اين بشر است که در هر ميداني موانع را از سر راه اراده خود برداشته است. اين بشر است که هرچه مي خواهد در نظام طبيعت مي کند. شالوده هر چيزي را که گذاشت باز يکي ديگر آمد و او را تکامل بخشيد. اين بشر است که امروز با اراده قوي در علم رياضي، فيزيک، شيمي، بيولوژي، فيزيولوژي، ژيئولوژي و در هر چيزي دسترسي پيدا کرده است. و اين ها را تکامل بخشيده است. اين ها را وجهه علمي داده و مسئله حقايق را تضمين کرده و زنده در دسترس بشر گذاشته است.
مسئوليت روحانيت: همين طور روحانيت هم حالت ابتدائي دارد و هم تکامل دارد. روحانيت بايد با علم و دانش از روي واقعيت، با يک تحولي تکامل خود را طي کند. خبر داريد که تکامل شما به چه امتحانات عظيمي گرفتار شده است؟ خبر داريد که امتحان شما بزرگ تر از همه است؟ تحول شما ريختن پوست است. دادن جان است. دادن سر است و خوردن خون جگر است. تحولي را که پايه تکامل ارباب علم و دانش است. زندگي شهيدين را بايد مطالعه کرد. تاريخ زندگي پيشوايان دين را بايد مطرح کرد. دوره پر فتنه سلطه عباسيان و برامکه و بغداد را بايد مطالعه کرد. تاريخ گذشتگان را بايد ورق زد. دوره شيخ طوسي ها را بايد مطالعه کرد. مصيبت هاي محقق طوسي ها را بايد مطالعه کرد. مصيبت هاي محقق طوسي ها را بايد مورد نظر قرار داد تا ببينيم روند تحول بزرگان چه دوره هايي را طي کرده است؟ با چه زحماتي وسايل را در دسترس ما گذاشتند. آن ها آن زمان مثل امروز ما برق نداشتند.
آقايان اهل علم! در حوزه جليله علميه قم هم جسورانه ضمن خطابه خود اين موضوع را عرض کردم که مسئوليت ما و شما در اين عصر بيشتر از مسئوليت گذشتگان است. گذشتگان ما اين همه کتب را بر روي بوريا و به روشني شمع يا چراغ پيه سوز و به قلم ني و با مرکب و نيزه و با خون جگر با چه زحمات زير فشارهاي استبداد، زير فشارهاي سياست هاي منفي توانستند پرچم اسلام را مردانه بلند کنند. توانستند يک سلسله حقايق را مثل لقمه پاکيزه و پخته شده در دسترس ما قرار دهند. اما امروزه ما همه چيز داريم. ارباب دانش! جسورانه عرض مي کنم. اين شاعر شهير شرق. مرد حماسه و مبارز. آن کسي که در چند فرسخي تربت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) خوابيده است. اين شاعر توانا، صاحب شاهنامه، فردوسي مي گويد:
چه خوش گفت، رستم فرامرز را
تو دل نشکني، بشکني گرز را
در آن ايامي که در زندان بودم، اغلب اوقات اين شعر را با خود زمزمه مي کردم و به خودم نيرو مي دادم. بشر اگر خود، خود را نشکند. خود، خود را ضعيف نشان ندهد. خود، خود را کوچک نشمارد! بشر خليفه خدا است. چه جايي که از نگاه علم و فرهنگ، خليفه خدا باشد؟ چه جاي که مثل نياکان و گذشتگان خود امتحان خود را داده باشد. بسي دوره هاي عجيبي را طي کرديم. از آن دوره که پيشواي بزرگ ما و شما حضرت محمد بن عبدالله (ص) مبارزه را شروع کرد. از آن دوره که پرچمدار حريت بخش بشر از جزيره العرب قد علم کرد. از سنگ ريزه هاي مکه بلند شد. از جايي که کسي گمان آن را نداشت. امروز علم ثابت کرده که نبوغ در بيابان ها است. نبوغ در صحراها است. نبوغ در تاريکي ها است که حافظ گفت:
ز کار بسته مينديش، دل شکسته مرو
که آب چشمه حيوان، ميان تاريکي ها است
مردان بزرگ از تاريکي ها برخواستند. بوعلي سيناي بلخي ها از گوشه ها حرکت کردند. فاريابي ها از دهات حرکت کردند. سيد جمال الدين افغاني ها از گوشه و کنار حرکت کردند. آري مردان از زوايا استعدادشان را به کار انداختند و خود را به مقصد رسانيدند. امروز بحمدالله زمينه براي نشر و اشاعه علم و فرهنگ مهيا است. با مشکلات و شکنجه ها دست و پنجه نرم کنيد و هرچه مي توانيد استفاده کنيد. عامل آن چيست؟ بعد از اين که اصل هاي گذشته را که عرض کردم مي رسم به اينکه راه تکامل و تحول ما چيست؟ تحول زماني، تحول مکاني، و تحول حالي. حالاتي که ما بايد به خود بدهيم. در اين تحولات از اسرار طبيعت و فرمايشات بزرگان و پيشينيان استفاده ثابت ببريم. تحولي را که اهل علم به خود مي دهند اول گرفتن غربت است. اول از خانه و زندگي دوري جستن و به زواياي مدارس يکه و تنها زندگي کردن است.
پيشواي بزرگ ما و شما حضرت مولي الموحدين علي بن ابيطالب (ع) چه مي گويد؟ چه طور مي خواهد مسئله تکامل را به ارباب علم و دانش درس دهد؟ منسوب به ايشان است که مي فرمايد: «تغرب عن ال أوطان في طلب العلم و سافر. ففي الاسفار خمسه فوائد تفرج هم و اکتساب معيشه و علم و آداب و صحبه ي ماجد». ببينيد حضرت علي (ع) چه خوب بيان مي کند در غربت چه اثرهايي خواهيد يافت؟ در غربت برويد و از وطن دوري کنيد. با فقر و فاقه بسازيد. با بي نوايي و محروميت بسازيد که محروميت اسباب سعادت است.
تکامل، واقعاً پايه اولش تحول است. تحول رنج دارد. از حالي به حالي شدن محنت دارد. به مبارزه نياز دارد. مردان بزرگ مبارزه کردند. چه خوب مي گويد دانشمند بزرگ فيلسوف جنگي، علامه اقبال لاهوري. مردي که آبادي شبه قاره هند محصول زحمات و سخنان شيواي اوست. او مي گويد:
عشق را نازم که بودش را غم نابود نه
کفر او زنار دارد حاضر و موجود نه
ادب دوستان! خاک خراسان است. از نگاه غيرت و شجاعت ابومسلم خراساني ها تربيت مي کند، يعقوب ليث ها تربيت مي کند. از نگاه علم و دانش طوسي ها تربيت مي کند. از نگاه ادب و حماسه نتوانست ادب هندي و ادب عراقي جاي ادب خراساني را بگيرد. عشق، آنگونه که اقبال اين شاعر ستيزه جو مي گويد چيست؟ عشق، نه آن عشقي که يک عده با زلف و کاکل علاقه دارند. عشق، نه آن عشقي که از لباس آن استفاده مي کنند. عشق، به معني چسبيدن به مرام. پايبندي به يک حقيقت ثابت. عشق، يعني آن چيزي که صاحب خود را به کمال مي رساند. طي کردن مراحلي در راه رسيدن به مقصود. هر شکستي مايه ارتقا و سعادت است. هر شکستي زمينه ساز عروج و اوج گيري است.
اولين قدم که ارباب علم را به جانب سعادت و تعالي مي کشاند، غربت است. در اولين قدم است که خانه و زندگي را بايد کنار گذاشت و از همه صرف نظر کرد. چنانکه حضرت علي (ع) چند فائده غربت را مرتب فرموده است: «و علم و آداب و صحبه ي ماجد». همان طور که جمادات، نباتات و حيوانات سفر مي کنند. ارباب علم و دانش هم بايد به غربت بروند. بايد رنج و مرارت بکشند. گرسنگي، محروميت، انتظار و دوري بکشند. آن کمال واقعي را که مي خواهند بدون رنج و زحمت از کجا به دست مي آيد؟
لذا همه شما مسئوليت داريد. همان طوري که پيشواي بزرگ تان فرموده «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته» هر کسي که دانش او بيشتر است، مسئوليت او در جامعه بيشتر است. ارباب علم و فرهنگ بيش از ديگران مسئوليت دارند. به پيشواي بزرگ تان حضرت امام علي (ع) مي گفتند چرا غذاي سير نمي خوريد؟ مي فرمود «اشبع و حولي بطون جائعه؟» سير بخورم در حالي که اطرافم شکم هاي گرسنه وجود دارد؟
پدر ابوحنيفه مرد اعجمي است. روز عيد نوروز حلواي سوهان شيرين براي علي (ع) برده است. حضرت انگشت را مي زند و مي فرمايد اين چيست؟ عرض مي کند حلواي نوروزي است. حضرت به طور مداعبه مي فرمايد هر روز حلواي نوروزي بيار! اما نزديک دهان که آورد فرمود: «اي حلوا رنگت خيلي زيبا است، طعمت هم خيلي خوش است، اما ذائقه علي تو را نمي تواند قبول کند». شکم هاي گرسنه اطراف ما است.
اين اولين مکتب نوع دوستي و ايثار است که پيشواي بزرگ توحيد، براي جهان بشريت باز مي کند. اين مکتب آموزنده است. اگرچه اين درس براي ارباب تحقيق درس طبيعت است. در همه مواهب طبيعت، مسئله نقل و انتقال، يا فعل و انفعال، يا مسئله جذب و دفع از اصول خلل ناپذير است. هر موجودي جذب و دفع دارد. خبر داريد که اين آفتاب عالم تاب که از انرژي و نيروي او استفاده مي کنيم، هر شبانه روز چه قدر انرژي صرف مي کند؟ مطابق تحقيقات اخير ارباب دانش در هر شبانه روز 350 هزار ميليون تُن انرژي به ماوراي خود پخش مي کند. موادي است که تحليل پيدا مي کند. موادي است که تحول پيدا مي کند، تا به ماده نوري و ماده انرژي تبديل شود تا به ديگر موجودات هديه دهد. در اين ميان همه نباتات و حيوانات نيروي خود را از آفتاب مي گيرند. براي اين عرض مي کنم، اي کساني که در زواياي مدارس مشغول هستيد! و سال ها فيضي گرفتيد، اين فيض منحصر به خودتان نباشد. اين فيض را به تشنگان وادي برسانيد. اين شاعر و اديب حماسي چه خوب مي گويد:
به وقت نزع کريمي، به زير لب مي گفت
خوش است داد و ستد، گرچه دادن جان است
هرچه را که گرفتيد بايد بدهيد. ثروتمند اگر ثروتي پيدا کرد، بايد بذل کند. بذل ارباب علم مهمتر است. هرچه داريد به ديگران پخش کنيد و خستگي نپذيريد. دل شکسته نشويد، کوشش کنيد با استقامت خود که دستور بزرگي است از خداوند متعال و پيامبر بزرگ اسلام مشکلات را حل کنيد و اين کار بليات زياد دارد. ولي ما و شما علماي ديني در مقابل جامعه بيش از همه مسئوليت داريم، زندگاني ملفوف است به غم و شادي، اگر در زندگي همه شادي بخواهند، چراغ هيچ کس تا سحر نمي سوزد. هيچ کسي هميشه مستفيض نبوده است. يکي از ارباب علم و دانش مي گويد: هر نفس ملفوف و پيچيده به غم و شادي است. يک خاطره خوش است و يک خاطره رنج دهنده است، در دل هميشه خطور مي کند. چه لذت بخش است اين شاعر که مي گويد:
دو سه روز شد که گردون به بلا سر ندارد
به بلاي آسماني چه بلا رسيده باشد
او بلا و محنت مي خواهد. مي گويد: زيادتر بلا بياييد! محنت را دوست دارد. تربيت شدن با رنج، رنج آور نيست. خوشايند است. رنج را هموار مي کند. آن يهودي از حضرت امام علي (ع) پرسيد: يا علي! شما که مي گوييد پيغمبر ما اشرف بشر و خير خلق است. اگر خدا اين پيغمبر شما را دوست داشت چرا او را يتيم کرد؟ چرا در بدرش کرد؟ چرا نگذاشت چند روزي در آغوش پدر راحت زندگي کند؟ چرا نگذاشت از عطوفت مادر بهرمند باشد؟ اين چه مهرباني است که محمد (ص) داشته است؟ حضرت علي (ع) تبسم مليحي کرد و فرمود: تو از اين ذوق بي خبر هستي. تو همه جهان را از عينک خود مي بيني. تو به اندازه دماغ خود فکر مي کني، رمز عظمت حضرت محمد (ص) همين است. خدا او را يتيم کرد تا از دل يتيم ها با خبر شود «الم يجدک يتيماً فأوي و وجدک ضالاً فهدي و وجدک عائلاً فاغني». خدا زندگي پيامبر اسلام را متحوّل خلق کرد. استعداد نبوت که در مقام توفيقي به جاي خودش است. اما اگر کسي نام يتيمي را در محضر پيامبر اسلام مي برد، اشک مي ريخت و مي فرمود آه... يتيم نگوييد که من رنج يتيمي را ديده ام.
روزي که حضرت علي (ع) گريه کنان آمد و خبر مرگ مادرش حضرت فاطمه بنت اسد (س) را به پيامبر داد، رسول اکرم ديد که حضرت علي (ع) سخت گريه مي کند. فرمود علي جان! چه خبر است؟ حضرت علي (ع) گفت يا رسول الله مادرم فاطمه (س) عمر خود را به شما بخشيد. پيامبر فرمود علي جان! فاطمه تنها مادر تو نبود، مادر من هم بود. روزگاري که در خانه پدرت ابيطالب (ع) بودم، مرا محمد يتيم مي گفتند. در خانه شما درخت خرمايي بود. صبح ها که بچه ها از خواب بلند مي شدند، ميوه ها را از زير درخت خرما جمع مي کردند. وقت سحر ديدم مادرت فاطمه (س) خرماهاي پخته را چيد و با آب شست و در يک ظرف در يک گوشه گذاشت تا بچه هاي خانه پيش دستي نکنند. با خود زمزمه کرد که محمد يتيم است، براي محمد گذاشتم. در اين مرد عاطفه ايجاد شد. عاطفه وسعت پيدا کرد. عاطفه او جهان شمول شد. عاطفه با قدرت و نيروي ماوراء الطبيعه و قدرت متافيزيکي آن مرد را جهان شمول ساخت. مردي که امروز آوازش جهان را تکان مي دهد. مردي که امروز فرهنگش جهان را متوجه خود ساخته است. مردي که امروز مي خواهد فلسفه هاي کهنه را پايمال کند. مردي که امروز مي خواهد فلسفه هاي کهنه را پايمال کند. مردي که امروز مي خواهد دينش، دين واحد بشر شود. مردي که امروز يک سلسله حقايق علمي را به ارباب دانش مي دهد.
ارباب علم! امروز دگر شما، در گوشه هاي مدارس خود را تنها نبينيد. امروز شما تنها نيستيد. امروز باببرنگ فرانسوي مي گويد: «من از جوهر او آواي مَلَک مي شنوم. دوره تاريک علي (ع) گذشت. نابغه معني اش اين است که پيش از وقت خود بيايد. اي علي! کاش در دوره ما مي بودي که مسجد کوفه پر از اهل فرنگ مي شد. تا پاي منبر مسجد کوفه از سخنان پر فلسفه تو استفاده مي کردند». امروز اروپا و آمريکا بيشتر از شما فرهنگ حضرت محمد (ص) و علي (ع) را جستجو مي کنند.
امروز دگر روز مشارکت و فرياد است. روز آرام نشستن نيست. روز آسايش نيست. روز پاي بندي به سخنان کوچک نيست! روز مبارزه با خرافات است. روزي است که بايد چهره واقعي اسلام را از زير ابرهاي کدر اوهام و خيالات فاسد بيرون کشيد. نُهصد سال قبل حکيم سنايي غزنوي، همشهري عزيز ما و شما، فرياد مي کشد از دور به پيامبر اسلام مي گويد اين قرآن را که براي ما آوردي:
بس که نبستند به او برگ و ساز
گر تو ببيني نشناسي اش باز!
امروز روزي است که با قلم با يد کار کرد. با پيک زبان بايد کار کرد. روز مناظره و استدلال و منطق است. دين حضرت محمد (ص) و مذهب شيعه، منطقي تازه دارد. باب اجتهادش هميشه بر روي همه باز است و دنيا را به حيرت آورده است. دل و دماغ خود را نشکنيد و خود را کوچک نشماريد. طوسي ها، محقق ها و علامه ها مانند شما بوده اند. در گوشه مدارس زحمت کشيدند ولي با مراعات يک اصل ديگر. آن اصل، اصل همنوائي و همدردي است. بايد بر مبناي اين اصل دست به دست هم دهيم. با هم، هم عقيده باشيم مسايل فاشيستي، قوميت گرايي عربي، فارسي، ايراني و افغاني، ترکي و پاکستاني را دور بيفکنيم. مسايل قومي و منطقه اي که جگر اسلام را پاره کرده است کنار بگذاريم.
امروز دو ميليون صهيونيست را بر يکصد و بيست ميليون عرب مسلط کرده اند. مگر قرآن کريم نگفته: «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنين». اگر مؤمن بوديد. اگر يکي خود را آريايي نمي ساخت. اگر يکي خود را سامي نمي ساخت. اگر يکي خود را «نحن العروبه» نمي گفت جگر اسلام اين طور پاره و پاشيده نمي شد، و اسلام به اين تشنّج نمي افتاد. وحدت و يگانگي است که دنيا را متوجه مي سازد. وحدت است که يک اقليت کوچک و خطرناک (صهيونيسم) مي تواند جهاني را به زانو درآورد. فکر کنيد! در دامنه کوه صفا چند نفر بودند؟ حضرت محمد (ص) با چند نفر غلام و برده. با عمار ياسر و بلال حبشي. ولي دنيا را لرزاند. اميدوارم اهل علم که سزاوارتر از آن هستند که خداي نخواسته نفاق در کانون و بنيان آن ها رخنه کند.
رفقاي عزيز! همشهريان عزيز! دانشمندان گرامي! همان طوري که قرآن کريم دستور داده است، دست به دست هم دهيد. حوزه علميه خراسان. حوزه علميه قم. حوزه علميه نجف که من دور افتاده آواز عاجزانه خود را به اين مراکز علمي رساندم و ديدم که حوزه علميه نجف هم تکاني خورده و امثال آيت الله علامه شيخ عبدالحسين اميني را پرورده است. کتاب بزرگ الغدير را در دسترس بشر گذاشته است. در حوزه علميه قم هفت هزار دانشمند را ديدم و سخنراني هاي عاجزانه خود را تقديم آنان کردم. اين حوزه بزرگ علاوه بر تحصيل علم، با بيمارستان ها، نشريه ها، نشيده ها، تأليف ها دنيا را متوجه خود ساحته است. حوزه علميه خراسان، اي کساني که زير چتر ذره بين حضرت علي ابن موسي الرضا (ع) واقع هستيد. مرداني که پرچمدار آينده هستيد. مرداني که دو چشم حضرت ولي عصر (عج) متوجه شما است. مرداني که حضرت محمد (ص) از خاک مدينه به طرف شما نگاه مي کند. مرداني که زينب کبري جانب شما را مي بيند. آن روزي که حضرت زين العابدين (ع) گريست و گفت عمه جان مگر اين حجت خدا نيست؟ حضرت زينب (س) شما را ديد و معرفي کرد. آن روزي که حضرت فاطمه زهرا (س) گريست و گفت پدر جان! حسينم که کشته شد چه کسي گريه مي کند؟ پيامبرتان شما را معرفي کرد. با جزاي نيک براي شما پاداشت گذاشت.
امروز، روز جنبش است. ليکن جنبشي متين و با علم و فرهنگ.
جنبشي که حکايت از سرچشمه علم و دانش کند. مردها دست به دست هم دهند. ارباب علم با هم بنشينند. تماس بگيريد. نشريه ها منتشر کنند. با قلم هاي شيواي خودتان دنيا را تکان دهيد. چرا نشريه هاي ناتوان که سرچشمه از اخلاق فضولانه و نارسا مي گيرد، مطالعه کننده و مشتري دارد؟ چرا مجله شما خواننده ندارد؟ آيا ما گمشده مردم را پيدا کرده ايم؟ مردم گمشده دارند. همه دنبال يک حقيقت مي گردند. ليکن ما حقيقت را به طوري که زندگي معاصر اقتضا مي کند. به طوري که بشر محتاج است. به طوري که امروز تشنگان و شيفتگان علم و فرهنگ آرزو دارند. به اين نحو بايد خواسته آن ها را تأمين کنيم. همان طوري که ملل راقيه از وحدت به جايي رسيدند، ما هنوز بايد با درد ابدي عربي، افغاني و ايراني مبتلا باشيم؟ سيد جمال الدين هم وطن قديمي ام حدود صد سال پيش اين درد را در دانشگاه الازهر مصر فرياد کشيد. اين فرياد را بزرگان دين بارها گفته اند. هنوز مي توانيم بحمدالله با اين حوزه هاي وزين علميه. با اين قلم ها و مغزهاي توانا باز هم آب رفته اسلام را به جوي بياوريم.
من بشري هستم که فرق خود را با فولاد جنگ دادم. انساني هستم که هرگز نيروي ارتجاع از اول در وجود من نبوده است. سال ها با بيدادگري و بي قانوني مبارزه کرده ام. ولي حق را بايد گفت. اگر يک عده نيرو جمع شدند. اگر نيروي علم و خدا پرستي متحد شد. اگر بين دو حجج الاسلام نزاع نبود. اگر اختلاف نظر بين دو مدرسه نبود. اگر همه روي يک هدف پيش رفتند. جهان را گلستان مي سازند، و آب رفته اسلام را به جوي باز مي گردانند. اميدوارم که همه با هم همکار و هم عنان باشيد. سخنان جسورانه مرا عفو کنيد. اميدوارم در اين چند دقيقه که عرايض کوچک تقديم کردم، از فيض نفس شما بهره ببرم. من براي بهره دادن نيامدم. کوچک هستم. طلبه مبتدي هستم. اگر در کشور افغانستان آواز عاجزانه من اثر کرد. اگر توانستيم در کشور عزيزمان قانون اساسي و پارلماني را به روي کار بياوريم.
امروز بحمدالله به شما مژده مي دهم. همشهريان! خاوريان! برادران ايراني! امروز در کشور عزيز ما دين و مذهب کاملاً آزاد است. مذهب جعفري پرچم خود را بلند کرده است. در هر قريه و شهري اذان اشهد ان علي ولي الله بلند است. در همه جاها با مهر سجده مي کنند. در همه جا حسينيه هاي حسيني و آواز امام حسين (ع) بلند است. اين بر اثر کوشش و مجادله اي بود. امروز همه از قانون بهره رو هستند. همه از آزادي و حق سياسي و مذهبي و اقتصادي و فرهنگي خود بهره مساوي دارند.
اين دستاوردها بر اثر هم نوايي است. اگر اختلاف کلمه در جامعه بود آن جامعه سعادتمند نمي شد. نزاع و اختلاف را بايد کنار گذاشت. اگر تو کيستي و من کيستم به ميان آمد، تا وقتي تو کيستي و کي هستي نبود، پرچم اسلام به دامنه جبال و سواحل فرانسه به اهتزاز درآمد. وقتي که دو افسر اسلام به نام هاي هادي يمني و بوستان بربري آفريقايي بر سر يک کنيز با هم دعوا کردند. شکم اسلام پاره شد و دامنه سرطان شرک در پيکر اسلام ريشه دوانيد. اسلام از پيشرفت باز ماند و نيروي ثابت و طارق از کار رفت. اسلام در همان جا که وقفه کرد، ديگران به داخل اسلام رخنه کردند. نزاع هاي فاشيستي و قومي را دامن زدند. گلوي اسلام و ديانت و قرآن را فشردند. ولي نه، قرآن همان قرآن است، دين همان دين است. «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه».
عبدالله طايي يمني گفت: «روز هشتم محرم به طرف مکه مي رفتم. مادر پيرم از من خواهش کرده بود که امسال مرا با خود به مکه ببريد. شنيده ام امام حسين (ع) با دختران حضرت زهرا (س) به کعبه آمده اند. مرا ببريد که هم کعبه را زيات کنم و هم دست امام حسين (ع) و حضرت زينب (س) را ببوسم. با هم حرکت کرديم و بيابان ها را پشت سر انداختيم. ديدم مردم از دشت و کوه ها دسته دسته رو به کعبه مي آيند. اما يک کاروان سالار رو به بيابان دارد و پشت به مکه است».
دوش از مسجد سوي مي خانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
ما مريدان رو به سوي کعبه چون آريم و چون
رو به سوي خانه خمار دارد پير ما
اين پير رهسپار خانه حقيقت است. ميدان ديگري را مي پيمايد و به وادي ديگري قدم مي زند. عبدالله مي گويد: «با خود گفتم بروم اين کاروان را ملامت کنم که در اين روز ترويه کجا مي روي؟ ناقه راندم، پيش آمدم، صحنه را مشاهده کردم، کوچک شدم، ضعيف شدم، قطره شدم، شبنم شدم، آب شدم. چرا؟ در برابر خود حسين بن علي (ع) را ديدم. گفتم آقا جان، کجا مي رويد؟ اي کعبه مقصود! اي کعبه حقيقت! همه به شوق زيارت شما آمده اند. همه براي طواف و سلام تو آمده اند.
امام (ع) گفت کعبه من جاي ديگر است.
گفتم يا حسين بن علي! ما امسال به ذوق تو آمده ايم.
گفت ذوق من مرا به جاي ديگر مي برد».
تو ذوق لعل خوبان را چه داني؟
مقام راه هجران را چه داني؟
که باشي گل عذاران را چه داني؟
آري ذوق اهل حقيقت چيزي ديگر است!
گفتم: آقا جان حج کردي!
حضرت فرمود: حج من جاي ديگر است.
گفتم: قرباني مي کردي.
حضرت فرمود: قرباني ها را با خود برداشتم. مناي من جاي ديگر است.
گفتم: آقا جان! قرباني هايت کيستند؟
حضرت به عباس (ع) و علي اکبر (ع) اشاره کرد.
اي کرده به کوي دوست هفتاد و دو قرباني
قربان شومت اين رسم ماند از تو به دوران ها
اين تحول آرزو و مرام مردانه حسين (ع) را تکامل بخشيد. حسين (ع) را حسيني ساخت که امروز دنيا را به حيرت آورده است. دنيا را لرزانده است. که امروز خدا و پيامبر (ص) منکر دارند، اما حسين منکر ندارد. امروز هر منکري، از مردانگي حسين (ع) منکر نيست! هر دانشمندي به آستان حسين (ع) سر تعظيم خم مي کند. هر مردي مجبور است خوشه اي از مردانگي حسين (ع) بچيند.
روزگاري که نهرو گاندي براي استقلال و نجات هند مبارزه مي کرد، در يکي از خطابه هاي خود مي گويد: «ملت هند! حسينانه خيمه و خرگاه آرزو را بسوزانيد، حسينانه ناموس به اسيري بدهيد تا مملکت خود را آزاد کنيد». اين درس بزرگ را امام حسين (ع) به جهان داده است. اين درس آزادي را امام حسين (ع) به جهان آموخت.
/ج