تاریخ متفاوت ادبیات

تی اس الیوت گفته: «شاعران نابالغ تقلید می کنند ولی شاعران بالغ می دزدند.» خود او نمونه یک شاعر کاملاً بالغ است که بخش بزرگی از شعر «سرزمین هرز» خود
دوشنبه، 16 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ متفاوت ادبیات
تاریخ متفاوت ادبیات

 

نویسنده: یاسر مالی



 

از روی دست رمان نویس

یا سیزده دستور مجرب برای این که چگونه یک سرقت ادبی تمیز انجام بدهیم

تی اس الیوت گفته: «شاعران نابالغ تقلید می کنند ولی شاعران بالغ می دزدند.» خود او نمونه یک شاعر کاملاً بالغ است که بخش بزرگی از شعر «سرزمین هرز» خود را از فردی به نام مدیسون کاوین دزدیده و این علاوه بر مصراع های دیگری از همین شعر است که از ادموند اسپنسر و حتی از شکسپیر عیناً یا با تغییر ظاهر دزدیده شده.
وقتی که تاریخ ادبیات را از نظر سرقت های ادبی بگردید، نویسنده صحیح و سالم کم پیدا می کنید (در ادامه می بینید که به نابالغ های این دوره و زمانه هم نمی شود اعتماد کرد). با این حال، خیلی ها سرقت های ادبی شان آن قدر تمیز بوده که باخبر نشده و این ها که معرفی می شوند، از جمله بدشانس ترها و ضایع ترها هستند.
سرقت ادبی چند نوع شایع دارد:
1)ایده دزدی. مثلاً فرانک شاتزینگ ایده رمان علمی -تخیلی اش به نام «شوارم» را از یک سایت علمی دزدیده. 2)صرفاً برداشتن مواد مورد نیاز (می گویند دزد شریف باید این طوری باشد). مثلاً یکی خوب توصیف می کند ولی ایده ندارد، یکی ایده دارد ولی حوصله اش نمی کشد چند صفحه توصیف از جنگل یا حال افسرده بنویسد و این قبیل مطالب بی مصرف را از کتاب دیگران برمی دارد. مثل دوریس کرن گودویندر که توصیفات دو کتابش را از بقیه کش رفته و البته نهایتاً مجبور شده پولش را هم بدهد.3)پختن آش شله قلم کار ادبی. مثلا آنا روسا کوینتانای اسپانیایی در کتاب خود به نام «طعم صفرا»، برای بهتر شدن طعم کارش قطعاتی از آثار آنخلس ماسترتای مکزیکی، دانیل استیل و کالین مک کالو را عیناً آورده. 4)دزدی کل کتاب به صورت قُلُپی. مثلاً یک آقایی به نام ولفانگ کوپمن وقتی فهمیده هولوکاست الکی است، خاطرات منتشر شده یا کوب لیتمن از هولوکاست را با اسم خودش مجدداً منتشر کرده. 5) دزدیدن نام دیگران. مثل ویلیام هنری آیرلند که در ابتدای قرن نوزدهم مدام آثار جدیدی از شکسپیر را روی صحنه می برد تا این که سرانجام برای نمایشنامه «وورنیجرن و روونا»، اثر گمشده شکسپیر مچش را گرفتند یا مثلاً نوشتن کتاب های فراوان به نام آگاتا کریستی به دست توانمند متخصصان ایرانی 6)استخدام نویسنده پشت پرده(ghostwriter) تا به اسم شما بنویسد، مثل کتاب ها و مقالات هری هودینی-شعبده باز معروف-که کانن دویل شیفته اش بود، کتاب خاطرات اکثر رئیس جمهورهای آمریکا، رساله های «تالیفی» پاپ ها، سمفونی نوشتن موتزارت به اسم بچه پولدارها، موسیقی فیلم نوشتن دیوید راکسین به اسم چارلی چاپلین، خرید فکرهای نازک با قیمت خوب از ملت، توسط شاعران سبک هندی خودمان و ترجمه حداقل هفت کتاب توسط خود بنده به اسم بزرگانی که به گردن این مملکت حق داشته و دارند. گاهی نویسنده های معروفی که تازه به پول رسیده اند و می خواهند برای ورثه شان چیزی به جا بگذارند (مثل ویرجینیا اندروز)، می دهند تا یک نویسنده پشت پرده حتی پس از مرگشان هم به نوشتن آثارشان ادامه دهد.
مورد هفتم که شیوع کمتری دارد، سرقت توأمان مال و مالباخته است که احتمالاً معروف ترین موردش سر انوری شاعر آمده. به شهری می رود و می بیند مردم که در میدان جمع شده و به شعری گوش می کنند که عیناً مال اوست. به آقای شاعر می گوید: «دروغگو، این شعر از انوری است نه از تو.» شاعر می گوید: «بله، بنده انوری هستم دیگر.» انوری کم می آورد و می گوید: «شعر دزد دیده بودم ولی شاعر دزد نوبر است.» اصولاً هیچ ادبیات دیگری به اندازه فارسی به موضوع سرقت اهمیت نداده و این همه عبارت برای انواع آن نساخته است: نسخ، انتحال، مسخ، آغازه، سلخ، المام، نقل، ترجمه، اقتباس، استقبال، مناظره، مجاوبه، تغییر وضع، تبدیل اصطلاح، نو کردن جامه انشا، شیادی و دغل کاری، اقتراض، اقتفا، استعانت، تضمین، عقد، توارد، حل، تتبع، تقلید و... اصطلاحات دیگری که احتمالاً هدف تمامشان توجیه دزدی های بعضی شعرای محبوب و در عوض کوبیدن توی سر یک عده بدبخت مغضوب بوده است.
با این مقدمه مفصل می رویم سراغ روش های امتحان شده ای که بزرگان از آن ها برای دزدی داستان استفاده کرده اند.

1 آن قدر بدزدید که برای همه عادی شود.

متقلب ترین نویسنده ای که تاریخ سراغ دارد جک لندن است. او برخلاف بقیه این فهرست، اهل آفتابه دزدی های ادبی نبود که مثلاً مثل دیپاک چوپرا چند پاراگراف یا یک جدول را بدزدد؛ او کل را بر می داشت. فوراً هم لو می رفت ولی همه به کارهای او عادت کرده بودند. لندن، رسماً ایده ها و حتی داستان های آماده را از نویسندگان جوانی مثل سینکلر لوئیس می خرید. او «آوای وحش» را از روی رمان «سگ های من در سرزمین شمالی» نوشت و بعداً ادعا کرد که «اتفاقاً در یک نامه از نویسنده اصلی تشکر کرده ام؛ اگر نامه به دست او نرسیده، تقصیر من چیست؟» یک بار یک روزنامه نیویورکی فهمید که یک داستان کوتاه لندن خیلی شبیه یک قصه دیگر است و هجده پاراگراف آن کلمه به کلمه کپی شده. از لندن پرسیدند چه جوابی دارد، گفت : «روزنامه نگفته که من دزدی کرده ام، گفته زمان و موقعیت این قصه ها خیلی شبیه است که به نظرم حرف بدی هم نزده.» یا مثلاً معلوم شد فصل هفتم کتاب پاشنه آهنین لندن یعنی «دیدگاه اسقف» جز چند تغییر دستوری، از یک یادداشت طنز چاپ شده در روزنامه به نام «اسقف لندن و اخلاق عمومی» کپی شده. وقتی که نویسنده از او شکایت کرد و یک شصتم درآمد کتاب را خواست، لندن گفت که فکر کرده این حرف ها را واقعاً اسقف لندن زده و او هم چون جک لندن است، به حساب فامیل بودن حق دارد از آن عیناً استفاده کند. یا به فاصله کمتر از یک ماه، مشابه یک داستان فرانک نوریس را در یک روزنامه دیگر سان فرانسیسکو چاپ کرد و گفت: «داستان او را خوانده بودم. او هم ماجرا را از صحنه حوادث روزنامه برداشته. نکند انتظار دارید که روزنامه هم نخوانم؟»

2 با شجاعت بدزدید و از مال باخته شکایت کنید

یک دختر ترشیده کانادایی به نام فلورانس دیکس کتابی را برای چاپ به انتشارات مک میلان می دهد. پس از ماه ها مک میلان اعلام می کند که چاپ کتاب را نمی پذیرد اما دو سال بعد کتابی را از هربرت جورج ولز به نام «مروری بر تاریخ» چاپ می کند که شباهت عجیبی با همین کتاب دارد و حتی اغلاط نگارشی اش هم درست همان هاست. ولز که خودش می داند چه کار کرده، برای اعتراض دیکس کاملاً آماده است و نه تنها حرفش را به کرسی می نشاند بلکه از او شکایت می کند و دیکس را با خسران سنگین پولی و آبرویی له می کند. اصل ماجرا سال ها پس از مرگ این دو نفر معلوم می شود. خودتان می توانید سری به سایت های کانادایی یا فمینیستی بزنید و ببینید که از تقابل ولز با آن همه نفوذ، ثروت و خصوصاً با سبیل های ترسناک و یک پیردختر مظلوم، فقیر، بی صاحب و شهرستانی، چه تراژدی سوزناکی ساخته اند.

3 از اهل منزل بدزدید

گاهی زن و شوهرها هم را محکوم به دزدی می کنند. مثلاً زلدا فیتز جرالد که عقل درستی نداشته، شوهرش اسکات بزرگ را که اتفاقاً او هم عقل درستی نداشته، متهم کرده که ایده یک به یک نوشته هایش را از دفترچه یادداشت او دزدیده است. رابرت گریوز را هم احتمالاً می شناسید. او وقتی در 1939 نامزدش لورا رایدینگ را ترک کرد، از سوی خانم نامزد متهم به دزدی ادبی شد. او ادعا کرد که گریوز بدنه کار من را «sucked,bled,squeezed,plucked,picked,grabbed,dipped,sliced,carved,lifted» کرده است. ترجمه اش نکردم، چون همین جوری اش خیلی سوزناک است و از طرفی دقیقاً ده مرحله یک سرقت ادبی ناجوانمردانه را به زبان انگلیسی نشان می دهد.

4 با قیافه ای مظلوم بدزدید و بگویید اتفاقی بود

بچه که بودیم، مادربزرگمان کتاب پولیتزر برده «ریشه ها» اثر الکس هیلی را به ما توصیه کرد. بعدها فهمیدم که هیلی بیش از هشتاد پاراگراف این کتاب را عیناً از کتاب «آفریقایی» هارولد کورلاندر برداشته که البته به ادعای هیلی هر هشتاد و خرده ای اش اتفاقی و ناخواسته بوده. هیلی اوایل می گفت یک آقایی «نمی دانم کی بود، این متن ها را به من داد و گفت استفاده کن وگرنه من اصلاً کتاب این آقا را نخوانده ام». بعد هم که معلوم شد کل ایده ها، عبارات، فکرها، موقعیت ها، وقایع، لحن و طرح داستان هم دزدی است و هیلی شش سال قبل از نوشتن «ریشه ها» کتاب رقیب را داشته و در مورد محتوای آن بحث می کرده، به صورت اتفاقی و ناخواسته ششصد و پنجاه هزار دلار به نویسنده اصلی غرامت داد و رضایتش را گرفت. شما اگر فرصت کردید، عکس این آقا را نگاه کنید و بگویید اصلاً به اش می آید که این کاره باشد (البته تصویر ایشان در این جا به دستور مقام قضایی منتشر می شود تا اگر از شما هم چیزی دزدیده، رودربایستی نکنید.)

5 اگر می دزدید لااقل قدرشناس باشید

اسکار وایلد در «تصویر دوریان گری» قطعاتی را از یک کتاب غیرمشهور مال یک آدم غیر مشهور به نام جی کی هایزمن برداشته و وقتی ازش پرسیده اند چرا، گفته: «مسلم است که سرقت کردم. این کار برای آدم های قدرشناسی مثل من اشکال ندارد.» اولین اثر چاپ شده وایلد هم کتاب شعری بود که به خاطرش به دزدی محکوم شد. از آن جایی که نان دزدی برکت ندارد، او سال های آخر عمرش را به بی آبرویی، دادگاه، زندان و تبعید گذراند (که البته به خاطر جرائمی بدتر از سرقت ادبی بود) و در تبعید بر اثر شدت بدبختی با مننژیت اضافی مرد.

6 داستان های فولکلور و قبیله ای را بدزدید چون کپی رایت ندارند

اریک فون دنیکن جزو افرادی است که مردم جهان سال ها برای قصه هایی که می نوشته (و خودش هنوز فکر می کند واقعیت تاریخ جهان است) گریبان چاک می کرده اند. او در جوانی در هتل های مختلف سوئیس کار می کرد و با کلاه برداری از این و آن روزگار می گذراند (موقعی که ارابه خدایان تازه از چاپ درآمده بود، حدود شش دهم میلیارد تومان ما قرض داشت و سه سال رفت زندان).
امروزه علاوه بر این که به اکثر سؤالات «لا ینحل» فون دنیکن جواب داده اند و جعلی بودن خیلی از مدارکش اثبات شده، کاشف به عمل آمده که ایده کتاب هایش را هم از افسانه های کتولهو و چند کتاب هاوارد فیلیپ لاوکرافت (یکی از نویسنده های پشت پرده هودینی) درباره این افسانه ها، کش رفته است.
اخیراً آقای تیموتی باروس معروف به نسدیج هم اعتراف کرده که در سه کتاب پرفروش خاطراتش قصه های سرخ پوستان را دزدیده است.

7 تا بچه هستید بدزدید: بعداً فرصت به این خوبی گیرتان نمی آید

مصراع: دزدد آثارم و در شرع نباشد گنه اش. نویسنده هایی که در سن خیلی پایین گل می کنند، معمولاً خیلی مشکوک می زنند. مثلاً دختری به نام کاویا ویسواناتان در نوزده سالگی یک رمان پرفروش چاپ کرد و برای قراردادش بادریم ور کز به خاطر تبدیل رمان به انیمیشن و پیش پرداخت کتاب بعدی اش نیم میلیون دلار گرفت اما پس از چند ماه معلوم شد در آثارش متون مختلفی را از مگان مک کافرتی و سوفی کینسلا دزدیده. نویسنده گفت که این کار«غیر عمدی، غیر هوشیارانه و نشانگر معصومیت نوجوانی» (همان جوانی و جاهلی خودمان) بوده ولی ناشر بیانیه ای تند علیه نویسنده داد و اعلام کرد تمام نسخه های کتاب را جمع می کند. کتاب فوراً به فهرست ده پرفروش سایت آمازون ترقی کرد و تا ناشر عملاً خواست آن را جمع کند، کارش به بازار سیاه کشید. به این می گویند ناشر زرنگ و البته آدم فروش. ماری پیر کوت کانادایی هم در دوازده سالگی کتابی چاپ کرد که بعداً گفت آن را عیناً از جای دیگری برداشته و بازنویسی کرده است. از همه این ها مشهورتر، هلن کلر، کور و کر و لال معروف و سوسالیست دو آتشه آمریکایی، در یازده سالگی قصه ای به نام «پادشاه یخی» نوشت که بعداً معلوم شد مال مجموعه افسانه های یخی پریان بوده. البته چون همیشه حق یار مظلومان است، دادگاه رای داد که کلر داستان را قبلاً شنیده بود و نادانسته آن را از ناخودآگاهش بیرون کشیده، بنابراین کاملاً بی گناه است.

8 خودتان را به دیوانگی بزنید

ژانت دیلی، نویسنده زحمتکشی است که طی بیست و هفت سال گذشته حدود صد رمان عشقی آب دوغ خیاری در آمریکا تولید کرده که به نوزده زبان دیگر ترجمه شده و بیش از دویست میلیون نسخه فروخته. او پس از یک مچ گیری اعتراف کرده که بعضی کارهایش را از آثار دیگران برداشته و گفته «من اخیراً فهمیده ام که این کپی کارهای تصادفی و گاه گاهی من به خاطر یک مشکل روانی است که تاکنون روحم هم از آن خبر نداشته. من درمان این مشکل را شروع کرده ام و پزشکان به من اطمینان داده اند که با درمان مؤثر از تکرار این رفتار من در آینده پیشگیری خواهد شد.» فکر نمی کنم شرح بیشتری لازم داشته باشد.

9 با ترجمه شروع کنید و کم کم ادعای نویسندگی کنید

معروف است که استاندال در کارهایش قطعاتی از آثار تئوفیل وینکلر، جوزپه کارپانی، سیسموندی و خیلی های دیگر را دزدیده، تکرار کرده، برای خود برداشته یا خیلی سعدی صفت طور، خوشه چینی کرده تا توانسته خرمن معرفت را گردآورد (یکی از همشهریان استاندال به نام پل آزار کتاب مفصلی به نام «سرقت های استاندال» نوشته که نشان از سطح بالای کجیِ دست استاد دارد). او خیلی از این متون را از نویسندگان سایر کشورها برداشته و ترجمه کرده و با شکسته نفسی تمام، فکر کرده که کتابش به آن زبان ها ترجمه نمی شود و آن ها هم فرانسوی نمی فهمند. گوته که تازه جزء طرفداران استاندال است، در موردش گفته: «او خوب بلد است چطور کارهای خارجی ها را برای خودش بردارد و حتی به من هم رحم نکرده، مثلاً در کتاب «رم، ناپل و فلورانس» اش پاراگراف هایی را از «سفر ایتالیا»ی من عیناً ترجمه کرده و گفته که قصه اش را از یک زن ایتالیایی شنیده است». شاید به همین خاطر است که گفته اند از مترجم هایی که چیز می نویسند باید حذر کرد.

10 نویسنده اصلی را سر به نیست کنید

منتقدان ادبی می گویند سطح کار و سبک شولوخف در «دن آرام» با سایر کارهایش زمین تا آسمان فرق دارد. شولوخف گفته که «دن آرام» را بین 1928 تا 1940 نوشته اما منتقدین او از جمله سولژنتسین معتقدند که کتاب را یک قزاق آزاداندیش ضد بلشویسم به نام فیودور کریوکف نوشته (که ظاهراً در جریان پیروزی بلشویک ها در 1920 به مرگی بیش از حد طبیعی مرده) و شولوخف که همواره نور چشم حکومت شوروری و از عمال سانسور مخوف آن بوده، کتاب آن بدبخت را دزدیده و از رویش رونویسی کرده است (اول می گفتند شولوخف دست نوشته قزاق مرحوم را مستقیماً به چاپ داده ولی در 1999 دست نویس های کتاب به خط شولوخف و همسر و خواهرانش پیدا شدند و منتقدان تا این جا عقب نشینی کردند). عده ای می گویند شولوخف ابتدا در بیست سالگی (1925) یک اثر دیگر این نویسنده قزاق را (قصه های دُن) به اسم خود چاپ کرده و بعد که دیده با این تخم مرغ دزدی، آب از آب تکان نخورد و دُن هنوز آرام است، به فکر شتر دزدی کتاب چهار جلدی افتاده است.

11 استاد باشید و با خیال راحت بدزدید

استیفن ادوارد آمبروز یک استاد تاریخ در دانشگاه نیواورلئان بوده که در راه نوشتن کتاب های عامه پسندش در باب تاریخ آمریکا، تمام عمر می دزدیده و جعل می کرده و دروغ می بافته و خودش را پشت رئیس جمهورها و ژنرال ها و نیز کرسی استادی اش قایم می کرده. او همچنین عشق خاصی به جعل روایت داشته و کلی نقل قول و خاطره برای دیگران ساخته است. یک سال قبل از مرگ این آقا دزده، یک تاریخ نویس جوان و بی نام و نشان ادعا کرد که آمبروز به او «تجاوز متنی» کرده است. آمبروز در دفاع از خودش گفت: «من دارم قصه می نویسم نه رساله دکترا.» کم کم معلوم شد که نه فقط هفت کتاب او پر از پاراگراف های دزدی از دوازده نویسنده دیگر است، اتفاقاً در رساله دکترایش هم دزدی کرده. آمبروز هم که دیگر مرده بود و لازم نبود جوابی بدهد.

12 شاگرد باشید و با هدف انتقام از استاد بدزدید

گاهی دزدی ادبی با اهداف شرافتمندانه صورت می گرفته که البته باز هم عاقبت نداشته، مثلاً مایکل کرایتون که از چهارده سالگی در نیویورک تایمز ستون ثابت داشته، اول رفت دنبال علاقه اش یعنی ادبیات ولی یکی از اساتید به او گیر داده بود تا اخراجش کند و هر کار معرکه ای هم که تحویل می داد، رد می کرد. کرایتون شیطنت کرد و یک اثر جرج اورول را به اسم خود تحویل استاد داد (با یک استاد دیگر هم هماهنگ کرده بود). استاد مربوطه نفهمید و باز هم به کرایتون نمره ب منفی داد. وقتی کرایتون در بوق و کرنا کرد که استاد سواد ندارد و با من هم الکی لج کرده، به جرم دزدی اخراجش کردند. کرایتون مجبور شد قید تحصیل ادبیات را بزند و به انسان شناسی زیستی و بعداً پزشکی تغییر رشته بدهد تا به جای قلعه حیوانات، پارک ژوراسیک بنویسد.

13 سریعاً مسأله را سیاسی کنید

جمعی از نویسندگان تُرک از اورهان پاموک عذر خواسته اند که «نمی دانیم قسمت هایی از آثار ما چطوری بی اجازه رفته اند توی کارهای شما». پاموک گاهی حتی یک فصل کامل از کتاب هایش را از دیگران برداشته یا مثلاً در کتاب «قطعه سفید» بعضی پاراگراف ها را عیناً از رمان «استانبول در عصر سلیمان قانونی» فواد کربم کش رفته. در مقابل اعتراض جمعی از نویسندگان ترک، پاموک هم اعلام کرده که شما اول بگویید ماجرای نسل کشی ارامنه و کردها در دولت عثمانی چه بود؟ غربی ها آن قدر از این سوالات خوششان آمده که به پاموک نوبل ادبیات داده اند و حسن رفتار با او را جزء شروط پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا قلمداد کرده اند. به هر حال خود ترک ها دل خوشی از او ندارند. وقتی در جشنواره کتاب بوستون از پاموک پرسیدند که نمی خواهی به این اتهامات جواب بدهی، گفت: «نه، نمی خواهم. سوال بعدی؟»

نتیجه گیری تقریباً اخلاقی

حالا خیلی هم خون خودتان را کثیف نکنید دزدی ادبی در اکثر موارد فقط یک توهم است. مثلا آلن پو تمام عمر بابرکتش را با زدن تهمت دزدی به ناتانیل هائورن و هنری و دزورث لانگ فلو تلف کرد (البته سال ها بعد آلن پو توسط نابوکف در فصول اول و یازدهم کتاب «لولیتا» واقعا مورد دزدی قرار گرفت تا نگرانی اش بی مورد نباشد). این قبیل کش روی های جزئی در عالی ترین سطوح ادبیات فراوانند. مثلاً یکی از اشعار نزود! بیش از حد شبیه یکی از اشعار تاگور است ولی این دلیل نمی شود که نوبل ادبیات این یکی را بگیریم و به آن یکی دو تا بدهیم. وقتی نویسنده ای خیلی مشهور و پولدار می شود فوراً از او به جرم دزدی شکایت می کنند که معمولاً هم به جایی نمی رسد (حداقل در مورد موام، دافنه دو موریه، هیچکاک، استیفن کینگ، جی گی رولینگ یادن براون که به جایی نرسیده). به شکایت کننده ها هم نباید خرده گرفت چون بعضی از کسانی که آثار نفروش تولید می کنند، معتقدند خداوند روزی آن ها را در آثار پرفروش دیگران قرار داده است. به قول یکی از شاکیان خانم رولینگ: «بالاخره همه ما همکار هستیم، از همین دنیا الهام می گیریم و از همین دنیا هم باید نان بخوریم.»
اخیراً ایان مک اوان را محکوم کردند که در رمانش «کفاره» ایده یک اتوبیوگرافی را دزدیده ولی خیل عظیمی از نویسندگان از جمله آتوود، پینچون، ایشی گوروو آپدایک پشتش را گرفتند که «طرز پرداخت» مهم است. توماس کنیلی (نویسنده فهرست شیندلر و رمان دیکتاتور) هم در دفاع از مک اوان گفته: «اگر این طور باشد، همه ما سارق ادبی هستیم. پس حتی تولستوی و شکسپیر هم به خاطر دزدی ایده هایشان از کتب تاریخ محکوم هستند. در این صورت، خدا به همه ما رحم کند».
منبع: نشریه همشهری داستان شماره 5



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط