میهمانی

اطلاع دادند که عراق قصد دارد از طرف پنجوین نفوذ کند. ساده ترین کار، انهدام پل پنجوین بود تا مانع انتقال نیروهای عراقی شود. پس از شناسایی کامل منطقه، پنجاه نفر
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
میهمانی
میهمانی

نویسنده: مسعود نادری



 
وقتی در قله ی ابوالفتح سردشت بودیم، کار ما دیده بانی بود. یک بار سرباز مرتضی عمومی که او هم از گروه 22 شهرضا بود و در نقطه دیگر مستقر بودند، به ملاقاتم آمد. برای او چایی ریختم. عمویی گفت :«برویم بیرون قدم بزنیم.» گفتم :«یک چایی دیگر بخوریم.» بعد وقتی مشغول خوردن چایی دوم بودیم، خمپاره ای به پشت سنگر خورد که اگر ما بیرون رفته بودیم، مورد هدف همان خمپاره قرار می گرفتیم.
ضد انقلاب مدتی روی مواضع ما حملات سنگینی داشت تصمیم گرفتیم وصیت نامه بنویسیم. مشغول نوشتن بودم که احساس کردم در سنگر باز است. به یکی از سربازان گفتم که در را که از الوارهای کلف درست کرده بودیم، ببندد. او تمالی به این کار نداشت. به او گفتم الان ضد انقلاب خمپاره می زند. او بدون صحبت در را بست و هنوز کامل ننشسته بود که خمپاره ای به در سنگر خورد و چون چوب های در الوار خیلی کلفت بود، همه ترکش ها به چوب ها خوردند و کسی آسیب ندید. شاید باور نکنید، یک بارخمپاره 60 عراق به داخل لوله خمپاره ما رفت ودر داخل لوله منفجر شد، ولی به کسی آسیبی نرسید.

پوتین (2)

مدتی سرباز شهید صیاد شیرازی بودم. در همان روزهای اول، ارادتی به ایشان پیدا کردم. یک بار برای آن که خدمتی به ایشان کرده باشم، پوتین های ایشان را واکس زدم.
ساعتی بعد، وقتی شهید صیاد شیرازی متوجه واکس پوتین هایش شد، مرا صدا کرد و گفت :«اگر یک بار دیگر این کار را انجام بدهی، تو را به شدت توبیخ خواهم کرد. از تو به خاطراین که برای ما چایی می آوری خیلی سپاسگزارم و اگر امکان داشت حتی زحمت چایی آوردن را به تو نمی دادم.»
با این صحبت ایشان، من علاقه ام به آن بزرگوار زیادتر شد و فهمیدم که او درعالم دیگری غیر ازعالم ما سیر می کند، امروز که خبر شهادت ایشان را شنیدم با خود گفتم : «حقّا که او لایق شهادت بود.»

اولین شهید (3)

وقتی جنگ شروع شد، اکثر نیروهای ما داوطلب اعزام به جبهه شدند. ما با آنکه یک واحد لجستیکی بودیم و باید تعمیر و نگهداری انجام می دادیم، با این حال نمی توانستیم به خواست انبوه داوطلبان اعزام به جبهه جواب رد بدهیم؛ فقط سعی می کردیم نیروهای متخصص را برای کارهای تخصصی نگاه داریم.
در همین ایام، سربازی به نام علی (یا حسین) شعبان پور، که اهل آران کاشان بود، به من مراجعه کرد و از من می خواست که اجازه بدهم او به منطقه اعزام شود. با توجه به این که او جسم ضعیفی داشت و همچنین تنها فرزند پسر خانواده اش بود، تمایلی به رفتنش نداشتم، ولی آن قدر اصرار کرد که مجبور شدم با رفتن او موافقت بکنم.
چند روز بعد اولین شهیدی که از منطقه تخلیه شد، همین سرباز شعبان پور بود.

غازی به ره شهادت اندر تک و پوست
غافل که شهید عشق عاقل تر از اوست

در روز قیامت این به آن کی ماند
این کشته دشمن است او کشته دوست

پل پنجوین(4)

اطلاع دادند که عراق قصد دارد از طرف پنجوین نفوذ کند. ساده ترین کار، انهدام پل پنجوین بود تا مانع انتقال نیروهای عراقی شود. پس از شناسایی کامل منطقه، پنجاه نفر سرباز داوطلب خواستم و با 2500 پوند مواد منفجره از داخل رودخانه قزلچه به طرف پل مذکور به راه افتادیم.
با آنکه دشمن از پل حفاظت می کرد، توانستیم بدون آنکه دشمن متوجه ما شود، از 11 شب تا 5 صبح پل را خرج گذاری کنیم و فتیله های تأخیری را به مدت 10 دقیقه به کار بیندازیم.
قتی ما از پل فاصله گرفتیم، ناگهان پل پنجوین منفجر و منهدم شد. تازه دشمن متوجه حضور ما در منطقه شد و منطقه را به شدت زیر آتش گرفت، ولی ما به لطف خدا بدون کوچکترین تلفاتی توانستیم از منطقه دور شویم. انفجار پل باعث شده بود تا نیروهای ما درارتفاعات «کد و مسعود» احساس امنیت بکنند و خیالشان از پاتک دشمن راحت شود.

گله (5)

وقتی در کردستان بودیم، مأموریت ما حفظ یکی از ارتفاعات بود. یک روز متوجه شدیم یک گله گوسفند به طرف ما در حال حرکت است. ما می دانستیم که در لابه لای گوسفندان تعدادی از عناصر ضد انقلاب وجود دارد. به همین خاطر، گله را به گلوله بستیم و تعدادی از گوسفندان را به همراه ضد انقلاب تار و مار کردیم و بقیه گله را به غنیمت گرفتیم.
از آن روز به بعد، هر روز یکی یا دو تا از گوسفندها را سر می بریدیم و تا مدتی نیاز به مواد غذایی نداشتیم.
سربازی داشتیم که بسیار شجاع و با حوصله بود. گاهی به قلب ضد انقلاب می زد و از آنها اسیر می گرفت و با خود می آورد. از آن روزی که گله گوسفند را به غنیمت گرفتیم، هر کس یک ضد انقلاب را به اسارت می گرفت، می گفت :«یک بز آورده ام.»

پادگان بیستون(6)

وقتی امام راحل دستور دادند که نیروها به غرب خصوصاً سنندج اعزام شوند، ما هم از طریق شیراز به منطقه اعزام و دراولین مرحله، در پادگان بیستون مستقر شدیم.
ساعت 6 صبح روز 1359/1/20، با این که هوا سرد و طوفانی بود، دستور حرکت به سوی سنندج صادر شد و ما که بیش از 170 دستگاه خودرو داشتیم به صورت ستونی حرکت خود را آغاز کردیم.
با توجه به این که جاده تأمین نداشت، خودروها بدون چادر و سرپوش بود و مجبور بودیم که سرمای راه را تحمل کنیم. من در دسته جلودار حرکت می کردم و چپ و راست جاده را زیر نظر داشتم که خدای نکرده ستون ما مورد کمین ضد انقلاب قرار نگیرد.
وقتی به شهر کامیاران رسیدیم، تعداد پانزده نفر از اعضای حزب کوموله که همگی مسلح بودند، در مقابل ما صف آرایی کردند. بلافاصله موضوع را به ستوان یکم سعادتمند، فرمانده گروهان اطلاع دادم و ایشان دستور دادند که سعی کنیم درگیری ایجاد نشود، چنین کردیم.
سرانجام به شهر سنندج رسیدیم و وارد فرودگاه شدیم. قرار بود به داخل لشکر28 برویم. وقتی از فرودگاه به طرف لشکر حرکت کردیم، ضد انقلاب که با برنامه ریزی قبلی دانش آموزان و زن و بچه ها را به کنار و وسط خیابان ریخته بود، مانع عبور ما به طرف لشکر شد و ما را به فحش و ناسزا گرفت.
آنها می خواستند درگیری ایجاد کنند، ولی سیاست ارتش درآن ایام حفظ آرامش بود. به همین خاطر، مجدداً به فرودگاه برگشتیم.
سه روز در فرودگاه بودیم و در این مدت، سرهنگ روح پرور و تیمسار خزایی نهایت تلاش خود را برای گشودن راه انجام دادند، ولی عملی نشد. برایم واقعاً تعجب آور بود که ارتش یک کشور اجازه تردید در داخل کشور و در داخل شهرهای خود را نداشته باشد.
آخرین دستوراین بود که از طریق جاده کمربندی سیلو به طرف پادگان برویم. دوباره حدود دویست نفر از بچه ها در مقابل ستون ما در جاده نشستند و وقتی از مسئولین کسب تکلیف کردیم، دستور دادند که آنها را یا متفرق کنیم و یا دور بزنیم و دستور اکید دادند که به هیچ وجه در حرکت ستون توقف ایجاد نکنیم. این کار غیر ممکن بود واقعاً تصمیم گیری در آن لحظات بسیار سخت بود.
ناگهان از طرف جنگل به سوی ما تیراندازی شد و تعدادی از نیروهایمان که در آن لحظه اسامی فرماندهان ومسئولان را در اختیارداشت، درصدد دستگیری آنها بود، ولی مقامات بالا با عنایت به این مسئله دستور داده بودند که کسی درجه نزند و طوری تردد کنند که شناخته نشوند.
دراین درگیری، دو دستگاه خودرو حامل سوخت ما به آتش کشیده شد و با توجه به این که ما از نظر مجوز درگیری در محدودیت بودیم، روزمان به سختی می گذشت. درهر صورت ساعت 6 بعدازظهر وارد پادگان سنندج شدیم. صبح روز بعد، ضد انقلاب از تپه های مشرف به پادگان اقدام به تیراندازی کرد و تعدادی از سربازان ما شهید شدند. این وضعیت تا 4 روز ادامه داشت. سرانجام دستور اعزام تیم تأمین به روستای حاجی آباد صادر شد. موقعیت جغرافیایی این روستا به گونه ای بود که فقط یک تپه، آن را از سنندج جدا کرده بود و آنجا به مرکز تجمع ضد انقلاب تبدیل شده بود. سرانجام نیروهای ارتش با یک حرکت برق آسا، آن تپه را تصرف کردند و پادگان از یک زاویه از دید و تیر مستقیم ضد انقلاب خارج شد.
وقتی وارد روستای حاجی آباد شدیم، که ضد انقلاب یک ساختمان بتونی را که متعلق به ساواک قبل ازانقلاب بود، تصرف کرده و در آنجا مستقر شده است و از آنجا ضربات زیادی بر پیکر ارتش وارد می کند. بلافاصله، طبق دستور به آن محل حمله کردیم و آنجا را نیز از دست ضد انقلاب گرفتیم. حدود نود روز در آنجا بودیم تا گردانی از سپاه به جمع ما اضافه شد و یک گردان تانک از نیروی زمینی ارتش به ما ملحق و دستور پاکسازی محور سنندج ـ کرمانشاه صادر گردید.
یکی از خاطراتم در آن ایام، زمانی بود که ما در اطراف ده حاجی آباد درگیر بودیم و لحظه ای آرامش نداشتیم. در این ایام، دندان درد شدیدی گرفتم و برای مداوا به دکتر متخصص در سنندج مراجعه کردم. ایشان هم دندان مرا اشتباهی کشید. پس از پایان درگیری، وقتی به سراغ دکتر رفتم که از او گله کنم، اعلام کردند که او از ضد انقلابیون بوده و معلوم شد که دندان سالم مرا به جای دندان ناسالم کشیده است.
وقتی پاکسازی جاده ی سنندج ـ کرمانشاه را آغاز کردیم، ضد انقلاب همه پلهای سر راه را خراب کرده بود و ما به سرعت آن پل ها را تعمیر و بازسازی کردیم. این مأموریت به سلامتی انجام شد و ما در تدارک بازسازی منطقه دیگری بودیم که ارتش عراق به کشور ما تجاوز کرد.
با توجه به وضع پیش آمده، به یکان ما دستور دادند که به سوی آبدانان حرکت کنیم. بیش از پنج روز بود که در حرکت بودیم تا به منطقه ای به نام مورموری رسیدیم که روستایی به همین نام در آنجا قرار داشت. پس از
بازسازی یکان، فردی از آن روستا به نام موسی به عنوان راهنما با ما همراه شد و کاروان نظامی ما به سوی موسیان به حرکت درآمد. در منطقه موسیان، یکان ما در نقطه ای مستقر شد تا در مقابل حمله احتمالی ارتش عراق به پدافند منطقه بپردازد.
حدود دو ماه در آن منطقه بودیم و چون درگیری با عراقی نداشتیم، بیشتر به آموزش سربازان که بیشتر از منقضی های 56 بودند، پرداختیم و در نهایت، به ما دستور دادند که به طرف جنوب حرکت کنیم. وقتی به اندیشمک رسیدیم، ما را به تلمبه خانه عبدالله خان اعزام کردند. در آنجا درگیری های زیادی با عراقی ها داشتیم و مجبور بودیم برای حفظ منطقه، به شناسایی برویم.
در یکی از عملیات های گشتی ـ شناسایی، در کنار ستوان یکم سعادتمند که فرمانده گروهان بودند، به منطقه اعزام شدیم و توانستیم تا 10-15 متری نیروهای عراقی پیشروی بکنیم. عراقی ها متوجه ما شدند و ما را به گلوله بستند. در همین حال فرمانده گروهان دستور عقب نشینی داد و هم آن زمان با آن، به علت اصابت ترکش خمپاره از ناحیه ی دست و صورت و سینه، به شدت مجروح شدم و نتوانستم به عقب برگردم.
دوستان و همرزمان خود را می دیدیم که عقب می روند و هر لحظه از من دورتر و دورتر می شدند. اگر آنها را صدا می کردم، عراقی ها که در نزدیکی ما بودند، متوجه ام می شدند. بهتر آن دیدم که ساکت باشم و در میان بوته ای خودم را پنهان کنم.
هنوز ساعتی نگذشته بود که متوجه شدم سرباز ستوده (بی سیم چی) و تعدادی از نیروها به دنبالم می گردند. وقتی به من نزدیک شدند، سرباز ستوده را صدا کردم، متوجه من شد و دوستان دیگر را صدا کرد آنها مرا آهسته به پشت جبهه تخلیه کردند و از آنجا به بیمارستان دزفول اعزام شدم. وقتی سرباز ستوده و دیگران مرا بر می گرداندند، گفتند به دستور ستوان سعادتمند، تعدادی داوطلب شدند تا به دنبال شما بیایند و من ازهمه آنها تشکر کردم. مسئولان بیمارستان، پس از سه روز مرا به تهران اعزام کردند. در تهران تحت عمل جراحی قرار گرفتم و مدتی بستری بودم. وقتی به منطقه آمدم،

فرمانده گروهان سروان جاوید بود.(7)

مرا خدمت جناب سرهنگ سنگابی که فرمانده گردان بود، برد و پس از سلام و تعارف، قرار شد، در اختیار تیپ 2 لشکر 21 حمزه قرار بگیریم.
مأموریت ما دراین مرحله، حفظ تپه ها بود. این تپه ها در سمت راست کرخه قرار داشت و نیروهای عراقی که در دشت عباس بودند در تلاش بودند تا جاده اندیمشک ـ اهواز را ببندند.
گروهای گشتی ـ رزمی ما هر روز و هر شب از این نقطه به قلب نیروهای دشمن نفوذ می کردند و عراقی ها مجبور می شدند به دشت عباس عقب نشینی کنند. آنها در حین عقب نشینی، مسیرها را مین گذاری کردند.
ما نیز پس از انجام هر عملیات، یک خیز به جلو بر می داشتیم و به هر جا که می رسیدیم، سنگر تازه ای درست می کردیم. از طرف جهاد یک دستگاه لودر به ما دادند که راننده آن شخص 40-50 ساله ای به نام خداکرم بود. فردی معتقد و مؤمن بود و از کار خسته نمی شد. برای آنکه او به راحتی کار کند، مجبور بودیم برای او تأمین بگذاریم. عراقی ها ما را راحت نمی گذاشتند و دریکی از درگیری ها یکی از سربازان تأمین به نام جعفری را به شهادت رساندند. آقای خداکرم برای کمک به سرباز، به طرف او رفت، ولی چون منطقه مین گذاری شده بود، او هم با لودر روی مین رفت و به شهادت رسید.
پس از تخلیه ی آن شهدا، برای انتقام خون این دو شهید، اقدام به یک عملیات ایذایی (گشتی ـ رزمی) کردیم و ضربه ی سنگینی به نیروهای عراقی وارد آوردیم(آذرماه 1360) دراین عملیات، مجدداً از ناحیه صورت زخمی شدم و پس از پایان عملیات، به بیمارستان اعزام گردیدم.

نارنجک(8)

در عملیات «فتح المبین»، عراق در یکی از پاتک های مذبوحانه ی خود، وارد منطقه ما شد و یکی از عراقی ها نارنجکی به سنگر ما پرتاب کرد. یکی از سربازان هوشیار ما که این حرکات را زیر نظر داشت، نارنجک را در هوا گرفته، همان را به طرف عراقی ها پرتاب کرد. بر اثر انفجار آن نارنجک، تعدادی از عراقی ها کشته و مجروح شدند و خود سرباز ـ که نامش تاجیک و اهل همدان بود ـ براثر اصابت تیر مستقیم دشمن، به فیض شهادت رسید.

پی نوشت ها :

1. همان مدرک، ص 114؛ محمد عابدی دولت آبادی.
2. همان مدرک، ص 115؛ سرباز محمد مبارکی.
3. همان مدرک، ص 148؛ سرتیپ 2 مرتضی بایندریان.
4. همان مدرک، ص 150؛ سرهنگ علی کوهانی.
5. همان مدرک، ص 157؛ سرهنگ ماشاءالله خدامی.
6. همان مدرک، ص 180-175؛ سرهنگ جهانگیر رحیمی.
7. سروان جاوید، بعدها به فیض شهادت نایل آمد.
8. همان، مدرک، ص182؛ سرهنگ حسین سامانیان.

منبع : نادری مسعود /در خاطرت دفاع مقدس/ انتشارات ایران سبز جاپ اول / تهران 1386

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
اعتراف مهم وزیر خارجه عربستان سعودی درباره اسرائیل
play_arrow
اعتراف مهم وزیر خارجه عربستان سعودی درباره اسرائیل
لحظاتی از شادی شهیدحاج قاسم سلیمانی در کنار مردم آمرلی بعد از آزادسازی شهر از چنگ داعش
play_arrow
لحظاتی از شادی شهیدحاج قاسم سلیمانی در کنار مردم آمرلی بعد از آزادسازی شهر از چنگ داعش
شگفتی‌سازی شناگر برزیلی؛ شنا بدون دست و پا
play_arrow
شگفتی‌سازی شناگر برزیلی؛ شنا بدون دست و پا
صحبت‌های جالب صبا معصوم‌نیا؛ روز چند ساعت درس خواندید؟ / ذوق‌زدگی پدر بعد از شنیدن خبر
play_arrow
صحبت‌های جالب صبا معصوم‌نیا؛ روز چند ساعت درس خواندید؟ / ذوق‌زدگی پدر بعد از شنیدن خبر
نماهنگ «غریب» با نوای حاج محمود کریمی
play_arrow
نماهنگ «غریب» با نوای حاج محمود کریمی
حاج قاسم سلیمانی: قدس آزاد نمی‌شود جز با پرچم‌داری شیعه
play_arrow
حاج قاسم سلیمانی: قدس آزاد نمی‌شود جز با پرچم‌داری شیعه
سخنگوی سابق اسرائیل: به عهد عتیق بازگشتیم!
play_arrow
سخنگوی سابق اسرائیل: به عهد عتیق بازگشتیم!
قسام آخرین پیام ۶ اسیر کشته شده صهیونیست‌ را منتشر خواهد کرد
play_arrow
قسام آخرین پیام ۶ اسیر کشته شده صهیونیست‌ را منتشر خواهد کرد
نماهنگ/ روایت رهبرانقلاب از حکومت ده ساله پیغمبر(ص)
play_arrow
نماهنگ/ روایت رهبرانقلاب از حکومت ده ساله پیغمبر(ص)
وئیسعلی فرزند ایران...
play_arrow
وئیسعلی فرزند ایران...
ژنرال تونسی: اقدامات حزب‌الله عین عقلانیت است
play_arrow
ژنرال تونسی: اقدامات حزب‌الله عین عقلانیت است
چرا قطعی برق در شهریور بیشتر از مرداد و تیر شده است؟
play_arrow
چرا قطعی برق در شهریور بیشتر از مرداد و تیر شده است؟
مژده دستگیر شد!
play_arrow
مژده دستگیر شد!
قهرمانی شناگر بدون دست با تکنیک منحصربه‌فرد
play_arrow
قهرمانی شناگر بدون دست با تکنیک منحصربه‌فرد
مخالفت وزیر دفاع با احداث فرودگاه جدید چابهار
play_arrow
مخالفت وزیر دفاع با احداث فرودگاه جدید چابهار