شناسایى تفصیلى کتاب((الرسائل السیاسیه))

این اثر در سال 1423 ق در بیروت توسط انتشارات (دار و مکتبه هلال) منتشر شده است
سه‌شنبه، 10 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شناسایى تفصیلى کتاب((الرسائل السیاسیه))
شناسایى تفصیلى کتاب((الرسائل السیاسیه))
 

نویسنده : سید علیرضا واسعی



 
جاحظ که مسعودى وى را (افصح سلف و خلف) مى دانست, در سال 160 هجرى در بصره متولد شد و در همان جا بالید و درگذشت. او فردى زشت صورت و بدمنظر2 و داراى چشمانى درشت و از حدقه درآمده بود و به همین اعتبار به جاحظ شهرت یافت.3 ابن ندیم مى نویسد: (جاحظ, ابوعثمان عمرو بن بحر بن محبوب, مولاى ابى قلمس عمرو بن قطع کنانى. جدش, سیاهى به نام نزاره بود که شتربانى عمرو بن قطع را برعهده داشت. وى یکى از سه تنى (فتح بن خاقان, اسماعیل بن اسحاق قاضى و جاحظ) بود که محمدبن یزید حموى آنان را حریص ترین آدمیان در علم مى داند. او وقتى کتابى را به دست مى گرفت, اگر تا آخر آن را نمى خواند, رهایش نمى کرد. وى در سال 255 در زمان خلافت المعتز پس از گذراندن دورانى در مریضى و در نهایت افلیجى درگذشت).
وى کتاب هاى بسیارى دارد; از آن جمله است: کتاب الحیوان که در هفت جزء بود و کتاب دیگرى بر آن افزود و آن را کتاب النساء نام نهاد و کتاب البغال, کتاب الابل, البیان والتبیین, کتاب الزرع والنحل, کتاب الفرق بین النبى والمتنبى, کتاب المعرفه, کتاب جوابات کتاب المعرفه, کتاب مسائل کتاب المعرفه, کتاب فضیلة المعتزله, کتاب نظم القرآن, کتاب المسائل فى القرآن, کتاب الرد على المشبهه, کتاب الامامه على مذهب الشیعه, کتاب الرد على النصارى, کتاب امامة معاویه, کتاب الرد على العثمانیه و… ده ها کتاب دیگر. جاحظ برخى از کتاب هاى خود را به دسته اى از بزرگان اهدا و در مقابل آن هدایایى دریافت کرده است.4
جاحظ از نویسندگان پراثر و از اندیشمندان قرن سوم هجرى است که در حوزه هاى مختلفى دست به قلم برده است و هریک از آثار وى از تتبع و تأمل هاى وى پرده برمى دارد. امروزه بسیارى از کتاب هاى وى در دسترس است; هرچند گاهى برخى از آنها به طور ناقص باقى مانده است. در میان آثار وى, نوشته هاى سیاسى اش ـ که با عنوان الرسائل السیاسیه لباس وجود یافته است ـ گویى امروزى و متناسب با نیازهاى زمانه است; از این رو ضمن معرفى آن, به برخى از داده هاى آن اشاره مى کنیم.
این اثر در سال 1423 ق در بیروت توسط انتشارات (دار و مکتبه هلال) منتشر شده است و از ده رساله با عناوین معاش و معاد, اوطان و بلدان, حکمین و تصویب امیرالمؤمنین على بن ابیطالب, رسالة فضل هاشم على عبد شمس, رسالة العباسیه, محتویات رسالة مناقب الترک, محتویات رسالة فخر السودان على البیضان, محتویات رسالة الحجاب, محتویات ذم اخلاق الکتاب, با دو فهرست اعلام و محتویات, در 646 صفحه شکل یافته است.
محقق کتاب که البته نام وى در جایى نیامده است, در مقدمه عمومى که در ابتداى کتاب نوشته است, مطالبى ذکر کرده و سپس براى تک تک رساله ها نیز مقدمه اى آورده, در آن نکاتى را متذکر شده است. وى در مقدمه عمومى پس از شناسایى جاحظ به عنوان فیلسوف و متکلمى متبحر, در خصوص کتاب آورده است: اینها ده رساله از چندین نوشته جاحظ درخصوص سیاست است که به دست ما رسیده است. این رساله ها بر گرد شش مسئله اساسى دور مى زند: اول مسئله سیاست, اصول آن و چگونگى برگزیدن (اقامه) رئیس است. جاحظ سیاست را به معناى تدبیر, تدبیر شئون مردم و معاش آنان مى داند; به همین جهت به فراوانى لفظ سیاست را با تدبیر همراه مى سازد.
سیاست به گمان وى به دو اصل ترغیب و ترهیب برمى گردد; از این رو در نگاه وى سیاست دنیوى با سیاست دینى درمى آمیزد; پس چنان که خداوند بندگانش را به بهشت ترغیب کرده و از آتش ترسانده است, حاکم نیز سزاوار است براى به دست آوردن طاعتشان, آنان را به آنچه دوست دارند, ترغیب نماید و آن را برایشان فراهم سازد و همچنین از آنچه ناپسندشان است, برحذرشان دارد و از سر راهشان بردارد و این دو اصل برابر با یکى از مبادى (خمسه معتزله) یعنى وعد وعید است.
جاحظ مفهوم سیاست و اصول آن را در رساله (معاش و معاد) که براى یکى از اولوالامرهاى زمان خود, یعنى قاضى القضاة, محمد بن احمد بن ابى دؤاد که بر والیان و قاضیان دولت عباسى اشراف داشت, نوشته است.
جاحظ براى برگزیدن رئیس دولت به نظریه جدیدى روى کرده است و مى گوید: عامه مردم براى انتخاب امام صلاحیت ندارند, چون جاهلند و خواسته هاى نفسانى بر آنان غالب است و این مهم بر گردن خواصى که شناخت امام را از غیر او در توان دارند, گذاشته شده است. امام کسى است که خویشتن رابه سیره و کردار و گفتار و تصمیمات, در اختیار مردم قرار مى دهد; به گونه اى که آدمیان را به فضل و برترى اش مى کشاند; چنان که به اعتقاد معتزله درباره عمرو بن عبید رخ داد. این نظریه ها به طور مبسوط در رساله عثمانیه و رساله حکمین آمده است.
مسئله دوم, وطنیت است و مراد وى از آن, تعلق انسان به سرزمینى است که در آن مى زید; به گونه اى که آن را بر دیگر سرزمین ها برتر مى شمرد و نسبت به آن تعصب مى ورزد و از آن در مقابل دشمنان و غاصبان دفاع مى کند. ابوعثمان این مسئله را در رساله الاوطان والبلدان بررسى کرده است و براى این مطلب به حدیثى که در رسالة الترک و جندالعامة للخلافه آورده, تکیه کرده است. شاید جاحظ در این مسئله که امروزه از اهمیت ویژه اى برخوردار است, پیشتاز است.
مسئله سوم درگیرى حزبى است که سه رساله العثمانیه, الحکمین و العباسیه وى را پر کرده است. وى سه حزب مهم را مى یابد که بر سر دستیابى به قدرت جدال مى کنند: شیعه, عباسیه و عثمانیه. جاحظ نظریه شیعه در امامت را در رساله استحقاق الامامه که در مسائل کلامى جاحظ انتشار یافته, آورده و مجدداً از زاویه سیاسى, در رساله الحکمین و العثمانیه به آن پرداخته است. وى نظر عباسیان با حزب بنى عباس را در رساله العباسیه آورده است; چنان که نظریه عثمانیه با حزب ابوبکر, عمر, عثمان و پیروانشان را در رساله العثمانیه و العباسیه متذکر شده است. وى در این جا از گروهى از عثمانیه با عناوین سفیانیه, غیلانیه, مروانیه و نابته نام برده است که خلافت معاویه را تأیید مى کردند. آراى اینان را در رساله الحکمین و نیز در رساله النابته آورده است که در ضمن رسایل کلامى انتشار یافته است.
مسئله چهارم جدال دیرینه اى است که در رقابت کهن خودنمایى کرده و ریشه در عصر جاهلى دارد; رقابت خانواده عبدشمس و هاشم. تصویر این جدال را وى در رساله فضل الهاشم على عبد شمس ارائه کرده است.
مسئله پنجم, شعوبیت است که گویى در زمان وى اوج یافته بود. به این جهت جاحظ به آن توجه کرده است و رسالة الترک و رسالة فخرالسودان على البیضان را به آن اختصاص داده است; چنان که در کتاب البیان و التبیین بدان روى نموده است و در این کتاب بحث مفصلى در ادعاى شعوب عجمى مى یابیم که براى برترى خویش بر عرب و افتخار به گذشته و خصال و افعالشان ابراز کرده اند.
مسئله ششم و آخر که به عنوان پیوست و ملحق به سیاست قلمداد مى شود, بر گرد کارمندانى دور مى زند که خلیفه را در اداره دولت یارى مى رسانند; مثل حاجبان و کاتبان.
این کتاب را جمعى از پژوهشگران تحقیق و تنقیح کرده اند و محققى براى آن عنوان گذارى کرده, اندیشه جاحظ را تا حدى تحلیل نموده است تا شناسایى وى براى خوانندگان آسان تر باشد.
گفتنى است محقق براى رساله هاى معاش, اوطان, مناقب ترک, فخر سودان, حجاب و ذم اخلاق, بر چاپ عبدالسلام هارون که در قاهره و توسط مکتبة الخانجى به سال 1964 و 1979 منتشر شده است, تکیه کرده که در چهار جزء با عنوان رسایل جاحظ است و او نیز بر مخطوطه کتابخانه داماد ابراهیم در ترکیه به رقم 949 و مخطوطه موزه بریتانى رقم 1129 و مخطوطه کتابخانه تیموریه که در دارالکتب مصر به شماره 19 به ودیعت نهاده, تکیه کرده است; همچنین رساله عثمانیه بر چاپ هارون انتشار یافته در قاهره از انتشارات دارالکتب العربى, سال 1955 ـ که بر مخطوطه کوبریلى ترکیه شماره 815 تکیه کرده ـ استوارى یافته است و رساله حکمین براساس چاپ مستشرق فرانسوى, شارل بلا که در مجله مستشرق در شماره تموز, تشرین اول سال 1958 ـ که طبق مخطوطه میلان شماره 129 بوده ـ انتشار یافته است.
رساله فضل هاشم و رساله عباسیه بر طبع حسن سندوبى از انتشارات رحمانیه مصر به سال 1933 است.

محتواى رسائل

رساله معاش و معاد براى محمد بن احمد بن ابى داود, قاضى بغداد که پس از پدرش بین سال 233 تا 237 ولایت یافت, نوشته شد. جاحظ براى ارشاد وى, باتوجه به کمى سن او, چند رساله از جمله معاش و معاد را براى وى نوشت. او در این رساله پس از بیان مقدماتى, به بیان موضوع کتاب پرداخته, آن را وصف طبایعى مى داند که خلق بدان آراسته است و اسباب شهوات و چگونگى به دست آوردن قلب هاى آنان و برگرداندن طبایع بعد به خصلت هاى خوب است. وى قاعده عامى را بیان مى کند که به زعم وى, مراعات آن بین آداب دین و دنیا یکى است; از آن رو که آداب, ابزارى است شایسته که باید در دین به کار آید, همان طور که شایسته است در دنیا به کار بسته شود; پس هرچه از اصول تدبیر, در دین صحیح است, در دنیا نیز صحیح است و آنچه در آن جا فاسد است, در این جا نیز فاسد است و تنها فرق بین دین و دنیا اختلاف دو دار دنیا و آخرت است, ولى حکم آن جا, حکم این جا نیز هست و اگر این نبود, مملکتى به پا نمى شد و دولتى ثبات نمى یافت و سیاستى استوارى پیدا نمى کرد. آداب نیز براساس طبایع نهاده شده, و اهم طبایع دوتاست; دوست داشتن منافع و بد داشتن مضرات, و در حب منافع, آسایش, آزادى (به خود وانهادگى), فزونى, برترى, عزت و غلبه و آنچه حواس آدمى از آن لذت مى برد, از مناظر, خوشى ها, غذاها, اصوات و ملامس داخل است; و بدى ها نقطه مقابل آن است. اگر مردم به خود و طینت شان وانهاده شوند, با هواى خود همراه مى شوند; به جهت خودخواهى اى که بر آنان استیلا دارد, از فضایل دور مى گردند; پس وازع و رادعى لازم مى شود تا آنان را تربیت و تأدیب کند.
به زعم جاحظ, تأدیب بر دو اصل ترغیب و ترهیب استوار است و همین دو اصل, دنیا و آخرت را سامان مى دهند و چون در اصل هر دو تدبیرند و تمام سیاست ها بر مدار این دو مى گردند و این دو نیز به نتیجه نمى رسند, جز آنکه با عدل همراه باشند, از این رو عدل سومین رکن سیاست است و مراد از آن انصاف و مساوات است و به عدل, وعد و وعید اضافه مى شود که اصل چهارم سیاست است و این یعنى پاداش دادن و تشویق در کردار نیکو (عمل صالح) و عقوبت بر عمل بد (تا هر عاملى با اطمینان به آنچه وعده دهنده اش وعده کرده, به کار بپردازد); به همین جهت جاحظ, قاضى را به ملتزم شدن به عدل توصیه مى کند; چنان که با فراوانى مال به جود و دورى از فقر توصیه مى کند: (چون فراوانى مال, وسیله اى براى مکارم و کمکى بر دین و دنیا و الفت دهنده برادران است و هرکه مال از دست دهد, رغبت از او کم مى شود و هرکه موضع رغبت و کشش نباشد, ارج او نزد مردم کاهش مى یابد).
اما در تعامل با دشمن, وى را به سه خوى نصیحت مى کند: با دشمن به نیکى رفتار کند تا وى را از دشمنى بازگرداند, چون زیادى دشمن بد است و اینکه اسرارش را از او متکوم دارد و بر تدبیر خویش وى را آگاه نسازد, و اینکه براى مواجهه با او, همیشه مستعد و آماده باشد.
وى در داد و ستد با دوست, مانند ابن مقفع, به زیادى دوستان توصیه مى کند; چون سپاهیانى اند که به هنگام سختى ها به وى یارى مى رسانند; پس باید نگه شان بدارد و باید از سه خوى بپرهیزد: کذب که جامع همه بدى هاست و غضب چون زشتى و بدى مقدر (پنهانى) است, سپس جزع در هنگام مصیبتى که بازگشتى از آن نیست; همچنین از مفاخره به نسبت, که دشمنى را بین برادران به جاى مى گذارد و عتاب که موجب بریدن افراد مى شود و از مزاح چون زیادى آن ارزش را از بین مى برد; سپس خودخواهى که سزاوارِ انسان داراى نیکویى نیست و دیگر اینکه نباید کارهاى بزرگش را به کسى بسپرد که صلاحش به مصلحت حاکم نیست! در پایان وى قاضى را به کاربست ادب و نصیحت در تعامل با سلطان عادل و کاربست نیرنگ و مدارا در تعامل با سلطان بد و پرده در برمى انگیزد.
کتاب اوطان و بلدان را براى شخصى نوشت که از او خواسته بود در تفاضل سرزمین ها و اکتفاى نفس به اوطان و پیامد ملازمه آن در سستى و نقص, و اثر ترک آن در تجربه اندوزى و خردورزى کتابى بنگارد.
جاحظ بر آن است که سرزمین صرفاً بر فقر و غنا و درآمدها و بى نیازسازى علمى با تجربه اندوزى محدود نمى شود, بلکه به اخلاق, آداب, زبان ها, اشکال و صور نیز مى کشد; چون معتقد است محیط نقش مهمى در گوناگونى قواى جسمى و عاطفى و عقلى آدمى دارد و این را به عنوان فیلسوف طبیعى در جاى جاى کتاب خود بازنموده است. او معتقد است: حب وطن طبیعتى است که خداوند در نهاد آدمى سرشته است تا سرزمین ها را آباد کند والا آدمى در جاهاى خطرناک, در دل کوه ها, در دره ها, در سنگ لاخ ها, مناطق سردسیر و گرمسیر سکونت نمى یافت و در این صورت هیچ چیزى شکل نمى گرفت.
وى حب وطن را از آن رو طبیعى مى داند که انسان و حیوان در آن برابرند. وى به همین مناسبت به مقوله ارزش دیار مکه و اقوام آن, یعنى قریش مى پردازد و ویژگى هاى آنان را که موجب امتیازشان بر دیگران گردیده است, برمى شمارد; به ویژه از هاشم و… سخن مى راند; همچنین از مدینه و ویژگى هاى آن نیز که از مرض ها و طاعون و وبا عارى است, سخن به میان مى آورد. از شهرهاى بصره و کوفه و شام و… نیز سخن مى گوید.
او در رساله شعوبیه به شدت علیه غیر عرب ها سخن مى راند و گویى مبتنى بر سخن یک اعرابى است که گفته بود: (لعن اللّه ارضا لیس بها عرب).
جاحظ در رساله حکمین و تصویب امیرالمؤمنین على, به زمینه هاى بروز اختلاف میان على و معاویه و ارتباط آن با قتل عثمان, خلیفه سوم, پرداخته است که چگونه به جنگ صفین و جریان حکمیت کشیده شده است. او با تأکید بر اینکه معاویه را از نظر عقل, حکومتگرى, زیرکى, فهم, حزم, بیان, کتابت وحى, تولیت سرزمین شام از طرف عمر, نیز تداوم آن در زمان عثمان و پاکى اش در حسن تدبیر امور, نمى توان انکار کرد, معتقد است: این ویژگى ها براى تصدى امامت کافى نیست. امامت جز با تقدم در فضل و پیشینه به دست نمى آید و این برترى نیز باید نزد مردم آشکار و مشهود باشد یا به شورا یا به میراث یا به وصیت یا به اجتماع و قرابت و حرمت خاندانى (عترت), به اضافه, به خصلت هاى کریم.
این وجوه پنجگانه, چون تا آن زمان تحقق داشته, مورد توجه وى واقع شده است; معتزله وجه اول را مى گویند, چنان که جاحظ در رسالة العثمانیه آورده است و عباسیان به سومى که جاحظ آن را در رساله العباسیة آورده و شیعه به وجه چهارم و زیدیه به پنجم; اما وجه دوم و شورا را اهل سنت و جماعت مى گویند. وى سپس مى گوید: هیچ یک از وجوه پنجگانه بر معاویه انطباق ندارد; او نه در اسلام پیشقدم است و نه از اصحاب اولیه است, بلکه مردمى از مسلمانان و از طلقاست و به هنگام نوشتن وحى مشارکت یافت; در حالى که پیش از وى افراد زیادى مثل ابن ابى سرح, زید بن ثابت, حنظله اسدى, على بن ابیطالب بودند و هیچ یک به سبب کتابت مدعى امامت نشدند. او همچنین از اهل شورا نبود; چنان که میراث برى نیز نداشت و کسى هم بدو وصیت نکرده بود. او فقط به زعم اینکه طلب کننده خون عثمان است, خود را سزاوار خلافت دانست و براى دستیابى به آن, به قوت و توانمندى و دیگر کارها استناد کرد که براى امامت کافى نیست.
جاحظ در مسئله تحکیم, وادارى ابوموسى را از سوى پیروانش به پذیرش رأى و نیز ضعف خردى اش را نفى مى کند و بر آن است که وى براى جلوگیرى از کشتار و ایجاد انشقاق میان مسلمانان که با بالا رفتن قرآن ایجاد شده بود, به آن تن داد و متوجه شد امام على با گرهى مواجه شده است که گشودنش براى وى ممکن نیست و با قفلى روبرو شده است که راهى براى بازکردنش ندارد. اگر کشندگان عثمان را تسلیم مى کرد, موجب گرفتارى و درگیرى درون سپاهى مى شد و… . او همچنین ادعاى دسته اى از عثمانیه را مبنى بر عدم اجماع بر خلافت على, مردود شمرده, معتقد است: اجماع بر فضیلت على کفایت مى کند و هرگاه چنین چیزى یافت شود, بر مردم است که بر آن اجماع نمایند; سپس مى نویسد: على به جهت پیشى در اسلام و فضایلى که داشت, از زهد, فقه, شجاعت و ایثار در راه خدا به اضافه روایت و قرابت, به خلافت سزاوارتر بود; همچنین به ادله اى نقش آن حضرت را در قتل عثمان منتفى مى داند.
او شیعه را در داورى نسبت به مسئله تحکیم مرتکب خطا مى داند; چنان که خوارج را به دو دلیل: 1. اسرار بر پذیرش تحکیم و دست کشیدن از جنگ پیش از حکمیت; 2. اصرار بر تداوم بر جنگ پس از حکمیت, در خطا مى داند و حد واسط را به معتزله نسبت مى دهد و کتاب خود را تبیین حق مى داند و نه همچون نوشته هاى اصحاب اهواء و درآمدجویان یا تقرب خواهان, یا از کتب منافقین و اهانت کنندگان.
جاحظ در دو رساله فضل الهاشم على عبدشمس و رسالة العباسیه به جدال استوار و ریشه دار میان دو تیره قریش براى خلافت اشاره مى کند که از عصر جاهلى آغاز شده و در جریان دست یابى به لواء, ندوه, سقایه, رفاده, زمزم و حجابت عمق یافت و با بعثت پیامبر که از بنى هاشم برانگیخته شد و ابوسفیان با زعامت مشرکان علیه وى برخاست, گسترش یافت و پس از کشته شدن عثمان که از طیف اموى بود, وارد مرحله جدیدى شد.
در نگاه جاحظ, بنى هاشم در تقابل با امویان, به دو دسته شدند: فرزندان على که علویان نامیده شدند و شیعه بودند و فرزندان عباس که عباسیان نام گرفتند. جاحظ در دوره خویش بانشاط امویان مواجه بود و از آنان با نام هاى نابته, عثمانیه, عمریه و بکریه یاد مى کند که عباسیان, به ویژه مأمون و معتصم در رد و نقض آنان مى کوشیدند.
او در رساله عباسیه, عباسیان را به خلافت سزاوارتر مى داند; از آن رو که وارث پیامبرند, در حالى که عثمانیه یا بکریه از شورا سخن مى گویند نه ارث; و مى گویند پیامبر به ارث برده نمى شود و براى این ادعا به حرف ابوبکر استناد مى کنند که کسى از صحابه آن را انکار نکرد; اما جاحظ مى گوید: اگر عدم انکار دلیل صحت قول است, پس عدم انکار فاطمه در ادعایى که کرده بود, دلیل بر صدق ادعاى وى است و نتیجه مى گیرد: این حسن ظن مردم به ابوبکر بود که انکارش نکردند و علیه اش نشوریدند.
اما در رساله فضل هاشم, وى مى کوشد باتوجه به سوابق بنى هاشم و نیز شخصیت خود و همچنین بیان شخصیت منفى امیه, برترى هاشم و هاشمیان را به اثبات برساند و براى این منظور از فرزندان هاشم چون عبدالمطلب و بعد عباس و على و پیامبر یاد مى کند که همگى بر گروه مقابل رجحان دارند و کسى را با اینان نمى توان برابر دانست. در این رساله نیز با این ادعا که علویان به وصیت و قرابت و سابقه, عباسیان به وراثت و خوارج به سابقه, اعمال و جهاد خلافت را شایسته فردى مى دانند که معاویه هیچ یک را نداشت, به شدت علیه معاویه قلم فرسایى مى کند. وى در شناسایى امویان, از وجود زیرکانى چون معاویه, زیاد بن ابیه و عبدالملک مردان و بخشندگانى چون سعید بن عاص و عبداللّه بن عامر و اینکه در فتح ارمینیه, افریقا, سند, هند و… حضور داشتند, چشم پوشى نمى کند; اما با این همه, بر آن است: آنان افرادى ناشایست در انسانیت و اخلاق و غیرصالح براى خلافت اند و براى این منظور به اقدام امیه, سرسلسله امویان, در تزویج همسر خود به فرزندش ابن عمرو که به پیدایى ابومعیط منجر شد, اشاره مى کند که چنین عملى هرگز در میان عربان وجود نداشت و در پاسخ آن افتخارات, مى نویسد: آنانى که به زیرکى شهره اند, از عقلاى فاجرند و آنان که به دوراندیشى شناخته اند, از تقوا به دورند و… .
کتاب مناقب الترک و عامة جندالخلافة, داراى دو بخش است: دوران خلافت معتصم و دوره متوکل. جاحظ بخش اول را به معتصم تقدیم کرد که به او نرسید و دومى را به وزیر متوکل, فتح بن خاقان ترک که خود, او را به ادب, دانایى و شعر معرفى مى کند. وى براى او بعضى از کتاب ها چون اخلاق الملوک, کتاب الروضه و الزهر و کتاب الصید و الجارح را ذکر مى کند. غرض جاحظ از این کتاب ایجاد الفت و دوستى میان گروه هایى بود که در شکل گیرى دولت عباسى نقش داشتند; مثل عرب و فارس و ترک و سیاه و نیز موالى و ابناء که هریک به ویژگى هایى افتخار مى کردند و به آن تمسک مى جستند.
جاحظ در بخشى از کتاب خود, به بیان مفاخر هر گروه و نسب هاى ایشان مى پردازد و در بخش دیگر به بیان سیاستى مى پردازد که براى تقریب بین آنان و ایجاد وحدت کلمه لازم است, پیشه گردد; مثلاً در قسم اول به افتخار خراسانیان به عنوان اصحاب دعوت عباسیان و افتخار عربان به اینکه اهل دولت و قدیم ترین شعوب در اسلام اند و تواناترین افراد در نظم و شعر و… رهبران دعوت عباسى اند و بیشترین نقیبان از آنانند و بدین گونه ادعاى فارسیان را که اصحاب دعوت هستند, ساقط مى کند. در ادامه از ابناء و موالى و در نهایت از ترکان سخن به میان مى آورد و بیشترین بخش از مباحث خود را به آنان اختصاص مى دهد و مهم ترین ویژگى شان را در جانفشانى در نبرد و سختى پذیرى در کارزار مى داند; چه اینکه معتقد است ترکان با همین ویژگى به نابودى خوارجى پرداختند که در سرسختى و استقامت شهره بودند.
جاحظ در ادامه به بیان نظریه خویش درخصوص اختلاف امت ها در خصال مى پردازد و آن را به طبیعتى برمى گرداند که خداوند بدان اختصاص شان داده است. او با این رویکرد مى کوشد تفاخر و ادعاهاى برترى جویانه را نفى کند و آدمیان را بر پذیرش تساوى و برابرى سوق دهد.
رسالة فخرالسودان على البیضان, مشابه کتاب پیشین است و در آن به شناسایى افتخارات سیاهان مى پردازد و ظاهراً این کتاب را به تقاضاى کسى تدوین کرده است. در این کتاب وى از دسته اى از بزرگان افریقایى چون لقمان حکیم, سعید بن جبیر, بلال حبشى, مقداد و وحشى و دیگران یاد مى کند و بدین طریق به تساوى آنان با سفیدپوستان روى مى کند; البته از قوت بدنى سیاهان که گاه به تنهایى بارى را برمى داشتند که چند عرب توانایى آن را نداشتند و نیز از نرم خویى, پاک نفسى, حسن ظن و دورى گزینى از آزار و آشپزى و امانتدارى شان نیز یاد مى کند. سپس جاحظ به ارزش رنگ سیاه و منشأ و زیبایى و قیمتش روى مى کند و اشیاى قیمتى سیاه را برمى شمرد و عرب ها را در تحقیر سیاهان زیر سؤال مى برد. از ازدواج با سیاهان و تمایل دیگران نیز سخن هاى نغزى ابراز مى کند.
کتاب الحجاب دیگر رساله اوست که درباره حاجبان (دربانان) خلیفه و جایگاه و نقش آنان سخن مى راند که البته از نظریه پردازى خالى است. آنچه آورده, ذکر اخبار و اشعار درباره اینان است که طبیعتاً نگره عربان را نسبت به این موضوع سیاسى, به مخاطب القا مى کند; چنان که آخرین رساله, ذم اخلاق الکتاب نیز چنین است. آنچه روشن است اینکه: جاحظ دو کتاب اخیر را براى دو کس به رشته تحریر درآورده است; هرچند نامى از آنان نمى برد و در آخرى بیشتر از این کینه او نسبت به آن فرد است که به شکل گیرى کتاب مى انجامد. وى با بیان اخلاق کاتبان, آنان را به زشت سیرتى متهم مى کند و با ذکر برخى از کاتبان, مثل عبدالحمید کاتب, عبداللّه بن مقفّع و زید بن ایوب که هریک سرمنشأ گرفتارى هاى بزرگى شدند, به طور جدى به نقدشان مى پردازد.
جاحظ بدین گونه به طرح اساسى ترین مباحث سیاسى مى پردازد که به راستى در آن دوره از تاریخ اسلام بسیار بدیع و ارزشمند بوده است; به ویژه آن دسته از مباحث که تازه امروزیان به اهمیت آن پى بردند; چنان که نگاه ژرفکاوانه وى به مقولات سیاسى, از دیگر ویژگى هاى این اثر است.
در پایان, ذکر این نکته شایسته است که وى که سردسته یکى از شعب معتزله بود, 5 همچون همه دیگر آدمیان از تعلقات فکرى, عقیدتى سیاسى و اجتماعى فارغ نیست; از این رو به هنگام داورى درخصوص دسته اى از جریان هاى سیاسى, به ویژه مقوله خلفاى اولیه و نیز مسئله حکمیت, این اندیشه اعتقادى معتزلیان است که بر او غلبه دارد; چنان که به هنگام طرح مسئله شعوبیت, در دفاع از عربان کوتاهى نمى کند و در برترشمارى ترکان نیز کم و بیش متأثر از قدرت حاکمان زمانه قلم مى زند; همچنان که در نقد خراسانیان و تقلیل نقش آنان کم و بیش بر عربیت تکیه دارد و نگاه وى به برخى مشاغل, عارى از حب و بغض نیست; به همین جهت مورد نقدهایى واقع شده است.
کتاب العثمانیه وى از دیرباز مورد نقدهاى اندیشمندان شیعه واقع شده است و کتاب هایى بدین منظور شکل گرفته است که الرد على الجاحظ والعثمانیه, اثر شیخ مفید, 6 و نیز کتابى از ابى منصور مظفر بن محمد بن احمد بلخى از علماى شیعه (م 367) با عنوان نقض العثمانیه7 و کتاب بناء المقالة الفاطمیه (العلویه) در نقض العثمانیه از سید جمال الدین, ابن طاووس حسنى حلى (م 673) از آن جمله است.
براى دیگر نوشته هاى او نیز کم و بیش نقدهایى نگاشته شده است; از جمله محمدبن زکریاى رازى با کتاب تناقض قول الجاحظ فى الفلسفه, به نقد اندیشه هاى فلسفى او با کتاب الرد على الجاحظ فى نقض صناعة الطب به نقد داده هاى طبى وى روى کرده است. 8
در مجموع, رسایل موردنظر را مى توان قابل توجه و ارزنده دانست که مطالعه و تأمل در داده هاى آنها, در مطالعات مربوط به اندیشه سیاسى و تاریخ سیاسى اسلام تا حدى لازم مى نماید.

پی نوشت ها :

1. عضو هیئت علمى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.
2. الیان سرکیس; معجم مطبوعات; ج 1, ص 667.
3. ابن خلکان; وفیات الاعیان; ج 3, ص 3.
4. فهرست ابن ندیم; ص 210 ـ 212.
5. الیان سرکیس; معجم المطبوعات; ج 1, ص 667.
6. سیداعجاز حسینى; کشف الحجب والاستار; ص 441.
7. هدیة العارفین; ج 2, ص 463.
8. الذریعه; ج 3, ص 150.

منبع فصلنامه آیین پژوهش شماره 119.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما