ترجمه: سید حامد رضیئی
ایدئولوژی
نقش رهبران کمونیسم و حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی (1) در سیزدهم مارس 1990 مورد انتقاد و اعتراض شدید قرار گرفت. حزب کمونیست شوروی از هر نوع فعالیت بعد از کودتای ناموفق نوزدهم اوت 1991 محروم شد:اقتصاد
بزرگ ترین دلیل فروپاشی شوروی تخریب ساختار اقتصادی این کشور بود که عبارت بودند از: تورم، کسری بودجه، قرض های خارجی؛سیاسی
گرفتاری های ناشی از اصلاحات دموکراتیکی ثبات اتحاد جماهیر شوروی را دگرگون کرده و نشان داد که این ابرقدرت قادر به اصلاحات در داخل کشور بدون اینکه رژیم از ریشه کنده شده و عوض شود وجود ندارد. میخائیل گورباچف به ریاست جمهوری اتحاد شوروی انتخاب شده و در خارج از کشور مورد توجه جهانیان قرار گرفت، در سال 1990 برنده جایزه صلح نوبل شد و نتوانست بین طرفداران اصلاحات و محافظه کاران به قضاوت بنشیند و مجبور شد در بیست و چهارم اوت 1991 از مقام دبیر کلی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی کناره گیری کند.با توجه به علل و نتایج مسائل فوق، پایان کمونیسم اعلام و فروپاشی و از هم پاشیدگی اتحاد جماهیر شوروی شروع شد. کشورهای لیتوانی، لتونی و استونی در حوزه بالتیک از مدت ها قبل مورد توجه اسلاوها، ژرمن ها و سوئدی ها قرار گرفته بودند. این کشورها بین سال های 1920 تا 1939 مستقل و در بیست و سوم اوت 1939 در چارچوب پیمان آلمان- شوروی به اتحاد جماهیر شوروی ملحق شدند. آلمانی ها از 1941 تا 1944 سرزمین های فوق را متصرف ولی بعد از شکست آلمان دوباره ضمیمه شوروی شدند. لیتوانی، لتونی و استونی در سال 1989 ادعای خودمختاری و خواهان بازگشت به جمهوری های بالتیک بودند. کشورهای فوق بعد از یک سال پر از تنش و ناراحتی در اوت 1991 استقلال خود را کسب کردند و ارتش روسیه در سال 1994 جمهوری های بالتیک را برای همیشه ترک کرد.
«جامعه کشورهای مستقل مشترک المنافع» (4) که توسط جمهوری های سابق شوروی سازمان دهی شده بود، به مثابه صدف توخالی بود. پنج کشور آسیای مرکزی یعنی قزاقستان، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان طرح نزدیکی منطقه را ارائه دادند. روسیه و اوکراین در ژوئن 1992 پیمان همکاری های سیاسی و اقتصادی امضا کردند. در همه جمهوری ها خاصیت نیروی گریز از مرکز وجود داشت: آبخازی ها و اقوام دینی جدا از یکدیگر زندگی می کردند، مسیحیان در اوستیا، مسلمانان در اینگوش و آذربایجان و ارامنه مسیحی در قراباغ علیا محصور مسلمان بودند. روابط روسیه با اوکراین درباره ناوگان مستقر در دریای سیاه مشکلاتی را در پی داشت و دشواری هایی درباره جنگ افزارهای اتمی با بلاروس و قزاقستان به وجود آمده بود.
تغییر سازمانی روسیه واقعیتی عینی بود. روسیه کشور جدیدی بود که رسالت جهانی، رابطه با مارکسیسم- لنینیسم و ادعای تفکر رهبری پرولتاریا را کنار گذاشته بود. اصلاحات سیاسی و ایجاد رژیمی با ریاست جمهوری نسبتاً قوی و اقتصاد بازار، فضای اغتشاش و آشوب را به دنبال داشت که از بیست و یکم سپتامبر تا چهارم اکتبر 1993 مجبور به توسل به نیروهای نظامی شد. روسیه مایل بود در خارج از سرزمین خود به عنوان کشوری متمدن مطرح باشد و در تمام سازمان های بین المللی از قبیل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول شرکت و تلاش کرد تا سیاست خود را به سیاست آمریکا نزدیک کرده و در عین حال مواظب بود تا در درجه دوم اهمیت قرار نگرفته و فردا چوب حراج به خواسته های وی زده نشود. گرایش روسیه به سیاست غرب مزایایی داشت که این کشور منتظر آن بود. از روسیه برای شرکت در اجلاس های گروه هفت به عنوان ناظر دعوت به عمل آمد. در داخل روسیه مشکلاتی وجود داشت که هرچند که از اقوام و ملل گوناگون تشکیل شده است و یک دست و یکپارچه نیست ولی مشکلات اتحاد جماهیر شوروی را در این مورد ندارد. در بعضی از جمهوری های خودمختار مشکلاتی پدیدار شد ولی روسیه از اقلیت های روسی و روسی زبان برای تحمیل قوانین خود استمداد می طلبد.
بیداری ملی گراها و مشکلات مرزها
ناکامی رژیم های جمهوری خلق اروپای شرقی و استقلال آن ها، ظهور ملی گرایی و مشکلات مرزی را در پی داشت. پرده آهنین تنها مرزی بود که در طول جنگ سرد از آن صحبت می شد و هر نوع ادعای ملی و میهنی توسط مکتب انترناسیونالیسم بین المللی پرولتاریا در نطفه خفه می شد؛ در نتیجه یکی از اولویت های رژیم های کمونیستی در اروپای شرقی دوباره متجلی و ظاهر شد.مشکل مرزها در صدر مسائل روز کشورهای تازه استقلال یافته قرار گرفت. اروپا به طور ناگهانی دچار غول های 1914 گردیده و متوجه حضور مجدد خاندان هاپسبورگ شد که تمام اقوام اروپای مرکزی را متمرکز کرده و از امتیازات خاصی برخوردار بود. قیام و تکان ناگهانی لهستانی ها بر ملت لهستان پایه گذاری شده بود و کلیسای کاتولیک از آن پشتیبانی می کرد. تظاهرات ملی گرایی در چهاردهم مارس 1989 به خاطر مرگ آخرین ملکه خاندان سلطنتی در مجارستان به وقوع پیوست. در رومانی، اقلیت سه میلیون مجاری که در ناحیه ترانسیلوانیا، استان سابق مجارستان ساکن بودند ادعای خودمختاری کردند. اقلیت های رومانیایی که در ملداوی ساکن بودند دست به اغتشاش و شورش زدند. تنش هایی در مجارستان و اسلواکی به وجود آمده بود ولی حادترین و غم انگیزترین مشکلات در یوگسلاوی سابق پدیدار گردید.
یوگسلاوی
بعد از مرگ تیتو در سال 1980 فروپاشی رژیم کمونیستی همراه با بیداری و ظهور ناگهانی ملی گراها به آرامی صورت گرفت. تیتو توانسته بود تمام گرایش های ملی گرایی و قومی را بعد از جنگ دوم جهانی در نطفه خفه کرده و دولت فدرالی را بر همه سرزمین ها، یعنی جمهوری های اسلوونی، کرواسی، بوسنی - هرزه گوین، سربستان، مونته نگرو، مقدونیه و دو استان کوزوو و وویوودینا (5) (صرب و کرواتی) تحمیل کند. یوگسلاوی در دوران پساکمونیستی به خاطر مشکلات و دلایل بسیار کهن، یکی از حساس ترین و پرمناقشه ترین سرزمین های قاره کهن اروپا بود. بعد از مرگ امپراتور تئودوس در سال 365 م. بین امپراتوری رم و امپراتوری بیزانس، بین کاتولیک ها و ارتودوکس ها، بین کروات ها و صرب ها خط شکست و مناقشه پدیدار شده بود و سرزمین بزرگ یوگسلاوی سابق را به دو قسمت تقسیم کرد. اگر اسلاوها با فتوحات خود موفق نشدند دگرگونی هایی در این سرزمین به وجود آورند ولی فتوحات ترک ها باعث جابه جایی مرزها گردید و امپراتوری عثمانی هم مرز با خاندان هاپسبورگ و باعث فرار تعداد زیادی از صرب های ارتودوکس شد که در حاشیه و سرحدات کرواسی کاتولیک مذهب سکنا گزیدند. بر روی خرابه های امپراتوری به دنبال ناراحتی ها و سر و صداهای ساکنان شبه جزیره بالکان اولین مناقشه جنگ جهانی اول با سوء قصد در بیست و هشتم ژوئن 1914 به جان آرشیدوک فرانسوا فردیناند، ولیعهد اتریش - مجارستان شعله ور گردید. فاتحان بعد از جنگ خواهان سرزمین صربستان، کرواسی و اسلوونی بودند که با زبان های اسلوونیایی، صربی- کرواسی و مقدونی صحبت می کردند و شامل مسلمانان و پیروان کلیسای کاتولیک، کلیسای ارتودوکس بودند. حضور اقوام فوق در منطقه در حکم بشکه باروتی بود که هر لحظه می توانست با جرقه ای منفجر شود. خصومت ها و تعارضات بین آن ها در طی جنگ جهانی دوم تشدید و وخیم تر گردیده بود؛ قلمرو یوگسلاوی از هم پاشیده شد و در ذهن توده مردم خاطره غم انگیزتقسیم اتحاد جماهیر شوروی به پانزده جمهوری و بیست و یک جمهوری خودمختار فدراسیون روسیه
قتل عام صرب ها توسط ملی گراهای اوستاشی و کروات ها باقی ماند. رقابت های اجدادی باعث شد تا صرب ها در مقابل کروات ها و اسلوونی ها قرار گیرند و اقلیت های ملی به آن اضافه گردید. هیچ یک از جمهوری های سابق یوگسلاوی از جمعیت و ساکنان همگون برخوردار نبود. این موضوع در بوسنی- هرزه گوین بیشتر به چشم می خورد زیرا چهل و چهار درصد ساکنان این سرزمین مسلمان، سی و یک درصد صرب و هفده درصد کروات هستند. فروپاشی یوگسلاوی از تلفیق بحران رژیم کمونیستی و دولت های چند ملیتی نشئت گرفته بود. مشکلاتی که در سال 1991 هنگام انتخابات ریاست جمهوری جمعی و شورایی کنفدراسیون یوگسلاوی به وجود آمد، زیرا اسلوونی و کروات ها خواستار تفکیک یوگسلاوی به دولت های حاکم شدند و رویارویی اقوام مختلف پدیدار شد. اسلوونی و کرواسی به خاطر مداخله ارتش فدرال مرکب از صرب ها در این دو سرزمین استقلال خود را در سال 1991 اعلام کردند. جامعه اقتصادی اروپا برای ارتقای دموکراسی و ایجاد قوانین، مذاکراتی صورت داد که بسیار محدود بود.
کشور چکسلواکی در اواخر جنگ اول جهانی بعد از هم پاشیدگی امپراتوری اتریش - مجارستان پا به عرصه وجود گذاشته بود؛ شصت سال تمام به صورت کشور واحد در عرصه سیاسی اروپا فعالیت کرد ولی بعد از فروپاشی شوروی در اول ژانویه 1993 به صورت دو جمهوری چک و اسلواکی استقلال خود را اعلام کرد. بالکانیزه کردن، ثمره ملی گراهایی بود که فضای اروپا را مسموم کردند و تنها هسته اصلی پایداری در دوازده کشور جامعه اقتصادی اروپا به وجود آمده بود.
پی نوشت ها :
1. PCUS=parti communiste de i union sovietique
2. KGB=komitet Gossoudartdtvenneori Bezopasnosti (CSE=compite de securite d Etat
کمیته امنیت دولتی
3. یوئاخیم فون ریبنتروپ joachim von Ribbentrop(1893-1946) سیاستمدار آلمانی.
4. CEI=communaute des Etats independents
5. vojovodina.